
آنچه در این گزارش می خوانید مشاهدات گزارشگر دیدارنیوز از سی و ششمین نمایشگاه کتاب تهران طی دو روز متفاوت با همه نقاط قوت و ضعف آن است.
دیدارنیوزـ مسعود پیوسته: سی و ششمین نمایشگاه کتاب تهران، این بار با شعار «بخوانیم برای ایران»، روز شنبه ۲۷ اردیبهشت به پایان رسید. شعاری که انگار بیشتر به خواهش و استدعا میماند! در حالی که در سالهای نخست انقلاب، در میانه دهه پنجاه، تیراژ کتاب با جمعیت ۳۵ میلیونی، به طور میانگین ده هزار تایی بود، در شرایط پس از انقلاب و از دورهی حذف و محو همهی «صداها» در دهه شصت، تیراژ کتاب و حوزهی فرهنگ و هنر و ادب، به خاموشی و کمرنگی و بی رمقی رفت و تنها یک صدای مسلط ماند.
در نیمه دهه هفتاد، جامعه ایرانی نفسی تازه یافت و تیراژ کتابها با کتابخوانها فزونی گرفتند و عین سالهای اول انقلاب، چاپ اول کتاب ها، ده هزارتایی و پنج هزارتایی شدند، اما این دورهی تنفس، طولانی نبود، جامعه کتابخوان، دوباره در دهه هشتاد به تنگی نفس افتاد و شوق کتاب خوانی و کتاب جویی به تیراژ سه هزار نسخهای کاهش یافت و از دهه نود به این به سو، همان سالهای تردید بین لبخند امید و لبخند فریب، جامعه به لبخند واهی امید تن داده بود، به هزار تا و پانصد تا و در نخستین دهه ۱۴۰۰ هم به سیصد و دویست نسخه رسیده است.
در روز پایانی نمایشگاه، محسن جوادی، رئیس این تشکیلات فرهنگی، اجمالا گزارشی از کم و کیف برگزاری این نمایشگاه به جامعه عرضه و ابراز امیدواری کرد با برپایی این نمایشگاه، روزهای خوشی برای مردم ایران رقم خورده باشد. از فروش خوب کتاب، به هر دو طریق حضوری و مجازی خبر داد. اما به نظر آمد لحن و ادبیات متولیان برگزاری این نمایشگاه، در مجموع، تفاوتی با فرم گفتار مدیران نمایشگاه کتاب از زمان احمدی نژاد تا رئیسی نداشت.
مدیر نمایشگاه، وقتی از همان آغاز از پلیس انتظامی تشکر کرد و از «پای کار» بودن برخی بانکها سخن گفت، ناخودآگاه آدم یاد فرم حرف زدن رؤسای نمایشگاههای کتاب و مطبوعات، در دو دوره احمدی نژاد و رئیسی میافتاد.بخاطر همجواری محل زیستم با مصلی تهران، دو بار از فضای عمومی این نمایشگاه، در دورهی سی و ششم بازدید کردم.
در روزهای نخست برپایی این نمایشگاه، یک بار ساعت ۱۱ وارد شدم که فضای عمومی نمایشگاه را ببینم و اینکه آیا تفاوتهایی در ظاهر و باطنش با سالهای گذشتهی نمایشگاه کتاب میبینم یا نه؛ وقت صبح، زمان مناسبی نبود. چون به جای مراجعان کتاب جو، بیشتر اِلِمانهای حکومتی در دید بود. به جای «همه» به معنای واقعی کلمه، جزئی و برخی و خلوتی حس میشد، در عوض، یمنیهای خنجر به کمربسته، شادان و فاتحانه در راهروها دیده میشدند و عکسهای بزرگ و پررنگ از سید حسن نصرالله و هنیه و ... قابل رؤیت بود و نمایشگاه، عمدتا حکومتی جلوه میکرد.
یعنی انگار وارد نمایشگاه رئیسی و جلیلی رئیس جمهور نشده، شدهای و پزشکیان هم گویی یکی دیگر در طول آنان، حالا با جلد و صورتی متفاوت و عام نما ظاهر شده باشد! اما عصر روز چهارشنبه، ۲۴ اردیبهشت، فضای عمومی نمایشگاه به گونهای دیگر جلوه میکرد. «جمعیت» حس میشد و گاهی در «صورت»، شبیه همان اقبال از نمایشگاه کتاب، مثل دورهی خاتمی نشان داده میشد. همان سالهای دههی شوق و کنجکاوی و کتاب جوییی نیمهی دوم دهه هفتاد و نهایتا نیمهی اول دهه هشتاد؛ اما این بار و این روزها به نظر آمد هم فال است و هم تماشا؛ و یک فرصت «تفریح» برای جامعهی خسته از تکرار روزمرگی.
عصر آن روز که پای به نمایشگاه گذاشتم و نگاهم به غرفهها، فروشندهها، تماشاگران و خریداران بود، غرفههای خلوت از مشتری را هم میدیدم که فروشندهی خسته از آن شلوغی بی حاصل، انگار منتظر است این چندروزه نمایشگاه هم بگذرد و خلاصی یابد!
در این جست و جوگری ها، نگاهم به دو غرفه و به دو چهره افتاد. دوربینها پرکار بودند و مردم و خبرنگاران، مخلوط شده بودند و هرکدام از منظر خود، پرسشهای شان را طرح میکردند.
محسن اسماعیلی سیال در امور راهبردی قوه مجریه امروز و شاغل در شورای نگهبان و مراقب اجرای قانون اساسی دیروز، یکی از این چهرهها بود که لحظاتی در غرفهی خبرگزاری سینا دیده شد و بزودی هم در آن شلوغیها گم شد.
پوریا عالمی، طنزپرداز و نویسنده هم، با آن کلاه مخصوصش در این سالها در غرفهی «رادیو گوشه» دیده شد و جوانان پیگیر پادکستهای او، لحظاتی توانستند با او در تعامل باشند و عکس و فیلمی از او بگیرند.
این دو چهره، به نظر آمد گویای نسبتا تنوع صداها در نمایشگاه کتاب است. البته معجونی که در برگیر همه صداها نیست. نمایشگاه کتابی که میخواهد چندصدایی جلوه کند، اما نهایتا صداها یا سر و صدایش، یکی و نصفی است.
لحظهی خروج از نمایشگاه کتاب، یاد علیرضا بهشتی مدیرمسئول انتشارات روزنه افتادم که خودش در زندان است، اما انتشاراتش در نمایشگاه حضور دارد و از آن طرف همزمان، دفتر انتشاراتی اش از سوی نهادهای امنیتی پلمپ شد!