بحثی درباره دکتر احمد فردید۱ از دفتر خاطرات دانشجویی و با نگاه به نامههای: هدایت، هویداها و دیگران.
دیدارنیوز ـ مسعود عابدیننژاد*: یک: سال ۱۳۶۵ بود. زمستان ۱۳۶۵ نیمسال تحصیلی دوم و من دانشجوی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بودم. محیط جنگ زده دانشگاه چندان با آنچه که انتظارش را داشتیم، هماهنگ نبود. بعد از یک اردوی اجباری سه روزه ـ که دانشجویان جدید موظف به حضور در آن بودند ـ اجازه انتخاب واحد و حضور در دانشگاه را به ما دادند. هنوز با جو امنیتی دانشگاه خو نگرفته بودیم؛ اما جنگ بود و میهن در خطر لذا بعید نبود که اقدامات انجمنها ودفترهایی که عنوان اسلامی را به پسوند ۲ نام خود اضافه کرده بودند نیز در راستای صیانت از نام مقدس دانشگاه باشد! چندان نگذشته بود که به خاطر جوانی و نیز هم از آنرو که چارهای نبود، فهمیدیم در دیار دانش و دانشمندان نیز گزیدهترین عمل همانا خاموش بودن است! و این خاموشی در عنفوان جوانی هزار و هزاران خیال میگستراند.
در آن دیار سکوت ـ در سرزمینی که در ورودی دانشگاه را زنانه و مردانه کرده بودند ـ روزی ناگهان به همت گروه علمی فلسفه ـ که خدایشان پاداششان دهد ـ اطلاعیهای نصب شد. اطلاعیهای قریب به این مضمون: «فلسفه چیست؟ استاد دکتر احمد فردید؛ ورود برای عموم آزاد است.»
با اینکه اطلاعیه گروه فلسفه بهقدر کافی کوچک بود و بهقدر کافی مخفیانه فقط بر تابلوی اعلانات گروه نصب شده بود؛ از چشم تیزبین علاقمندان مخفی نماند؛ و این خبری بود که برای من و بسیاری کسان دیگر همچون فرصتی دست نیافتنی و آرمانی بود. شنبهای که میآمد میتوانست برایمان بزرگترین دستاورد از حضور در دانشگاه باشد. نه از آنرو که علاقهای ـ آن هم در آن سن و سال ـ به فردید داشته باشم، بیشتر به آن خاطر که فردید را فیلسوف شفاهی و نظریه پرداز پنهان اندیشههای ناصواب خشونت میشناختم!
بعدها ـ سالها سال بعد ـ نه به حدث و گمان، که بیشتر به مدد شناخت افزون شده بر سنم ـ صد البته ـ توانستم درباره او بیشتر بدانم!
دو: نخستینبار که با نام و آوازه سید احمد فردید آشنا شدم، توسط مقالهای بود که در آن سالها در مجله آدینه ۳ منتشر شد. سالهایی که تنها دریچه ورود به دنیای بیکران انسانها مجله یا گاهنامه بهشدت سانسور شده «پیام یونسکو» ۴ بود. آدینه که از سال ۱۳۶۴ بهصورت ماهنامه چاپ میشد، در حقیقت کشکولی بود از مطالب درهم ریخته و پالوده شدهای که توسط بخش زیرین روشنفکری ایرانی چاپ میشد. آن بخش که فاقد ایدئولوژی کارکردگرا بود؛ و احتمالاً حتی فکر دشمنی مستقیم با جمهوری نوخاسته اسلامی را در سر نمیپروراند. هر چه بود ما که با «پیام یونسکو» سانسور شده و نصفه و نیمه به عرش اعلی میرفتیم! برایمان خوانش آدینه و کمی بعد «دنیای سخن» ۵ ـ که همزاد منسجمتر آدینه بود ـ هدیهای نازل شده از بهشت مینمود!
مقاله نسبتاً بلندی بود در همان شمارههای آغازین آدینه که به بررسی وجودی دکتر فردید میپرداخت. نام نویسنده را بهخاطر ندارم و جستجویِ اینترنتیام برای یافتن مقاله نیز با توجه به سالهای دوری که در آن سالها خبری از فضای وب نبود، عبث بود. هر چه بود نویسنده اعتقاد داشت که فردید عامل پنهانِ تفکر خشونتگرا در ایران است. او فردید را شاگرد «مارتین هایدگر» ۶ خوانده بود ـ کسی که همدست جنایات نازیها درآلمان بوده است ـ فردید روشنفکری فاشیست قلمداد شده بود که هیچ اثر مکتوب قابل نقدی نداشته و شاگردان پیدا و پنهان او ماموریت داشتند تا هرچه بیشتر افکار فاشیستی خود را در قالب «اَبَرمرد» ۷ به جامعه بیپناه ایرانی تزریق کنند! نویسنده مقاله با اطمینان از برخی همفکران فردید در محیطهای دانشگاهی و تاثیر افکار آنان بر دولتمردان سیاسی گفته بود. آنچنان با اطمینان که برای خواننده نیز هیچ شکی از تولید و باز تولید خشونت در افکار فردید باقی نمیگذاشت. هر چه بود در کشکولی که آدینه داشت این مطاع بسیار گران و بسیار موثر افتاد. درست در هنگامهای که این مقاله چاپ شد، اینک من بودم و نام فلسفهای که قرار بود توسط فردید تدریس شود. چه غولی بود این فردید که یک تنه میتوانست چنین پلیدیهایی را مرتکب شود! فردیدی که ادعا کرده بود آثارش را در صندوق اسراری پنهان نموده است و تنها بعد از مرگش به چاپ خواهد رسید!
هر چه بود در دنیای آنالوگ آن روزگار که عکس و مطلبی یافت نمیشد، تصویر فردید برای من ـ وبرای بسیاری که در کلاس او حاضر شدند ـ ناگهان فرو ریخت. درست در روز شنبهای که در نیمسال تحصیلی دوم میآمد. شنبهای در ساعت ده صبح. همه منتظر بودیم!
سه: من تنها نبودم. در بزرگترین کلاس اختصاصی گروه فلسفه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در پستویی واقع در طبقه دوم، جایی که از چشم اغیار پنهان بود؛ کلاس تشکیل میشد. از ساعتی پیشتر کلاس شلوغ شده بود. فکر میکنم بیشتر از ۱۵۰ یا حتی ۲۰۰ نفر گوش تا گوش نشسته بودند. همه بودند. بیشتر مردان؛ و چند نفری هم از زنان. تقریبا بیشتر مدعوین میانسال یا لااقل مردانی در سالهای انتهایی جوانی بودند. من تنها نبودم! وارد کلاس که شدم گوش تا گوش نشسته و در سکوت به تخته سبز بزرگ روبروی کلاس خیره شده بودند. ۹ هراسم از نیافتن جایی برای نشستن بیخود بود. زیرا بنابر قوه واهمهای که اکثر شرکت کنندگان از روبرو شدن با غول آدم خوارهای بنام فردید داشتند تقریبا همگی در نیمکتهای عقب کلاس ازدحام کرده و به همین دلیل ردیف جلویی خالی مانده بود! به اجبار و با کمی ترس توام با خجالت بر نیمکتِ جلوتر از همه نشستم. نه از آنرو که از مواجه با چنین غولی نمیهراسیدم بلکه از اینرو که تنها جای نشستن همانجا بود. فردید میآمد. ساعت ده شروع کلاس بود و همه آن جماعت کنجکاوِ مقهور نام شده، منتظر بودند؛ و عجیب آنکه از متولیان امر خبری نبود. انگار قراری ناگفته گذاشته بودند که موضوع برگزاری چنین کلاسی ـ که ورود به آن آزاد بود ـ پنهان بماند. بی هیچ حاشیهای. البته در آن هنگام این مسئله چندان بهنظر ما شیفتگان وقایع فلسفی ـ اجتماعی مهم نمیآمد. اما اکنون که از پس چند دهه به آن مینگرم نبودن متولیان امر برایم معنا مییابد. لابد کسی دوست نداشت تا نامش با نام فردید پیوند بخورد! حتی دوستداران و شاگردان قدیمیترش همچون دکتر «رضا داوری اردکانی» ۱۰ گرچه او را درآن حوالی دیده بودم، اما از وجودش درآن ساعت خبری نبود. ساعت از ده گذشت. فردید نیامد! اما ما منتظر آمدنش بودیم. بنابر تجربهای مشترک بدون آنکه همدیگر را بشناسیم میدانستیم چنین مردی که هایدگر آلمانی را دیده است نمیتواند بدون خبر نیاید! کمی گذشت. ساعت نزدیک ده و نیم شد که در باز شد و یکی از دانشجویان سال بالایی رشته فلسفه آمد و میز سخنران (میزی که معمولاً درگوشه سمت راست تخته بزرگ کلاس بود) را از سمت معهود کشان کشان به سمت چپ تخته درست در نزدیکترین محل ممکن به در ورودی آورد. دانشجو خارج شد و لحظهای بعد در باز شد و دکتر سید احمد فردید آمد.
چهار: دکتر وارد کلاس شد. مردی به غایت کوتاه قامت و با جثهای بسیار کوچک (آنقدر که اگر کمی کوتاهتر و کوچکتر میبود میشد او را در جرگه کوتولهها قرار داد.) خوشبختانه استاد کاملاً مرزی بود. یعنی بهطور تخمینی میشد او را دارای قدی ۱۵۰ سانتیمتر دانست. هیچ کس پلک نمیزد. ورود او به کلاس و تاثیری که جثهاش بر جمعیت گذاشت واکنش معمول اهل کلاس درس را متوقف کرد. صدایی بلند شد و برپا گفت. جمعیت خجل از رفتار خود بپا خاستند و بعد با کمی تاخیر یک به یک نشستند. سید احمد فردید ایستاده پشت میز قرارگرفت. سکوت؛ با چشمهایی تیزبین به جمعیت نگاه کرد. یک دقیقه گذشت. پنج دقیقه گذشت فقط نگاه بود. او نگاه میکرد و ما نگاه میکردیم و سکوت. در باز شد. دانشجوی قدیمی با سینی و لیوانی چای غلیظ داخل شد. لیوان را که روی میز گذاشت استاد از قندانِ روی میز مشتی قند به داخل آن ریخت. لیوان تا نیمه پر از قند شد. فقط صدای هم زدن چای استاد بگوش میرسید. انگار زمان کشدار میشد. با همان نگاه خیره استاد به آرامی و بدون هیچ عجلهای چای خود را نوشید. نه به یک جرعه. بلکه جرعه جرعه. چای که تمام شد ما مبهوت رفتارش شدیم. اما بازی ادامه داشت. او یک آرتیست کامل بود.۱۱ استاد از جیب بغل کتش سیگاری بیرون آورد و بهنظرم همای بدون فیلتر بود. با چوب سیگاری بر لب سیگار را با کبریتی کهنه روشن کرد. حالا در سکوت سیگارش را میکشید و با چشمانی هشیار جمعیت را میپایید درست مانند جادوگری کارکشته و یا شعبده بازی ماهر نبض روحمان در دستان او میتپید. نفس نمیکشیدیم. در انتظار حرکت بعدیاش قلبمان در دستانمان میفشرد! مردی کوتاه با کت و شلواری طوسی و خطدار. دکمه پیراهن سفیدش را تا بالای گردن بسته بود. ریشی خاکستری و توپی داشت. موهایش کوتاه و مرتب بود. بهنظرم در دهه هفتاد عمرش بود.۱۲ پیر، اما سالم بهنظر میرسید. هنوز سیگار در دستانش بود و به اشارهای دانشجوی قدیمی تخته سبز را پاک کرد. هیچ کلامی نگفت. نه سلام. نه خوش آمد و نه اظهار مسرت معمول. انگار ما مردمانی موظف و بردگانی فکری بودیم که قرار بود در محضرش از چشمه دانش پنهانش سیراب شویم؛ و صد البته که خودمان این نقش را پذیرفته بودیم. نقشی که استاد داشت نه یک نقش معمول استادی بود. او در حقیقت چیزی را میدانست که ما نمیدانستیم و احتمالاً نمیفهمیدیم. استاد سیگار را تمام کرده بود، اما هنوز ما را نگاه میکرد. باز سکوت؛ و ناگهان به طرف تخته رفت وبه لاتین نوشت: فلسفه. چند لحظه نگاه کرد و گفت: «یعنی چه؟»
نفسی کشیدیم، ولی صدا از کسی در نیامد. استاد شروع به ریشه یابی کلمه فلسفه از یونان باستان کرد. هرچه میگفت مینوشت. هر حرف از کلمه فلسفه را که به لاتین نوشته بود کلمه جدید را میآفرید. همان یک کلمه و تفسیر آن سه ساعت از زمان را گرفت. وقت ناهار گذشت. استاد هنوز درباره فلسفه ـ واژه فلسفه ـ سخن میگفت. اما... هیچکس چیزی نگفت. هیچکس چیزی نفهمیده بود تا بتواند چیزی بگوید. در واقع ما مقهور استاد شده بودیم. چون حدس میزدیم چیزی میداند. اما معلوم نبود ما چیزی فهمیده باشیم؛ و شاید... بعدها سالها بعد که این مقاله را مینوشتم فهمیدم که استاد چه میگوید. آنچه در فلسفه مدرسی آلمانی نهفته بود. متاسفانه سخنی از قرن نوزدهم بود. پیش از استواری دانشی به نام زبان شناسی. در حقیقت بازی با واژگان استاد درباره فلسفه در علم جدید جایی نداشت؛ و ما این را نمیدانستیم!
