سایهاش روی سر ماست، روی سر عصر ما، عصر بی شاعر. پیری که اندیشهاش پرنیانی است از جنس شفق، شاعری از سنخ اساطیر متقدم است. هست تا نسل شعرگویان بی درد و سیاستورزان بی قلم کسی را داشته باشد تا چون کام میگشاید چشمان خشکش نم بگیرد.
دیدارنیوز ـ حامد سیاسیراد: سایهاش روی سر ماست، روی سر عصر ما، عصر بی شاعر. پیری که اندیشهاش پرنیانی است از جنس شفق، شاعری از سنخ اساطیر متقدم است. هست تا نسل شعرگویان بی درد و سیاستورزان بی قلم کسی را داشته باشد تا چون کام میگشاید چشمان خشکش نم بگیرد. امیرهوشنگ ابتهاج شاعر آرمان است، نه آرمانی از جنس این قبیله و آن محفل، او قریب به هفتاد و پنج سال در کنار تمام آرمانهای معاصر ایران سروده و برهه برهه این تاریخ بی مراد را عاشقی کرده و چون اساطیر متقدم شعر پارسی، خواهد بود، حتی در روزگاری که نسل مقهور این روزگار عاشق کش دیگر در میان نباشد چرا که؛
زنده است آن که عشق میورزد
دل و جانش به عشق میارزد
پنجشنبه شب گذشته، ساعت ۱۰ شب به وقت ایران، انجمن سخن لندن محفلی مجازی در ستایش سایه و با حضور خود او برگزار کرد، محفلی که بیش از ۱۳۰۰ نفر در آن گرد هم آمده بودند. مجری محفل احمد کریمی حکاک بود، نویسنده، مترجم و پژوهشگر و استاد ادب فارسی. کسی که اگر چه بیش از ۵۰ سال است که از تهران تا آمریکا، شعر و ادب پارسی تدریس میکند و قلم بسیاری از بزرگان جهان، از هنری فیلینگ تا پابلو نرودا را برای ما فارسی زبانان ترجمه کرده است، اما باز هم در توصیف و معرفی سایه عاجز است و میگوید که برای شناخت سایه باید شعر او را خواند. برنامه میهمانان ارزندهای داشت، از موسیقیدانهایی که به یاد سایه و با شعر سایه نواختند و خواندند تا علی دهباشی، سردبیر مجله ادبی بخارا و سرآمد روزنامهنگاران ادبی ایران. بیش از همه و پیش از خود سایه اما این محمود دولتآبادی بود که با ارسال ویدئویی برای انجمن سخن، شعری از سایه خواند و از او یاد کرد. دولتآبادی، خداوندگار کلیدر و جای خالی سلوچ، در ادبیات ایران زمین جایگاهی به بلندای خود سایه دارد و شنیدن کلام سایه از دهان دولتآبادی برای حاضرین این محفل ادبی تجربهای دلانگیز بود.
نوبت به خود سایه رسید، کسی که همه آمده بودند تا او با کلامش بنوازدشان. با وجود سختیهای تکنولوژی تسهیلگر، سایه توانست به نیابت از همه مشتاقانش به چشم دوربین کوچکی که روبرویش بود نگاهی کند و بدون تواضع جعلی، از فرهنگ اغراق ایرانی گفت و از حاضرینی که پربارترین کلمات را در وصف او به کار گرفته بودند تشکر کرد. سپس شعر خوانی را با غزل کوتاه «یگانه» شروع کرد و قبل از آن در وصف این غزل گفت: «این غزل از یک نظر برای من جالب است که قافیههای آن سر جای خودش هستند، یعنی با تلفظ درست امروزی به کار میروند. در گذشته نمیدانم چطور تلفظ میکردند ولی این «ی»های آخر کلمه که گاهی با هم قافیه میشوند و در بعضی هم نمیشوند، این حتماً به نوع تلفظ مربوط بود. من شک ندارم که تلفظ قدیمیها به نوعی بود که قافیه را خوش آهنگ میکرد. در این غزل، «ی»هایی که در آخر کلمات هست، با تلفظ امروز و تلفظ قدیم، با هر دو تطبیق میکند و طبیعی است.»
سپس با «دلی در آتش» و با غزل بسیار خوانده شده «عشق» ادامه داد. ارتباط در میان غزل «عشق» قطع شد و با وصل شدن ارتباط او از ابتدا غزل عشق را خواند؛
شبم از بی ستارگی، شب گور
در دلم گرمی ستاره دور
آذرخشم گهی نشانه گرفت
که تگرگم به تازیانه گرفت
بر سرم آشیانه بست کلاغ
آسمان تیره گشت چون پر زاغ
مرغ شب خوان که با دلم میخواند
رفت و این آشیانه خالی ماند
آهوان گم شدند در شب دشت
آه از آن رفتگان بیبرگشت
اما کلام سایه به پایان رسید با شعری که مدتهاست سخن دل بسیاری از ما شده است؛ ارغوان. ابتهاج همانطور که پیشتر هم شرح داده بود از ارغوانش گفت: «ارغوان درختی بود در خانهای که یک وقتی داشتم. در طول بنّایی سعی کردم که آنجا آهک و آجر نریزم. در یک دایرهای به قطر ۷۰، ۸۰ سانتیمتر درخت بریده یا پوسیدهای بود. به دورش داشت پا جوشهایی میزد به اندازه ۷، ۸ سانتیمتر و به رنگ سبز روشن. من سعی کردم اینها را نگه دارم تا اینکه این پاجوشها هرکدام یک تنه درخت شدند و ظرف پانزده تا بیست سال این تنههای درخت پهلوی هم بودند. مانند یک مشعل بلند شدند و با بچههای من قد کشیدند. میدانید، ارغوان تنها درختی است که اول گل میکند، وقتی گلهایش میریزد تازه شروع میکند به برگ کردن. گلها معمولا بر سر شاخه گل میشوند و باز میشوند. این شعر را زمانی گفتم که از خانه و زندگی و زن و بچه و دوستان دور بودم.»
هوشنگ ابتهاج ارغوان را زمانی سرود که از ارغوان و خانه ارغوان و زن و بچه و دوستان دور بود، زمانی که محبوس در زندان بود، زندانی که همه دیوار بود و هست، «آه از این سخت سیاه...»
چپولیسم مرده