تیتر امروز

سردار علایی: نابودی اسرائیل حتمی است، چون امام (ره) فرمودند
گزارش اختصاصی دیدارنیوز از مراسم چهل و چهارمین سالگرد شهادت محمد منتظرالقائم

سردار علایی: نابودی اسرائیل حتمی است، چون امام (ره) فرمودند

سردار حسین علایی در مراسم چهل و چهارمین سالگرد شهادت محمد منتظرالقائم ضمن بیان روایت خود از عملیات آمریکایی طبس و نحوه به شهادت رسیدن منتظرالقائم، در دفاع از عملیات ایران علیه اسرائیل گفت: اسرائیل...
در جستجوی روزنه‌ای حدفاصل ساختار حقیقی و حقوقی
عماد بهاور، عضو شورای مرکزی نهضت آزادی ایران در تنگنای بیست و نهم

در جستجوی روزنه‌ای حدفاصل ساختار حقیقی و حقوقی

در بیست و نهمین برنامه از تنگنا و فصل سوم آن، حامد شجاعی میزبان عماد بهاور، عضو شورای مرکزی نهضت آزادی ایران است و درباره تحولات درونی این تشکل و برخی مسائل مهم فضای سیاسی گفت‌وگو کرده است.
گزارش «دیدار» از رسمی

خون‌بس: حراج عمر زن بی‌گناه برای نجات مرد گناهکار!

در میان زن‌های لر ضرب المثلی وجود دارد که به خوبی نشانه دهنده جایگاه نازل زنان خون بسی در خانواده و در جامعه محلی است. مثلی که به خوبی بیانگر اعمال اشکال مختلف خشونت بر زنانی است که به خون بس می‌روند. کاربرد این اصطلاح یا ضرب المثل در زمانی است که مردی زن خود را مورد بی مهری، ظلم یا ضایع کردن حق و حقوق قرار می‌دهد، در این زمان زن به نشانه اعتراض در گویش لری بختیاری می‌گوید: «مَ به جا خی اَوُومه؟! / مگر جای خون آمده ام؟» زنان خون بسی از آنجا که همواره زیر سایه خون زندگی می‌کنند، به همین بهانه، نادیده گرفته می‌شوند، زخم زبان می‌شنوند و تحقیر می‌شوند، در بحث‌ها و دعوا‌های خانوادگی و زناشویی خون بس بودن چماقی است که بر سرشان کوبیده می‌شود، اغلب زندگی زناشویی خوبی ندارند و شوهرانشان که در بسیاری از موارد آن‌ها نیز قربانی سنت شده اند پس از مدتی اقدام به اختیار کردن زن دوم می‌کنند.

کد خبر: ۶۹۰۸۵
۱۸:۵۵ - ۲۹ مرداد ۱۳۹۹
خون‌بس: حراج عمر یک زن بی‌گناه برای نجات مرد گناهکار!
دیدارنیوز- مرضیه حسینی: در همسایگی ما زن بسیار جوان و زیبایی زندگی می‌کرد. شبنم مو‌های طلایی و چشم‌های رنگی داشت، صدایش هم خوب بود، اما همیشه غمگین می‌خواند. سوز صدایش با حزن موسیقی لری و آهنگ «دی بلال» که آمیخته می‌شد، حس می‌کردی تکه‌ای ذغال در دلت در حال سوختن است. همسایه‌ها می‌گفتند زندگیش خوب نیست، بچه دار نمی‌شود و مدام با شوهرش دعوا دارند. همسایه‌ها چیز‌های دیگری هم می‌گفتند. مثلا اینکه شبنم «بی خونی» است و عوض خون شوهر کرده است.

هنوز به دنیا نیامده بودم که خون بسم کردند
یک روز که شبنم در حال شانه کردن آن خرمن گندم زیبا، زیرا درخت نارنج توی حیاتشان بود، به خانه اش رفتم تا داستان زندگی اش را بشنوم و بپرسم چرا همیشه غمگین است آیا به نوع ازدواجش مربوط می‌شود؟ شبنم دسته‌ای از گندم‌ها را زیر روسری گلدار قرمز مشکی اش پنهان کرد و گفت: «من هنوز به دنیا نیومده بودم که خون بس شدم. پدرم کامیون داشت و اسباب کشی هم می‌کرد، یه روز که وسایل خونه کسی را جابه جا می‌کرد، مرد صاحب بار از بالای ماشین پرت شد و مرد. آن موقع‌ها توی روستای ما کسی از چیزی یا فرد دیگری شکایت نمی‌کرد، مسائل با پادرمیونی ریش سفید‌ها حل می‌شد، پدرم گفت که پولی برای پرداخت دیه نداره، مادرم که زن اول پدرم بود مرا ۸ ماهه باردار بود. یک شب ریش سفید‌ها به خونه برادر کسی که مرده بود رفتند و توافق کردند که من رو به اضافه ۲۰۰ تومن پول به پسر اون مرد بدن. 

