مصائب یوز بودن!

برای علیرضا شهرداری و "پیروز"‌ی که باخت

چند سال قبل همزمان با روز جهانی یوز، بعد از هماهنگی با سازمان محیط زیست به سراغ "کوشکی" و "دلبر" رفتم که مدت‌ها بود در پارک پردیسان در اسارت زندگی می‌کردند و حالا ماجرای پیروز نشان داد که یوز بودن چه دردسرهایی دارد.

کد خبر: ۱۴۵۹۳۲
۱۲:۴۰ - ۰۹ اسفند ۱۴۰۱

 

دیدارنیوز_ نسرین نیکنام: سال ۹۲ یا ۹۳ همزمان با روز جهانی یوز تصمیم گرفتم بعد از هماهنگی با روابط عمومی وقت سازمان محیط زیست به سراغ "کوشکی" و "دلبر" بروم که مدت‌ها بود در پارک پردیسان زندگی می‌کردند البته زندگی در اسارت، آن زمان در روزنامه فرهیختگان مشغول بودم.

خیلی زود هماهنگی‌ها انجام شد و با سید وحید حسینی عکاس رفتیم پارک پردیسان؛ قرار بود بعد از رسیدن زنگ بزنم به هومن جوکار. مرد شریفی که برای دومین بار می‌دیدمش، البته آن دیدار آخرین دیدار ما بود، زیرا سالهاست که او نیز مانند کوشکی و دلبر در اسارت است؛ اسارتی که گویا نمی‌توان پایانی برایش متصور شد.

القصه بعد از اینکه به خواسته جوکار و برای حفظ جان و سلامتی کوشکی و دلبر، لباس و کفش مخصوص پوشیدیم و با توضیحاتی که او می‌داد کم کم به سایت نگهداری دو یوز نر و ماده نزدیک شدیم، در همان ابتدا چشممان به خانم دلبر افتاد که مشغول خوردن مرغ درسته‌ای بود که چند دقیقه قبل‌تر برایش گذاشته بودند. با دیدن ما مکثی کرد و با کمی تامل به ما نزدیک شد و اگر فنس بین ما نبود به راحتی می‌توانستم او را لمس کنم. این حالت رخ تو رخ، زمان کوتاهی طول کشید و بعد دلبر ترجیح داد که برای خوردن بقیه غذای خود به جای قبلی برگردد و کوشکی هم ترجیح داد از فاصله خیلی دورتر ما را نظاره کند. آنطور که جوکار برایمان توضیح داد زندگی در اسارت سبب شده که این دو یوز تمایلی برای نزدیکی و بچه دار شدن نداشته باشند و مهمترین دلیل هم استرس است و در نهایت هم این دو یوز ایرانی مدت‌ها بعد از پارک پردیسان راهی پارک توران شدند.

آن روز بعد از انتشار گزارش در روزنامه که از قضا تیتر و عکس یک روزنامه هم شد، به این فکر کردم که چقدر ما انسان‌ها بیرحمانه به حیات وحش با زدن جاده و عقیم کردن و اسیر کردن حیوانات صدمه وارد می‌کنیم غافل از اینکه این رفتار‌ها و تصمیم‌های خودخواهانه حق ادامه حیات را از آن‌ها می‌گیرد؛ مثل همین اتفاقی که برای "پیروز" افتاد و در همان ابتدا بعد از به دنیا آمدنش از مادر جدا شد نتوانست از شیر مادرش تغذیه شود و همین باعث شد در تمام طول ۱۰ ماه حیات خود با مشکلات مختلفی سر و کله بزند و در نهایت مشکل ساز شدن کلیه اش و موفق نشدن پزشکان در درمانش، "پیروز" را از ما گرفت؛ "پیروز"‌ی که پس از به دنیا آمدنش و انتخاب این نام به امید مردم ایران تبدیل شد، اما این امید خیلی طولانی نبود و حالا رفتن پیروز یعنی از دست دادن امید.

هر چند که در حال حاضر بخش عمده‌ای از مردم ناراحتی خود را از این اتفاق در فضا‌های مجازی مختلف به اشتراک گذاشتند و هر کس از ظن خود این اتفاق را تحلیل می‌کند، اما کسی که بیش از همه ناراحت و غمگین است، "علیرضا شهرداری" است؛ کسی که از همان روز نخست کنار پیروز زندگی کرد. او در همه این ۱۰ ماه، شبانه‌روز پای کار بود و از "پیروز" جدا نشد و مانند مادری که فرزند خود را‌ تر و خشک می‌کند از او مراقبت کرد و حتی در شب‌های سرد زمستان که همه به دنبال پناهگاه گرم بودند او در محوطه پارک پردیسان با دو پتو کنار پیروز می‌خوابید تا همه نگرانی و استرس تنها ماندن را از او دور کند، اما ...
از همین جا به علیرضا شهرداری می‌گویم که تو همه تلاش‌ات را برای حفظ جان پیروز و یوز ایرانی و ممانعت از انقراض‌اش انجام دادی. ترجیح دادی به جای اینکه زندگی خود را مانند مردم عادی بگذارنی خود را وقف پیروز کنی و این را بدان که هیچ وقت هیچ کس خدمات و تلاش تو را فراموش نمی‌کند و بی شک نام "علیرضا شهرداری" برای همیشه در اذهان عمومی باقی خواهد ماند.
قوی بمان علیرضا، «ایران» آبستن یک «پیروز» است.

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر: