دیدارنیوز ـ مسلم تهوری/ آرش راهبر: پیش از این، بخست نخست گفتگو با علی کاوه عکاس پیشکسوت جبهه و جنگ منتشر شده است. در ادامه گفتوگو با استاد علی کاوه، درباره مهمترین روزهای حضور در دوران دفاع مقدس و تعدادی از بهترین عکسهای او از جنگ صحبت کردیم.
در ادامه می توانید بخش دوم و پایانی این گفتگو را بخوانید. پیشنهاد می شود این قسمت جذاب و خواندنی از گفتوگو را از دست ندهید.
دیدارنیوز: با توجه به شرایط روزهای ابتدایی جنگ، برخورد مردم جنگزده با فردی که به جای اسلحه دوربین عکاسی دستش گرفته چگونه بود؟
کاوه: در آبادان وقتی مردم میجنگیدند، دیدم افرادی را که لباسی مثل تعویض روغنی و لباس کار به تن داشتند. لباس آبی داشتند انگار همه کارگر شرکت نفت بودند. مرکز آبادان صداوسیما در یک نخلستان بود. ما آنجا خبرنگاری داشتیم به نام آقای رهبر که با موتور به خط مقدم میرفت و گزارش تهیه میکرد که بعدها شهید شد. دو سه تا از بچههای خوزستان بودند که با موتور به خط مقدم میرفتند و با رزمندهها مصاحبه میکردند و باز میگشتند.
یک روز من به آبادان رفتم، فرستنده ما داخل یک گودال بود و روی آن را با نخل پوشانده و استتار کرده بودند که نبینند. به هر حال هنوز جنگ حالت نامنظم داشت. به آنجا رفتم تا از ارتش عکاسی کنم. ارتش یک انضباط عجیبی داشت. مثلاً میگفتند که از اسلحه، توپ و تانک ما عکس نگیر. چون شما شب این را پخش میکنید. یک افسری میگفت آقای فیلمبردار شما که دارید فیلم میگیرید اینجا را باز نگیر. دوربین همکار فیلمبردار من از راست پَن (حرکت افقی) میکرد و کل محوطه را نشان میداد. البته در تلویزیون آن فیلمها چک میشد. اما گاهی اوقات از دستشان در میرفت و فردا همانجا را صدام میزد. آن موقع ما معرفی نامه داشتیم، اما بعدها که سپاه تشکیل شد با کارت مخصوص میرفتیم و دیگر مشکلی نداشتیم که از این اسلحه یا فلان چیز عکس نگیریم و خیلی آزاد بودیم. نمیگویم کار درستی بود که آزاد بودیم، من که نظامی نبودم. شاید آن افسری که میگفت شما اینطور که باز میگیرید، نباید آنها اسلحه ما را بشناسند و بدانند که ما با چه اسلحههای میجنگیم واقعاً درست میگفت. اما از آن طرف مردم و رزمندگان همیشه با یک روحیه باز از کار ما استقبال میکردند.
دیدارنیوز: نمیگفتند دوربین را کنار بگذارید و بجنگید؟
کاوه: خیر. مثلاً عراقیها سیصد متر آن طرفتر بودند. میگفتیم بچهها بگذارید ما دو تا فیلم و عکس بگیریم بعد دو تا اللهاکبر بگویید. بعد که ما رفتیم، بجنگید. آنها تا ما را دیدند عشق دوربین شدند و خلاصه دو تا تیر در کردند. از آن طرف آتش شروع میشد و جلوی چشمم خمپاره میآمد و میخورد به پای بچهها. این خمپاره وقتی به پا میخورد، اول صورت فرد طبیعی است، اما سی ثانیه بعد آن قدر خون از او میرود چهره دگرگون میشود. بعد میآمدند با یک نخهایی بالا و پایین پا را محکم میبستند که خون به جریان نیفتد، اما باز بعد از یک دقیقه می دیدیم که خون جاری شد. آمبولانس هم نبود. یک موتورهایی درست کرده بودند که پشتش شبیه تخت بود و زخمیها را روی تخت میبستند و آنها را به سرعت میبردند. در آن لحظه من عکاسی میکردم و نمیشد اسلحه به دست بگیرم.