ظاهرا مادرم خیلی گریه کرده بود و خودش رو زده بود، اما فایده‌ای نکرده بود. مادرم به خاطر این مساله همیشه غمگین بود و هرچقدر بزرگتر می‌شدم گریه هاش بیشتر می‌شد، من، اما نمیدونستم دلیلش چیه فکر می‌کردم به خاطر ازدواج مجدد پدرم و زندگی با یه زن و سه تا بچه دیگه است، مخصوصا که پدرم کمتر به مادرم توجه می‌کرد. 

تو خفه شو خون بسی!
یادم میاد بچه که بودم خانواده اون مرده به خونه ما میومدن، پسره، اما زیاد نمی‌یومد، خواهر و مادرش منو ورنداز می‌کردن و به مادرم میگفتن خیلی لاغر مردنیه مگه نون نمی‌دی بهش بخوره! یه روز توی مدرسه با دخترای روستا دعوام شد یکی از اون‌ها که از من بزرگتر بود توی دعوا هولم داد و گفت تو خفه شو خون بسی! فکر می‌کردم خون بسی یه فحشه که من معنیش نمیدونم، خیلی ناراحت شدم، جریان رو برای مادرم تعریف کردم، مادرم ضد زیر گریه و گفت: چطور بگم برات؟! بعدم یه جوری حالیم کرد که جریان چیه، شوکه شده بودم، رفتم روی پشت بوم و ساعت‌ها گریه کردم، به مادرم التماس کردم جلوی این کارو بگیره، بهش گقتم من می‌خوام درس بخونم، نمی‌خوام شوهر کنم اونم با کسی که اصلا نمی‌دونم کیه، شاید وقتی بزرگ شدم دوستش نداشته باشم، چرا باید یک عمرش باهاش زندگی کنم. مادرم گفت من کاره‌ای نیستم، پدرت و مرد‌های فامیل و بزرگا تصمیم گرفتن اینم یه رسم و سنت قدیمیه ما نمی‌تونیم زیرش بزنیم هم آبرمون میره هم دعوا میشه بین خانواده ها.

۱۲ سالم بود که پا خون رفتم
روزی که فهمیدم خون بس چیه و من پا خونی ام، دوم دبستان بودم، بعد از اون روز هیچ وقت نتونستم شاد باشم، بازی کنم و حتی خوب درس بخونم، حس می‌کردم با همه دختر‌ها فرق دارم حس می‌کردم مثل یه شی معامله شدم، فکر می‌کردم همه در مورد من حرف می‌زنند. هر وقت بچه‌های زن بابام به من زور می‌گفتن و کتکم می‌زدن از ترس اینکه توی دعوا‌های بچگی بهم نگن خون بسی، هیچی نمی‌گفتم.

۱۲ سالم که بود خانواده شوهرم اومدن و گفتن می‌خوایم عروسمون رو ببریم، خیلی گریه و التماس کردم که حداقل بذارید درسم تموم کنم، اما فایده نداشت، به اجبار ازدواج کردم و تیره روزی من چند برابر شد. هیچ علاقه‌ای به شوهرم نداشتم، اصلا نمی‌شناختمش، اونم حس می‌کنم منو خیلی دوست نداشت، بزرگتر که شدم بیشتر حس کردم که اونم مثل من قربانی اشتباه مرد‌های خانواده شده و در واقع حق انتخابی نداشته، الان وضعیت فرق کرده یه کم، الان حتی توی روستاهام زن‌ها تا حد کمی می‌تونن مقابل برادر‌ها و پدرهاشون بایستند، اما ۱۵ سال پیش کدوم زنی جرات داشت بگه رسم و رسوم شما‌ها غلطه و من نمی‌خوامش.

