دیدارنیوزـ ایمان رضایی: از همان آغاز فیلم، با نمایی بسته از یک پنجره که مختص به ویلایی در میان طبیعتی زیباست مواجه می شویم که ناگهان چهره بهرام رادان با عینک آفتابی در آن نمایان می شود و سپس کات میخورد به سوار شدن رادان در ماشینی چند ده میلیاردی و سپس قایق سواری و ...، اولین چیزی که عیان میشود فضا و تِم لوکس فیلم است که البته تنها محدود به آکساسوار صحنه میباشد، یعنی جز در به نمایش گذاشتن چند ماشین خاص و عینک آفتابی و ساعت مچی و گوشیهای برند اپل، هیچ المان تصویری در این مورد به القای فضای به اصطلاح "لاکچری" فیلم کمک نمیکند، چرا که اصلا در سینمای غرب، برای پرداخت چنین فضاهایی در فیلمهای مربوط به مسائل مالی و رقمها و آدمهای آنچنانی، علاوه بر دکور و لباس، خود کارگردان و در ادامه تدوینگر نیز بر دکوپاژهایی خاص و اصلاح رنگهایی مناسب با فضا باید نظارت داشته باشند.
به طور مثال، فیلم "گرگ وال استریت" اسکورسیزی یا "کلاهبرداری آمریکایی" دیویداو. راسل را بعنوان نمونه های آمریکایی به یاد آورید. از مشخصههای تکنیکی این آثار، اولا باید به فضای رنگیِ گرم و تنالیته رنگهایی مانند قرمز، قهوه ای و تیره در تصاویر سازنده فیلم اشاره کرد و در وهله بعد باید نوع حرکات دوربین را با دقت خاصی دنبال کرد که معمولا توسط کرین یا ریل و ساچلر انجام می شوند. حرکاتی نرم، آهسته و در عین حال عظمت بخش که بعضا متکی به «های انگل/لو انگل» هستند و اینجاست که علاوه بر شخصیتها و آکساسوار لوکس، اتمسفر سینمایی لوکس نیز خلق میشود. حال آنکه در "ایده اصلی"، علیرغم تمرکز شدید روی شخصیتهای ثروتمند و نوع زندگی لوکس و قراردادها و پروژه های آنچنانی، هیچ حرکت درستی از لحاظ تکنیکال برای القای حس مورد نظر انجام نمی شود.
مورد بعدی که مربوط به شکل روایت فیلمنامه است و نیمچه خلاقیتی (هرچند بیهوده) در آن دیده میشود، ایجاد چند دایره زمانی برای تکمیل حفرههای فیلمنامه و البته غافلگیر کردن مخاطب توسط این شیطنت فرمیک است. منظور از دایرههای زمانی چیست؟ اگر تا کنون از فیلمهای شهرام مکری چیزی دیده باشید قطعا متوجهش خواهید شد. فیلم با محوریت کاراکتر سعید (بهرام رادان) آغاز میشود. سعید مهندس ساختمانسازی است که از همسرش جدا شده و شرکت و دم و دستگاهش را نیز به او واگذار کرده است. حالا با شرکت جدیدش میخواهد وارد مناقصه ای شود که رقیب اصلی اش همان همسر و همان شرکت سابقش هستند. در همان دقایق ابتدایی روی تصویر، نوشتهای تایپ می شود: "بازی سعید". حدود چهل دقیقه، این اپیزود با محوریت سعید و نقشههایی که او می کشد تا پول هنگفتی به دست آورد به طول می انجامد و سپس کات میخورد به لوکیشن و سکانسی که قبلا یک بار در فیلم دیده ایم. حالا عبارت "بازی رویا" (همسر سابق سعید) روی تصویر تایپ می شود. اینجاست که مخاطب ساختار فیلم را کشف کرده و متوجه دایره های زمانی فیلمنامه میشود.
بیست دقیقه ای هم به کاراکتر رویا و نقشههای او اختصاص دارد و سپس اپیزود سوم، با همان سر و شکل برای کاراکتری دیگر در نظر گرفته شده است. در آخر، اما برآیند تمام این سه دایره زمانی که درواقع مربوط به سه رقیب تجاری در یک معامله بزرگ است، از راه میرسد که اینبار، دیگر نقطه نظر شخص خاصی در کار نیست. یک سورپرایز برای مخاطب در آخر ایجاد شده و سپس دوباره با یک دایره زمانی نهایی، پرده از یک همدستی و همکاری بین دو رقیب برداشته میشود.
خلاصه آنکه کارگردان، آنقدر درگیر ایده ساختاری خود شده که عملا محتوای داستان و دغدغه های فکری خودرا به طور کلی در اولویتهای آخر قرار داده است. هرچند که چنین قصههایی، علیرغم بی محتوایی صرف، تنها از جهت خوش ریتم بودن و همراه کردن بیننده با خود، بین تماشاگران عامه، محبوب است و پسندیده میشود، اما از نگاه و دریچه تخصصی هنری/سینمایی، اساسا فاقد ارزش و فاقد اهمیت هنری است. چند کلاهبرداری و قرارداد تجاری که تا حد خاله بازیهای بچگانه ساده و سهلالفهم پرداخت شده، به همراه چند شوخی و جوک که واقعا پرچمدار کمدی سخیف و مبتذل سینمای ایراناند، هرگز فیلمی قابل دفاع و ارزشمند را حاصل نشده، و هرگز در جایگاه نقدی جدی تر از این متن قرار نخواهد گرفت...
تیزر فیلم "ایده اصلی"