بررسی عملکرد جریان‌های چپ در پیروزی انقلاب/ بخش پایانی

محمد حسن رجبی دوانی: هنگام انقلاب نیروهای چپ هیچ موضوعیتی در جامعه نداشتند/ نیروهای ملی هویدا را عامل انسداد سیاسی می‌دانستند

در ادامه بررسی مواضع و عملکرد جریان‌های چپ که در قالب گفتگو با محمدحسن رجبی دوانی تاریخ پژوه و استاد دانشگاه در حال انجام بود، اینک بخش دوم و پایانی گفتگو منتشر می‌شود. رجبی دوانی معتقد است چپ‌ها به این دلیل انقلاب را قبول نداشتند که می‌گفتند انقلاب حتماً باید با شیوه مبارزه حاصل شود. این موضعی هم که بعد‌ها گرفتند بدین علت بود که از الگوی خودشان پیروی نکردند و انقلاب حتماً باید با یک درگیری و با یک مباررزه مسلحانه باشد؛ لذا از همان روز‌های اول انقلاب، این‌ها رفتند در کردستان و ترکمن صحرا و با نظامی که کمتر از یک ماه تشکیل شده بود در افتادند.

کد خبر: ۵۱۸۱۸
۱۱:۳۲ - ۲۴ بهمن ۱۳۹۸

دیدارنیوز ـ مسلم تهوری/ مرضیه حسینی: از جمله دغدغه‌های محمدحسن رجبی دوانی در عرصه تاریخ‌نگاری، قلب و تحریف واقعیات است. هر گروه و دسته‌ای نقش خود را ویژه و پررنگ نشان می‌دهد و دیگران را به حاشیه می‌برد. در طول گفت‌وگو دکتر رجبی سعی داشت از جاده انصاف خارج نشود.

 

پیشتر قسمت اول گفت‌وگو را منتشر کردیم و در ادامه می‌توانید قسمت پایانی گپ و گفت دیدارنیوز با این تاریخ پژوه را در باب نقد و بررسی عملکرد و مواضع جریان‌های چپ در ایران و نقش آن ها در پیروزی انقلاب ملاحظه کنید.

 