پنج: سالها بعد، وقتی حضور در کلاس درس آزاد دکتر احمد فردید برایم به خاطرهای دور تبدیل شده بود، یک اتفاق باعث آشناییام با کتابی عجیب شد. خواندن این کتاب بهیادم آورد که مرحوم احمد فردید از جمله تاثیرگذارترین روشنفکران قرن چهاردهم هجری ایران است. فردید در همان ابتدای جوانی در مرکز جریان روشنفکری نوخاسته بعد از مشروطیت قرارداشت. تاثیرگذار نبود، اما جدی گرفته میشد. هر چند در آن روزگار نیز به برخی از آرایش پوزخند میزدند. جدیترین اثری که در آن از فردید نام برده، و بیکم وکاست دربارهاش بدون واهمه سخن گفته شده است؛ مجموعه نامههایی است به قلم مرحوم صادق هدایت ۱۳ خطاب به دوست نزدیکش مرحوم حسن شهید نورائی ۱۴ که در قالب ۸۲ نامه با عنوان «صادق هدایت، هشتاد و دونامه به حسن شهید نورائی» ۱۵ به چاپ رسیده است. جدای از ارزش تاریخی این نامهها که گوشههایی از زندگی و احوال صادق هدایت را منعکس میکند، این نامهها حاوی اشارهها و اظهارنظرهایی درباره اشخاص گوناگون ـ بیشتر اهل اندیشه و روشنفکران درجه اول ـ ایران است. با توجه به اینکه هدایت این نامهها را در حد فاصل زمستان سال ۱۳۲۴ تا پاییز سال ۱۳۲۹ نوشته است؛ میتوان چنین انگاشت که اظهار نظرهای او درباره اشخاص از روی احساسات زودگذر و تلخکامیهای نافرجام نبوده است. ضمن آنکه اظهارنظرهای هدایت بدون قصد چاپ و خودنمایی بوده، زیرا نامهها به شکل خاص و بهطور خصوصی برای حسن شهید نورائی نوشته شده است. پس میتوان چنین انگاشت که نظرات هدایت درباره اشخاص بی پرده پوشی و برآمده از عمق جان وی بوده است. از مضمون نامهها چنین برمیآید که هدایت ضمن اعتماد کامل به شهید نورائی به وی احترام خاصی میگذاشته است؛ لذا تقریباً در تمام نامهها عمیقترین و دقیقترین اندیشهها و احساسات صادق هدایت آشکار میشود. باید توجه داشت که هدایت با تمام نقاط ضعف و قوت خویش از جمله برجستهترین هنرمندان و روشنفکران ایران است. از محتوای نامهها میفهمیم که صادق هدایت علیرغم بیمیلیاش به سیاست روز در متن وقایع سیاسی و گرفتار حشر و نشر با اشخاص طراز اول ـ روزگاران بعد ـ بوده است. دوستی او با برادران هویدا ۱۶ و مظفر بقایی ۱۷ از همه حیرت انگیزتر است. روشنفکرانی که بعدها در وقایع سیاسی زمان خویش تاثیر گذاشته و جان خود را نیز از دست دادند.۱۸ هرچه هست این هشتاد و دو نامه چکیده نام اشخاص و افکار نیمه دوم دهه بیست خورشیدی است. دههای از قرن چهاردهم که برای نخستین بار در تاریخ ایران آزادیهای مدنی ـ به لطف حضور نیروهای متخاصم از دولتهای متفق ـ تاحدودی به رسمیت شناخته شده و تاحدی رعایت میشد. جدای از روان شناسی فردی هدایت این نامهها حاوی نقطه نظرها، دغدغهها، ترسها و امیدهای گروهی از روشنفکران و صاحبان اندیشه و منصب در ایران معاصر است. در عین حال برای اینکه از موضوع این نوشتار خارج نشویم تلاش خواهیم کرد تلفیقی از نگاه هدایت و تجربه کوتاه نگارنده از دیدار با دکتر احمد فردید ارائه کنیم. تلاشی که بی شک ناکامل، اما بطور آشکار دور از تعصب معمول خواهد بود.
شش: هدایت دایره دوستیِ وسیعی داشت. از میان کسانی که نام میبرد، میشود انواع افراد را شناخت. اما یک چیز در این اشخاص مشترک است؛ عشق به کتاب و تلاش برای دانستن و جاودان شدن. گرچه این بلندپروازی جاودانگی کمی و تا حدودی خودخواهانه بهنظر میرسد، اما بنظرم باید آن را پدیدهای مشروع قلمداد کنیم. بنابر مضمون نامهها محل ملاقات این گروه بزرگ روشنفکران درکافه «فردوس» ۱۹ است. در حقیقت نوع محفلی که در آن هدایت میتوانسته دیدار تازه کند و سخن بگوید و بشنود، نه در پستو خانهها و نه در کنج عزلت احزاب؛ بلکه در مکانی عمومی و خاص بوده است. نقطه مشترک اتصال برخی از این افراد انتشار مجله «سخن» ۲۰ است. مجلهای که بهانهای برای بودن این گروه در فضای فرهنگی ساخته بود. از مجموع هشتاد و دو نامه هدایت خطاب به شهید نورائی (که در پاریس، بلژیک، آلمان و... اقامت یا گذر داشت) وی در پانزده نامه به احمدفردید اشاره کرده است.۲۱ گرچه در برخی از آنها بهطور مفصل و در برخی فقط اشارهای گذراست. نخستین نامهای که هدایت بگونهای تند و انتقادی به احمد فردید پرداخته، نامه چهاردهم است که مینویسد: «.. فقط آقای فردید با این جریان مخالف است امروز در کافه میگفت (منظور دوشنبه یازدهم آذر ۱۳۲۵) ۲۲ که فلان پروفسور که کتاب روان شناسی او در فرانسه کلاسیک است چنین حرفهایی نمیزند. جلو بچهها دهنش... شد. موجود ضعیف و کله خشکی است. معتقد است که حمال اروپایی از علمای ایرانی بیشتر چیز میفهمد! و خودش را اروپایی میداند! گویا بهوسیله (شهود) به این مطلب پی برده است. در شماره ۵ سخن که تازه درآمده مقاله ۲۳ عجیبی راجع به نمود شناسی نوشته که خواندنی است.»
از مضمون این انتقاد تند هدایت نسبت به فردید برمیآید که گروه و حلقه روشنفکران دهه بیست خورشیدی چندان با آرای اولیه وی که حاوی تحقیر فکری جریان روشنفکری ایرانی و ارجحیت فکر غربی بر اندیشه ایرانی است، موافق نبوده است. گرچه در ظاهر این روشنفکران خود به شدت از جریان پیشرو روشنفکری اروپایی ـ بهخصوص فرانسوی ـ متاثر بودهاند.۲۴ بعدها فردید در چرخشی عجیب مسئله غرب زدگی را مطرح و بگونهای دیگر به اوضاع نگاه کرد. ۲۵ اما باید توجه کرد در سال ۱۳۲۵ که این نامه به حسن شهید نورائی نوشته شد فردید احتمالاً سی و چهار ساله بوده است.۲۶ بدیهی است در آن سن میتوانست افکاری تند و حتی شاذ داشته باشد. گرچه سالها بعد با طرح مسئله غرب زدگی به نوعی تندتر رفت! متن به شدت کوبنده هدایت ـ علیرغم آنکه خود هدایت با جَو و آرای حاکم بر روزگار خود موافقتی نداشت ـ بیرحمانه و کمی حتی گستاخانه بهنظر میرسد؛ اما نباید فراموش کرد که خود فردید نیز در سراسر عمر خویش آرایی به همین نسبت بی پروا و حتی گاهی خلاف شرایط موجود داشت.
کمی بعد یعنی در نامه هجدهم باز هم هدایت خطاب به شهید نورائی درباره فردید نوشت: «گویا فردید مشغول اقداماتی است برای اینکه به اروپا بیاید.» ... «مدتی است که از جرگه ما سخت پرهیز میکند. برای تکمیل نمونه ایرانیها در اروپا بد نیست.» ۲۷
در این نامه اثر بحثها و محکومیت فردید آشکار است. تلاش فردید با توجه به موقعیت تحصیلیاش که کارمند وزارت فرهنگ (آموزش عالی) بود؛ طبیعی است. بهخصوص نشان میدهد که در آن شرایط بهراستی حمال اروپایی را از عالم ایرانی آگاهتر میدانسته است!
در چند نامه بعدی ـ جابهجا ـ از تلاش فردید برای سفر به اروپا (نوعی بورس تحصیلی) یاد کرده است. تا آنکه در نامه بیست و هفتم از سفر قطعی فردید سخن گفته است: «ده دوازده روز پیش استادانی که برای تکمیل معلومات به اروپا اعزام شدند و از جمله فردید با آنها بود حرکت کردند.» ۲۸ کمی بعد یعنی در نامه سیام باز هم هدایت درباره فردید اظهار نظری خاص میکند: «شرح ملاقات با فردید را نوشته بودید، خانلری میگفت که با هایدگر ملاقات کرده و هویدا ۲۹ نوشته بود که هیچ فرقی نکرده. او هم موجودی است بدبخت با وسواسهای مخصوص به خودش. اما روی هم رفته نسبت به موجودات میهنی دیگر استحقاقش بیشتر است.»
اینکه فردید از دید هدایت وسواسهای «مخصوص به خودش» داشته است؛ (حتی هنگامی که در دهه سی عمر خود بود) بهنظر توصیف دقیقی است. فراموش نکنیم که هدایت روحی ریزبین و هنرمند داشت. برخی از خصوصیتهای افراد را با این نگاه هنرمندانه که بیشک توصیفی ورای ظاهر در آن نهفته بود، میدید. سالها بعد وقتی که هدایت دیگر نبود و فردید در آن کلاس فوق العاده ظاهر شد، این وسواس شدید در او همچنان وجود داشت. نحوه ورود به کلاس ـ که شرح آن گذشت ـ جابجایی کرسی خطابه کلاس از سمت راست تخته سیاه به سمت چپ ـ نزدیک در ورودی ـ همگی نشان از وسواس تثبیت شده در شخصیت او داشت. شاید این وسواس ـ که بخش متاسفانه مزاحم رفتارش بود ـ باعث میشد که این روشنفکر عجیب با آن عقبه فکری ـ حضور در تاریخ آغازین و پایانی نسل بعد از مشروطه ـ نتواند دانستههای خود را به زیور نگارش درآورد! جملهای که هدایت دربارهاش با کمی دلسوزی گفت میتوانست اگر بدرستی شنیده میشد به او کمک کند تا بنویسد. نه آنکه به ادعا بگوید که بعد از مرگش صندوقچه اسرارش را خواهند گشود! ۳۰ در همان حضور چند ساعته فردید در کلاس درس طبقه دوم گروه فلسفه دانشکده ادبیات میشد این وسواس فکری را در تاکیدهای بسیار استاد بر واژهها و حتی حروف مشاهده کرد. دکتر فردید در آن روز خاص گوشههایی از این وسواس رشد یافته در بطن شخصیتش را آشکار کرد. هر واژه که مینوشت انگار پتکی بود بر واژهای دیگر. در آن روز تسلسلی که ایجاد شد آنچنان شدید بود که بین آگاهی و جهل نوسان میکرد. اصطلاحی که دربارهاش میتوان بکار برد «ملا نُقَطی» بود. شاید اگر در همان جوانی فردید دوستانی آگاه میتوانستند به او کمک کنند ما امروز آثاری از این روشنفکرخاص را مطالعه میکردیم!
به هر حال، در همان نامه سیام هدایت جملهای مینویسد که شاید آرزوی محالی باشد «باید یکسال دیگر فردید را ببینیم که چه (ابتکاری) از خودش بروز میدهد.».
اما ملاقات فردید با هایدگر ظاهراً راست است. گرچه درباره کم و کیف آن و تعداد جلسههای دیدار هیچ آگاهی وجود ندارد؛ ولی استناد هدایت به دیدار فردید و هایدگر مبتنی بر خبری است از دکتر پرویز ناتل خانلری ۳۱، همانگونه که میدانیم دکتر خانلری گرداننده اصلی مجله سخن بود. همانجا که نقطه اتصال این گروه اندیشمند بعد از مشروطه است. ضمن آنکه خانلری فردی دقیق و اهل علم است و سخنش به منزله سند است. «خانلری میگفت که با هایدگر ملاقات کرده» متاسفانه هیچ اطلاع دیگری از این دیدار یا دیدارها وجود ندارد. دیداری که در سالهای آینده در گفتگوهای فردید ـ و شاگردان او ـ با مخالفانش به عنوان نقطه اوج کار و اندیشه این فیلسوف بی نوشتار از آن یاد میشد.
هدایت در نامه چهلم به شهید نورائی دوباره از فردید یاد میکند. در این نامه مینویسد: به جد یا طنز «بهنظر من پیِس (دستهای آلوده) ۳۲ از همه آنها بهتر بود. حتی مجلهاش هم خوب بود. همین که شروع کردم نتوانستم زمین بگذارم. تا عقیده فردید چه باشد! جوابش را ندادم لابد با من کارد و پنیر شده مثل خیلیهای دیگر.»