ما دو تا عکاس بودیم. یک روز شش هواپیمای دشمن جایی به اسم ایستگاه حسینی را بمباران کرد. آنجا هم خیلی از بچههای ما شهید شدند و هم خود عراقیها کشته شدند. وقتی میخواهید خودتان را مخفی کنید باید بروید پشت خاکریز. دوست من آقای نعیمی، داخل لوله رفته بود. گفتم بیا بیرون، اگر به لوله بخورد چیزی از شما نمیماند. داخل سنگر که رفتیم زمین میلرزید. آب توی کلمن انگار که بجوشد قل قل میکرد. هواپیماها درست همان خطی که بچههای رزمنده پشت خاکریز بودند را زده بود. خوشحالم که حضور داشتم. اگر حضور نداشتم الان خیلی ناراحت بودم. الان چون وظیفهام را انجام دادهام راضی هستم. نه اینکه بگویم جنگ خوب است، از این خوشحالم که توانستم از این بچهها عکس بگیرم و این عکسها در کتابها میماند. شاید فیلم از بین برود، اما من فکر میکنم که عکس، ماندگاری بیشتری دارد. آن قدر که من عکس دوست دارم، فیلم را دوست ندارم.
دیدارنیوز: آیا هیچوقت لازم شد دست به اسلحه ببرید؟ مثلاً در یک تنگنایی قرار بگیرید یا لازم باشد به کسی کمک کنید و دوربین را کنار بگذارید؟
کاوه: نه، به یاد ندارم. ما یک دوستی داشتیم که در مراسم ارتحال امام خمینی (ره) به جای اینکه عکس بگیرد، گریه میکرد. کسی که لیسانس عکاسی داشت. یعنی به مرکز صدا و سیما رفته و لیسانس گرفته و عکاس شده بود. من گفتم عکسهای مراسم کجاست؟ گفت که من گریه میکردم. دلم میخواست چند تا سیلی توی گوش او میزدم و میگفتم که آقای محترم ۶۰ میلیون نفر در ارتحال امام دارند گریه میکنند. شما وظیفه داشتید عکس بگیرید، نه اینکه گریه کنید. من نمیگویم گریه نکردم من هم یک جاهایی عجیب گریه کردم. زمان ورود آزادهها عجیب گریه کردم، اما دوربین از دستم نیفتاد. حالا که عکسهایم را نگاه میکنم خودم را تحسین میکنم. یک عکاس اولین وظیفهاش عکس گرفتن است. اگر مثلاً لازم بود بجنگیم اشکال ندارد، در آن زمان دوربین را کنار میگذاریم و میجنگیم، اما وظیفه اصلی من عکاسی است.
دیدارنیوز: ابزار و تجهیزات شما جواب کار را میداد؟
کاوه: من در جبهه فقط نگاتیو نمیگرفتم. دو تا بدنه داشتم؛ یکی اسلاید و یکی نگاتیو. وقتی عکاسی میکنید باید کادر درست باشد. من همیشه در اسلایدهایم نصف فضای عکسم را خالی میگذاشتم، چون باید گوینده خبر را هم تصور میکردم و بعد عکس میگرفتم. یعنی آن همه عکاسی که یاد گرفته بودم باید کنار میگذاشتم و برای اخبار با یک روش دیگر عکس میگرفتم. خیلی برایم سخت بود. نگاتیو را درست میگرفتم و اسلایدها را پنجاه درصد عکس میگرفتم و پنجاه درصد یک طوری خالی میگذاشتم که عکس رزمنده پشت گوینده تلویزیون نیفتد. خیلی سخت بود، اما توانستم این را در مغزم جا بدهم و یادم نرود در جبهه جنگ با وجود آن ترس باید روش عکاسیم را بعد از بیست سی سال عوض کنم. وقتی شبها عکسهایم میرفت روی آنتن خوشحال میشدم از اینکه کارم را درست انجام دادهام.
دیدارنیوز: استاد کاوه را ما همیشه در میادین ورزشی دیدیم و اینکه به مناسبت جنگ به جبهه هم میرود. آیا شده که یک وقتهایی در منطقه باشید و در عین حال یک مسابقه مهمی باشد، بعد مردد شوید که الان باید کجا باشید؟
کاوه: خیر. من بعد از انقلاب یک عکاسی هم باز کرده بودم که تمام محلات تهران را با ده پانزده دانشجو، عکاسی میکردیم. دانشجویانی که عکاسی دوست داشتند در همه محلات و زمینهای خاکی عکاسی میکردند. اما من هیچ وقت حواسم برای برگشتن به تهران به خاطر مسابقه نبود.
دیدارنیوز: یک بسیجی میشناختم که میگفت وقتی در منطقه بوده یک بار سه روز مرخصی گرفته تا به دربی تهران برسد. یک روز طول کشیده برسد تهران، یک روز بازی را تماشا کرده و یک روز هم در راه برگشت بوده.
