نقد نمایش لطفا با مرگ من موافقت کنید به کارگردانی کوروش ساسانیان؛

نمایشی با طرح یک تابو اجتماعی

شهرام کرمی با نمایشنامه لطفا با مرگ من موافقت کنید انگشت روی موضوعی می‌گذارد که شاید به عنوان یکی از تابو‌های اجتماع ما به حساب بیاید. این نمایش که تلویحا موضوع اتانازی را مطرح می‌کند در مجموعه تالار‌های محراب به کارگردانی کوروش ساسانیان به روی صحنه است.

کد خبر: ۱۶۵۸۶
۰۹:۳۶ - ۲۶ آذر ۱۳۹۷

دیدارنیوزـ موضوعی که در تئاتر کمتر به آن پرداخته شده است، مسئله بیماری‌های خاص و افرادی که دچار بیماری‌های نا علاج مانند انواع سرطان‌های خون و استخوان و... هستند و به نوعی زندگی‌شان همیشه با درد و رنج همراه هست. اینکه چگونه می‌توان به بیماران فوق کمک کرد، همیشه مورد بحث بوده است.

این بیماران به جایی می‌رسند که می‌خواهند هرچه زودتر شرایطی فراهم شود تا دنیا را ترک کنند و راحت شوند. یکی به دلیل درد مضاعفی که تحمل می‌کنند و دو به دلیل هزینه‌های بسیاری که بر خانواده تحمیل می‌نمایند. به همین دلیل در عالم پزشکی اتانازی به وجود آمد.  اتانازی در واقع فراهم آوردن شرایط مرگ خود خواسته و آرام برای بیمارانی است که دیگر امید به درمانشان نیست.

هرچند که این راه مباحث فراوانی را به لحاظ علمی و اخلاقی و مذهبی و ... در جوامع گوناگون به وجود آورد و هنوز هم در برخی از جوامع پذیرفته نشده است؛ اما در غرب این حق را برای  افرادی که مبتلا به  بیماری‌های علاج ناپذیر هستند، محترم شمرده‌اند.

چرا که زندگی با درد و رنج هر روزه فایده‌ای ندارد. ما جای این بیماران نیستیم و خدا کند که هیچ کسی به این گونه بیماری‌ها دچار نشود. به همین دلیل نمی‌توانیم درد و رنج  مضاعف و تحمل ناپذیر این بیماران را درک کنیم.

اتانازی راهی است که به طریقه آرام و بدون درد بیمار را از درد و رنجی که دارد به نوعی راحت می‌کند. و به او اجازه می‌دهد که خود مرگ خویش را انتخاب کنند.

شهرام کرمی با شجاعت بدون مطرح کردن  عمل اتانازی به ضرورت توجه به این نوع از افراد که دارای بیماری‌ها   لاعلاج  هستند اشاره کرده و به نوعی در مقطعی از زندگی این بیماران عمل فوق را اجتناب ناپذیر می‌داند.

نمایش با نامه‌ی جوانی سی ساله مبتلا به نوعی سرطان خون به رئیس جمهور، که در آن تقاضا می‌کند اجازه‌ای صادر شود تا او را از درد و رنجی که به واسطه بیماری‌اش می‌کشد راحت کنند شروع می‌شود. در ادامه  نمایش، وارد زندگی خانوادگی پسر می‌شویم  و عدم رابطه بین اعضای خانواده را نیز شاهد هستیم.

پدری که نزدیک سی سال پیش به خارج رفته است، مادری که پس از شوهر اول، ازدواج  مجدد کرده و دوباره طلاق گرفته است و یک دختر به نام  ژاله حاصل آن ازدواج است. دختری که معتاد است  و درگیری‌های خود را دارد.

پدر پس از سی سال  به دلیل بیماری فرزندش باز می‌گردد تا او را برای معالجه به خارج ببرد. پدر خود پزشک است؛ با این حال  نمی‌تواند با پسرش ارتباط برقرار کند. پسر نیز او را پدر خود نمی‌داند. چون بعد از سی سال بازگشته است و حالا می‌خواهد او را با خود ببرد. آیا اگر پسر بیمار نبود او باز می‌گشت؟ این شاید یکی از پرسش‌های نمایش باشد.

 مادر اما در فکر تأمین مخارج خانواده و هزینه های بیماری پسر است. او با مردی ازدواج  موقت کرده است. هر دو مرد زندگی او، مسئولیت فرزندانشان را به عهده زن گذاشته و رفته‌اند. این هم یکی دیگر از مسائلی است که نمایش مطرح می‌کند.  