اینکه هدایت عقیده فردید را خواسته، بهنظر کمی طنزآلود است. فراموش نکنیم که در هنگام نگارش این نامه (اوایل تیر ۱۳۲۷) هدایت مردی حدوداً ۴۶ ساله و نویسندهای صاحب سبک و صاحب نام بود. روشنفکری که بهجز داستان در حوزههای تحقیقات تاریخی و اجتماعی نیز دارای تالیف بود. در مقابل فردید در این هنگام حدودا ۳۸ ساله و روشنفکری بدون اثر مکتوب (به جز دو اثری که به آنها اشاره خواهد شد.) است؛ بنابراین هم از نظر سنی و هم از نظر کسوت اجتماعی ـ فرهنگی خاصه با توجه به روحیات هدایت «عقیده فردید» چه باشد، گونهای از طنز نوشتاری هدایت است. نکته دیگر در این نامه آن است که هدایت از تاثیر رفتارش بر فردید ـ لابد در جمع دوستان کافه فردوس ـ آگاه است؛ که انتظار دارد فردید با او «کارد و پنیر» شده باشد. اما این انتظار لااقل و در ظاهر از طرف فردید بگونهای دیگر است. هدایت در نامه چهل و سوم از شهید نورائی میخواهد که «سه جلد کتابی که برادر دکتر بدیع به من داد آنها هم مرحمتی فردید بود. هر وقت او را دیدید از قولم تشکر بکنید.» در آن سالها که مصادف بود با سالهای پایانی دهه چهل میلادی اندیشهورزان اروپایی از مارکسیست ـ لنینست روسی (به خاطر فجایعی که ارتش اتحاد جماهیر شوروی در سرزمینهای اشغالی مرتکب میشد) سرخورده شده بودند. افشاگریهایی که از جنایتهای ژوزف استالین ۳۳ توسط روزنامه نگاران و شاهدان گریخته از روسیه صورت میگرفت نیز به این بیزاری جمعی روشنفکران اروپایی از اتحاد جماهیر شوروی بیشتر دامن میزد. در ایران نیز بعد از وقایع آذربایجان حزب توده که به نوعی از سیاستهای حزب برادر ـ حزب کمونیست روسیه ـ پیروی میکرد؛ در میان روشنفکران مستقل و میهن پرست بهتدریج از درجه اعتبار میافتاد. این فروپاشی اعتباری درباره حزبی که اغلب روشنفکران و تحصیل کردگان نسبت به آن گرایش داشتند، تدریجی، اما مستمر بود. شاید حضور کم و بیش برخی از حلقه یاران هدایت (و آن جمع کوچک روشنفکران پس از مشروطه) در حزب توده بود که باعث شد اعتراض حلقه روشنفکری کافه فردوس و مجله سخن به حزب توده شکل علنی و پرخاشجویانه نیابد. (به احترام صداقت برخی از روشنفکران طرفدار حزب توده که همواره رفتارهای ضد ملی این حزب را با گفتارهای روشنفکرانه توجیه میکردند!)
تاثیری که جریان افشاگریها علیه اتحاد جماهیر شوروی گذاشت؛ شکلگیری اندیشههای انسان مدارانه ـ و گاهی تخیلی ـ در مقابل فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک بود.۳۴ در فرانسه بیش از همه ژان پل سارتر ۳۵ به عنوان هنرمند فیلسوف در ایجاد و زایش فلسفهای نو (اگر بتوان تفکرات وی را فلسفی دانست) در سازماندهی روشنفکران مستقل نقش ایفا کرد. بدیهی بود در قرن ایدئولوژیها ـ قرن بیستم ـ در ازای فلسفه فروریخته مارکسیستی به خاطر رفتارهای ضد بشری اتحاد جماهیر شوروی نیاز به نگاه و ایدهای دیگر احساس میشد! و طبیعی بود که گروه بزرگی از روشنفکران ایرانی سرخورده از حزب توده و ایدئولوژی مارکسیستی به این فکر جدید که انسان را مدار هر تصمیم و رفتاری قلمداد میکرد دست بیازند. طُرفه آنکه فاصله بین تولید و مصرف این ایدئولوژی نو بسیار نزدیک و فوری بود. سارتر، کامو، کافکا و... در ایران و میان حلقه روشنفکران مجله سخن، کافه فردوس و احزاب ملی؛ خوانندگان پرشوری داشتند. همه تلاش این گروه بهخصوص هدایت حتی در اوج دوران افسردگی و ناامیدی به روز ماندن و خوانش آثار جدید این تحفگان غرب بود. آثاری که همواره به زبان فرانسه خوانده میشد. پس کمتر سوء تفاهم و برداشت غلط ایجاد میکرد.
در این بین اما، فردید استثنا بود! چرا در جایی که کلمه و مفهوم آزادی و انسانگرایی در فضای بین اهل قلم و اندیشه ایرانی رشد میکرد؛ وی بدور از تاثیرآن بهدنبال فیلسوفی میرود که به دلیل شائبه همکاری و نظریه پردازی برای حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان تا مدتها بعد از پایان جنگ جهانی دوم مطرود اروپائیان گشت؟! هایدگر و تفکرات او درآن زمان بین اغلب روشنفکران و اهل قلم ایرانی ناشناخته بود. هیچ اثری از هایدگر در ایران آن روزگار به چاپ و یا به نقد درنیامده بود. در کل نویسندگان آلمانی تا مدتها بعد از جنگ به دلیل تنفر شدید ملتهای درگیر در جنگ از هیتلر و فجایع نژادپرستانه همکاران وی از اقبال خاص و عام برخوردار نبودند. گرچه میتوان برای کار و گرایش روزگار جوانی فردید دلایل فلسفی و فکری (از جمله اصالت و استحکام تاریخی فلسفه و اندیشه آلمانی از قرن هجدهم به بعد تراشید) بسیاری ذکر کرد، اما نظر به شخصیت و روحیه وی باید گفت، فردید همواره تلاش میکرد که نظر و نگاهی ورای جمع و حلقه دوستان خود ابراز کند. شاید بهدنبال راهی خاص برای جامعه ایرانی میگشت راهی که وی را به عنوان نظریهپرداز برجسته آن بشناساند! شخصیت خاص فردید با آن جثه کوچک و رفتار آرتیستیک که شرح آن رفت! از او موجودی سخت و بدنبال تاثیری سختتر میساخت. از جمله دلایل شفاهی بودن وی نیزـ بجز وسواس فکری ـ هم میتواند این باشد.
در نامه چهل و نهم هدایت به شهید نورائی، مینویسد: «کاغذی هم از فردید داشتم، مژده زناشوییاش را به من داده بود. گویا دست و پایش را جمع میکند که به میهن عزیز برگردد.»
از محتوای این چند جمله پیداست که کدورت بین آنها لااقل ازطرف فردید رفع شده است. اینکه خبر ازدواج فردید با نامه و به خط خود وی به هدایت داده شده نشانه عمق رابطه بین آنهاست. آشکارا بین این دو روابط دوستی ایجاد شده، ادامه یافته است. در نامه شصت وپنجم هدایت نوشته است «به هرحال ازطرف من به لپ یا لمبرخانم فردیدیک وشگان آبدار بگیرید. معلوم میشود آخرش غواسق جسمانی برربوبیت سبحانی غلبه میکند! حالا زهرش را چه جور خواهد گرفت.»
این شوخی بواسطه هدایت با فردید، نشان دهده آن است که وی همچنان به جوانی و سخنان فردید جدی نمینگریسته، در عین حال نشانهای است از علاقه وی به فردید. زیرا فردید همچنان برای هدایت کتاب میفرستاده و به دوست غمگین خویش اینچنین خدمت میکرده است. (نامه هفتادو هشتم)
شاید اگر از نامههای فردید به هدایت اثری میماند و یا اگر از جوابهای وی به فردید نشانهای بود میتوانستیم از منظر هدایت با دقت بیشتری به تفکرات و روحیات فردید پی ببریم. فراموش نباید کرد که هدایت در صراحت سخن و دقت کلام ـ علیرغم افسردگی مزمنی که داشت ـ بی نظیر است. بیشک مردی هم که مورد خطاب هدایت قرار گرفته، حتماً از نظر کنش و منش چیزهایی برای گفتن داشته است؛ و افسوس و صد افسوس که این مرد هیچ نمینوشت!
هفت: هدایت در پانزده نامه از مجموع هشتاد و دو نامه خطاب به شهید نورائی از فردید هم نام برده است. در ابتدای همه این نامهها واژه «یاهو» و یا «یا حق» دیده میشود. برای کسانی که به تفکر و آثار هدایت علاقهمند هستند این دو واژه نشانه اعتقاد وی به وجود «خداوند» از نظر هدایت است. در حقیقت بکار بردن این دو واژه نشان میدهد که هدایت «آتئیست» نبوده است. عنوانی که در آن روزگار با نام طرفداران اندیشه ماتریالیستی به «ماده گرا» شناخته میشد. ظاهراً هدایت بهنوعی بهوجود خدا بدون ضمایم مذهب رسمی (اسلام شیعه یا سنی) اعتقاد داشته است.
اما در حلقه یاران هدایت (که شامل حلقه یاران فردید هم میشد) دو شخص دیگر هم وجود داشتهاند. این دو که از مجموع هشتاد و دو نامه در سیوپنج نامه ذکرشان رفته است، برادران هویدا (امیرعباس و فریدون) هستند. دو برادری که بعدها در تاریخ سیاسی ایران نقش ایفاء کردند و اتفاقاً سرنوشت غمانگیزی دارند! ۳۶ در همه این سیوپنج نامه هدایت بدون هیچ اظهارنظر منفی از آنان سخن میگوید و سلام میرساند. (البته در بیشتر نامهها معلوم نیست که روی سخن وی با کدامیک از آنهاست) آنطور که بهنظر میرسد این دو برادر درآن هنگام (سالهای نامه نگاری) در آلمان و فرانسه در سفارت دولت شاهنشاهی پست رسمی داشتهاند. (بررسی دقیق سمتهای آنان از حوصله این نوشتار خارج است) هرچه هست در آن روزگار هدایت آنان را به سلامت و پاک دستی میشناخته است. تا آنجا که حتی برای تهیه مقدمات آخرین سفر خود به پاریس روی کمک این دو حساب نمیکرد. (این مسئله بهرغم احترامی که هدایت برایشان قائل بود و دوستی نزدیک و محترمانهشان جالب توجه است) از نامه هشتم اینگونه استنباط میشود که امیرعباس هویدا مدتی در پاریس هم خانه شهید نورائی بوده و از قرار با خود هدایت مکاتبه مستمر داشته است. (متاسفانه مکاتبات وی با هدایت بنابر هر دلیل تاریخی و یا سیاسی و اجتماعی وجود ندارد. احتمالاً این نامههای گم شده میتوانست بخشی از تاریخ اجتماعی روشنفکری بعد از مشروطه را برای نسلهای بعدی آشکار سازد.) در نامه نوزدهم هدایت حتی برای هویدا (امیرعباس) اظهار نگرانی میکند. آنچه که پیداست در هیاهوی سیاسی آن روزگار یکی از روزنامهها خبر نادرستی درباره هویدا چاپ کرده بود، مبنی بر اینکه وی بهدلیل قاچاق در فرانسه دستگیر شده است. هدایت از این خبر برآشفته شده و به شهید نورائی نوشت: «از همه مهمتر خصلت او را میدانستم که تیپ قاچاقچی و... نیست.» ۳۷ با توجه به اینکه هدایت اصولاً چندان دنبال حاشیهها و خبرهای ژورنالیستی سیاسی و اجتماعی نبوده است این توجه وی به دروغ پراکنی علیه هویدا در نامه نوزدهم و چند نامه دیگر نشان از علاقه و دوستی وی با دو برادر دیپلمات دارد. اینکه با کدام یک از آنها بیشتر دمخور بوده، از میان این نامهها معلوم نیست. هرچه هست میان آنان رفاقتی محترمانه و عمیق وجود داشته است.
در نامه سیام پیداست که هویدا (احتمالاً فریدون) با فردید دیدار یا دیدارهایی داشته است. در نامهای که به هدایت نوشته گفته است: «هیچ فرقی نکرده» که منظور وی فردید بوده است. آنطور که میتوان حدس زد فردید در پاریس و آلمان با این دو برادر معاشرت میکرده است. بدون تعصب و با یک دید باز میتوان گفت که علائق دو برادر نسبت به مسائل فرهنگی و فکری جدای از مسئولیتهایشان به عنوان کارمندان وزارت خارجه دولت شاهنشاهی آنچنان بود که آنان را به حلقه این گروه روشنفکری میپیوست. فراموش نکنیم که سالها پس از مرگ هدایت دوستی امیرعباس هویدا با صادق چوبک ۳۸ نویسنده سرشناس واقع گرا ادامه مییابد. با توجه به این واقعیت که هدایت با آن دوستی عمیق میانشان هیچگاه توقع کمک اداری و اقتصادی از آنان ابراز نکرد. ۳۹ (در هیچ کدام از نامههای هشتاد و دوگانه چنین توقعی ابراز نشده است) میتوان پنداشت که نوعی پیوند فکری و حسی بین آنان وجود داشته است؛ بنابراین دوستی فردید با هویداها نیز میباید در چنین فضایی تحلیل شود. گرچه بعدها نقد فردید از قدرت سیاسی (که توسط شاگردان وشنوندگان سخنان او انتقال یافت) میتواند دلیلی بر ادامه این معاشرت قلمداد شود. (فراموش نکنیم که هویداها در دهه چهل و پنجاه کارگزار نظام حاکم بر ایران بودهاند.)
در برخی از نامهها حتی هدایت به طور مشخص و مستقیم به ارتباط فرهنگی و فکری خود اشاره میکند. مثلاً در نامه سی و هفتم نوشته است: «اخیراً فریدون کاغذی برایم فرستاد که شرح زندگی ادبی پاریس را مفصلاً برایم شرح داده است. باید کتابهایی را که برایم فرستاده بخوانم، بعد جوابش را بدهم.» این نامه سندی است بر صحت این ارتباط بین نویسنده و دیپلمات علاقمند به فرهنگ. گرچه بعدها هدایت گلهمندی خود را از فریدون هویدا نشان میدهد. در نامه شصت و نهم که همزمان است با اوج یاس و سرخوردگی هدایت از دنیا؛ مینویسد: «این هم نتیجه مراقبت آقای فریدون هویدا» که منظور وی مراقبت وی از بیژن جلالی خواهرزادهاش است که برای ادامه تحصیل به فرانسه اعزام شده بود! ۴۰ آیا فردید نیز با هویداها نامه نگاری میکرد؟ احتمال دارد که بین آنان نیز این ارتباط نوشتاری وجود داشته است. اما با صد افسوس باید گفت که این نامههای احتمالی نیز از خود ردی در تاریخ اندیشه ایرانی بجا نگذاشتهاند! شاید بتوان امیدوار بود که اسناد احتمالی که از خانه هویدا بعد از تیربارانش بجا مانده (شاید و احتمالاً! با توجه به تعلقات وی و اهمیتی که وی برای معاشرت با ارباب قلم برای خود قائل بود، بتوان امید داشت که چنین اسنادی در خانهاش بجا مانده باشد) بتواند در آیندهای نامعلوم این بخش از تاریخ اجتماعی ـ فرهنگی میهن بزرگمان را آشکار سازد. هرچه هست گروه بزرگی از صاحبان فکر و قلم در ایران میزیستهاند که فرهنگ کنونی ایران وام دار آنان است. برخی زودتر از آنکه بتوانند تمام آثار بالقوهشان را بنگارند از میان ما رفتند (مانند صادق هدایت) برخی دیگر تاثیر سیاسی بر اجتماع ایرانی گذاردند بدون تالیف نوشتاری (مانند هویداها) و گروهی دیگر آنقدر زیستند که مهمترین آثار کلاسیک اندیشه ایرانی را به خامه طبع آراستند (همچون دکتر پرویز ناتل خانلری که هدایت او را خانلرخان مینامید). اما یکی از این گروه روشنفکران زاده شرایط پس از مشروطه بود که اثری ننگاشت! ۴۱، اما حضورش و سخن و کردارش بر دیگران موثر بود. برای شناخت وی ما اسناد کمی داریم. شاگردان باز مانده او نیز بگونهای شیفته پنهان منش وی هستند که عموماً سخن سَرهای از ایشان به برون نمیتراود!
برخی از این شاگردان گاهی حتی یهوداوار ۴۲ وجود او را در مجامع عام سیاسی ـ فرهنگی انکار میکنند، اما همینان در جمعهای کوچک خصوصی ارادت خویش را به این فیلسوف شفاهی ابراز میکنند. شاید از جمع آوری تکههای پازل گم شده در این تاریخ گم شده بتوان تصویری واقعی از دکتر احمد فردید ارائه داد. شاید و شاید...
هشت: کلاس درسی که در سال ۱۳۶۵ ما را به ملاقات با دکتر احمد فردید کشانده بود، ادامه نیافت. بدون هیچ توضیحی کلاس فلسفه چیست استاد به پایان رسید. در آن سالهای آشفتگی انقلابی و جنگ مشغلههای سیاسی، حاکم بر سرنوشت ملی بود. در گوشه گوشههای دانشگاه نیز سفیهترین بخشهای اجتماع ایران بر سرنوشت دانش و فرهنگ حاکم بودند. اینها جوانانی بهدور از پیوندهای فکری و گوش به فرمان دستورات و محذورات صاحبان قدرت بودند. طُرفه آنکه در حضور شاگردان صاحب کرسی استاد ـ که اکنون استادان همان دانشگاه بودند ـ دانشجویان عضو انواع انجمنها تصمیم میگرفتند! چندی نگذشت که خاطره حضور فردید در دانشگاه به خاطره گم شده ذهنهای ما تبدیل شد. انگار که نه او مانده بود و نه ما میماندیم. مشغلههای بیربط و با ربط زندگی نیز در این میان نقش مخرب خود را ایفاء کردند. سالها گذشت. دست روزگار مرا به رادیو کشاند و در آنجا علیرغم هزار و یک محدودیت و ممنوعیت که به نوشته نمیآید و، اما همه میدانیم من سردبیر یک برنامه تاریخی ـ فرهنگی شدم. برنامهای با نام زیبای از هامون تا ارس؛ این برنامه و چند برنامه دیگر باعث شد که من دوباره به بهانههای مختلف که همگی ارتباط با شغلم داشت؛ بتوانم در محافل گوناگون فرهنگی و دانشگاهی حضور پیدا کنم. در نیمه نخست دهه هفتاد خورشیدی هنوز هم فضای فکری و فرهنگی بهشدت بسته بود. تغییرات اجتماعی در کشور گرچه سریع اتفاق میافتاد، ولی نمود بیرونی آن به دلیل سانسور و کنترل شدید حاکم بر محافل فرهنگی و هنری بهندرت به چشم میآمد. فراموش نکنید که در آن سالها از فضای مجازی و فناوریهای حاصل از آن خبری نبود. با اینحال در تابستان سال ۱۳۷۳ در یکی از روزنامههای کشور خبری کوتاه درباره مرگ دکتر سید احمد فردید چاپ شد. این خبر توضیح چندانی نداشت، ولی کسانی را که در فضای فرهنگی کشور غوطه میخوردند غمگین ساخت. من پیرو فکری فردید نبودم؛ و هیچگونه سنخیتی از نظر فکری با او احساس نمیکردم. ولی وی را به عنوان متفکری تاثیرگذار تحسین میکردم. در آن سالها پرداختن به فردید برای رسانه ملی چندان خوشایند نبود، ولی خوشبختانه یا شوربختانه در رسانه ملی از سواد عمومی خبری نبود! اغلب مسئولان این رسانه، حداقل در جایی که من کار میکردم، فردید را نمیشناختند و یا لااقل آنقدر کم میشناختند که برایشان وجود یا عدم وجودش علیالسویه بود! با اینحال نام او چنان بلندآوازه بود که برخی را هراسان کند. خاصه که در طبقهبندی ممنوعیتهای این رسانه معظم اطلاق واژه «روشنفکر» به هر کس میتوانست از کفر ابلیس نیز خطرناکتر باشد! فردید نیز بهرغم برخی لاپوشانیها ۴۳ که توسط طرفداران زیرکش صورت میگیرد! چه بخواهد و چه نخواهد روشنفکر محسوب میشود و میشد.
در آن سالها هم بهدلیل علائق شخصی و هم به حکم ارزشهای حرفهای که همواره به عنوان یک فرد رسانهای به آن معتقد بودم و هستم تلاش کردم درباره وی مستندی رادیویی بسازم. کاری دشوار بود. اما خوشبختانه مدیران کم دانش سازمان صدا و سیما در آن روزگار از نعمت و یا شاید زحمت فضای اینترنت و مجازی که گاهی دردسرساز میشود بی بهره بودند. شما اگر چیزی را نمیدانستید نمیتوانستید به آسانی از جوانب آن آگاه شوید. یعنی باید به سختی مطالعه میکردید و کتابهای متعدد میخواندید تا بفهمید! (تازه اگر از سواد ابتدایی و پایه و نیز از دانش منبع شناسی برخوردار بودید) درباره فردید نیز خوشبختانه منبع مستندی وجود نداشت که کسی بفهمد او چه میگوید! (منظور در سالهای پیش از ایجاد فضای وب است) این مسئله به من کمک کرد تا بتوانم درباره فردید ـ درست یک هفته بعد از مرگ ایشان ـ برنامهای به رسم یادبود بسازم. خوشبختانه این برنامه در روزهای نخست شهریور سال ۱۳۷۳ پخش شد. برنامهای که کارشناس اصلی آن یکی از مهمترین شاگردان استاد فقید بود. دکتر رضا داوری اردکانی استاد فلسفه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران.
نه: با تلاش بسیار و مرارتی سخت توانستم دکتر داوری را در دفتر ماهنامه (شاید هم گاهنامه) «نامه فرهنگ» که در آن سالها به همت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت هاشمی رفسنجانی چاپ میشد؛ ملاقات کنم. از جزئیات سخنان دکتر داوری درباره مرحوم فردید چیز زیادی بهیادم نمانده است. (شاید این برنامه اگر نابود نشده باشد هنوز در آرشیو صدای جمهوری اسلامی موجود باشد.)، اما برخی از تکههای رفتاری و سخنان این استاد ارجمند هنوز از پس سه دهه در خاطرهام تثبیت شده است. بیشک استاد رضا داوری از اشخاص صاحب اندیشه و خوشنام این سرزمین کهن هستند و هرچه درپی خواهم نوشت نه به قصد ذم ایشان بلکه به نیت روشن نمودن بخشی از تاریخ فرهنگی این سرزمین است که گرچه کوچک بهنظر میرسد، اما همین قطرههاست که دریای بیکران کار و اندیشه ایرانی را جاودانه میکند. آری استاد در مقابل پرسش من که چرا اینقدر دیر و سخت برای موضوع به این مهمی (یادمان استاد فردید) به من وقت دادید فرمودند: به دلیل مشغله بسیار جناب عابدیننژاد! آنگاه فروتنانه ادامه دادند: بنده حقیر بهجز تدریس در دانشگاه تهران دارای ۶۹ مسئولیت دیگر هم هستم که برای بسیاری از آنها حداقل باید ماهی یک جلسه حضور داشته باشم! این سخن را استاد با نوعی فروتنی دلبرانه فرمودند بهگونهای که منِ جوان رسانهای در آن روزگار برای دشواری کار استاد دلسوزی کردم. ولی کمی بعد با خود اندیشیدم این عضو گرانمایه فرهنگ ایران اسلامی حتماً از این حضورهای نصفه و نیمه درآمد چشمگیر خواهد داشت! بگذریم این خاطره ثابت میکند که در این سرزمین از روزگار ماضی همواره عمده جوانان و اتباع و رعایا برای دولتها و صاحبان قدرتِ بیکران، بیگانه بودهاند که به یک نفر شغل ۶۹ نفر را دادهاند و بیچاره آن ۶۹ نفر که باید نان جو َسق بزنند! به هرحال بهخاطر دارم که بهرغم میل من به سخن سرراست درباره مرحوم فردید استاد داوری پاسخهایی بهشدت دیپلماتیک میدادند. البته با این نحوه گفتار دو پهلو و چند زاویهای همه ما باشندگان در شرایط دشوار فرهنگی ـ اجتماعی آشنا هستیم، ولی پاسخهای دکتر داوری درباره استاد فردید بیش از حد دیپلماتیک بود. آنچنان که مرا بیاد سخنان سخنگوی وزارت خارجه آمریکا درباره سیاستهای اتحاد جماهیر شوروی در دوران جنگ سرد میانداخت. (یا برعکس)
همان لحظه با خود اندیشیدم «آیا بهراستی فردید استاد دکتر داوری بوده است؟» و اتفاقاً به این ظن خویش خندیدم. هرچه بود لُب کلام استاد داوری درباره فردید این شد: فردید استادی تاثیرگذار بوده و از آنجا که در جامعه اسلامی ما به مقام معلم احترام گذاشته میشود و فردید هم در حقیقت یک معلم است باید به او نیز احترام گذاشت!
همین برنامه نصفه و نیمه را نیز با ترس و لرز بسیار و بهدور از چشم حسودانِ روزگار به زیور پخش آراستیم! که البته در آن روزگار تحفهای بود حاصل دست رنج درویش. تا که را خوش آید و که را به خاطر نامطبوع! هر چه گذشت، اما در فضایی گذشت که حاصل اندیشیدن تاوانی سخت داشت، یا لااقل برای دانستن یا آگاهی اجتماعِ سیاست زده پاداشی نمیداد که هیچ، گاهی پادافرهای سخت مینمود!
ده: در همه سالهای دهه ۶۰ خورشیدی در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران که ما درس میخواندیم دو طیف فکری در جدالی سخت بودند. در آن روزگار ما گروه خاموشانِ اندیشه شاهد مکالمات پیدا و پنهان میان طرفدارانِ تفکرات هایدگر و کارل پوپر ۴۴ بودیم. دفاع از سویه ایرانی ـ اسلامی تفکر هایدگری با دکتر رضا داوری بود. کسی که در لایههای پنهان اطلاعات ما به شاگردیِ فردید شهره بود. اما سویه ایرانی ـ اسلامی تفکرات کارل پوپر را دکتر عبدالکریم سروش ۴۵ هدایت میکرد. در آن سالها سروش بهندرت به دانشگاه میآمد. درسی به نام فلسفه علم را تدریس میکرد که علاقمندانِ بسیار داشت، زیرا کلاسهای درسش انباشته از دانشجویان علاقمند سایر رشتهها میشد. بدون اغراق رفتار دو استادِ هایدگری و پوپری نیز با یکدیگر چندان دوستانه بهنظر نمیرسید! (لااقل ما دانشجویان ناظر این نبرد چنین میپنداشتیم.) برای ما که ناظران خاموش این نبرد سخت بودیم؛ جنگ بین این دو گاهی جنگی زرگری و برسر هیچ و پوچ بهنظر میرسید. اما بودند دانشجویانی که این نبرد را جدی میگرفتند. هرچه بود هیچگاه ندیدم که این دو با یکدیگر از پلکانِ وسیع منتهی به طبقه دوم ـ که گروه فلسفه در آن قرار داشت ـ بگذرند! پس احتمالاً در همان اوان نیز این تقابل لااقل از طرف این بزرگواران جدی بوده است. حضور پنهان فردید در این نبرد جانانه از نظر هیچ یک از علاقمندان و ناظران پنهان نبود. فراموش نکنید که در آن سالها سروش هنوز در منظر عام طرفدار و از ایدئولوگهای جمهوری اسلامی محسوب میشد. ضمن آنکه برای سالهای متمادی نقدها و ردیههای سروش بر تفکرات مارکسیستی در یادها مانده بود. اما پس از تلاشی کامل احزاب و نظریههای این تفکر، اینک اندیشمندانِ دانشگاهی فرصت طرح نظریههایی را داشتند که از اساس هیچ یک زاییده تفکرات خود ایرانیشان نبود!
از دیگر مشاهیری که در آن سالها بهصورت مهمان در دانشگاه حضور داشت، دکتر محمدجواد اردشیر لاریجانی بود.۴۶ وی را بیشتر بهعنوان اهل ریاضیات میشناختند و اتفاقاً درسی را نیز که تدریس میکرد «منطق ریاضی» نام داشت. وی بیشتر چهرهای سیاسی از خود به نمایش گذاشته بود که بعدها این چهره پررنگتر شد! اما از آنجا که اهل سیاست و قدرت در ایران همواره نوستالژی علمی هم دارند! حضور وی در دانشگاه الزامی و اجباری مینمود!
در دوران معاصر نخستین کسی که به مفهومی برساخته از خامه ذهن ایرانی اشاره کرد، جلال آل احمد است.۴۷ وی در پیش درآمد کتاب غرب زدگیاش بهطور مشخص اذعان کرده که این مفهوم «غرب زدگی» را از سید احمد فردید به وام گرفته است. پس بی شک میتوان مطمئن بود که تلاش فردید برای استوار نمودن عمود اندیشهاش بر تفکرات بعدی مثمِرِ ثمر بوده است.
دیر فهمی نظریههای فردید که حاصل گفتارهایی محفلی بود هیچگاه نتوانست جلوی تاثیرآنها را بگیرد. نکته برجسته فردید آن است که به دلیل «گفتاری» بودن اندیشههایش نقد پذیری نداشت و ندارد!
در مستنِد روایی که در سالهای اخیر (اردیبهشت سال ۱۳۹۹) توسط علی میرسپاسی (به عنوان تهیه کننده و پژوهشگر) و حامدیوسفی (در مقام کارگردان و نویسنده) ساخته شده است؛ از وجود کارشناسان متعددی ـ بهصورت مستقیم و غیرمستقیم ـ استفاده شده است.۴۸ البته وجه روایی این مستند بر وجه استنادی آن غلبه دارد و همین وجه روایی آن است که این مستند را کمی سوگیرانه علیه فردید ساخته است. به هرحال، در این مستند به چند نکته ارزشمند اشاره شده است؛ که جالب توجه است. اول آنکه به یک مقاله از فردید اشاره میکند که در منزلت اندیشههای هانری برگسون ۴۹ فیلسوف ضد مدرنیته فرانسوی پرداخته است؛ که این مقاله در دهه نخست قرن چهاردهم چاپ شد. دوم به ترجمه اثری از هانری کربن ۵۰ اشاره دارد که تنها اثر ترجمه و چاپ شده از فردید است. بهیاد داشته باشیم که هر دو این آثار پیش از عزیمت فردید به اروپا بوده است. یعنی پیش از نیمه دوم دهه بیست هجری شمسی. در این مستند روایی سازندگان از منظر برخی از آشنایان و شاگردان پیشین استاد فقید درباره او به داوری پرداختهاند که جالب توجه است. بر سخنان سه تن از صاحب نظران، اما میتوان بدون تعصب و کژپنداری صحه گذاشت. استادان فرزانه آقایان: دکتر سید حسین نصر ۵۱، استاد داریوش آشوری ۵۲ و دکتر عباس امانت ۵۳.
درباره محبت دکتر نصر به فردید همین بس که وی در دورهای که رئیس دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی دانشگاه تهران بود، بهرغم مخالفتهای رئیس وقت دانشگاه تهران، بدون آنکه فردید مدرک دکترا داشته باشد وی را استخدام کرد. نصر میگوید فردید سلطنتطلب و مخالف اندیشههای چپ (مارکسیستی) بود؛ و ادامه میدهد که بعد از انقلاب، انقلابی شد؛ و اظهار تعجب میکند که زیست عمومی فردید با تفکرات اسلام شیعی و انقلابی جدید نمیخوانَد!
دکتر عباس امانت که در حلقه شاگردان فردید حضور داشته معتقد است که فردید شَطَحیات میبافت؛ و این شطحیات بافی آنگاه مشکل ساز میشد که برخلاف سنت شطحیات بافی عرفانی که موضوعی فردی و کم توسعه بود، به عالم و آدم گسترش مییافت! از نظر عباس امانت فردید با این شطحیات میخواسته است به جنگ علم حصولی (علم غربی) برود! امانت اشارهای نیز به این عقیده فردید که زبان فارسی، زبان علم و فلسفه نیست میکند!
اما داریوش آشوری از علاقه فردید به تریبون سخن میگوید؛ و از قول او نقل میکند که استاد فقید از این میل خود با عنوان «شهوت طاووسی» یاد میکرد.
نکته مهم در یادکرد آشوری از فردید ذکر علاقه وی به ایدئولوگ شدن بود. ظاهراً در پیش از انقلاب فردید علاقمند بوده است که برای حزب رستاخیز ۵۴ چیزی شبیه مرامنامه بنویسد!
هر چه هست در مستند روایی «حیات شگفت انگیز احمد فردید» که در اردیبهشت سال ۱۳۹۹ منتشر شد، بدون توجه به سوگیری منفی آن علیه فردید، میتوان گوشههایی از حقیقت را یافت.
یازده: در سال ۶۵ که برای نخستین بار در کلاس درس آزاد فردید شرکت کردم، سه نکته مهم در رفتار او شاخص بود. سه نکتهای که تصور میکنم اساس شناخت رفتاری او در طی سالیان گذشته خواهدشد.
نخست رفتار وسواسی فردید است. رفتار او آنچنان پایدار و شکل گرفته بود که از ساختارهای درونی ذهن به بیرون متمایل شده بود. بهگونهای که اشیاء بیرونی سوژه این وسواس شده بودند. کشاندن کرسی خطابه از سمت راست تخته به منتهیالیه سمت چپ و درست کنار در ورودی کلاس (فراموش نکنید هر کلاس فقط یک در برای ورود و خروج دارد) بهگونهای که هیچکس بدون عبور از تنگاتنگ میز خطابه و استاد پشت میز امکان خروج یا ورود نداشت. ضمن آنکه تا انجام کامل تغییرات ـ شامل جابجایی میز و پاک کردن تخته عریض کلاس ـ استاد فردید وارد کلاس درس نشد! دقت وی در هنگام ورود و تاخیری که در شروع کار داشت نیز از همین وسواس برون زده که حتماً غوغایی در درون ایشان میساخت ناشی میشد.
دوم؛ حرکات آرتیستیک استاد بود که با طمانیه و کندی، پس از اجرای مراسم چای نوشی و سیگار کشی در مقابل دیدگان حیرت زده ما انجام شد. این رفتار شاید اثبات سخنان استاد داریوش آشوری باشد که از قول ایشان گفت: ایشان از علاقهشان به تریبون ـ اینجا خودنمایی در جمع ـ بهنام «شهوت طاووسی» نام میبرد. بهنظرم ما نیز در آن سال دَم گرفته و در کلاس طبقه دوم ساختمان دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی دانشگاه تهران، شاهد حرکات طاووسگونه مرحوم فردید بودیم. فردید در آن روز خاص همچون طاوس بکندی و بطئی خودنمایی میکرد. درست مانند هنرپیشه سینما یا تئاتر که از قواعد و فوائد صحنه آگاه است. با حرکاتش همه ما را مسحور کرده بود. طُرفه آنکه دکتر فردید حدود بیست دقیقه یا حتی بیشتر بدون آنکه سخنی بگوید صحنه گردانی کرد. اهل هنر و بهخصوص اهالی هنرهای نمایشی میدانند که صحنه گردانی بدون دیالوگ چه کار دشواری است. اما فردید مانند یک هنرپیشه طراز اول و در سطح جهانی جمع بیش از ۱۵۰ نفره تماشاچیان را مبهوت ساخت. بی شک اینکار او باآگاهی و دقت صورت گرفت. پس از پایان این نمایش ما که از جوان و میانسال و بزرگتر و... از هر قشر و اندیشهای در کلاس حاضر بودیم تا پایان درس و کلاس جرات اعتراض، پرسش و درنگ و تفکر را از دست دادیم! باورش دشوار است، اما کار او تنها مبتنی بر روان شناسی رفتار جمعی نبود، فردید بهراستی آرتیست بود! نه به معنای منفی یا مثبت، بلکه به این معنا که در اینکار استعدادی غریب داشت. بعدها با خود فکر کردم که چنین مردی اگر بر حسب تصادف وارد کار بازیگری میشد، احتمالاً جزو سرشناسترین استادان این هنر میشد. حتی بزرگتر از آقای بازیگر! ۵۵ هرچه درباره این وجه «طاووسی» او بگوییم باز هم حق مطلب دربارهاش ادا نمیشود. ریختن قند داخل لیوان چای، هم زدن آن در حالیکه با نگاهش تماشاگران را نگه میداشت. نوشیدن آرام و بدون چشم دوختن به لیوان، سکوت سالن بزرگ درس که لبریز از باشندگان بود. حتی اتمام چای و روشن کردن یک نخ سیگار از بسته سیگار ایرانی با کبریتی مستعمل و... نفسها از سینه به آرامی خارج میشد. حرکت بعدیاش چه بود؟ فکر میکنم در آن لحظه حتی پس از پایان نخِ سیگار همگی به حرکت بعدی او میاندیشیدیم. موجود ساحرگونه عجیبی بود که روح ما را در دستانش گرفته بود. درآن لحظه ما «جملگی» عروسکهای بساط خیمه شب بازی این شعبدهباز بزرگ بودیم و جز این هم نبود. ما لعبتکانی بودیم اسیر دست این «خدای» صحنه. صحنه نمایشی که قرار بود در آن اندیشه به اشتراک گذاشته شود!
اما وجه سوم شخصیت مرحوم فردید، وجه علمی و طریق انتقال آن به غیر بود. همانگونه که گفتیم فردید دقت عجیب و در عین حال غیر معمولی در واژه سازی از دل واژههای پیشین داشت. هر کلمه برای او فرو ریزشی از حروف ایجاد میکرد که این حروف دوباره تبدیل به کلماتی دیگر میشدند و دوباره به حروف تبدیل شده و دوباره کلمه میشدند. میتوانست این کار تا ابدیتی نامعمول ادامه یابد. استناد فردید به واژگان در حالت معمول نمیتوانست مذموم باشد، اما اصرار وی به ادامه این کار تنها ذهن را خسته میکرد. چه ذهن خود او و چه ذهن جوان و درمانده ما. ادامه این کار بهنظرم نیاز به آشنایی با حداقل تمام زبانهای اروپایی به اضافه سانسکریت و پهلوی داشت! که احتمالاً حتی خود استاد نیز از این شناخت زبانی گسترده بیبهره بود. ضمن آن که بررسی گذشته مفاهیم درحالیکه زبان خود یک پدیده پویاست دردی از دردهای فلسفه را درمان نمیکرد. از مجموع ساعت کلاس تقریبا جایی برای فهمیدن معنی فلسفه باقی نماند این واژه جادویی از یونان باستان و جزایر هلنی خارج نشد و بهنظرم تا مرز انسان اولیه یونانی نیز کشانده شد!
آیا دکتر احمد فردید به آنچه میگفت و پای تخته مینوشت ایمان و باور داشت؟ این پرسش برای شناخت وی بی شک پرسشی اساسی است. بهنظرم وی به کار خود علاقه و اعتماد داشت. تلاش میکرد چیزی بگوید که تاکنون نشنیده بودیم و نگفته بودند! آن مرحوم در تصورات و باورهای خویش، خویشتن خویش را باور داشت! باوری که به توانایی خود داشت؛ محرک اصلی و نهایی بازی طاووس وارش بود. خرامان آمد و خرامان رفت. توگویی صدای پایش را نیز، چون جلوه طاووس به پَرَش میانگاشت. ایست او بر صحنه نمایش دانشگاه به بزرگترین بازیگران صحنه پهلو میزد. اما اینکه چرا اصرار داشت که اینچنین به عمق کلمات لاتین و اروپایی و عربی و فارسی رخنه کند، چه بود؟ چرا دکتر فردید آنقدر واژهها برایش مهم بودند؟ واژگانی که تغییر میکردند، اما فردید چندان به این تغییرات اهمیت نمیداد. انگار در کلمه و کلمهها رازی بود که فردید میباید کشفشان کند! راز تعلق خاطر وی به این بازی با کلمات چه بود؟
دوازده: فردید به اعتراف دوست و دشمن فردی آشنا به چند زبان بود. از جمله آشنایی وی به زبان فرانسه و بعدها آلمانی قابل انکار نیست. (در مستند روایی «حیات شگفت انگیز احمد فردید» به این مسئله اشاره شده است.) در دهه بیست خورشیدی سرخوردگیاش از اندیشه فرانسوی، او را به سوی متفکران آلمانی (قبلاً در بخشهای پیشین این نوشتار به تایید مرحوم ناتل خانلری از ملاقات فردید با هایدگر سخن گفتیم) سوق داد. همانگونه که میدانیم، تفکر پژوهشگران آلمانی درباره علوم انسانی و برخی اصول و روشهای تحقیق در امور مربوط به این علوم (به دلایل تاریخی و سیاسی که ذکرش در این مقاله ضروری نیست) با برخی روشمندیهای انگلیسی و فرانسوی متفاوت بوده است. این تفاوت روشمندی در مطالعات تطبیقی شرق شناسی کاملاً سمت و سویی متفاوت یافته بود. (البته با پیشرفت علوم بهخصوص بعد از جنگ جهانی دوم این تفاوت یکسره به پایان رسید، گرچه تا مدتها اثرات آن بجا ماند) پژوهشگران آلمانی از دورهای به بعد به شکلی افراطی گرفتار مطالعات تطبیقی لغوی شدند. تا پیش از شکلگیری دانش زبان شناسی ۵۶ و چاپ کتاب نبوغ آمیز «دوره زبان شناسی عمومی» ۵۷ مطالعات تطبیقی زبانها در اروپا بهخصوص در آلمان ارجحیت جدی در میان پژوهشگران و دانشمندان علوم انسانی (بهخصوص شرق شناسان و پژوهشگران تاریخ و فلسفه و زبان و...) داشت. این علاقمندی ـ بهخصوص میان آلمانیها ـ چند دلیل داشته است.
نخست آنکه تا پیش از آغاز قرن نوزدهم بیشتر پژوهشهای مربوط به علوم و بیشتر علومی که بعدها بهنام علوم انسانی شناخته شدند به زبان لاتین نوشته میشد. رابرت اروین در کتاب ارزشمند خود ۵۸ در اینباره مینویسد: «تقریباً همه آثار مهم در قرنهای هفدهم و هجدهم به لاتین منتشر میشدند. حتی در قرن نوزدهم و پس از آن هم محققان باز برخی کتابهای خود را به زبان لاتین مینوشتند.» ۵۹
از انتهای قرن هجدهم به بعد است که در اروپا بهتدریج نوشتن به زبانهای بومی و زنده اروپایی شکل میگیرد.
دوم آنکه بهطور خاص پژوهشگران آلمانی به دلیل رشد ایدئولوژی نژادی در آلمان علاقمند به کشف ریشههای نژادی خود بودند! اروین در اینباره مینویسد: «تاکید شدید بر مطالعات فیلولوژیک در دانشگاههای آلمان به بررسی سنسکریت و پیوند آن با زبانهای هندوآریایی انجامید. برهمنهای هندی بین آریایی و ناآریایی فرق میگذاشتند و اولی را معادل متمدن و دومی را نامتمدن میشمردند. شرق شناسان آلمانی پیش از هرچیز همین مضمون را برگرفتند.» ۶۰ اروین در همین کتاب در جایی دیگر مینویسد: «محققان آلمانی سنتاً متخصص متون بودهاند. اما فیلولوژی اینک از مد افتاده است و عوام تشنه اندیشههای بزرگند.» ۶۱ همان گونه که پیداست سنت مطالعاتی آلمانی به دو دلیل گفته شده؛ شامل بررسی لغوی و متنی متون و واژهها و نیز کشف ارتباطات زبانی بوده است؛ بنابراین روشهای فیلولوژیک یا آنچه در ادبیات تحقیقی ما بنام «فقهاللغه» معروف است از جمله علاقه مندیهای روش مندانه پژوهشگران آلمانی تا پیش از شکل گیری و قوام یافتگی دانش زبان شناسی بود.
همانگونه که خاطره حضور در کلاس درس مرحوم فردید را مرور کردیم، وی برای بررسی ریشه لغت فلسفه سیری طولانی و غیر ضروری به یونان و زبان لاتین کرد. از هر واژه حروفی ساخت و از هر حرف واژهای. اگر بپذیریم که فردید شیفتگی خاصی به هایدگر و سنت فکری آلمانی داشته، در حقیقت کار وی تبعیتی بی، چون و چرا از این سنت بود. سنتی که با برخی از اصول حاشیه نویسی حوزوی ایران نیز همخوانی داشت. در مستند «حیات شگفتانگیز احمد فردید» نیز به این حاشیهها بر آثار دیگران (بر اساس آثار حاشیه شده وی بر کتابخانه شخصیاش که هم اینک در بنیاد حکمی و فلسفی دکتر احمد فردید، موجود است) اشاره شده است. ضمن آنکه بر اساس مستند گزارشی که قبلاً از وی تهیه شده و لوکیشن اصلی آن بنیاد حکمی و فلسفی دکتر فردید است؛ از قول یکی از شاگردانش که اتفاقاً در وجود استاد غرق شده! ۶۲ به این مسئله اشاره میشود.
آیا روش کار مرحوم فردید در تکیه بر فیلولوژی و بازیهای فقهاللغوی ایرادی دارد؟ در صورت معمول شاید چندان ایرادی نداشته باشد، البته اگر در حد معمول و از روی دقت پژوهشی باشد. اما فراموش نکنیم که با پیشرفت دانش زبان شناسی بهخصوص پس از ارائه نظریات «نوآم چامسکی» ۶۳ روش شناسی لغوی قرن نوزدهمی آلمانی که فردید از آن بهره میبُرد، منسوخ شده بود. بهیاد داشته باشید که از جمله هم روزگاران فردید و اصحاب مجله سخن ما دکتر پرویز ناتل خانلری را داریم که در همان دوران زیسته بود و دانشی درخور و پُرمغز در زمینه زبان شناسی داشت.۶۴ بنابراین نمیتوان گفت که فردید در این زمینه پیشتاز بوده است. حتی میتوان وی را به خاطر تکیه بر علوم قدیمی که مفاد آن منسوخ شده بود، مذمت کرد! ضمن آنکه حاشیه نویسی بر آثار دیگران که برخی اصحاب سنتی دانش دینی از آن پیروی میکردند و میکنند نیز در روزگار ما منسوخ شده و کسانی که از آن الگو میگیرند نیز نخواهند توانست در محافل علمی و پژوهشی برای خود اعتباری کسب کنند. شاید چنین کاری را بتوان بهصورت فردی و صرفاً برای خود عملی سودمند شمرد، ولی بی شک حاشیه بر متن نویسی سابقه دانشگاهی وعلمی ـ پژوهشی محسوب نخواهد شد!
سیزده: جلال آل احمد نویسند و سیاست مدار مشهور آنقدر اخلاق حرفهای داشت که کشف و بر ساخت ترکیب «غرب زدگی» را به احمد فردید نسبت دهد. گرچه همو بود که بهطور صریح از عنوان و درون مایه غرب زدگی در کتاب خود استفاده کرد. آل احمد در پیش درآمد کتاب غرب زدگی خود مینویسد: «همینجا بیاورم که من این تعبیر"غرب زدگی" را از افادات شفاهی سرور دیگرم حضرت "احمدفردید" گرفتهام که یکی از شرکت کنندگان در آن "شورای هدف فرهنگ" بود و اگر در آن مجالس داد و ستدی هم شد، یکی میان من و او بود که خود به همین عنوان حرف و سخنهای دیگری دارد و بسیار هم شنیدنی و من امیدوارم جسارت این قلم او را سرحرف بیاورد.» ۶۵ پس درباره اختراع یا باز تولید واژه غرب زدگی توسط فردید هیچ اختلافی نیست؛ و اصلاً در سالهای پایانی دهه سی خورشیدی قرن چهاردهم و نیز همه سالهای دهه چهل و پنجاه این قرن در مخالفت و سخن پراکنی علیه غرب و پدیده نوسازی به روش غربی فردید تنها کسی نبود که سخنانی چنین میگفت. فراموش نکنیم که بازگشت محمدرضا شاه پهلوی به قدرت از طریق کودتایی آمریکایی ـ انگلیسی بود. کودتایی که گرچه به شکل سر راست بخش راستگرای جریان وابسته و علاقمند به غرب را به قدرت رساند؛ اثرات بسیار عمیقتری بر تاریخ تفکر ایرانی و جریان نوپای روشنفکری ـ پس از مشروطه ـ گذاشت. بهنظرم بحران اصلی که در ایران آن روزگار شکل گرفته و تا اکنون نیز ادامه دارد، بحران در «ایدئولوژی ناسیونالیسم ایرانی» است. ۶۶ کودتا شد، اما این کودتا (منظور ۲۸ مرداد است) با خود بحران فکری جدیدی آورد. تا آنجا که بعدها زمینه فکری انقلاب اسلامی بهمن پنجاه و هفت را ایجاد کرد. شاید غرغرها و اعتراضهای شفاهی و پیدا و پنهان گروه بزرگی از اهل فکر و قلم به هرچه که حاصل اصلاحات نصفه ونیمه دوران پهلوی دوم بود؛ از همینجا ریشه میگرفت. در تمام سالهای انتهایی دهه سی و دهه چهل خورشیدی حتی روشنفکران درون سیستم حاکم نیز به نوعی از اعتراض به سیاستهای فرهنگی راست گرایانه رژیم پهلوی معترض بودند. در آثار خود احسان نراقی ۶۷ (که تذکره نویسان وی را منسوب به خانواده دیبا میانگارند) نیز به نوعی این بازگشت به خویشتن و بازگشت به اصل ایرانی ـ اسلامی دیده میشود.۶۸ در درون خاندان حاکم هیچگاه یکپارچگی ایدئولوژیک دیده نشد. ماهیت کودتا و تفکر حاکم (ناسیونالیست باستان گرا ـ با کمی تردید این واژه را بکار میبرم ـ) در حقیقت خود عنصری بحرانزا بود. فراموش نکنید که کودتا علیه جریانی صورت گرفت که براساس تمام پژوهشها و کارشناسیها بخش ملی و میهنی اندیشه ایرانی بود. یعنی کودتای ناسیونالیستها علیه ناسیونالیستها! دولتهای بعدی و بعد از کودتا همگی به اتفاق خود دربار ادعای میهن پرستی داشتند، بنابراین همه سیاستهای آنان در دفاع ار منافع ملی و منش و رفتار میهن پرستانه بهخودی خود بحرانزا میشد. اینکه گروهی دارای ادعای یک نوع تفکر علیه گروهی با همان ادعا کودتا کنند ـ جدای از مسائل قانونی و اصول مشروطیت ـ بخودی خود در ذهن خواص و عوام نامعقول بهنظر میرسید. متاسفانه در اینباره کمتر پژوهشی در خور توجه صورت گرفته است. در طول بیست و پنج سال حکمرانی دربار پس از کودتا، سیستم سیاسی هیچگاه نتوانست از طریق دانشگاه و مراکز قدرت سیاسی برای خود حامیان و تئوریسینهای مستقل دست و پا کرده یا بسازد! ۶۹ نمیتوان ادعا کرد که دولتهای حاکم پس از کودتا به این مسئله مهم بی توجه بوده یا فکر نکرده باشند. دلیل این مهم بی شک میتواند بحران در تفکر حاکمان باشد. در دهه پنجاه پس از تشکیل حزب رستاخیز (سال ۱۳۵۳) حکومت پهلوی تنهاتر شد. بهرغم تلاشهای بخش فرهنگی دربار به سرپرستی ملکه پهلوی، گروهی از اهل علم و هنر و اندیشه، نان دولت را میخوردند و به همان حکومت ناسزا میگفتند! پهلویها هیچگاه موفق به بازسازی تفکر غالب سیاسی که تحت عنوان «میهن پرستی ایرانی» در محافل خصوصی مدافعان جدی داشت، نشدند؛ بنابراین وجهی از وقوع انقلاب و حوادث بعدی را باید در همین بحرانِ اندیشه ایرانی جستجو کرد.
همه اینها را گفتیم تا به این وجه از هستی احمد فردید برسیم که: وی تنها کسی نبود که نسبت به «تجدد» و «نوسازی» اجتماعی انتقاد میکرد. در لابلای آثار نوشتاری و هنری بیشتر اهل اندیشه و هنر ایرانی این اعتراض پنهان که در بسیاری مواقع شبیه غرغرهای پیشامشروطیت بود، دیده میشود. حتی از درون دستگاه حاکمه به اصلاحات شبه غربی همان حاکمان معترض بودند. این اعتراض در بیشتر مواقع فاقد سندیت پژوهشی و عینی بود؛ بنابراین بهنظر نمیرسد که بتوان برای فردید نقش ویژهای در باز ساخت مفاهیمی چون: غرب زدگی، بازگشت به خویشتن، زر و زور و تزویر، تجدد و ابزار مدرنیته! و... قائل شد. این مفاهیم توسط گروه بزرگی از تحصیل کردگانی که از دل خانوادههای سنتی به قلب اروپا (همان غرب پلید) با استفاده از بورسهای دست و دل بازانه حکومت میرفتند، ایجاد میشد؛ و چرایی آن را باید در بحرانی دانست که کودتای بیست و هشت مرداد سال سی و دو در ایدئولوژی برساخته از انقلاب مشروطه ایجاد کرد؛ و احمد فردید کسی بود که بهخاطر همان وجه «طاووسی» اش و نیز دلبستگی به طرح قدرت علاقمند بود در این میان بدرخشد. اما شیوهای که برای اینکار اتخاذ کرد مانند روشهای شبه علمیاش شیوهای کلاسیک بود. محفل سازی! جلسههای سخن گویی روشنفکرانه و بحثهای طولانی بهاصطلاح وجودی. بدون هیچ اثری مکتوب و قابل نقد. نه فقط بهخاطرآنکه نوشتن برایش دشوار بود، هم از آنرو که زمانه، زمانه نقد همه چیز بود. زمان بی عملی و گفتار. زمان عوالم عرفانی و شطحیات. روزگار بحران اندیشه ایرانی هنوز به سرانجام نرسیده است!
*پژوهشگر و نویسنده مستقل
پینوشت:
*این عنوان برگرفته از کتاب «ضدخاطرات» اثر آندره مالرو (۱۹۷۶-۱۹۰۱) نویسنده، منتقد هنری و سیاست مدار فرانسوی است.
۱ ـ سید احمد فردید یا سید احمد مهینی یزدی؛ که در سال ۱۳۱۸ خورشیدی نام خانوادگی خود را به فردید تغییر داد. وی بر اساس فهرست نویسی کتاب منسوب به وی به نام «دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان» در سال ۱۲۸۳ بهدنیا آمده است. اما براساس مستندات انجمن آثار و مفاخر فرهنگی سال تولد او ۱۲۹۱ ذکر شده است. تاریخ تولد احمد فردید در مقالهها و یادکردهای گوناگون (از جمله فهرست ویکی پدیا) سال ۱۲۸۹ است. تاریخ مرگ او ۲۵ مرداد ۱۳۷۳ میباشد. فردید از جمله تاثیر گذارترین و در عین حال پرحاشیهترین (ازحیث مباحث و مسائلی که دیگران به وی نسبت دادهاند) روشنفکران و متفکرین نسل پس از مشروطه ایران است.
۲ ـ در دهه ۶۰ خورشیدی انجمنهای قانونی فعال در دانشکده ادبیات که فعالیت جدی داشتند؛ انجمن اسلامی و جهاد دانشگاهی بودند. نکته جالب درباره این دو انجمن این بود که دفاترشان در طبقه هم کف دانشکده و با فاصله زیاد قرار داشت! درآن سالها انجمن اسلامی دانشگاه ادبیات با جهاد دانشگاهی هم رقابت داشت و هم دشمنی. اما در همان سالها قدرت اصلی که شامل دخالت و اظهارنظر در بسیاری امور سیاسی و غیر سیاسی بود، در اختیار انجمن اسلامی بود. در پایان دهه شصت کار به آنجا رسید که فقط اعضای فعال انجمن اسلامی از موهبت تحصیلات تکمیلی (که در آن سالها گزینشی جدی داشت) برخوردار میشدند. یعنی نه تنها دانشجویان مستقل امکان ادامه تحصیل پیدا نمیکردند که حتی فعالان جهاد نیز از امکان این موهبت گزینشی محروم شدند. البته بعدها یعنی در نیمه دوم دهه هفتاد خورشیدی با گسترش تحصیلات تکمیلی بهخصوص با گسترش واحدهای دانشگاه آزاد اسلامی امکان ادامه تحصیلات تکمیلی بیشتر فراهم شد و با تجاری ـ اداری سازی تحصیل دانشگاهی گزینش سخت گیرانه به تدریج به تاریخ پیوست. (موارد خاص مورد نظر این پینوشت نیست!)
۳ ـ آدینه مجله منسوب به جریان روشنفکری ایران، در دهههای ۶۰ و ۷۰ خورشیدی به سردبیری سیروس علینژاد و فرج سرکوهی است. اولین شماره آن در پاییز سال ۱۳۶۴ چاپ شد. این مجله در سال ۱۳۷۷ (در اوج جریان اصلاحات در ایران) به دستور قاضی سعید مرتضوی رئیس وقت دادگاه مطبوعات توقیف و لغو امتیاز شد.
۴ ـ پیام یونسکو ترجمهای بود از نشریه یونسکو (سازمان فرهنگی ملل متحد) که با تاخیر بسیار و سانسور بی شمار در آن روزگار چاپ میشد. مکان استقرار دبیرخانه ایرانی این نشریه در خیابان انقلاب اسلامی، نبش جنوبی خیابان فلسطین، ساختمان رستم گیو بود. گاهی برای تهیه این مجله بی رنگ و بو و بدون مشکل مجبور بودیم به خود محل استقرار دفتر آن رجوع کنیم!
۵ ـ دنیای سخن (ماهنامه ـ دوماهنامه) نشریهای با رویکرد بیشتر ادبی ـ فرهنگی بود که از سال ۱۳۶۵ تا سال ۱۳۸۰ به سردبیری شاهرخ تویسرکانی چاپ میشد. این مجله در دنیای فکری ما رقیب آدینه به حساب میآمد.
۶ ـ Martin Heidegger؛ مارتین هایدگر (۱۹۷۶-۱۸۸۹) فیلسوف و اندیشمند آلمانی است.
۷ ـ اَبَرمرد مفهومی در فلسفه فردریش نیچه. شاید بتوان گفت که چنین مفهومی در دورانی پیش از نیچه بوجود آمده است. نیکوله ماکیاولی (۱۴۶۹-۱۵۲۷) نیز در کتاب شهریار به چنین ترکیبی از نجات بخش ملی دست یافته بود. شاید با مفهوم فره ایزدی نیز بتوان به برخی مفاهیمی اینچنینی رسید.
۸ ـ درباره صندوق اسرار آمیز آثار فردید سخن و شایعه تا پیش از مرگ وی بسیار بود. بهنظرم خود او به چنین شایعاتی بیشتر دامن میزد. نگاه کنید به مستند روایی «حیات شگفت انگیز احمد فردید» بخشی از گفتگوی وی با علیرضا میبدی در سیمای پیش از انقلاب اسلامی.
۹ ـ در دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی دانشگاه تهران در همه کلاسهای درس و در سالنها تختهای عریض به پهنای عرض کلاس به رنگ سبز قرار داشت؛ بنابراین نگارنده ترجیح داد بجای تخته سیاه از ترکیب تخته سبز استفاده کند.
۱۰ ـ دکتر رضا داوری اردکانی (۱۳۱۲) استاد فلسفه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران. عضو دائم فرهنگستان علوم و رئیس این فرهنگستان. او از شاگردان و علاقمندان احمد فردید است که در سالهای مورد بحث این نوشتار مابین دانشجویان به دفاع از هایدگر (در مقابل طرف پوپری ـ سروش و علاقمندان اوـ) معروف بود.
۱۱ ـ منظور از آرتیست هنرمند اهل هنرهای نمایشی است.
۱۲ ـ همانگونه که در پینوشت شماره یک ذکر شد درباره تاریخ تولد احمد فردید از سالهای ۱۲۸۳ تا ۱۲۹۱ اختلاف منبع وجود دارد. در فضای مجازی و در سایتهای گوناگون به ۱۲۸۹ تکیه شده است. نگارنده با توجه به آنکه وضعیت جسمی استاد فردید را در سال ۱۳۶۵ از نزدیک مشاهد کرده است، حدس میزند سال ۱۲۸۹ تا ۱۲۹۱ صحیحتر باشد.
۱۳ ـ صادق هدایت (۱۲۸۱-۱۳۳۰) نویسنده و پژوهشگر برجسته ایرانی، صاحب آثار نوشتاری تاثیرگذاری، چون بوف کور و از جمله برجستهترین روشنفکران پس از مشروطیت ایران است. (نسل اول) بسیاری از آثار ادبی او هم اینک تبدیل به ادبیات کلاسیک داستانی نوین ایران شده است. شوربختانه وی در اوج جوانی به زندگی خود خاتمه داد.
۱۴ ـ حسن شهید نورائی (۱۲۹۱-۱۳۳۰) دوست و یار غار صادق هدایت بود. استاد دانشگاه، محقق و دیپلمات ایرانی. درباره او علاقمندان میتوانند به بخش پیوست کتاب «هشتاد و دونامه» که توسط گردآورنده و ویراستار کتاب آقای ناصر پاکدامن تهیه شده رجوع نمایند.
۱۵ ـ صادق هدایت «هشتاد و دونامه به حسن شهید نورائی»، با مقدمه و توضیحات: ناصر پاکدامن
کتاب چشم انداز، پاریس ۱۳۷۹ چاپ دوم زمستان ۱۳۷۹.
۱۶ ـ امیرعباس هویدا (۱۲۹۷-۱۳۵۸) متولد تهران. سیاست مدار و دیپلمات پیشین (در حکومت شاهنشاهی) وی پس از ترور حسنعلی منصور (نخستوزیر وقت) در سال ۱۳۴۳ به نخستوزیری رسید. او به دنبال برخی اصلاحات در حکومت پهلوی (اصلاحات از بالا) در سال ۱۳۵۶ استعفا داد. در جریان انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ و به دنبال اعتراضات مردمی توسط رژیم پهلوی (به منظور فرونشاندن خشم مردم) بازداشت شد. در انتهای سال ۱۳۵۷ و پس از پیروزی انقلاب بهطور خویش خواسته خود را تسلیم کرد. اما در روز هجدهم فروردین سال ۱۳۵۸ بدون آنکه فرصت انشای حکم و فرجام به او داده شود به صورت خودسرانه احتمالا توسط هادی غفاری یا صادق خلخالی به ضرب گلوله کشته شد. فریدون هویدا برادر کوچکتر امیرعباس هویدا (۱۳۰۳-۱۳۸۵) نویسنده، دیپلمات و نقاش بود. او به مدت هشت سال نماینده دائم حکومت پیشین (شاهنشاهی) در سازمان ملل متحد بود.
۱۷ ـ مظفربقایی کرمانی (۱۲۹۱-۱۳۶۶) نماینده پیشین مجلس شورای ملی و موسس حزب زحمت کشان ملت ایران بود. وی ابتدا با نهضت ملی شدن نفت همراهی و از اعضای جبهه ملی بود، اما بعدها با اقدامات ماجراجویانه خود باعث صدمات جبران ناپذیری به دولت ملی دکتر مصدق شد. ترور سرتیپ محمود افشارطوس ـ رئیس شهربانی دولت ملی ـ به او و یارانش نسبت داده شده است.
۱۸ ـ قتل امیرعباس هویدا بدون آنکه به اطلاعات و اسناد و خاطرات وی دسترسی یافته شود نه تنها از نظر اصول حقوق انسانی و اخلاقی قابل بحث است، بلکه از منظر نابودسازی بخشی از تاریخ سیاسی و فرهنگی ایران نیز تاسف برانگیز است. نگاه کنید به پینوشت شانزدهم.
۱۹ ـ کافه فردوس از پاتوقهای قدیمی برخی از روشنفکران دهه بیست و سی خورشیدی کمی بالاتر از محل فعلی کافه نادری در خیابان جمهوری اسلامی فعلی (شاه سابق) بود. این کافه به دلیل شکل ظاهری صاحب ارمنی آن که سبیلهای کلفتی داشت به کافه سیبیل بین اهالی و مشتریان معروف بود. در حال حاضر این کافه تغییر کاربری داده است.
۲۰ ـ مجله سخن، از وزینترین نشریههای فرهنگی ایران بود. نخستین شماره آن در سال ۱۳۲۲ به سردبیری دکتر ذبیحالله صفا منتشر شد که گروهی از جوانان آن دهه مانند: هدایت و بزرگ علوی و شهید نورائی در آن مینوشتند. این مجله بعدها به سردبیری ناتل خانلری ادامه کار داد و به تناوب تا سال ۱۳۵۷ منتشر میشد. مجله سخن یکی از معتبرترین نشریات فرهنگی تاریخ ایران است.
۲۱ ـ از مجموع هشتاد و دونامه در نامههای:۴ م، ۱۲ م، ۱۴ م، ۱۸ م، ۲۱ م، ۲۵ م، ۲۷ م، ۳۰ م، ۴۰ م، ۴۳ م، ۴۸ م، ۴۹ م، ۶۵ م، ۷۳ م و ۷۸ م به نام و یا کاری و سخنی از احمد فردید اشاره شده است.
۲۲ ـ مطلب داخل پرانتز (تاریخ نامه چهاردهم) از نگارنده است.
۲۳ ـ مشخصات این مقاله چنین است: فردید، احمد، نگاهی به نمودشناسی معاصر. (به نقل از ضمیمه کتاب هشتاد و دونامه، به قلم گردآورنده آنها آقای ناصر پاکدامن).
۲۴ ـ بر اساس محتویات نامهها میتوان چنین انگاشت که هدایت افکار نویسندگان آمریکایی را نسبت به نویسندگان فرانسوی سطحی میداند. این امر شاید به آن علت بود که هدایت به زبان فرانسه آشنایی داشت و نه به زبان انگلیسی.
۲۵ ـ بنا بر نوشته جلال آل احمد، وی ترکیب برساختی «غرب زدگی» را از افادات فردید برداشته بود.
۲۶ ـ با توجه به چند گانگی منابع درباره تاریخ تولد فردید، قبلاً هم اشاره شد ـ پینوشت شماره یک ـ تاریخهای ۱۲۸۹ و ۱۲۹۱ به تاریخ تولد واقعی فردید نزدیکتر است.
۲۷ ـ نامه هجدهم در روز یکشنبه بیستم بهمن سال ۱۳۲۵ نوشته شده است.
۲۸ ـ نامه بیست و هفتم در روز پنجشنبه بیست و چهارم اردیبهشت سال ۱۳۲۶ نوشته شده است.
۲۹ ـ از مجموع هشتاد و دونامه، هدایت در سی وپنج نامه ذکری از هویدا (ها) کرده و به آنها سلام رسانده است. در بیشتر نامهها معلوم نیست منظور نویسنده کدام یک از برادران (امیرعباس یا فریدون) بوده است. اما از مجموع نامهها برمیآید که وی با هر دو هم دوستی و هم مکاتبه مستمر داشته است.
۳۰ ـ در همان مقالهای که در آدینه چاپ شد، از جمله ادعاهای نویسنده این بود که: فردید ادعای داشتن صندوقی از آثاری دارد که تنها بعد از مرگش چاپ خواهد شد!
۳۱ ـ پرویز ناتِل خانلری (۱۲۹۲-۱۳۶۹) ادیب، زبان شناس و شاعر و سیاست مدار بود. وی از جمله افراد دانشگاهی در حلقه روشنفکران پس از مشروطه است. دوستی او با صادق هدایت به سبب انتشار مجله سخن و حلقه پیرامون این مجله وزین قابل بررسی است. گرچه گاهی هدایت به او تاخته (نامه ۵۷ م)، ولی این همکاری تا پایان عمر کوتاه هدایت ادامه داشت.
۳۲ ـ نمایشنامه دستهای آلوده اثر ژان پل سارتر که در سال ۱۹۴۸ نوشته شد، از جمله کارهای ادبی ـ فلسفی سارتر است. در این نمایشنامه نویسنده برخی از نگرشهای فلسفی خود (اگزیستانسیالیسم) را در اندرکنشی دراماتیک مطرح میکند. نکته جالب در این میان به روز بودن روشنفکری همچون هدایت است که به محض چاپ اثر به لطائف الحیلی آن را تهیه کرده و خوانده است!
