مطلبی که میخوانید نه یک داستان تخیلی است نه قصه و نه رویا، بلکه روایت اتفاقی است واقعی از آن دست اتفاقهایی که میگویند شاید برای شما هم اتفاق بیفتد؛ این روایت تنها یک پیام دارد، کرونا را جدی بگیرید.
دیدارنیوزـ نسرین نیکنام*: آن روز منظورم همین سه شنبه هفته پیش است، همه چیز تقریبا آرام و یکنواخت مثل روزهای گذشته بود البته همراه با غم از دست دادن عزیزی که تازه چند روز از مرگ او میگذشت، ساعت حدود ۶ بعدازظهر بود، ما بی خبر از اتفاقی که تا چند ساعت دیگر شب را برایمان به کابوسی تبدیل میکند مشغول تزیین حلوا و آشی بودیم که قرار بود برای خیرات پخش شود.
رضا در گوشهای از خانه مانند همه روزهای گذشته غمگین و در سکوت مطلق نشسته بود به سراغش رفتم و وادارش کردم حتی شده چند قاشق از آش نذری بخورد و برای مادر مرحومه اش فاتحهای بخواند؛ چند قاشقی به زور خورد، اما چند دقیقه بعد احساس کردم رنگ اش تغییر کرده و سخت نفس میکشد.
بلافاصله با اورژانس تماس گرفتیم و شرح حال او را گفتیم بلافاصله اورژانس آمد، همه چیز عادی بود فشار، قند و اکسیژن خون؛ مامور اورژانس شرح حال بیشتری خواست وقتی برای او توضیح دادیم که چند روزی است عزادار هستیم احتمال داد که حالتهای او بیشتر دستخوش شوکی است که بخاطر این اتفاق به او وارد شده و تنها راه این است که با خوردن دارو کمی خود را تسلی دهد.
خیالمان راحت شد و با این احتمال که در چند روز آینده همه چیز بهتر خواهد شد به روال کارهای عادی برگشتیم، اما ...
حمله چند دقیقهای کرونا و ریهای با درگیری بالای ۸۰ درصد
ساعتی گذشت، حالتهای رضا نه تنها بهتر نشده بود حتی بدتر هم شد رنگ او پریده بود و به سختی نفس میکشید و هیچ عکسالعملی نسبت به حرفها و اتفاقهای دور و بر خود نداشت، مجددا با اورژانس تماس گرفتیم و حال او را دوباره از اول شرح دادیم، وقتی تیم اورژانس بالای سرش رسید تقریبا رنگی به رخسارش نبود در قدم اول ماموران اورژانس تست قند و اکسیژن خون او را گرفتند و عدد ۸۰ اکسیژن خون ما رو به شدت شوکه کرد.
ماموران تشخیص دادند که باید بلافاصله به نزدیکترین بیمارستان منتقل شود و به قطعیت گفتند کرونا.
بهتر است ماجرا را کمی از عقبتر برایتان تعریف کنم؛ روز شنبه همان هفته حالتهای بیحالی، مسخ ماندن و غذا نخوردن رضا شروع شد و همه تصور ما فقط و فقط شوکی بود که بخاطر فوت مادرش به او دست داده، اما با این حال همان شب او را به بیمارستان بردیم.
در اورژانس اکسیژن، قند و فشار خونش چک شد چیز غیر طبیعی وجود نداشت دکتر اسکن ریه و آزمایش خون را هم تجویز کرد باز هم مشکلی وجود نداشت و به خانه برگشتیم و همچنان امید بستیم به اینکه با گذر زمان همه چیز بهتر میشود؛ اما نشد.
برگردیم به شب حادثه؛ وقتی آمبولانس به طرف بیمارستان به راه افتاد تا رسیدن به بیمارستان تنها ۵ دقیقه طول کشید و وقتی او را به بخش اورژانس منتقل کردند سطح اکسیژن به ۷۱ رسیده بود؛ دکتر بلافاصله اکسیژن وصل کرد و گفت حتما باید در آی سی یو بستری شود و توصیه کرد که بگردید برایش در بیمارستانی دیگر تخت خالی پیدا کنید، اینجا هیچ تخت خالی وجود ندارد.
استرس، ترس و نگرانی همه قوا و توان را از ما گرفته بود به هر بیمارستانی که زنگ میزدیم تنها یک جمله میشنیدیم تخت خالی نداریم!
دقایق کش آمده بود و هر لحظه منتظر اتفاق بدی بودیم، دکتر اسکن ریه نوشت و گفت همین آلان باید انجام شود، به سرعت او را به بخش سی تی اسکن منتقل کردیم بعد از چند مریض نوبت ما شد، در تمام این مدت نگرانی و استرس جانمان را گرفته بود با دیدن عکس ریه و گفته دکتر که درگیری ریه بالای ۸۰ درصد است انگار همه چیز روی سرمان آوار شد.
صدای تپش قلبم را به وضوح میشنیدم دست و پایم در اختیار خودم نبود نمیدانستم باید در آن لحظه چه کنم، با التماس به دکتر میگفتیم که کاری کند و او میگفت تخت خالی نداریم.
دقایق طولانی و طولانی تر می شد، نمیدانم چند دقیقه یا ساعت گذشته بود که شنیدم یک تخت در آی سی یو خالی شده و ما میتوانیم مریض مان را به آن بخش منتقل کنیم. آن لحظه نمیدانستم خوشحال باشم یا ناراحت. خوشحال بخاطر پیدا کردن تخت و ناراحت از این بابت که نمیدانستم که وضعیت درگیری ریه او ممکن است خوب شود یا نه.
پرستارها و دکترها میگفتند ما هر کاری از دستمان بر میآید انجام میدهیم و به خدا توکل کنید و دعا بخوانید.
موج چهارم کرونا؛ چه کسی مسئول امواج قرمز مرگ است؟
چهار روز پر استرس
دو روز تمام فقط از طریق تماس گرفتن با بیمارستان از حالش خبر دار بودیم و هر بار که تماس میگرفتم پرستاران با روی خوش و بدون اینکه عصبانی بشوند از این حجم از تلفن مدام ما را دلداری میدادند و میگفتند نگران نباشید حالش خوب است، داروها جواب داده و سطح اکسیژن خون از ۷۱ به ۸۶ رسیده و این یعنی روند بهبودی خوب پیش میرود.
آلان که این ماجرا را برایتان تعریف میکنم رضا به بخش منتقل شده و حال عمومی اش خوب است وسطح اکسیژن خون به ۹۴ رسیده و اگر این روند همین طور پیش برود بزودی میتواند بیمارستان را ترک کند و به خانه برگردد.
کادر درمانی که قدردانی نمیشوند
پیشتر برایتان از کادر درمانی بیمارستان امیراعلم گفتم، پرستارانی که ساعتها زیرچندین ماسک به بیماران بد حال کرونایی خدمت میکنند بدون اینکه حتی اخمی در صورتشان پیدا شود، نه اعتراضی از آنها میبینی نه صدای بلندی.
هر چند که در یکسال و اندی که همه دنیا درگیر کرونا هستند بارها و بارها از زحمات کادر درمان گفته شده، اما تا هیج کس زحمات و تلاش آنها را از نزدیک نبیند به عمق فاجعه پی نمیبرد و از همه بدتر من نه جایی دیدم و نخواندم که از این افراد زحمت کش به نحوه شایستهای تقدیر و تشکر شود اگر هم بوده در حد حرف بوده و بس؛ القصه توصیههای ماسک زدن، دور هم جمع نشدن و رعایت فاصلههای اجتماعی تنها شعار یا حرف تکراری نیست بلکه توصیههای جدی است که باید تک تک ما آن را رعایت کنیم.
*دبیر سرویس سبک زندگی و مسئول میز کرونای مجموعه رسانهای دیدار