تیتر امروز

اندیشکده آمریکایی: برای پیروزی در جنگ اوکراین، باید نخست پنج مساله راهبردی را حل و فصل کرد (قسمت پایانی)
از چشم جهان (۱۵۱)

اندیشکده آمریکایی: برای پیروزی در جنگ اوکراین، باید نخست پنج مساله راهبردی را حل و فصل کرد (قسمت پایانی)

در قسمت اول مقاله «اندیشکده آمریکایی: برای شکست روسیه در جنگ اوکراین، باید نخست پنج مساله راهبردی را حل و فصل کرد» به دو مساله اشاره شد و در این مطلب، سه مساله راهبردی دیگر و پایانی را می‌خوانید.
عصر ابراهیم تمام شد
افاضات اضافه

عصر ابراهیم تمام شد

در هفته‌ای که گذشت یک حادثه کشور را تحت تاثیر قرار داد و عوام‌الملک از حالا تا اطلاع ثانوی می‌خواهد خاطرات روزانه‌اش را در دفترچه‌ای بنویسد که قرار است تا بعد از مرگش مخفی بماند.
مجلس یادبود برای شهید رئیسی/ پیکر شهید موسوی در حرم عبدالعظیم آرام گرفت +ویدیو
مراسم تشییع و خاکسپاری پیکر شهدای سانحه ورزقان برگزار شد

مجلس یادبود برای شهید رئیسی/ پیکر شهید موسوی در حرم عبدالعظیم آرام گرفت +ویدیو

پس از سانحه تلخ و شوکه‌کننده سقوط بالگرد ابراهیم رئیسی، رئیس‌جمهور و حسین امیرعبداللهیان، وزیر امور خارجه ایران که امام جمعه تبریز و استاندار آذربایجان شرقی و همراهان در آن حضور داشتند، پیکر...
یادداشتی به قلم‌ ثریا زندیار؛

خبرنگاری؛ رنج است

آنوقت ها که خبرنگار شدم، نمیدانستم باید این همه رنج ببینم، درد بکشم، سیاهی تماشا کنم، حسرت بخورم، عصیان کِنار بزنم، ظلم غلاف کنم، ریا بزدایم، دروغ بشنوم، تهمت بخورم، توهین بشنوم و ...

کد خبر: ۱۳۵۱۱۶
۱۷:۰۱ - ۱۷ مرداد ۱۴۰۱

خبرنگاری؛ رنج است

دیدارنیوز_سرویس‌خوزستان:  آنوقت ها نیمچه شاعره ای بودم مستِ واژگان ادب پارسی که احساس را به تمامیت وجودم تزریق می کردم و دنیا را دور دلم می چرخاندم و زندگی را عاشقانه پی می گرفتم ...

 آنوقت ها سریال پلیس جوان هم از تلویزیون پخش می‌شد و مریلا زارعی نقش خبرنگار حوادث را بازی می کرد، عاشق شخصیت جست و جو گر و پیگیرش شدم، عاشق سماجت هایش به آن پلیس جوان برای کشف حقیقت... و حقیقت؛ این کلمه ی پنج حرفی؛ مرا جادو کرد، و جادوگر قصه خبرنگار شدنم همان #حقیقتی بود که مریلا زارعی با هنرش آن را در وجودم نهادینه کرد.

چراغ آرزوی خبرنگار شدن، چنان در وجودم روشن شد که گویی جهانی به من نور بخشیده و راه برایم روشن بود" کلمه، حقیقت، خبرنگار"  گوشواره شدند بر دو گوشِ جان و تنم، فکر شدند بر تاج سرم، حس شدند در قعر وجودم... زیاد طول نکشید. 

نوشتن در مسیر خبر را شروع کردم و کم کم عنوان خبرنگار را به من می دادند، حس دلچسبی بود، ثریا زندیار؟ همان خانم خبرنگار؟ نامم در روزنامه ها به چاپ رسید؛ شهر کوچک بود و نامم کم کم شنیده شد ... و این گونه شهرت هم از درِ خبرنگاری وارد شد، نوشتم و نوشتم و نوشتم و این نوشتن ها ادامه داشت... از آن روز، سالها می گذرد.  

و امروز ؛ شاید اگر می دانستم رنج و غم و درد و دروغ و سیاهی و ظلم و فساد و فقر و ریا و اشک و آه و هر آنچه هست، در مسیر خبرنگاری مثل سنگریزه ای تیز، پایِ اندیشه ام را این چنین زخمی می کند، دلم را می شکند، تن و جانم را خسته و غمگین می کند و آرزوهایم را شهید؛ شاید و البته باید پای خودم را قلم می کردم تا زینبِ ستم کش جامعه ای نشوم که امید و ایمان از یک دَرَش خارج شده و فقر و بدبختی و فرومایگی از در دیگرش وارد! 

من؛ خبرنگار حوالیِ بیچارگی جهانم، سردرگم و بخت برگشته اما ... اما... اما از ابتدای زیستنم، قدرتی در وجودم ریشه دوانده که هیچ کدام از واژگان به تسبیح نشسته هنوز حریف نشدند تا از پا در بیاورند این مفلوکِ قلم را، قدرتی به نام پروردگار... و چه زیباست که قطره ای از قدرت لایزالی که انسان را خلق می کند بی هیچ منتی در تو جاری و ساری باشد و نگذارد تو از حقیقت دور بشوی ...

من، اگر چه خبرنگارِ حوالیِ بیچارگی جهانم، اما سطر کوتاهی از قدرت خداوندم که برای حقیقت باید تا قاف سختی ها هم که شده، طی طریق کنم و روشنابخش سرزمینی باشم که آدمهایش نا امید و بی حوصله اند و سر در گریبان سختی ها فرو برده اند... من خبرنگارم، سوگند خورده ام، "نون والقلم و ما یسطرون"...و اینک گرامی می دارم امروز را، روز ۱۷ مرداد که تنِ شریف یک خبرنگارِ شجاع، با یک تفکرِ مردود تیرباران شد و در تقویم این سرزمین به ثبت رسید...

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر:
بنر شرکت هفت الماس صفحات خبر
رپورتاژ تریبون صفحه داخلی