دیدارنیوز: تفاوتی که امام خمینی نسبت به سایر گروه‌های مخالف در مبارزه با رژیم پهلوی بنا نهاد چه بود؟
رجبی: در منطق مبارزه امام خمینی یک چیزی شاخص بود؛ مبارزه‌اش ضد استبدادی و ضد استعماری بود. این دو ویژگی به صورت هم زمان در مبارزات قبل وجود نداشت. انقلاب مشروطه ماهیت ضد استبدادی داشت تا ضد استعماری. قیام علیه محمدعلی‌شاه بود و مردم خواستار آزادی بودند؛ اما مشروطه خواهان در مقابل تهاجم‌های انگلیس و روس واکنش نشان نمی‌دادند. یعنی در مقابل اشغال شمال و جنوب کشور موضعی از سوی نیروهای بالنده سیاسی آن دوران نمی‌بینید. نهضت ملی برعکس بود. یعنی کاملاً سمت و سوی ضد استعماری داشت و ضد استبدادی نبود. یعنی برای خلع قدرت و اقتدار انگلستان شکل گرفته بود، در حالی که متعرض رژیم سلطنت نشد. اما حرکتی که امام آغاز کرده بود توأمان استعمار و استبداد را به چالش کشید. چپی‌ها که تا دیروز چنین داعیه‌ای داشتند احساس کردند که یک داعیه خیلی قوی‌تر از آن‌ها آمده است. آن هم با آن جایگاهی که رهبر مذهبی دارد و مخاطبانش همه توده‌های شهری و روستایی هستند و با آن باور عمیقی که نسبت به رهبر خودشان که رهبر مذهبی است و اطاعت از او را نیز واجب می‌دانند. این بود که یک رقیبی برای جریان چپ پدید آمد. نیروهای چپ همان داعیه‌ها و شعار‌ها را می‌دادند، اما از حد خود فراتر نمی‌رفتند؛ مخاطبانی در جمع دانشجویان یا تحصیل کردگان داشتند. اما این گروه به رهبری امام خمینی مخاطبان‌شان عام بودند و زبان آن‌ها را می‌دانستند. البته با تبعید امام یک فترتی بین این‌ها آغاز شد. چون رهبری دست امام خمینی بود. اما در فاصله ۱۳ سالی که امام نبود این جریان اسلامی یک سخنگویانی پیدا کرد که این‌ها هم از روحانیون و مذهبی‌ها بودند. در بین روحانیون مثل آقایان مطهری، طالقانی، بهشتی و هاشمی رفسنجانی و خود آقای خامنه‌ای این راه را ادامه دادند. اما در بین غیر روحانیون کسانی بودند مثل خود مهندس بازرگان و به ویژه باید از دکتر شریعتی نام برد که فوق‌العاده در بالندگی تفکر مذهبی ذی‌سهم بود. آنچه مذهبی‌ها از آن در رنج بودند این بود که احساس می‌کردند برای فعالیت خود یک منظومه فکری ندارند. دکتر شریعتی این خلاء را دریافت کرد و توانست به این خلاء پاسخ دهد؛ لذا اگر شما نگاه کنید پیش از این ما تبلیغات مذهبی داشتیم و در جامعه بود، اما شریعتی بود که توانست هویت ایدئولوژیک را به نسل جوان باز گرداند. با همان واژگان و ادبیاتی که چپ‌ها داشتند. شما اگر اسلام شناسی را مطالعه بفرمایید همان مدل چپ‌ها را می‌بینید. دکتر شریعتی با توجه به ادبیاتی که داشت و همچنین جهان‌بینی خود خیلی در ارتقاء تفکر مذهبی سهم داشت و ادبیات جدید را به مذهبی‌ها داد. این در حالی است که برای نسل دانشگاهی ما خیلی ادبیات حوزوی‌ها قابل قبول و جذاب نبود. درست است که دکتر شریعتی هیچگاه در مقام معارضه آشکار با رژیم بر نیامد و شاید با توجه به سرکوب شدید نیروهای مخالف از سوی حاکمیت اقتضاء نمی‌کرد که این طور باشد اما در جوهره تفکر مرحوم شریعتی این نهفته بود. اینکه می‌گوید مذهب برای مذهب و این که ابوذر را نماد اسلام واقعی می‌داند که علیه استثمار شورش کرد، همه عناوینی بود که از عناصر انقلابی مکتب اسلام و شیعه وام گرفته بود و مخاطبان فراوانی در جامعه پیدا کرده بود. از این نظر به سرعت می‌بینیم که نیرو‌های مذهبی در طی دهه‌های چهل و پنجاه در جامعه به سرعت بالنده شد.


دیدارنیوز: فعال شدن نیروهای مذهبی با انفعال چپ‌ها همزمان شد.
رجبی: چپ‌ها دچار انفعال بودند. دوره‌ای هم که فعال بودند از یک سطح فراتر نمی‌توانستند بروند. یعنی در سطح دانشگاهی و ادارات، مخاطبانشان فراتر نرفت. این مبارزه مسلحانه‌ای که در پیش گرفتند بله این‌ها آغازگر بودند حتی پیش قدم مجاهدین بودند. اما به دلیل اینکه جنگ‌های چریکی شهری را در پیش گرفته بودند یعنی از شهر‌ها باید برویم نه از روستاها، هیچگاه برای مردم روشن نشد که هدف این‌ها چه هست و چه آرمانی را می‌خواهند پیش بگیرند؟ بله کسانی بودند که حتی تحت تأثیر این‌ها واقع شدند. گفته می‌شود آن شعر «موج موج خزر از سوگ سیه‌پوشان‌اند» که آقای شفیعی کدکنی سروده در مورد چپ‌ها سرود، واقعیت این است که این امواج از بین دانشگاهیان فراتر نمی‌رفت و خیلی از مردم همچنان این‌ها را خرابکار تلقی می‌کردند. ادبیاتی که رژیم درست کرده بود در بین مردم می‌گشت؛ لذا ترور‌هایی که این‌ها کردند با اقبال عمومی مواجه نشد. اما مجاهدین به دلیل اینکه پایگاه داشتند، یعنی از توده‌های مذهبی آغاز به کار کردند توانستند حمایت بخشی از روحانیون مبارز را بگیرند. از طرف دیگر از حمایت مالی بازار برخوردار شوند لذا به سرعت این‌ها توانستند گروه‌های وسیعی را تشکیل دهند. اما بعد از اینکه در سال ۵۴ تغییر ایدئولوژی را آشکارا اعلام کردند، آن حمایت‌های بازار و روحانیون انقلابی سلب شد و رژیم موفق شد که به این‌ها ضربات کاری بزند و در سال ۵۵ و ۵۴ از صحنه خارج شدند.