در نهایت پدر می‌تواند با پسرش صحبت کند و او را از این زندگی که با درد و رنج بسیار توام است راحت نماید. پدر پسر را خفه می‌کند و به نوعی " اتانازی " دست می زند.

 نمایش پر از درد و رنج و نا امیدی است. اما به یکی از مشکلات مبتلا به جامعه که گریبان گیر خیلی از افراد است می‌پردازد.

کارگردان در قالب یک رئالیست اجتماعی نمایش را به صحنه می‌کشد. بازیگران تمامی لباس‌هایی به تن دارند که "راه‌راه" است.درست شبیه به لباس زندانیان.

این حاکی از زندانی است که افراد به لحاظ شخصی برای خود ساخته‌اند و هرکدام اسیر و زندانی خواسته‌ها و امیال و اعمال  و افکار بجا و نابجای خود هستند. آنان به نوعی زندانی تابوهای اجتماعی نیز واقع شده‌اند. همه ما در یک زندان بزرگ زندگی می‌کنیم که خودمان برای خود ساخته‌ایم. 

سیروس شخصیتی که نقش  تنها دوست پسر را بازی می‌کند و مربی کایت سواری او نیز هست شاید تنها شخصیتی است که از این تابوها و بندها آزاد است؛ او به دنبال آرزوی خود که پرواز است رفته و حالا مربی کایت سواری است  . البته پرواز با کایت در این جا به عنوان نوعی نماد و نشانه نیز به کاررفته است. 

فقط او لباس  راه‌راه  به تن ندارد و لباسش تمام سپید است  به نشانه فکر و شخصیت  آزاد و رهایی که دارد. او زمانی که پسر می‌خواهد نامه را برای رئیس جمهور بفرست می‌گوید:« واقعاً فکر می‌کنی که نامه‌ات را بخواند.»   

سیروس از خواهر دوستش، ژاله، خوشش می‌آید و از او خواستگاری می‌کند. دختر به واسطه اعتیادی که دارد به سیروس جوابی نمی‌دهد. سیروس می‌گوید: «من همه چیز را در باره تو می دانم.» این‌گونه می‌خواهد خیال ژاله را راحت کند و به او بفهماند که کمکش خواهد کرد.  

اما زمانی که برای صحبت مجدد با ژاله به خانه آن‌ها می‌آید مادر بدون مشورت با ژاله  با او حرف می زند و جواب رد می‌دهد در حالی که می‌داند سیروس انسان خوبی است و تا چه اندازه به پسرش کمک می‌کند و تنها دوست اوست. سیروس که نا امید شده است می‌رود و در یک پرواز، کایتش سقوط می‌کند و کشته می‌شود. در واقع تنها روزنه امید خانواده نیز از بین می‌رود.

ریتم نمایش در جاهایی می افتد که باید درست شود، بخصوص در رورانس. بازی‌ها نسبتاً روان برگزار می‌گردد. اما جا دارد که از این یکنواختی خارج شود. لذا باید به ریتم‌ها و حس های درونی و بیرونی توجه بیشتری شود.

 در واقع به زعم متن تنها روزنه امید همان مرگ است که  توسط  پدر، پسر را درمی رباید.  شاید پدر و پسر نمایش شهرام کرمی به نوعی رستم و سهراب زمان ما باشند. هرچند که پدر به خاطر رهایی پسرش از رنج بیماری این کار را می‌کند. او پزشک است و لابد تشخیص داده که بیماری پسر غیر قابل درمان است و تنها راه همان  " اتانازی" است.

 در این میان عشق سیروس مربی کایت سواری و دوست پسر خانواده و همچنین تنها عشق پسر یعنی سارا ناکام می‌ماند. سارا تلفنی به پسر جواب رد می‌دهد و می  گوید نمی‌تواند با بیماری او کنار بیاید. تمام این مسائل  شاید به دلیل جدایی این دو و رفتن پدر به خارج  شکل گرفته است. شاید هم زن  به نوعی زیاده خواه بوده است.

پدرمی گوید که او عاشق فردی دیگری شده است. مادر به نوعی دارد تاوان گناه و خطای خود را می‌دهد. خودش این را خوب می‌داند. همه این‌ها را می‌توان در زیر متن دید که البته می‌بایست در اجرا و نوع بازی‌ها و تحول حسی و پرداخت های موضوعی و موضعی مد نظر قرار گیرند.

در انتها  باید گفت شجاعت کوروش ساسانیان برای رفتن به سوی چنین متنی که یکی از تابوهای جامعه را مطرح می‌کند ستودنی است به او و گروه خسته نباشید می گویم.

منبع: ایران تئاتر- سید علی تدین صدوقی

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر: