سریال خسوف اثر مازیار میری این روزها در شبکه نمایش خانگی اکران شده است. یادداشت کوتاه زیر نگاهی دارد به نقاط ضعف و قوت این سریال.
دیدارنیوز _ پریسا الیاسی*: مازیار میری کارگردان خوبی است. این را با یک نگاه گذرا به کارنامه حرفهایاش، میتوان فهمید؛ کارنامهای که در آن، نهتنها کار ضعیف آنچنان به چشم نمیخورد که برعکس اسمهای مهمی مثل فیلم سینمایی سعادتآباد، مثل حوض نقاشی و مثل سریال گاوصندوق، در آن خودنمایی میکنند.
میری کارگردان بیحاشیهای است، نه منتقدان سرسختی دارد و نه هواداران سینهچاکی! جدیدترین ساخته مازیار میری، سریالی است به نام «خسوف» که از شبکه نمایش خانگی در حال پخش است. جدیدترین ساخته مازیار میری مثل خودش بدون جنجال است. خسوف نه اقبال قورباغه و خاتون و میخواهم زنده بمانم و ... را در تبلیغ و جذب مخاطب داشت؛ نه حاشیههای عاشقانه و گیسو و نه حتی زرق و برق جزیره را!
خسوف با یک ضربه ناگهانی در همان دقایق ابتدایی سریال شروع میشود. یعنی قبل از آنکه مخاطب به خودش بیاید و شخصیتها را بشناسد و روابط بین آنها را متوجه بشود؛ قلاب داستان انداخته و مخاطب درگیر میشود؛ قلابی که خیلی هم بر اساس منطق اتفاق نمیافتد، اما این ویژگی را دارد که به داستان سرعت میبخشد.
داستان اگرچه خیلی سریع شروع میشود، اما با فلشبک به گذشته، ناگهان از رمق میافتد؛ فلشبکی که برای شناخت بیشتر شخصیتها در سریال اتفاق افتاده، اما عملا باعث کندشدن ریتم سریال شدهاست. اما مشکل، فقط ریتم کند سریال از قسمت دو به بعد نیست. شخصیتهایی که قرار است آنها را بشناسیم و با آنها ارتباط برقرار کنیم، به شدت سردرگم هستند و هیچ احساسی به مخاطب منتقل نمیکنند. رابطه احساسی بین امیر و آتیه که خط اصلی داستان است؛ درست شکل نگرفته. رابطه امیر و آتیه در خسوف را با رابطه آرمان و زیبا در همگناه و یا رابطه کاوه و شیوا در میخواهم زنده بمانم مقایسه کنید تا غیراحساسی بودن رابطه احساسی بین آنها بیشتر خود را عیان کند!
اکیپ دوستانه خسوف را با اکیپ دوستی کرگدن مقایسه کنید تا متوجه شوید که این رابطه دوستی در سریال خسوف، راه زیادی دارد تا تماما شکل بگیرد. حتی وجه مطالبهگر شخصیتهای جوان دانشجو اصلا درنیامده و در حد سریالهای صداوسیما، سطحی و دمدستی شده.
کافه مهتاب که زمان زیادی از هر قسمت سریال را به خودش اختصاص داده؛ اگر قرار بود که کارکردی شبیه به کارکرد کافه سنترالپرک در سریال فرندز داشتهباشد؛ با شخصیتهای اضافهای که در آن وارد کرده و دیالوگهای لوسی که ادا میکنند؛ نه تنها کارکردش را از دست داده بلکه عملا تبدیل به یکی از نقاط ضعف سریال شده.
اما ویژگیهای گیرا و جذاب خسوف، پشتِ ابرِ این چند قسمت، پنهان نماندند و از قسمت پنجم، ضعفهای قبلی را تا حد زیادی رفع و رجوع کردهاند. ریتم و روایت در فیلمنامه سروشکل بهتری پیدا میکند و داستان، سرعت بیشتری میگیرد و ابعاد ناشناخته بعضی از شخصیتها، مثل دایی مهراب یا سمیرا و علیرضا روشن میشود و جذابیت بیشتری به سریال میدهد.
اگر هنوز شروع به دیدن سریال خسوف نکردهاید؛ برایتان یک پیشنهاد دارم. تا قسمت پنجم بیایید و در همان دقایق ابتدایی و بعد از آن نگاه عجیب و سراسر دستپاچه دایی مهراب به آتیه، تصمیم بگیرید سریال را ادامه بدهید یا همانجا قطعش کنید!
اگر خواستید سریال را ادامه ندهید؛ چند دقیقه بعد دکمه توقف را فشار بدهید. شنیدن تصنیف زیبای «بهارِ من گذشته شاید» را نمیشود از دست داد!
*فیلمنامهنویس