دیدارنیوز: قبل از آن تغییر ایدئولوژیکی که در سال ۱۳۵۴ انجام دادند، آیا مشخص نبود که این‌ها تفکرات چپ دارند؟
رجبی: بله، به منابع مطالعاتی‌شان که نگاه کنید این‌ها غالباً همان منابع مطالعاتی است که چپ‌ها داشتند.


دیدارنیوز: پس چرا روحانیون از آن‌ها حمایت می‌کردند؟ یعنی روحانیت می‌گفت چون این‌ها دشمنِ دشمن ما هستند از این باب دوست ما تلقی می‌شوند پس ما از آن‌ها حمایت کنیم چون این‌ها در راستای نیت ما و خواست ما حرکت می‌کنند؟ یعنی از این باب بود یا اینکه اساساً با این تفکر مشکلی نداشتند؟
رجبی: نباید این را به همه روحانیون تعمیم داد. باید بگوییم گروهی از روحانیون انقلاب از این‌ها حمایت می‌کردند. اینها چون یک گروه نهان روش بودند و مخفی بودند، آشکارا مرام خود را اعلام نمی‌کردند. بله بین این‌ها افرادی بودند که خانواده‌شان عموماً مذهبی بودند و دارای پایگاه و پیشینه مذهبی بودند.


دیدارنیوز: یعنی حمایت روحانیت از این قشر از این بابت بود که اطلاع نداشتند؟
رجبی: کامل اطلاع نداشتند. مثلاً آقای منتظری که از ایشان حمایت کرد و حتی ایشان و چند تا از روحانیون مبارز نامه به امام نوشته بودند که از آن‌ها حمایت کنید، بعد‌ها آیت‌الله منتظری فرمودند که کتاب‌هایشان را نخوانده بودم. حمایت‌ها صرفاً به دلیل این بود که اینها یک گروه مذهبی و با آرمان‌های  اسلامی و علیه رژیم بودند، می‌گفتند حال که روحانیت در خودش چنین جنمی نمی‌بیند که مبارزه کند از این‌ها باید حمایت کنیم که فردا تاریخ، ما را شماتت نکند که یک جریانی با آرمان‌ها و ایده‌آل‌های مذهبی پدید آمد و ما دست روی دست می‌گذاشتیم. تنها کسی که شاید استثناء بود ـ البته آقای بهشتی را هم ندیدم که از آن‌ها حمایت کند ـ امام بود. در همان سال‌های ۵۰ وقتی که یکی دو نفر؛ گویا تراب حق شناس و حسین روحانی به عراق  رفتند که از امام مجوز بگیرند بعد از چندین جلسه که گفت‌وگو داشتند امام به آن‌ها دو توصیه کرد. امام بعداً خودشان هم اشاره کردند. حسین روحانی هم بعد از دستگیریش گفت. بعد از یک ماه که نزد امام رفتند و نهج البلاغه خواندند و مرام خود را تبیین کردند امام گفت من احساس می‌کنم که شما کاملاً مبنای فکریتان مادی است. شما به ماوراء‌الطبیعه اعتقاد ندارید. دوم اینکه مشی مبارزه مسلحانه در جامعه ما به هیچ وجه موفق نبوده و شما جز این که خودتان را در خطر بیندازید چیز دیگری در پیش نیست و این مبارزه به شکست محکوم است؛ و علی ‌رغم نامه‌ای که آیت‌الله طالقانی و منتظری و هاشمی رفسنجانی برای حمایت از این‌ها به امام نوشتند، امام هیچگاه از آن‌ها حمایت نکرد. بعد‌ها که تغییر ایدئولوژی دادند فهمیدند که مشی و شناخت امام نسبت به آنها کاملاً درست بوده است. آن‌ها به دلیل اینکه یک گروه پنهان کار بودند آرمان خودشان را عنوان نمی‌کردند. لذا بعد از اینکه اعلام کردند حمایت‌ها را یکی یکی از دست دادند. به خصوص که بعداً مشخص شد این‌ها مناسبات دیگری هم داشتند لذا در بین جامعه از چشم افتادند. اعترافاتی که آن‌ها کردند و اعترافاتی که قبل از آن نمی‌کردند. وحید افراخته کرد و خاموشی و چهره‌های برجسته آن‌ها اظهار ندامت کردند، آن وزنی که رهبران داشتند در بین مردم فرو افتاده بود. اما چپ‌ها و به خصوص سازمان چریک‌های فدایی خلق بعد از چند سال مبارزه مسلحانه در آخر در سال ۵۵ به این نتیجه رسیدند که مبارزه مسلحانه درست نیست و باید به سمت آگاه سازی توده بروند. یعنی همان روشی که حزب توده مبلغ بود، این‌ها به این جمع بندی رسیده بودند.