۳۳ ـ ژوزف (یوسف) ویساریونویچ اِستالین (۱۸۷۸-۱۹۵۳) رهبر وسیاست مدار مارکسیست در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود. بعد از ترور لنین وی با نزدیک شده به حلقه قدرت در حزب بلشویک به تدریج قدرت سیاسی را قبضه کرد و با تکیه بر تئوری دیکتاتور پرور مارکسیستی (بهنام دیکتاتوری پرولتاریاـ کارگران ـ) توانست کیش شخصیت خود را بر مردم ساکن در اتحاد جماهیر شوروی (که شامل ملتهایی مختلف بودند) تحمیل کند. استالین علاوه بر کشتار روشنفکران مستقل دست به ترور شخصیت سران حزب کمونیست روسیه (بلشویکها) زد. بهطوریکه در انتهای حکمرانی او اثری از مبارزان سیاسی و انقلابیون مارکسیست دوره تزاری نماند. از جمله ویژگیهای شخصیت استالین که کمتر پژوهشی درباره آن شده است، دشمنی ویژه و شخصی او با فرهنگ ایرانی بود! بهنظر نگارنده این متن از آنجایی که استالین اهل گرجستان بود دچار تنفر تاریخی از ملت ایران بود. (فراموش نکنید جنایات آغا محمد خان قاجار در سالهای واپسین قرن هجدهم در گرجستان از نظر برخی افراد بی اطلاع به حساب ایرانیان نوشته میشد. درحالی که هیچ فرد ایرانی آغا محمدخان جنایت پیشه را ایرانی نمیداند.) استالین حتی به اعضای فراری حزب کمونیست ایران نیز رحم نکرد. تقریباً همه ایرانیان فراری به شوروی یا اعدام شدند و یا تبعیدی رنج آور را تحمل کردند. بهانه او از کشتار ایرانیان این بود: «به ظن همکاری با امپریالیستها!»
۳۴ ـ “Dialectical materialism” یا ماتریالیسم دیالکتیک جوهره فلسفی اندیشه مارکس بود. بنابر پژوهشها، کارل مارکس مفهوم دیالکتیک را از فلسفه هگل اخذ کرد و مفهوم ماتریالیست را از لودویک فوئرباخ ـ شاگرد ماتریالیست هگل ـ و با ترکیب آن توانست برساخت جدیدی را در حیطه علوم تجربی و فلسفه علم ارائه کند. بعدها اندیشههای مارکس توسط لنین ساده سازی و کاربردی ـ انقلاب زده ـ شد. اکثر پیروان مارکس فاقد توان ذهنی و پژوهشی او بودند و همین امر دشواری و جنایات بعدی را رقم میزد. به طور نمونه مارکس به انقلابی جهانی ـ حداقل در کشورهای غربی ـ معتقد بود و به هیچ رو از شورشهای منفرد استقبال نمیکرد. اما لنین این اعتقاد را رد کرد! و به پیروزی در یک کشور ـ آن هم سرزمینی عقب مانده که هنوز گرفتار سرواژ بود ـ متمایل شد. در نتیجه آن فلاکتهای بعدی در اتحاد جماهیر شوروی با ایدئولوژی مارکسیستی (و در حقیقت شوونیست روسی) بهوقوع پیوست.
۳۵ ـ “Jean-Paul Charles Aymard Sartre”ژان پل سارتر، فیلسوف اگزیستانسیالیست، رماننویس، نمایشنامه نویس و منتقد فرانسوی بود. سارتر و همسرش (شریک زندگیاش) سیمون دوبوآر از جمله روشنفکران فرانسوی بودند که بعد از جنگ جهانی دوم، تاثیر بسیار بر روشنفکران جهان گذاشتند. شالوده فکری سارتر از نظر تاریخ نویسان فلسفه چندان محکم نیست! اما از منظر مفهوم سازی وعامیانه سازی مفاهیم جدید نقش برجستهای داشت. یکی از دلایل اقبال به سارتر، پیروی از سنت روشنفکری فرانسوی مبتنی بر استقلال اندیشه و حضور نظری در اجتماع است؛ که به دلیل ساختار دموکراتیک جمهوری فرانسه این مسئله امکان پذیر میشد. وی در سال ۱۹۰۵ متولد شده و در سال ۱۹۸۰ درگذشت.
۳۶ ـ نگاه کنید به پینوشت شماره ۱۶، درباره اعدام بدون دستور هویدا هنوز ابهاماتی باقی است. زنده نگه داشتن هویدا درآن مقطع میتوانست بسیاری از نقاط تاریک سیاسی ـ اجتماعی ایران را روشن سازد. فراموش نکنید که در جامعه اشرافی دوران پهلویها، سیاست مدارانی، چون هویدا به دلیل عدم وابستگی به اشرافیت کهن (منظور اشرافیت دوران قاجار است) برکشیده میشدند؛ بنابراین رشد سیاسی هویدا تا مقام نخستوزیری تنها به دلیل وابستگیاش نبود، بلکه یکی از دلایل آن عدم ارتباط وی با اشرافیت کهن در دهه چهل خورشیدی بود.
۳۷ ـ بهجای جای خالی در نامه هدایت واژه «شیعه» آمده که به دلیل احترام به خوانندگان توسط نگارنده مقاله حذف شد.
۳۸ ـ صادق چوبک (۱۲۹۵-۱۳۷۷) نویسنده رئالیست ایرانی. دارای آثاری چون: سنگ صبور، تنگسیر وانتری که لوطیش مرده بود. برخی منتقدان چوبک را پیرو سبک ناتوـ رئالیست میدانند. اما با توجه به محتوای نوشتههای چوبک بهنظر نگارنده چوبک از سبک رئالیست اجتماعی (آزاد) پیروی میکرده است.
۳۹ ـ البته بهجز کمک به اقامت و تحصیل خواهرزادهاش «بیژن جلالی» که دانشجوی اعزامی به پاریس بود. (فراموش نکنید بیژن جلالی در امتحان اعزام دانشجو شرکت کرده و توسط وزارت فرهنگ وقت انتخاب شده بود. یعنی در اعزام وی کلیه مقررات قانونی مرعی گشته بود.) در خواست هدایت از برادران هویدا بهصورت دوستانه و تنها به منظور کمک به جوانی غریبه در دیار بیگانه بود. ضمن آنکه خانواده هدایت وی را برای این درخواست دوستانه تحت فشار گذاشته بودند.
۴۰ ـ نگاه کنید به پینوشت پیشین.
۴۱ ـ در مستندروایی «حیات شگفت انگیز احمد فردید» به یک مقاله (در دوره رضاه شاه) و ترجمه (مشترک با عبدالحمید گلشنی) کتاب «روابط حکمت اشراق و فلسفه ایران باستان» اثر عرفان پژوه فرانسوی «هانری کربن» اشاره شده است. در همین مستند این دو کار را (که حاصل دوره جوانی فردید است) آخرین نوشتههای او میداند!
۴۲ ـ منظور یهودایِ اسخریوطی از حواریون حضرت عیسی مسیح (ع) است؛ بنابر متون مسیحی یهودا با دریافت رشوه مکان مسیح را به سربازان رومی نشان داد و باعث به صلیب کشیدن مسیح شد. در ادبیات اروپایی یهودا مظهر یاران و دوستان خائنی است که حقیقت را انکار میکنند!
۴۳ ـ در مصاحبه با یکی از مسئولان «بنیاد حکمی و.» آقای بهروز فرنو، فردید را روشنفکر نمیداند!
۴۴ ـ “Karl Popper” کارل پوپر (۱۹۰۲-۱۹۹۴) فیلسوف و ریاضیدان اتریشی ـ انگلیسی و استاد مدرسه اقتصاد لندن، کتاب معروف جامعه باز و دشمنان آن به زبان فارسی ترجمه شده و علاقمندان بسیاری دارد. مسئله «ابطال پذیری» که کارل پوپر مطرح کرد، حتی در بین آثار هنری ایرانی نیز اثرگذار بود.
۴۵- دکتر عبدالکریم سروش (حسین حاج فرجالله دباغ) اندیشمند و مترجم و نویسنده تاثیرگذار ایرانی است. در ابتدای انقلاب اسلامی از همراهان و در واقع از ایدئولوگهای پس از انقلاب بود که بهتدریج با همراهان و همکاران سابق خود زاویه پیدا کرده و مهاجرت کرد. سروش از اندیشهورزانی است که همیشه پیروان جدی داشته است.
۴۶ ـ محمدجواد اردشیر لاریجانی (۱۳۳۰) سیاست مدار و نماینده چند دوره مجلس شورای اسلامی.
۴۷ ـ جلال آل احمد (۱۳۰۲-۱۳۴۸) نویسنده، منتقد و مترجم بود. آل احمد از یاران خلیل ملکی بود که در دهه چهل خورشیدی به شهرت رسید. صاحب آثاری است چون: سه تار، مدیر مدرسه، دید و بازدید و... است. سبک نوشتاری وی خاص و بهقول برخی روان و راحت است. آل احمد از منتقدان جدی رژیم پهلوی بود و بعد از انقلاب اسلامی تا مدتها از معدود نویسندگانی بود که دستگاههای تبلیغاتی جدید از وی تعریف و تمجید میکردند. بسیاری از منتقدان سبک نوشتاری وی را نمیپسندند و او را در مقایسه با هدایت و علوی نویسندهای درجه دو میدانند!
۴۸ ـ مستندروایی «حیات شگفت انگیز احمد فردید» ساخته آقایان: علی میرسپاسی و حامد یوسفی را میتوانید در یوتیوپ تماشا کنید.
۴۹ ـ براساس تحقیقات «علی میر سپاسی» در مستند «حیات شگفت انگیز احمد فردید» مقاله احمد فردید در روزگار رضا شاه با نام: «هانری برگسون و فلسفه برگسونی» چاپ شده است.
۵۰ ـ کتاب عرفان پژوه نامدار «هانری کربن» (۱۹۰۳-۱۹۷۸) با نام فارسی «روابط حکمت اشراق و فلسفه ایران باستان» توسط احمد فردید و عبدالحمید گلشنی در دهه بیست خورشیدی (پیش از سفر فردید به اروپا) ترجمه شد. بنابر نظر «علی میرسپاسی» در مستند پیشین این آخرین اثر بهراستی اصیل (به قلم خود او) فردید بود که توسط خود وی ترجمه شده است.
۵۱ ـ دکتر سید حسین نصر (۱۳۱۲) از فیلسوفان دانشگاهی و سنتی ایرانی است.
۵۲ ـ داریوش آشوری (۱۳۱) نویسنده، زبان شناس و مترجم. صاحب آثاری چون: ما و مدرنیت، باز اندیشی زبان فارسی، تعریفها و مفهوم فرهنگ و...
۵۳ ـ عباس امانت (۱۳۲۶) استاد تاریخ و مطالعات بینالمللی در دانشگاه ییل (آمریکا) بیشتر آثار او به زبان انگلیسی نوشته شده است.
۵۴ ـ حزبی که به دستور محمدرضا شاه پهلوی در سال ۱۳۵۳ با انحلال تمام احزاب دیگر ایران بهوجود آمد. این حزب هیچگاه بین مردم و روشنفکران با اقبال روبرو نشد.
۵۵ ـ منظور مرحوم استاد عزتالله انتظامی است که در روزگار ما بهعنوان «آقای بازیگر» تمجید میشود.
۵۶ ـ Lingustics
۵۷ ـ با انتشار کتاب «زبان شناسی عمومی» اثر فردینان دوسوسور (زبانشناس سوئیسی) در سال ۱۹۱۶ (پس از مرگ نویسنده) زبان شناسی به عنوان رویکردی علمی به مسئله زبان شناخته شد. تا مدتها پیش از آنکه زبان شناسان اصول و روشهای تحقیق در زبان را کشف و بازنویسی کنند، متفکران علوم انسانی برپایه «فقه اللغه» تلاش برای شناخت برخی مفاهیم داشتند که در بیشتر مواقع رویکرد آنان نه علمی (بهعنوان روشی قابل تکرار) که بیشتر ذوقی و فردی بود.
۵۸ ـ «دانش خطرناک شرق شناسی و مصائب آن» نوشته «رابرت اروین» ترجمه: «محمد دهقانی» نشر ماهی سال ۱۳۹۶.
۵۹ ـ اروین ـ دهقانی ص:۳۳۷.
۶۰ ـ همان کتاب، ص:۱۸۴.
۶۱ ـ همان کتاب، ص:۳۲۲.
۶۲ ـ نام خانوادگی این کارشناس محترم: «فرنو».
۶۳ ـ “Avram Noam Chomsky” نوآم چامسکی زبان شناس، فیلسوف و روشنفکر منتقد آمریکایی است. بسیاری وی را بعد از انتشار کتابهایش درباره دستور زبان ـ «زایشی ـ گشتاوری» ـ مهمترین و تاثیرگذارترین زبان شناس قرن بیستم میدانند.
۶۴ ـ «تاریخ زبان فارسی» در سه جلد اثر ماندگار دکتر پرویز ناتِل خانلری است. این کتاب از مهمترین آثار کلاسیک به زبان فارسی درباره این موضوع است.
۶۵ ـ «غرب زدگی» نوشته: جلال آل احمد؛ نشر خرم، سال ۱۳۸۵، ص:۱۰ پیش درآمد.
۶۶ ـ درباره این نظریه نگارنده در حال تدوین مقالهای است که امیدوار است در سال آتی موفق به سرانجام دادن به آن شود.
۶۷ ـ احسان نراقی (۱۳۰۵-۱۳۹۱) جامعه شناس برجسته و استاد دانشگاه. وی نخستین ایرانی است که معاونت یونسکو (سازمان فرهنگی ملل متحد) را به عهده داشت. او از جمله روشنفکران منتقد در درون رژیم پهلوی بود.
۶۸ ـ بهطور خاص نگاه کنید به دو کتاب «غربت غرب» و «آنچه خود داشت» از آثار احسان نراقی.
۶۹ ـ مقایسه کنید با اصحاب کرسی دانشگاهی و تحقیقی در حکومت جمهوری اسلامی. در تمام مراکز دانشگاهی و فرهنگی و پژوهشی کنونی ایران فلسفه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی حکومت اسلامی مدافعان و طرفداران جدی دارد.