جرات طلاق گرفتم ندارشتم
خلاصه زندگیمون سرد و بی روح می‌گذشت، هر رابطه جنسی و بدنی برای من عین تجاوز بود، شوهرمم که از من ناامید شده بود با یه زنی پنهانی رابطه داشت، من می‌دونستم، اما چون دوسش نداشتم برام اهمیتی نداشت. سال‌ها گذشت، ما بچه دار نشدیم، طبق معمول انگشت اتهام چراغ کور بودن از طرف فامیل خودم و شوهرم به سمت من دراز شد. زن‌ها می‌گفتن اینکه خون بسیه، افسرده و گریون هم که هس همیشه لابد مریضی چیزی داره بچه دار نمیشه، وسط این بدبختی‌ها شوهرم معتاد هم شد، هر چی داشتیم تو وافور و پایپ رفت.

خسته شده بودم، جرات نداشتم حرف طلاق بزنم، یه بار که برای قهر رفته بودم خونه پدرم، زن پدرم و دخترش با زخم زبون هاشون خیلی آزارم دادن و هی خون بس بودنم رو به رخم کشیدن منم برگشتم خونه که تلاشم رو بکنم شوهرم ترک کنه» 
شبنم چایش را به هم زد و عطر بهار نارنج بلند شد، من به شبنم فکر کردم و به هزاران زنی که در طول تاریخ و در تمام قرون به اشکال مختلف به خاطر اشتباهات و جاه طلبی‌ها و خشونت ورزی‌های مردان معامله شدند، معامله شدن با خون، با پست و منصب، با قدرت و کرسی ریاست. زنانی که زخم هایشان را لاک زدند و بی صدا گریستند.

مردی که ۷ دخترش را به خون بست داد!
شبنم تنها قربانی سنت غیرانسانی خون بس در استان کهگیلویه و بویراحمد نیست. محمدقاسم افشون، مرد شرور و راهزنی را به خاطر می‌آورد که هر ۷ دختر خود و ۳ دختر برادرش را به خون بس داده، این سنت غلط هنوز کاملا منسوخ نشده و کم و بیش در این استان وجود دارد. در ایام گذشته به دلیل وجود نزاع‌های پرتکرار و جنگ‌های طایفه‌ای و قبیله‌ای و همچنین جنگ‌هایی که بر سر بذر و آب و زمین در مناطقی با روح عشیره‌ای مانند استان کهگیلویه بویراحمد یا اهواز و چهارمحال بختیاری رخ می‌داد، مردان زیادی کشته می‌شدند، مهم‌ترین و آسان‌ترین راه سازش و پرهیز از جنگ‌های انتقام جویانه بعدی اجرای سنت خون بس و دادن دختر، خواهر، دختر برادر یا خواهر قاتل به پسر، برادر یا یکی از نزدیکان مقتول بود. این کار در بسیاری از موارد از آنجا که با مقاومت دختر روبه رو می‌شد، با خشونت شدید و کتک زدن‌ها و آزار‌های دختر و البته کودک همسری همراه بود.

جهان عروس خون است!
اسمش جهان و از لر‌های بختیاری خوزستان است. جهان ۴۵ سال دارد. او تمام عمرش را زیر سایه سنگین یک خون زندگی کرده، خونی که حتی یک عمر زندگی پر از رنج و نکبت جهان، نشسته و فراموشش نکرد. جهان، عروس خون بود، برای عروسی که با خون معامله می‌شود نه مراسم درخوری می‌گیرند نه تبریک و تهنیتی در کار است. بدترین وجه عروس خون بودن، اما این است که عروس خون بسی برای شوهر و خانواده او همواره تداعی خون ریخته شده عزیزشان است. 

جهان گره چهارقدش را سفت می‌کند، آهی می‌کشد و می‌گوید: «زن‌های خون بسِ به سن من یا حتی کمتر، بین طایفه‌های ما زیادن. قدیم‌ها همش دعوا بود، جر و جنگ بود، مرد‌ها دعوا می‌کردند و همو می‌کشتن، هر دعوا، اما با کشته شدن یک نفر تمام نمی‌شد، طایفه مقتول به خون خواهی قاتل تفنگ می‌کشید و یک جنگ بزرگ به راه می‌افتاد. برای اینکه مرد‌های بیشتری کشته و خونه‌ها و مال‌های بیشتری غارت نشن، بزرگ تر‌های هر طایفه و فامیل تصمیم می‌گرفتن رسم خون بس رو اجرا و خون ریخته شده رو با دادن دختر بشورند. اینطور میشد که دختر یا خواهر قاتل رو می‌دادن به پسر، برادر یا کس و کار مقتول تا انتقام جویی‌ها تموم بشه تا دعوا و قتل بعدی. 