کاوه: زمان جنگ من در تلویزیون کار میکردم و در روزنامه نبودم. لازم نبود به ورزشگاه بروم. وقتی جنگ تمام شد و در روزنامه مشغول شدم گفتند برو استادیوم آزادی و عکس بگیر. گفتم من را راه نمیدهند. اما دوباره به ورزش بازگشتم. کلا در زمان جنگ در فکر فوتبال نبودم.
دیدارنیوز: یعنی اصلاً استادیوم نرفتید؟
کاوه: شاید رفته باشم، اما یادم نمیآید که جبهه را رها کنم و برگردم تهران. در جبهه هم عکس ورزشی میگرفتم. بعضی از رزمندهها با چیزهایی که درست کرده بودند وزنه میزدند یا فوتبال بازی میکردند. با خیلی از فوتبالیستهای خوزستان برخورد داشتم که رزمنده بودند. مثلاً دروازهبان تیم خرمشهر اسلحه دستش بود. خیلی از فوتبالیستهای خوزستان را در جبههها دیدم که میجنگیدند. وقتی این آدمها را میدیدم که فوتبال را رها کردند و از کشور دفاع میکنند دیگر در فکر فوتبال نبودم.
دیدارنیوز: کریم باوی هم اینطور بود...
کاوه: بله، به یاد دارم که آقای بزمه بازیکن صنعت نفت را هم در جبهه دیدم. در خوزستان گاومیش زیاد است و یک بار دیدم کلی گاومیش آورده داخل زمین فوتبال استادیوم صنعت نفت آبادان. آنها را جمع کرده بود آنجا تا از بین نروند. عکسش را گرفتم و فکر کنم در آرشیو تلویزیون باشد. زیاد فوتبالیست در خوزستان میدیدم. نمیدانم چرا آن قدر که خوزستان را دوست داشتم، میل نداشتم به جبهه غرب بروم. مثلا اگر ده بار جبهه رفته باشم هشت مرتبه خوزستان بوده و دو بار غرب.
دیدارنیوز: آیا شد که دوربینتان آسیب ببیند، بشکند یا از دستتان بیفتد؟
کاوه: جلوی سفارت آمریکا این اتفاق افتاد و دوربین شکست. اما در جبهه این اتفاق رخ نداد. کثیف میشد گاهی. در جزیره مینو یک دوست خبرنگاری داشتیم به اسم آقای آزمندیان که الان فکر میکنم دکتر است و درسهای روانشناسی میدهد. آن زمان خبرنگار بود. ما در جزیره مینو که پر آب بود و همه با چکمه میرفتیم، یکباره بمباران شد و حواسمان نبود. همه در آب نشستیم دوربینم خیس نشد، اما تا کمرم خیس شد و یکباره در آن شلوغی همه زیر خنده زدیم، چون اصلاً حواسمان نبود که نشستیم. فکر کردیم که اگر در آب بنشینیم در امان هستیم!
دیدارنیوز: واضحترین خاطرهای که از زمان جنگ دارید چیست؟
کاوه: زمان جنگ خیلی بچههای ما در آب غرق شدند و به شهادت رسیدند. باید از یک روز بسیار سخت حرف بزنم. در زمان جنگ یک مانور عجیبی بود به نام مانور شهادت که من هم حضور داشتم. حدود ۱۶۰ تا چترباز باید از هواپیما میپریدند، همه هم بچههای سپاه بودند. نمیدانم که چند نفر از آن بچهها آن روز شهید شدند. موقع پرش باید آنها را روی خشکی پایین میریختند، اما اشتباه محاسباتی باعث شد همه در آب فرود بیایند. شما نمیدانید وقتی لباس چتربازی تنتان باشد و داخل آب بیفتید چقدر سنگین میشود. نمیتوانید خودتان را بالا بکشید. شب قبلش من با این بچهها در استخر شنا میکردم و فردا این اتفاق افتاد. صورت این بچهها هنوز جلوی چشمانم است. گفتند این جوانها قرار بوده از مرز ایران تا کرکوک که ۱۵۰ کیلومتر است پیاده بروند و عملیات کنند. ۱۵۰ کیلومتر کم نیست. بعد به علت یک اشتباه کوچک ما بهترین جوانانمان را آن روز از دست دادیم. جوانهای بلند قامت و رشید که انگار همگی کشتی گیر ۱۲۰ کیلویی بودند، ورزیده و خوش اندام. چون من داخل آب آنها را دیده بودم. خیلی عجیب بود. خدا رحمتشان کند. یک دفعه یاد آنها افتادم. (اشک به صورت استاد میدود!)
دیدارنیوز: شروع جنگ را گفتید. آخرین روزهایی که در مورد جنگ عکاسی کردید فکر میکنم مربوط به بازگشت اسرا و آزادگان بوده است. کجا بود آن روزی که رفتید عکاسی کردید؟
کاوه: آخرین روز جنگ مرز خسروی بود. وزیر کشور آقای عبدالله نوری بود. ایشان چون قبلاً مدیر اخبار تلویزیون بود، من را خوب میشناخت. گفتند کاوه داخل ماشین بیا. وقتی وزیر کشور بگوید دیگر کسی نمیتواند انجام ندهد. پنج نفری داخل ماشین جا نمیشدیم. به فیلمبردار هم گفتم بیا. اولین گروه عراقی را که تحویل دادیم صلیب سرخ تحویل گرفت و آنها در خاک عراق افتادند و شاید چون عراقی بودند برای من جالب نبود. خیلی فرمالیته روی خاک عراق افتادند و اگر قشنگ میافتادند شاید یک عکاس حس میکرد. بعد ایرانیهایی که از خاک عراق به این طرف میآمدند یک نفر یک نفر آزاد میشدند. صدام به آنها قرآن داده بود و چون قیافه من یک مقداری بور بود، فکر میکردند که من آمریکایی هستم و از اینها عکس میگیرم چند تا فحش به من دادند گفتند که یک قرآن گرفته چقدر عکس میگیرد؟
وقتی از مرز گذشتند روی خاک افتادند. خاک تیغ دارد و سنگ دارد و خشک است. اما آنها روی خاک افتادند انگار که روی پر قو افتاده بودند. خاک را میبوسیدند و گریه میکردند و من هم عکاسی کردم. فکر میکنم زیباترین روز عکاسی من آن روز بود. هر کسی میپرسد که زیباترین روز عکاسی تو چه روزی است گفتم روزی که از دلاوران آزاده عکاسی کردم که از یک روز تا هشت سال اسیر بودند. یک روز عجیبی بود. اگر شما در عمرتان یک روز زندان بروید متوجه میشوید که هشت سال اسارت با آن برخوردهای بدی که داشتند یعنی چه.
دیدارنیوز: چقدر وقت داشتید که به جنبه هنری عکس بپردازید؟
کاوه: خیلی کم. اصلاً در فکر عکس هنری و این چیزها نبودم. همه چیز در لحظه بود.
دیدارنیوز: از فرماندهان جنگ هم عکس گرفتید؟
کاوه: یادم هست که از فرماندهان ارتش و نیروی هوایی و فرماندهان دیگر عکاسی کردم از جمله شهید چمران که رئیس جنگهای نامنظم بود و نماینده امام در وزارت دفاع. از افراد دوست داشتنی آن موقع بود.
دیدارنیوز: اینجا عکسهای شهید چمران را داریم. عکسهای خودتان است؟
کاوه: بله
دیدارنیوز: در مورد برخی از این عکسها توضیح دهید؟
کاوه: شهید چمران شیفته کلاشینکف بود. رزمنده بزرگی بود. حتما صدایش را در رادیو شنیدهاید. از یک متری که صدایش را گوش میدهید یک صدای عجیبی دارد و واقعاً دلنشین است، خدا رحمتشان کند.
- این عکس بچهای است که سه روز هیچ کسی به او سر نزده است. تفنگش هم تک تیرانداز است.
- این آقا دروازهبان فوتبال خرمشهر است که میخواهد آر پی جی بزند.
- در این عکس بچههای ما از خستگی خوابیدهاند.
- معمولاً بچههای ما را با ماشینهای کامیون میبردند. یعنی پنجاه تا صد تا سرباز در کامیون به خط میبردند.
- این عکس در فاو است. عراق آنجا زیاد شیمیایی میزد، چون میخواست فاو را پس بگیرد. همه رزمندگان ما بیشتر این وسایل شیمیایی را داشتند.
- این جزیره مینو است که فکر میکنم در آبادان باشد. این همان رزمندگان هستند.
دیدارنیوز: استاد این از صحنههای واقعی است یا از آنهایی است که گفتید شعار دهید عکس بگیریم؟
کاوه: این خط مقدم است و یکباره من به این سرباز گفتم به طرف من برگرد اللهاکبر بگو. خب بچهها چیزی را که میزدند و دشمن را سرکوب میکردند شعارشان اللهاکبر بود. این عکس هر سال در خیابانها روز ۳۱ شهریور استفاده میشود.
دیدارنیوز: چرا صورتش حالت گل مالی داشت؟
کاوه: خوزستانیها مثل لرها که در محرم گل میمالند، وقتی کسی را از دست میدهند این شکلی عزاداری میکنند.
دیدارنیوز: از اینکه وقتتان را در اختیار دیدارنیوز قرار دادید سپاسگزاریم.