دیدارنیوز: بعد از جریان ترور حمید اشرف بود یا قبل از آن بود؟
رجبی: فکر می‌کنم با خود حمید اشرف شروع شد. چون اگر اشتباه نکنم عملیاتی از فداییان خلق ندیدم. گویا خودشان به این جمع بندی رسیده بودند و بعد از آن آشکارا اعلام کردند. مجاهدین هم گرچه اعلام نکردند، اما ضرباتی که از طرف رژیم خوردند و از طرفی آن اختلافاتی که بین جناح‌های مذهبی و چپ‌شان که تغییر ایدئولوژی دادند، پدید آمد موقعیت خودشان را در جامعه از دست داده بودند. این مصادف با آغاز دوران انقلاب است. انقلاب زمانی شکل می‌گیرد که آن‌ها کارکرد‌های سیاسی خود را در جامعه از دست داده بودند و شما می‌بینید که به این جمع بندی رسیدند که مشی مبارزه مسلحانه، زودرس بود و باید مشی آگاه‌سازی توده‌ها را به عهده بگیریم. این‌ها هم شکاف و شقاق عظیمی بین‌شان پدید آمده بود و حمایت‌های اجتماعی خود را از دست داده بودند و با ضرباتی که خورده بودند، تمام کادر اصلی‌شان از دست رفته بود لذا هیچ موضوعیتی در جامعه نداشتند.

 