زن خون بسی حق و حقوقی نداره
من هم همین طور شدم. پدرم توی یکی از همین دعوا‌های طایفه‌ای ناغافل یکی از فامیل‌های دورمون رو کشت. چند شبانه روز هم متواری بود، اون موقع هم که قانونی چیزی نبود، نه که نبودا، بود، اما نه ما خبر داشتیم نه کسی به قانون عمل میکرد، قانون همون رسوم طایفه‌ای و عشیره‌ای بود و هرچی که بزرگای طایفه می‌گفتن همون قانون بود. من همش ۱۱ سالم بود که خونه شوهر رفتم. شبانه روز تو خونه مادرشوهر و بعدش هم که خونه خودم کلفتی می‌کردم. هیچ وقت یه لیوان آب خوش از گلوی من پایین نرفت. نه مهر و علاقه‌ای بین ما بود نه من حرمت و احترامی داشتم، زن خون بسی رو حتی شوهرش هم به زن بودن و همسر بودن قبول نداره، شوهر اون زن رو به چشم غرامت جنگی می‌بینه، خانواده و فامیل شوهر به چشم خون ریخته شده عزیزشون. نه حق اعتراضی نه درخواستی، هیچی، آخرش هم شوهرش سرش هوو میاره»

مَ به جا خی اَوُومه؟!
در میان زن‌های لر ضرب المثلی وجود دارد که به خوبی نشانه دهنده جایگاه نازل زنان خون بسی در خانواده و در جامعه محلی است. مثلی که به خوبی بیانگر اعمال اشکال مختلف خشونت بر زنانی است که به خون بس می‌روند. کاربرد این اصطلاح یا ضرب المثل در زمانی است که مردی زن خود را مورد بی مهری، ظلم یا ضایع کردن حق و حقوق قرار می‌دهد، در این زمان زن به نشانه اعتراض در گویش لری بختیاری می‌گوید: «مَ به جا خی اَوُومه؟! / مگر جای خون آمده ام؟» یا در گوش لری بویراحمدی می‌گوید: «مَ وَ جَی خین اُمَمِ» زنان خون بسی از آنجا که همواره زیر سایه خون زندگی می‌کنند، به همین بهانه، نادیده گرفته می‌شوند، زخم زبان می‌شنوند و تحقیر می‌شوند، در بحث‌ها و دعوا‌های خانوادگی و زناشویی خون بس بودن چماقی است که بر سرشان کوبیده می‌شود، اغلب زندگی زناشویی خوبی ندارند و شوهرانشان که در بسیاری از موارد آن‌ها نیز قربانی سنت شده اند پس از مدتی اقدام به اختیار کردن زن دوم می‌کنند. 

ثبت ملی یک سنت غیرانسانی؟
روایت شبنم و جهان تنها دو نمونه از زندگی صد‌ها زنی است که در سالیان پیش بیشتر و در چند دهه اخیر کمتر، قربانی یک سنت غیر انسانی به بهانه صلح و اتمام جنگ شده اند. زن‌هایی که با تباه شدن عمر و جوانی شان به واقع تاوان خطا و خشونت ورزی مردان قبیله را می‌دهند. درست است که اجرای این سنت کم رنگ شده، اما اولا نمی‌توان از عمر به هدر رفته و به غم گذشته صد‌ها زن خون بسی چشم پوشی کرد و در ثانی، اقدام به ثبت ملی این سنت به عنوان میراثی معنوی و فرهنگی و نمادی از صلح طلبی و آشتی جویی که از طرف دادگستری شوش اهواز با همکاری میراث فرهنگی مطرح شده، درخواستی عجیب، به دور از منطق و البته تاسف بار است. 

رئیس دادکستری شوش از رسم خون بس به عنوان سنتی حسنه نام برده و از فرهیختگان و پژوهشگران خواسته اسناد و مدارک لازم برای انجام کار ثبت ملی آن را فراهم کنند. وی در خصوص اصرار و پیگیری‌های خود در مورد ثبت ملی خون بس گفته: «با ثبت سنت فصل و خون‌بس بنا داریم از این سنت در توسعه قضائی، عدالت، ‏امنیت پایدار و ارتقای سرمایه اجتماعی استفاده کنیم. ‎» وی افزوده این رسم همواره مانع ادامه خون ریزی‌ها شده، در چند ماهه اخیر موفق شدیم به کمک این رسم پرونده‌های قتل زیادی را حل و فصل کنیم، بنابراین ثبت معنوی این سنت به احیای آن کمک می‌کند» میراث فرهنگی اهواز، لرستان، کهگیلویه و بویراحمد و چهارمحال بختیاری از سال ۸۹ به این سو در پی ثبت ملی خون بس به عنوان فخری اجتماعی هستند. 

ما خون بس نمی‌شویم
زنان خوزستانی، اما نسبت به این اقدام شدیدا واکنش نشان داده و موسسه «آوای زنان ریحانه اهواز» شروع به اطلاع رسانی در این زمینه کرد. سایر زنان در جای جای ایران به سرعت به کمپین «من خون بس نمی‌شوم» پیوستند تا علیه احیای این سنت و ثبت ملی آن اعتراض کنند. زنان در این کمپین مخالفت خود را با این ایده که  «با هر وسیله که بتوان مانع خون ریزی شد انجام آن ایرادی ندارد» نشان می‌دهند. 
 
خون بس از نگاه حقوقی
فاطمه باباخانی حقوق دان در گفتگو با «دیدار» سنت خون بس را از زاویه حقوقی بررسی کرد و گفت: این مساله به عنوان یک کنش اجتماعی ریش سفیدانه درون قومیتی در چهارچوب ساختار حقوقی-کیفری عشیره، قبیله و ایل قابل توضیح است. خون بس با توجه به اینکه دختری که به خون بس می‌رود هیچ حقی در انتخاب ندارد با نقض کامل حقوق فردی زن به نفع حق طایفه، از جمله حق تحصیل، اشتغال، ترک منزل و طلاق همراه است. زن خون بسی حتی پس از مرگ شوهر خود حق خارج شدن از طایفه شوهر را نداشته و می‌بایست تا آخر عمر در میان آن‌ها زندگی کند. کارکرد دیگر خون بس مجازات و تحقیر طایفه و خانواده قاتل و در واقع تنبیه اجتماعی درون طایفه‌ای با توجه به مفهوم ناموس نیز هست، به این معنا که، چون زنان ناموس مردان و ایل و طایفه به حساب می‌آیند، به خون بس بردن ناموس یک طایفه یا یک مرد در واقع ننگی برای او و طایفه اش به حساب می‌آید. به ویژه اینکه این ننگ، ننگی دائم و همیشگی است.
 
خون‌بس ثبت ملی نمی‌شود!
 در نهایت اما دیروز خبر رسید که موضوع ثبت ملی خون بس منتفی شده است. مدیرکل دفتر ثبت آثار و حفظ و احیای میراث معنوی و طبیعی در این مورد گفته است: «به هیچ عنوان موضوع ثبت خون‌بس در دستور کار شورای ملی ثبت میراث فرهنگی ناملموس قرار ندارد.»
 
مصطفی پورعلی مدیرکل دفتر ثبت آثار و حفظ و احیای میراث معنوی و طبیعی گفت: «با توجه به بررسی‌های انجام شده رسم خون‌بس با شرایط مطرح شده در تعارض با حقوق زن و طبیعتاً مغایر با شاخصه‌های ثبت مواریث فرهنگی ناملموس در فهرست آثار ملی است.»
 
با این اعلام به نظر حداقل فعلا پرونده ثبت ملی خون‌بس بسته شده است. هر چند به نظر مسئله مهم‌تر آن است که چرا باید رسمی که این چنین با حقوق اولیه نیمی از اعضای جامعه در تعارض قرار دارد در فضای رسانه‌ای کشور مورد ستایش قرار گیرد و سخن از ثبت ملی آن به میان آید. نکته‌ای که نشان می‌دهد جامعه ما چه راه طولانی‌ای تا به رسمیت شناختن حقوق زنان به خصوص در مناطق دور از مرکز در پیش دارد. 
 
 
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر:
بنر شرکت هفت الماس صفحات خبر
رپورتاژ تریبون صفحه داخلی
شهرداری اهواز صفحه داخلی