دیدار نیوز ـ آرش راهبر: از چهارشنبه شب تا حالا، یعنی درست از وقتی که خبر درگذشت مهرداد میناوند را شنیدم یک جور حال برزخی و مَنگی عجیبی پیدا کردهام. ظهر چهارشنبه بود که سعی کردم از طریق دکتر هاشمیان آخرین وضعیت مهرداد میناوند و علی انصاریان را بفهمم. دکتر هاشمیان گفت مهرداد کمی بهتر از روزهای قبل است، اما این به معنی بهبودی نیست. کرونا خیلیها را با یک ضدحمله برق آسا از نفس انداخته و هنوز مهرداد وسط مبارزه است، علی هم. پرسیدم خبر این ماجرا را کار کنم که دکتر گفت «نه!»
در پاسخ به «چرا؟» دکتر هاشمیان گفت که صلاح نیست به مردم در مورد بهبودی اطلاعاتی بدهیم، چون هنوز مهرداد در اغمای مصنوعی است و باید بدنش طاقت بیاورد. چند ساعت بعد، اما ناگهان مرگ مهرداد میناوند مثل یک بمب در رسانهها ترکید و موج بزرگی در همه منابع خبری و فضای مجازی به راه افتاد. واکنشها به از دست رفتن چپپای سابق پرسپولیس و تیم ملی، عجیب و البته بسیار فراگیر بود. از قضا بسیاری از واکنشها و همرسانیها به انتشار تصاویر و ویدیوهایی بود که خود میناوند در آنها نقش اول را داشت، چه او همیشه به نمایش خود در محافل خصوصی و حتی رسانهها علاقه زیادی داشت. میناوند بسیار شوخطبع، خوشمحضر، حاضرجواب و خوشصدا بود و با اینکه دردسرهای زیادی در عمرش تحمل کرد، اما غرق در شور زندگی بود.
شاید همین خلق و خوی خاص و البته اعتماد به نفس کافی برای در بطن صحنه قرار گرفتن بود که مهرداد را در ذهن طرفداران فوتبال حفظ کرده بود و به این ترتیب خبر درگذشت او با غمگساری بسیاری از مردم عادی و چهرههای فوتبالی در ایران و جهان همراه شد. شاید جوانی و ناکامی مهرداد هم چاشنی مهمی برای سوگواری بود، اما صحنههای عجیبی از جمله ضجههای سهراب بختیاریزاده و حتی علیرضا منصوریان به عنوان نمادهای استقلال شاید هنوز برای بسیاری باورپذیر نباشد. در یک کلام برای مهرداد میناوند، هنوز «مرگ» زود بود.
با این همه، لحظاتی پس از رفتن جان از بدناش، به این فکر کردم که چه خوب که در همان جاده خواب و اغمای مصنوعی و در حالی که چشمهایش به پیرامونش در بیمارستان باز نبود، در مسیر آخرت افتاد. با توجه به خاطراتی که از همنشینی گاهگاهی با او داشتم به نظرم دل کندن از این دنیا میتوانست برایش خیلی خیلی سخت باشد.
***
ساعاتی بعد و در تیرگی شب، با چشمان باز انگار خواب میدیدم. خودم را در میان تصاویری وهمانگیز و درهم و برهم از یک بازی فوتبال پیدا کردم، در اغمایی مصنوعی و خودخواسته. تماشاگری بودم شبحوار در میانه زمین و با توپ همراه. از صورتهای تیم ما، فقط چهره میناوند را واضح میدیدم. اسکوربوردی در کار نبود، اما میدانستم گلهای زیادی خوردهایم. حسابی عقب بودیم. اوضاع اصلا خوب نبود و صورت بازیکنان و ساقهای خستهشان، بیرمق و ناامید مینمود.
گل میخوردیم و بچههای ما یکی یکی میافتادند. منتظر معجزهای بودیم، اما یکی مدام از نیمکت خبر میآورد که مقاومت کنید تا آخرین قطره خون و آخرین جرعه جان. برانکارد همینطور میآمد و بچهها را میبرد و از نیمکت نهیب میزدند که نه بازیکن داریم که بفرستیم به میدان و نه دارویی برای بازگرداندن جان. پس مقاومت کنید تا شاید اتفاقی بیفتد. بالاخره یک روزی، یک جوری ما هم برنده میشویم. اما چه جوری؟
در میانه آن بازی وهمآلود مهرداد را دیدم که افتاده، اما نمیخواهد برود بیرون. داوری هم نیست که بازی را نگهدارد و حریف هم همینطور میتازد و میکوبد و گل میزند و فاصله را زیاد میکند. وقتش بود که عالم اغمای خودخواسته را ترک کنم و برگردم به همان تاریکخانهای که چشمانم به آن عادت کرده بود. سوت پایان را نشنیدم که نگاهم دوباره به دیوار تیره روبرو افتاد. نفسم که بالا آمد، چشمانم از آواز مهرداد، قطرهای اشک «سوغاتی» آورده بود...
***
از دنیای تیره وهمآلود و ناامید «بوف کور» باید پرید به عالم حماسه و «شاهنامه». صبح آفتابی شنبه، همه آنهایی که برای مهرداد میناوند طلب آمرزش کردند حالا برای بهبودی علی انصاریان دعا میکنند. مادر علی، اما نگرانترین آدم روی زمین است و تنها آرزویش بازگشت پسرش به خانه. کم مانده دستهای دکتر و پرستار را ببوسد و برای همه بیماران دعا میکند و بغضاش را به سختی فرو میدهد.
خبر کوتاه اینکه علی انصاریان اوضاع خوبی ندارد و مثل مهرداد به ونتیلاتور وصل است. یکی از پلشتهای مجازی حتی شایعه کرد که علی هم مثل مهرداد رفته و این خبر گوشت تن خانواده انصاریان را آب کرده. علی روی تخت است و بر خلاف مهرداد چشمهایش باز. گاهی دستش را تکان میدهد و به پرستارها نگاه میکند تا زنده بودنش را اعلام کند. تمام تلاش تیم پزشکی و پرستاری این است که خبر مرگ مهرداد میناوند به علی نرسد. در این لحظه، بهترین واکسن برای او بیخبری است.
گرفتار شدن دو چهره نامدار فوتبال به کرونا، اقلّش این است که به همه ما تلنگری بزند و تذکری بدهد که اصلا این بیماری را سهل نگیریم. برای گردانندگان مملکت هم پیغامی است به این مضمون که از هر راهی که میشود باید جلوی تاختوتاز این ویروس را گرفت و اجازه نداد که حتی یک نفر دیگر جانش را از دست بدهد. از دست رفتن کسانی که یک مملکت دلشان به آنها خوش است البته عواقب شدیدتری دارد، مرگ نامآوران، «امید» را میکشد و جامعه بیامید، اجتماع مردگان است.