دیدارنیوز: ریاست کارتر در کاخ سفید چه تأثیری بر فضای سیاسی ایران گذاشت؟

رجبی: در فضا سازی که ایجاد شد و با تغییر دولتی که در آمریکا پدید آمد، کارتر بر سر کار آمد و شعار تغییر رژیم‌های دیکتاتوری و در واقع تعدیل را داد و بحث حقوق بشر را در پیش کشید، تحت فشار آمریکا، رژیم شاه ناگزیر شد که مثل سال ۱۳۳۹ و ۱۳۳۴۰ فضای آزادی را در جامعه ایجاد کند. برای اینکه آمریکا تلاش می کرد نیرو‌های موافق خود را به تدریج بالنده کند و این حکومت را از شکنندگی درآورد و بتواند نیرو‌های طرفدار خودش را بر سر کار بیاورد و نیرو‌های ملی و لیبرال روی کار آیند. بعد از فشار آمریکا در جامعه یک فضای نسبتاً آزادی پدید آمد. از همه زودتر نیرو‌های لیبرال و ملی فهمیدند که اوضاع دارد عوض می‌شد. از این نظر می‌بینیم که شما در آنجا نامه‌های سرگشاده‌ای که علی‌اصغر حاج سیدجوادی نوشت به عنوان نیروی ملی متمایل به چپ بود. نامه سرگشاده، دولت را هدف گرفته بود. تشکیلات و تشکلاتی مثل کانون وکلا ایجاد شد که این‌ها از آزادی‌های سیاسی دم می‌زدند و خواهان آزادی زندانیان سیاسی بودند. خود رژیم هم سعی کرد که زندانیان سیاسی را تعدیل کند و آزادی‌هایی در جامعه بدهد. جامعه کم کم به این سمت و سو داشت حرکت می‌کرد که آن مطالباتی که آمریکا می‌خواهد به انجام برساند. اما چند چیز را تغییر داد. نیرو‌های مذهبی در این ایام کاملاً منفعل بودند. یعنی نه امید داشتند و نه می‌توانستند شرایط را درک کنند.

 

دیدارنیوز: نیروهای ملی‌گرا از این فضای آزاد چه استفاده‌ای کردند؟

رجبی: به یاد دارم در سال ۵۶ شب شعری در انستیتو گوته گذاشتند، شب شعری که کتابش هم به نام «ده شب» چاپ شد. کتاب متن سخنرانی‌هایی است که در آن ده شب انجام شد. تا آن زمان چنین جمعیتی دیده نشد که عموماً هم دانشجو بودند. شاید بگویم تعدادشان حدود ده هزار نفر می‌شدند. این‌ها صحبت می‌کردند و ضمن اینکه از فضای آزاد استفاده کردند حریم‌ها را هم حفظ می‌کردند. عمده مطالبات آن‌ها سانسور بود. سانسور در آثار فرهنگی باید برداشته شود. فرا‌تر از این چیزی نمی‌خواستند. سعید سلطان پور و باقر مؤمنی و به‌آذین بودند و تنها نیروی مذهبی که من آنجا یادم است علی موسوی گرمارودی بود که شعری خواند. همه این‌ها یا از نیرو‌های لیبرال بودند یا نیرو‌های چپ بودند که بعد‌ها این‌ها کانون نویسندگان شدند و این در واقع بالاترین مطالبه‌ای بود که گروه‌هایی مثل نهضت آزادی و نیرو‌های جبهه ملی داشتند؛ و یا نامه‌های سرگشاده نوشتند و هویدا را که رئیس دولت بود آماج حمله گرفتند که شما مانع انسداد سیاسی در این ۱۳ سال شدید. امام متوجه این شرایط سیاسی شد و نامه‌ای نوشت و سخنرانی در آنجا کرد که این فرصت را غنیمت شمارید. به خصوص در خرداد ۵۶ دکتر شریعتی در گذشت و من شاهد بودم که اولین جنبش اعتراضی شروع شد و به زد و خورد پلیس هم انجامید. البته پلیس هم خشونت‌های قبلی را به خرج نداد. دانشگاه تهران و چند دانشگاه دیگر به هم ریخت، اما در حد زد و خورد دانشجویی بود و بعد قضیه تمام شد. اما بعد از اینکه در اول آبان حاج آقا مصطفی به طور ناگهانی فوت کرد و فضای نسبتاً آزادی هم ایجاد شده بود روحانیون که تا آن زمان حالت انفعال داشتند، برای حاج آقا مصطفی مراسم سوم، هفتم و چهلم گرفتند و اسم امام برده شد؛ و گفته شد رهبر مذهبی چهارده سال تبعید است؛ آزادی امام خمینی به عنوان مطالبه مذهبی‌ها مطرح شد؛ که اگر قرار است آزادی باشد ما خواهان آزادی امام هستیم. امام این فرصت را غنیمت شمرد و گفت مطالبه شما فقط سرنگونی رژیم شاه باشد. یعنی امام خط قرمز گروه‌های ملی و لیبرال را شکست. رژیم با آن‌ها مماشات می‌کرد اما وقتی این قضیه مطرح شد امام خط قرمز رژیم شاه بود. این بود که سوم و هفتم و چهلم گرفتند اسم امام پخش شد. امام هم از این فرصت استفاده کرد و به نیرو‌های مذهبی گفت وارد صحنه شوید. منتهی ورود این‌ها با آن‌ها فرق می‌کرد. هواداران آن‌ها معمولاً دانشگاهی‌ها و اداری‌ها بودند. اما این‌ها توده‌های مردم بودند. شبکه عظیم روحانیت که در تمام شهر و روستاها مردم را به حرکت درآورد؛ و این حرکت‌ها به جنبش‌های مردمی تبدیل شد. چون رژیم به آن‌ها واکنش سخت نشان می‌داد، حالت رادیکال پیدا کرد. با رادیکالیزه شدن حرکتی که ایجاد شد آن گروه‌های ملی و لیبرالی که خواهان یک رفرم‌های سیاسی بودند، به حاشیه رفتند و چون مردم نسبت به امام خمینی وفاداری داشتند، آن‌ها نتوانستند رهبری را به دست بگیرند. با رادیکالیزم شدن قضایا آن خط و جهتی که امام داده بود توانست این جو غالب را تشکیل دهد. این بود که چهلم‌ها پیش آمد و  انقلاب به سمت و سوی سیاسی رفت و گروه‌های ملی و مذهبی همچنان خواهان یک رفرم بودند و می‌خواستند سلطنت باقی بماند، اما مجلس آزاد باشد. نظری که مرحوم بازرگان داشت و رفتند امام را متقاعد کنند در این‌باره که شما بگویید که شاه بماند، اما مجلس تغییر کند، نماینده‌ها از خودمان بروند درون مجلس و بعد که نماینده‌ها از ما شدند، نخست‌وزیر را از خودمان کنیم و شاه عملاً هیچکاره می‌شود. امام گفت مگر تجربه سال چهل را شما نداشتید؟ سال چهل هم همین بود. تا اینجا که رفتیم باید ادامه دهیم تا به تغییر سلطنت بینجامد. اگر به سؤال شما بخواهم پاسخ دهم در انقلاب سال ۵۷ که به پیروزی انجامید هیچکدام از تشکلات سیاسی چه چپ، چه مذهبی‌های شناخته شده و چه گروه‌های مسلح نتوانستند نقش اصلی را ایفا کنند، این واقعاً مرهون خود امام بود و شبکه عظیم روحانیت که در تمام شهر و روستا بود و توانست پیام امام را به همه برساند. البته گروه‌های دیگر هم ناگزیر از حمایت شدند. اما اگر حمایت نمی‌کردند از صحنه خارج می‌شدند. یعنی وضعیت طوری بود که وقتی جبهه ملی و سنجابی به اروپا رفت و با امام دیدار کرد، رژیم سلطنتی را قبول داشتند؛ در آنجا خواهان تغییر سلطنت شدند. این وضعیت پیش آمده بود که اگر  تغییر سلطنت را قبول نمی‌کردند از چشم مردم می‌افتادند و مردم آن‌ها را به عنوان نیروی سیاسی نمی‌پذیرفتند و آن‌ها را به عنوان نیروی خارجی تلقی می‌کردند؛ لذا از نظر بنده هیچ کدام از تشکل‌ها نه نهضت آزادی و نه جبهه ملی و نه نیرو‌های مسلح که یک یا دو سال قبل از این از صحنه خارج شده بودند و حتی نیرو‌هایی مثل هیئت‌های مؤتلفه که از جمع خود فراتر نمی‌رفتند، هیچکدام در این واقعه نقشی نداشتند.

 

اما همچنان چپ‌ها به این دلیل انقلاب را قبول نداشتند که می‌گفتند انقلاب حتماً باید با شیوه مبارزه حاصل شود. این موضعی هم که بعد‌ها گرفتند بدین علت بود که از الگوی خودشان پیروی نکردند و انقلاب حتماً باید با یک درگیری و با یک مبارزه مسلحانه باشد؛ لذا از همان روز‌های اول انقلاب این‌ها رفتند در کردستان و ترکمن صحرا و با نظامی که کمتر از یک ماه تشکیل شده بود در افتادند که در واقع همان چیزی که می‌خواستند در مورد رژیم شاه انجام دهند و نتوانستند همان را می‌خواستند در مورد رژیم تازه انقلابی اتخاذ کنند.


دیدارنیوز: چرا بسیاری از رهبران چپ مثل پرویز نیکخواه با دستگاه امنیتی حکومت وقت همکاری کردند؟

رجبی: باید بگویم این‌ها عمدتاً دانشجویان و ایرانیان تحصیل کرده خارج از کشور بودند و آرمان‌های مارکسیستی غیر وابسته به شوروی را داشتند. آنها نسبت به رژیم معترض بودند. به ایران آمدند. عموم کسانی که دستگیر می‌شدند به دلیل خشونت بیش از حدی که ساواک انجام داد این‌ها غالباً نمی‌توانستند تحمل کنند. وقتی که می‌فهمیدند دستگیری‌شان هیچ پژواکی در جامعه ندارد، خود به خود خلع سلاح می‌شدند. از یک طرف تمام بنیان‌های فکریشان به هم می‌ریخت و از طرفی این ددمنشی که رژیم نشان می‌داد این‌ها را به ستوه می‌آورد؛ لذا عمدتاً به عوامل ساواک تبدیل می‌شدند. همینطور که بعد از دستگیری حزب توده سران‌شان همه وا دادند، اما خیلی از بدنه‌شان وفادار به آرمان خود ماندند. خیلی از این‌ها وارد ساواک شدند و از سران ساواک بودند. خیلی از کادر‌های ساواک، همین افراد حزب توده بودند. محمود جعفریان آنجا رفت. عباسعلی شهریاری آنجا رفت که در گروه‌های چپ نفوذ می‌کردند و شناسایی می‌کردند و لو می‌دادند. به این دلیل این‌ها دستگیر شدند. بعد، چون حس می‌کردند که هم آزادی خودشان از بین رفت و هم آن آرمانی که فکر می‌کردند اصلاً نیست و بعد هم خب رژیم یک اصلاحاتی انجام داده بود حزب توده هم از اصلاحات ارضی حمایت کرد لذا فکر می‌کردند که خب تمام شعار‌هایی که می‌خواستند بدهند رژیم خودش مبدع این قضیه شده است. حال آن‌ها انقلاب را از پایین می‌خواستند؛ اما رفرم از بالا انجام شده است؛ لذا از لحاظ ایدئولوژی و از لحاظ مبارزه، خلع سلاح شدند؛ لذا چاره‌ای هم نداشتند و ضعف نفسانی بود و این‌ها را به رژیم سوق داد و کمتر کسی بود که بتواند در مقابل این جریانات مقاومت کند. خیلی از چپ‌ها وقتی دیدند که از پشت عقبه‌ای ندارند و از جلو هم هیچ آینده‌ای فرارو ندارند به همکاری با رژیم تن دادند و حتی جزء ایدئولوگ‌های رژیم شدند. محمود جعفریان تئورسین حزب رستاخیز شد. برایش نظریه پردازی کرد، همچنین پرویز نیکخواه به سمت‌های خوبی در دستگاه رسید و خیلی از چپ‌ها به ایران آمدند. از جمله عنایت‌الله رضا بود که سال‌ها در برلین بود و به ایران آمد. دکتر یزیدی بود و خیلی از چپ‌ها که سال‌ها مبارزه می‌کردند بعد از سال‌ها آمدند و در دستگاه وارد شدند و به مقاماتی هم رسیدند.

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر: