دیدارنیوز ـ
عبدالله عبدی: تاریخ به مثابه آینهای است که پشت سر ما قرار دارد و هر بار که به آن نگاه میکنیم مسیر پیش روی ما را نشان میدهد. تاریخ معاصر ایران پر است از چهرههایی که تحولات مختلف را تجربه کرده اند و روایتهای شنیدنی از اتفاقات مختلف دارند.
علی محمد بشارتی جهرمی متولد ۱۳۲۳ در شهرستان جهرم است. او سابقه دستگیری در قبل از انقلاب و شکنجه توسط ساواک را دارد. بعد از انقلاب از چهرههای اولیه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. بشارتی در دولت دوم مرحوم هاشمی رفسنجانی نیز وزیر کشور بود. این چهره سیاسی همچنین در مجلس اول نماینده مردم جهرم در مجلس شورای اسلامی نیز بوده است.
بشارتی روایتهای مختلفی از وقایع قبل و بعد از انقلاب دارد که متن این گفتگو در دو بخش توسط دیدارنیوز منتشر خواهد شد. در بخش اول، سوالات حول و حوش تحولات قبل از انقلاب و مخصوصا دهه ۴۰ بوده و پرسشها معطوف به این دوره است. بشارتی بر کتب تاریخی آن دوره، مخصوصا کتبی که مقامات و اعضای خانواده پهلوی نوشته اند تسلط خوبی دارد و در بین صحبتهای خود به این کتب اشارات زیادی دارد.
به نظر شما در دهه ۴۰ چه اتفاقاتی افتاد و چه طور شد زمینههای انقلاب فراهم شد؟
بشارتی: توجه و پاسخ به این سوال بسیار مهم است، چون اگر به ریشه یابی و انگیزههای اصلی یک پدیده توجه نشود موضوع اصلی آن عقیم میماند. برای فهم انگیزههایی که منجر به پدیده ۱۵ خرداد شد، باید به عملکرد دودمان پهلوی بپردازیم. اصولا آنهایی که به رضاخان ـ شخصیتی بی ریشه، شناخته نشده و بیسواد ـ توجه کردند و او را در کشورِ بوعلی سینا و خوارزمی و شیخ طوسی به قدرت رساندند، نمیخواستند فردی که به قول همسرش تاج الملوک تا آخر عمر هم سواد نداشت، به دست او بنای استقلال این کشور را پایهریزی کنند. معلوم بود که میخواهند به دست او، تتمه اعتقادات و باورهای اسلامی مردم ایران را از بین ببرند؛ بنابراین دستور مبارزه جدی با اسلام در دستور کار رضاخان بود. به صراحت خودش میگوید من میخواهم آخوندبازی را از بین ببرم، من دستور دادم در مساجد فرشها را جمع کنند و میز و صندلی بگذارند. به صراحت خودش میگوید چرا ما باید سالی یک ماه غذا نخوریم؟ انسان موقع گرسنگی غذا میخورد. مگر خدا عرب است که با او عربی حرف بزنیم؟ اینها را در مورد رضاخان نوشتند. معلوم است این شخص ماموریت داشته اسلام را در ایران از بین ببرد؛ بنابراین وقتی در ۲۰ سال حاکمیت او کارهای تندی انجام گرفت، از جمله مبارزه جدی با علما و روحانیت و روضهخوانی که امام فرمودند محرم و صفر است که انقلاب را به پیروزی رساند، او با مظاهر توجه به امام حسین که روضهخوانی بود به جد مبارزه کرد. یا مبارزه جدی با پوشش اسلامی خانمها و حجاب. سال ۲۰ وقتی که به دلیل نادانی و حماقت خودش، از آلمان هیتلری حمایت کرد بالاخره متفقین او را از دور خارج کردند و فرزندش را به جای او آوردند. به قول حضرت امام مصلحت متفقین بود که محمدرضا را به قدرت برسانند. به راحتی مشخص شد که آمدن رضاخان به امر انگلیسی ها بود، عزلش هم به امر آنها بود. کشوری که میخواهد مستقل زندگی کند نمیتواند رهبر و زمامدارش با دست کسان دیگری عزل و نصب شود.
مهمترین مسئلهای که بعد از رفتن رضاخان به وجود آمد این بود که زبانها باز شد و قلمها به حرکت افتاد. بخشی از مشکلاتی که مردم از دوره ۲۰ ساله رضاخان دیده بودند از دل بیرون ریختند. به قول صائب، «یک عمر گریه کردم و بیرون نریختم خونی که موج میزد از سینه تا لبم». مردم به خصوص علما فرصتی پیدا کردند علیه تفکرات رضاخان افشاگری کنند، حرف بزنند، صحبت کنند. اینها اوایل سلطنت محمدرضا بود. تا قبل از آن که حکومت محمدرضا پا بگیرد دولتها توسط مجلس تعیین میشدند. محمدرضا یک کودتای داخلی کرد، قدرت را به دست گرفت. به جای اینکه دست مجلس باشد، خودش دولتها را سر کار آورد. دولت ملی مصدق را در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با کودتا سرنگون و آن را از دور خارج کرد. از آن به بعد رضاخان دومی سر کار آمد. اگر تا به حال مماشات میکرد، محمدرضا از این به بعد به امر خارجیها خشونت را در پیش گرفت. تتمه مظاهر آزادی را از بین برد، از جمله استقلال نسبی مجلس. این فرصت موجب شد سکوت معناداری در کشور حاکم شود، اما این تمام قضیه نبود. در برابر دشمن باید ایستاد. هر نوع عقب نشینی که ما بکنیم او ده گام پیشروی میکند. به همین دلیل محمدرضا فرصت را غنیمت دانست و لایحه ایالتی ولایتی را به تصویب رساند. علما و مراجع قم و در راس همه حضرت امام قیام کردند. راهپیمایی و مقاومت در قم بسیار افزایش پیدا کرد. شهرستانها از حوزه قم پیروی کردند و با فشار زیاد، محمدرضا عقب نشینی کرد و این قانون لغو شد؛ اما مجددا اینها فعال شدند و شش ماده را مطرح کردند و در مجلس هم تحت عنوان انقلاب سفید به تصویب رساندند. بعدها سه تا سه تا اضافه شد که ۱۸ تا شد و این جالب است که ما به شش تای اول اگر توجه کنیم باید تا آخرش را میخواندیم. اول اصلاحات ارضی بود، یعنی بهانه این بود ـ خیلی مهم است ـ که زمین داران بزرگ چرا باید در این کشور آزادانه حکومت کنند؟ بکارند، درو کنند، قیمت بگذارند، بفروشند. زمین را بدهید به کسی که کشت میکند. چقدر عنوان قشنگی است. زمین را بین دهقانها تقسیم کردند، اما دهقان که سرمایه ندارد. تراکتور، بذر اصلاح شده، آب ندارد. اینها همه دست اربابها بود. تقسیم کردند و موقع کشت دعوا شروع شد. همسایه میگفت این قسمت برای من است. علامت که نگذاشته بودند. سند رسمی که صادر نشده بود. یعنی اگر در یک روستا بیست تُن گندم تولید میشد آن سال به یک تن هم نرسید و اختلافات موجب شد که مردم اصولا از دِه، فراری بشوند و اغلب به تهران بیایند و به کارهای توزیعی بپردازند به جای تولیدی.
یکی دیگر از اصول این طرح ذلت بار استکبار که آمریکاییها به کشورمان تحمیل کرده بودند ملی شدن مراتع بود. در روستا بستگی به تعداد جمعیت و موقعیت خاصی که داشت به اندازه مصرف خودشان، لبنیات تولید میکردند. شیر، ماست، کره و پنیر. مقداری هم میتوانستند به روستاهای دیگر بفرستند. گفتند که مراتع ملی شود، مال همه شود یعنی مرتعی که دست هر روستایی بود که گوسفندشان را برای چرا میفرستادند ملی شد؛ بنابراین گوسفندی نمیتوانست بچرد. یک وزیر کشاورزی بود، عجیب و غریب بود، من خودم یادم است میگفت تمام بدبختیهای مملکت از بُز است، چون بز میرود و دهان و لبش را متحد میکند و میاندازد پای علف در مراتع و از ریشه بیرون میکشد. ما باید گوسفندان را از بین ببریم، با این کار تمام بزها و گوسفندها اعدام شدند. یعنی کشوری که تولید کننده عمده لبنیات بود، به واردکننده لبنیات رسید. پنیر و کرهاش از اسرائیل، شیرش از بلغارستان، گوشتش از استرالیا و نیوزلند، گندمش از کانادا و آمریکا وارد میشد. کشوری که به تعبیر حضرت امام، «خراسان انبار غله ایران است» وارد کننده گندم شد. گندم را مثال میزنم، چون تمام ملتهای عالم به آرد و گندم نیاز دارند. نمیگویم سویا نمیگویم کلزا. همه به نان نیاز دارند. کشوری که وابسته به گندم باشد هیچ وقت روی آزادی را نمیبیند. وقتی که ما در تولید گندم به خودکفایی رسیدیم جشن گرفتیم. در همین سالن سران جشن گرفتیم، خودم حضور داشتم. تا کشوری در نیازهای اساسی مثل گوشت، لبنیات، گندم، جو، ذرت و ... خودکفا نباشد مستقل نخواهد شد. اینها حاصل همان ملی شدن جنگلها و مراتع بود.
اگر بخواهم به موارد دیگری بپردازم خیلی به مطلبی که شما سوال کردید نمیرسیم. علما نمیتوانستند ساکت باشند. در این زمینه، قیام کردند و اعلامیه دادند. از همه اساسیتر و جدیتر در مبارزه با این لوایح شش گانه، حضرت امام بود، تا اینکه روز ۱۵ خرداد که مصادف با شهادت امام صادق(ع) بود و بعد از سرکوب جدی مردم تهران که ۱۵ هزار نفر کشته شدند ـ در صحیفه امام، ۴ یا ۵ بار نوشته که حضرت امام بیان کردند به من اطلاع دادند ۱۵ هزار نفر کشته شدند ـ ملاحظه بفرمایید روزی که انقلاب به پیروزی رسید جمعیت کشور ۳۲ میلیون نفر بود، ۱۵ سال قبل از آن، جمعیت کشور زیر ۳۰ میلیون بود، ۱۵ هزار نفر رقم فوقالعاده بالایی است، نه کسی محکوم کرد و نه کسی سوال کرد. صف شهدای ما طولانی شد. بسیاری از اینها را با هلیکوپتر بردند و ریختند در حوض سلطان قم، دریاچه نمک که جنازهها دست مردم نرسید. این ضرب شستی بود که شاه نشان داد برای اینکه به مردم و به خصوص علما بفهماند ما در این مسیری که قرار گرفتیم جدی هستیم.
خود شاه چقدر موافق این موضوعات بود؟ بعضیها میگویند شاه رئوف بود و چون میخواست بیشتر نکُشد رفت.
بشارتی: خانم فرح پهلوی، همسر محمدرضا میگوید: «من با چند تا از این کمونیستها در کاخ نیاوران داشتم صحبت میکردم، شاه از طبقه بالا به پایین آمد، از نصیری رئیس کل ساواک پرسید: این کیست؟ گفت اعلیحضرت، اینها همان کسانی هستند که میخواستند شما را بکشند. شاه دستکش خود را بیرون آورد و هشت یا نه بار روی سر و صورت پرویز نیکخواه زد.» این اعلیحضرت شاهنشاه، مهربان بود؟ مستند حرف بزنیم. از کتاب «دختر یتیم» از فرح پهلوی، جلد دوم. میخواهم مهربانی شاه را برای شما بگویم. کتابی است به نام «دخترم فرح» صفحه ۴۰۹ نوشته خانم فریده دیبا که وی در پروازی بوده که شاه فرار کرد. ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ پرواز به مصر بیش از سه ساعت به طول انجامید، محمدرضا که خود خلبانی برجسته بود هدایت هواپیما را به اتفاق خلبان بهزاد معزی به عهده داشت. پس از حدود یک ساعت پرواز، محمدرضا جایگاه خلبان را ترک کرد و به محل رستوران هواپیما آمد و به اتفاق من و دخترم سرگرم خوردن غذایی شد که علی کبیری، آشپز مخصوص آن را تهیه کرده بود. یک زن خانهدار غیرسیاسی هر چه دیده نوشته است. الان این که پیش من هست چاپ نهم است، این کتاب، چاپ سی ام هم شده. یک کتابی است که مستند هست و اهل تحقیق، این را خیلی دوست دارند. سر میز غذا خوری، امیراصلان افشار رئیس کل تشریفات دربار و سرهنگ کیومرث نشسته بوده اند. او می نویسد نمیدانم در ذهن محمدرضا چه میگذشت و به چه فکری بود که بدون مقدمه گفت پدرم اشتباه بزرگی کرد، او وقت کافی داشت که همه روحانیون را از دم تیغ بگذراند. این اظهارنظر شاهنشاه مهربان است. اگر بدون حب و بغض، ۱۲۰ جلد کتابی که دوستان و دشمنان در مورد دودمان پهلوی نوشتند را انسان دقت کند، من با اعتقاد میگویم ـ من تقریبا همه را خواندهام ـ یک صفت مثبت از محمدرضا از زبان متعصبترین افراد که اعلم است نشنیدم که مثلا بگویند ما رفتیم در اتاقی و دیدیم کتاب میخواند و یک تفکری داشت که اعلام کرد چه قدر قابل قبول بود، یک طرح برای رفاه مردم داشت که اگر اجرا میشد خوب بود که اجرا نشد. من اعتقاد دارم هر کس غیر از این نظری دارد با من بحث کند، من مستند از کتابهای خودشان در میآورم. کتاب زیاد در مورد دودمان پهلوی نوشتیم. از کتاب خودشان در میآوریم؛ بنابراین اینها ماموریتی برای خدمت به مردم نداشتند که بخواهند مهربانی به مردم کنند.
سال ۴۲ هویدا نخست وزیر میشود، یک سوالی که وجود دارد این است که خود هویدا در آن قیام ۱۵ خرداد، چقدر تاثیر داشته است؟ دهه ۴۰ به روایتی دهه توسعه اقتصادی ایران است، کارخانهها ایجاد میشوند و پول نفت وارد چرخه اقتصادی کشور میشود. سرریز آن باعث میشود یک سری کارخانجات تاسیس شوند. این دهه را به لحاظ این توسعه، چطور تبیین میکنید؟ این توسعه چقدر حقیقی بود؟ چه تاثیراتی در زندگی مردم داشت و اگر این رفاه بود آیا مردم در دهه ۴۰ در رفاه بودند یا خیر؟
بشارتی: دهه ۴۰ یکی از دهههای شوم و سیاه این مملکت است. با اجرای اصول شش گانه به قول خودشان انقلاب سفید، تولید کشور را ویران کردند. همین مسعود بهنود، یک کتابی نوشته از «سیدضیاء تا بختیار». ایشان برود کتابش را بخواند. جزو مخالفین یکی از دهههای بسیار سوء و شوم کشور بود. اولا هویدا مال آن سال نیست، سال ۴۲ که واقعه ۱۵ خرداد رخ داد اعلم نخست وزیر بود و بعد از آن منصور. بعد از سرکوب قیام مردم در سال ۴۲ توسط سپهبد غلامعلی اویسی، شاه همان شب، غلامعلی اویسی سپهبد را ارتشبد کرد به خاطر سرکوب مردم تهران. بعد هم حسنعلی منصور روی کار آمد و قرارداد کاپیتولاسیون برای آن زمان است. خیلی عجیب است اگر بخواهید مطلع بشوید شاه سلاحهایی که از آمریکا میخرید همراه این سلاحها شرط این بود که کارشناسان به اینجا بیایند. به سه دلیل؛ یکی اینکه جاسوسان بیایند تحت عنوان وابسته نظامی، اینجا مشغول فعالیت خودشان بشوند. دوم اینکه اسرار این سلاحها به دست مردم ایران نیفتد، چون کشوری که ژ۳ نمیتوانست تولید بکند، الان موشک نقطه زن تولید انبوه میکند و به قول مقام معظم رهبری ژنرال اسرائیلی بعد اینکه عملکرد این موشک را دیده بود گفت من به احترام سازندگان این موشک برمیخیزم و سلام نظامی میدهم. آنها میفهمند این چیست. من خودم دبیرستان میرفتم ـ اخیرا نوشته بود در کتاب درسی، یک کارخانه بند پوتین سازی در بهشهر افتتاح شد ـ آن زمان، زمانی است که دنیا به سرعت زیادی وارد جاده تولید و رشد و تحولات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی شده بود ولی در کشور ما متاسفانه نفسها در سینهها حبس شده بود.
رژیم شاهنشاهی همان چیزی است که قرآن میگوید وقتی پادشاه بر یک جا سلطه پیدا میکند افساد میکند. افساد یعنی فساد را ترویج میکند. افساد به قول طلبهها از باب افعال است، متعدی است. یعنی علاوه بر خودش، به دیگران هم سرایت میکند. آن سال بسیار سال سخت و زشت و تند و بدی بود. علاوه بر این لایحه شوم، دوران دستگیری علما و مراجع بود. میخواستند امام را محاکمه و اعدام کنند و بعد هم این که کاپیتولاسیون را به ایران تحمیل کردند و گفتند در ازای آن، صد میلیون دلار وام میدهیم. صد میلیون دلار به شما وام میدهیم، در مدت ده سال دویست میلیون دلار میگیریم، صد میلیون سودش است. صد میلیون هم یک جا نمیدهیم، ۵ سال میدهیم یعنی سالی ۲۰ میلیون دلار میدهیم، یک وام صد میلیونی در عرض ۵ سال به شما میدهیم در عرض ده سال دویست میلیون از شما میگیریم. این وام چه شد؟ سال اول ۲۰ میلیون دلار دادند، سال ۴۴ هم ۲۰ میلیون دلار دادند، در سال پنجم، ۲۰ میلیون دلار دادند که ده میلیون برای رئیس جمهور آمریکا و ده میلیون برای شاه شد. سال ۴۶ هم ۲۰ میلیون دلار را تقسیم کردند، سال ۴۷ هم ۲۰ میلیون دلار را برداشتند، اما از ما تا سنت آخرش را گرفتند. این وضع و اوضاع مملکت بود، چه کسی میخواست خدمت کند؟ برای چه می خواست خدمت کند؟
در کتابها داریم که محمدرضا شاه، ۵۰۰ تومان به یک موسسه آموزشی کمک کرد، وقتی رضاخان فهمید بسیار عصبانی شد. گفت شاه نباید ببخشد، شاه باید بگیرد، دیگر تکرار نشود. خود محمدرضا گفته که یکی دو تا از وصایای پدرم برای من مهم بود، یکی همین است و یکی هم میگوید به من گفت تلاش نکن که مردم، تو را دوست داشته باشند، مردم باید از شاه بترسند؛ نه که او را دوست داشته باشند. تفکر حاکم بر دودمان پهلوی این است.
در مورد آن اتفاقات اقتصادی و آن توسعهها بفرمایید. به لحاظ کارخانه جات، کارخانه ایران ناسیونال، بافندگی، پتروشیمیها، پالایشگاهها و بندرگاهها. آنها را تبیین کنید. به چه منظوری تشکیل شد؟ بعضیها معتقدند صرفا بحث مونتاژ کاری بود و بندرگاهها نیز مسیری برای انتقال نفت بود. نظر شما چیست؟
بشارتی: من مستند حرف میزنم. جشنهای ۲۵۰۰ ساله برای سال ۵۰ است یعنی سالهای متاخر بر آن تاریخی که میگویید. یک جشنی در تخت جمشید گرفتند، ۴۷ نفر از زمامداران دنیا را دعوت کردند و آن ها آمدند. دو میلیارد دلار هزینه کردند. جالب است که این را هیچ کس نمیتواند کتمان کند و بگوید اغراق است. شاه تمام مهمانانش را از فرودگاه مهرآباد به فرودگاه شیراز برده و از آنجا با هلیکوپتر می آورد تخت جمشید. اگر گفتید چرا؟ برای اینکه بین شیراز و تخت جمشید یک جاده مناسب نبود که مهمانان را از آنجا بیاورد. فقط یک جاده پر پیچ و خم کم عرض بود، خجالت کشید که مهمانان را از این جاده بیاورد. مسیر تخت جمشید که در ادامه، به اصفهان و تهران میرسید، یک جاده نداشت. من خودم اهل شیراز هستم، تمام جزئیات آنجا را وارد هستم، شما باید همان سال این مسیر را میدیدید که چقدر جادههای سختی از بعد از اصفهان به آباده و شیراز دارد. کدام آبادی؟ یک سرمایهدار آمده با پول خودش چیزی ساخته و ۲۵ درصد از سودش نیز برای دربار بوده است، این چه ربطی دارد؟ تازه این اقل کاری است که میتوانستند انجام بدهند. اگر کسی میخواست در این کشور کاری کند، باید حتما دم دربار را می دید.
این خیلی مهم است، در جشن تاجگذاری با پول این مملکت، چه کارهایی محمدرضا کرد. وقتی چند خیاط فرانسوی به اینجا آورده بودند تا برای فرح، لباس بدوزند ـ فریده دیبا در کتابش میگوید ـ گاهی اوقات خیاط فرانسوی که فراموش کرده بود یک نوار را به تهران بیاورد، هواپیما را به فرانسه بر میگرداند تا برای او یک قطعه نوار بیاورد؛ در حالی که همین نوار در تهران وجود داشت. هواپیمایی که بخواهد از تهران به فرودگاه فرانسه برود، ۶ ساعت در راه است و ۶ ساعت باید برگردد برای یک نوار.
صفحه ۲۶۲ را بخوانید، ببینید با پول مردم چه کار میکردند. خانم فریده دیبا میگوید شمس پهلوی در کاخ مهرشهر کرج، چند هزار دست لباس داشت. یا یک مجموعه کفش داشت که تعداد آنها به بیش از ۳ هزار جفت میرسید. میخواهد چه کار؟ گور بابای مردم! همه پولهایی که از خرج و مخارج شاه اضافه میآمد را این طوری آتش میزدند. وی در صفحه ۱۷۳ میگوید که مسافرت دیگر که هرگز خاطره آن را فراموش نمیکنم مسافرت به ایالات متحده آمریکا بود. همان سالی که شما میگویید که دولت امریکا استقبال باشکوهی از محمدرضا و فرح به عمل آورد و از فراز آسمان خراش سر به فلک کشیده، نوارهای رنگی به سر ما میریخت. در یک مجلس شام خصوصی، محمدرضا یک مجموعه از جواهرهای فوقالعاده نفیس و منحصر به فرد در دنیا را هدیه داد. «کندی» چنان تحت تاثیر سخاوتمندیهای محمدرضا قرار گرفت که در جلوی همه مهمانان بلند پایه، محمدرضا را بوسید و چند لحظه بعد جواهرها را باز کرد و هدایای محمدرضا را به گردن آویخت. جواهرها یک دست کامل شامل گردنبد برلیان، گل سینه الماس، انگشتری الماس و گوشواره برلیان بود. در برابر این سخاوتمندی بزرگ که با پول مردم بود، کندی یک نقاشی آبرنگ به فرح داد و گفت این نقاشی از کارهای خود او در زمان دانشجویی است. همچنین یک کروات رنگ و رو رفته به محمدرضا هدیه داد. هدایای رئیس جمهور آمریکا و همسرش یک دلار ارزش نداشت؛ در حالی که من میدانستم محمدرضا برای خرید جواهرهای عتیقه متعلق به ریچارد شیردل، صدها هزار دلار هزینه کرده بود. پول مردم را این طوری آتش زدند.
شما به ما بگویید امام از چه زمانی به این نتیجه رسید که شاه باید برود؟ چون تا قبل از آن، امام خطابههایش به سمت شاه این طوری بود که شخص شاه و سلطنت را نشانه نمیگرفت. چه زمانی امام به این نتیجه رسید که این آقای شاه دیگر باید برود؟
بشارتی: قرآن کریم میگوید برای تبلیغ اسلام، در سه مرحله عمل کنید. اول نصیحت کن، حکمت این کار را و نتایج این کار را و فواید این کار را برای مردم بگو، اگر دیدی نپذیرفت، یک کمی تند حرف بزن و اگر نپذیرفت مجادله کن. امام خیلی مماشات با شاه کردند، اما او که ذاتا ضد روحانیت و ضد آخوند بود اصلا وجود علما را برنمیتافت؛ تا چه رسد حرفهایشان را گوش کند. به میزانی که شاه خودسر میشد مواضع امام هم تندتر میشد. اوج این مواضع سال ۴۳ و راجع به کاپیتولاسیون است که سند اسارت مردم ایران بود. همان طور که مخاطبان میدانند ۴۵ هزار نظامی در ایران بودند. تحت عنوان مشاوران، اینها در ایران هر کاری میکردند و یا میخواستند بکنند، آزاد بودند. اگر میخواستند محاکمه کنند باید اینها را به آمریکا میفرستادند تا محاکمه کنند. امام زیان های این کار را گفتند و جوابش این بود که ایشان را تبعید کردند یعنی تحت هیچ شرایطی شاه صحبتها را نمیپذیرفت. صحبت هیچ نصیحت کنندهای را نمیپذیرفت، در این کتاب هم هست. شاه خود را عقل کل میدانست و مخالفین خودش را تودهای نفهم بی عقل بی شعور میدانست. کسی که نصیحت کننده را به این صفات متصف کند اصلا روشن است که هرگز حاضر نیست حق را در هر کجا باشد بپذیرد، این روش زمامداران خودسر است. اصولا پادشاهانی که از راه وراثت به پادشاهی میرسند فاقد عقل و فهم و درک و شعور هستند. یک پادشاهی که عاقل بوده شما معرفی کنید، باید از کد یمین و عرق جبین، آدم به یک قدرتی برسد، یعنی کفایت داشته باشد، لیاقت داشته باشد، شاه این طوری نبود، وابسته هم بود و هر کاری میگفتند انجام میداد.
شما شاه را کاملا سیاه میبینید؟
بشارتی: من بر مبنای اسناد و مدارکی که از دودمان پهلوی به جا مانده، حرف میزنم. میتوانم نظرات خودم را بگویم، اما برای اینکه مستند باشد و مجموعه کسانی که اظهارات ما به دستشان میرسد حمل بر اغراق و خصومت نکنند من از روی کتابهای خودشان نقل میکنم. همان طور که گفتم یک صفتی که انسان بتواند مستند قرار بدهد و برمبنای آن شاه را بخواهد بسنجد و یک نمره ناپلئونی به او بدهد من در زندگی سیاسی ۳۷ ساله او نیافتم. هر کس غیر از این نظری دارد بیاید تا از گفتههای خودش برای شما بخواهم استناد کنم و حرفم را تکمیل کنم.
شاه در اواخر حکومت، یک سری مصاحبههایی دارد خطاب به انگلیسیها و میگوید که «ما دیگر در واقع به شما چشم آبیها باج نمیدهیم. باید نفت ما را گران بخرید.» اینها حاکی از یک نشانههایی در کلام شاه است. یک نشانهای از اقتدار و پشت کردن به انگلیسیها و آمریکاییها است. این را چه طور تبیین میکنید؟
بشارتی: اصلا این طوری نیست. مصاحبههای آخر شاه، دو نوع است: یکی مصاحبههایی است که در ۵ یا ۶ مورد از مواضع و نکات پرده بر می دارد و در جاهایی از این کتاب فرح پهلوی ذکر شده که میگوید شاه منتظر بود تا آمریکاییها بیایند و با بمبارانهای گسترده، مقامات و سران انقلاب را از بین ببرند. هیچ آدم عاقلی میآید این کار را بکند؟ آخر تو چه بودی؟ وقتی مُرد، کسینجر گفت شاه یک آدم احمقی بیش نبود، پس برای چه سرمایهگذاری کنند؟ اسناد هم گواه بر این حرف است که میزنم. زمانی که مردم ایران در سال ۵۶-۵۷ شدیدا ضد انگلیس و آمریکا شده بود، به احتمال ۹۰ درصد به شاه خط داده بودند که میتوانی علیه انگلیسیها حرف بزنی تا اینقدر مردم ایران ضد تو نباشند، وگرنه شاه را آنها آورده بودند، چطور میشود پشت کنند؟ رضاخان فقط کمی نسبت به آنها زاویه پیدا کرد که او را فرستادن به تبعید در جایی که هیچ نبود.
خود شما دهه ۵۰ چه میکردید؟
بشارتی: ما هم مثل مردم، زندگی خوبی نداشتیم. مشکلات مردم را میدیدیم، فقر فزاینده را متوجه بودیم. یک وزیر آموزش و پرورشی هویدا داشت به نام خانم فرخ پارسا، روزنامه طنزی بود به نام روزنامه توفیق، هفتگی بود. نوشته بود: «چه خوش گفت فرح روی پارسا زگهواره تا گور ۵۰۰ تومان». ۵۰۰ تومان آن روزها برای یک شخصی که میخواهد زندگی کند کفایت نمیکرد. معلمها دبیران و استادان دانشگاه را اصولا در فقر نگه میداشتند که حال تدریس نداشته باشند. به قول معروف، گریه کردن هم دل خوش میخواهد بنابراین ما دبیر بودیم، از جهت شخصی مشکلی نداشتیم اما «من از بینوایی نیم روی زرد؛ غم بینوایان رخم زرد کرد». ما از مسکن و فقر مردم سختی میکشیدیم. گفت خون دل میخورد آن کس که حیایی دارد.
به همین خاطر فرخ پارسا را اعدام کردند؟
بشارتی: به این دلیل بود که برنامههای استعماری در آموزش و پرورش به اجرا در میآورد و بهاییت را توسعه میداد. بهایی بود خانم فرخ پارسا. به اضافه ۵ تا وزرای دیگر بهایی بودند. این حزب سیاسی انگلیس ساخته را در کشور ترویج میکردند، خود فرح هم در جای جای کتابش هست که من بارها در مجلس اینها شرکت کردم و به اینها کمک مالی کردم. بنابراین مجری دستورات محافل صهیونیستی بهاییت بین الملل بود.
شغل شما در دهه ۵۰ چه بود؟
بشارتی: دبیر بودم. مبارزه میکردیم و تقریبا اولین بار کلاس هشتم بودم که دستگیر شدم و یازده روز زندان بودم. ما هر جا بودیم قرار و آرامش نداشتیم.
چه زمانی با امام آشنا شدید؟
بشارتی: وقتی که حضرت امام آزاد شدند از زندان، سال ۴۳ من از طرف علمای جهرم آمدم قم خدمت امام رسیدم و یک مبلغی به عنوان وجوهات شرعی برای ایشان آوردم و حامل سلامهای گرم و درودهای علمای جهرم بودم و اعلام حمایتهای همه جانبه علمای جهرم به امام. بعد آنجا جایی نزدیک خانه امام بود، رفتیم وضو بگیریم، آب به صورتمان زدیم، دیدیم اصلا شور تر از آبی است که به بلال میزنند. توی خانه امام اینقدر آب شور بود، بعد که نماز مغرب و عشا را نخستین بار پشت سر امام خواندیم. بعد از نماز رفتیم خدمت امام در اندرونی و آن چیزی که بیان کردم شد.
دردهه ۵۰ دوباره دستگیر شدید. خاطراتتان را از ساواک بگویید؟
بشارتی: از ما خیلی خشمگین بودند؛ اگر چه ما جزو گروههای مسلح نبودیم، چون امام موافق این کار نبودند. امام به رغم اینکه تحت فشار زیاد دودمان پهلوی و ساواک بودند اصلا به خشونت اعتقادی نداشتند.
تا زمانی که خشونت اعمال نشد انقلاب شکل نگرفت
بشارتی: حتی سال ۵۷ در حالی که در خیابانهای تهران صف کشتهها و شهدا طولانی بود امام هرگز اجازه ندادند با ارتش و حکومت نظامی برخورد شود. هر کس هم میخواهد غیر از این حرفی بزند بنده مستندا میگویم اشتباه میکنی.
گروه مجاهدین خلق که بعدا به منافقین معروف شدند، اعتقاد دارند زمانی انقلاب شکل گرفت که ما دست به مبارزه مسلحانه زدیم.
بشارتی: بی خود میگویند. ما با آنها در زندان زندگی کردیم. اصلا نه به روحانیت اعتقاد داشتند نه به فقه، نه به مبارزه سنتی که علما در پیش گرفتند. در زندان هم چون اکثریت بودند، بر زندان یک سیستم پلیسی را حاکم کرده بودند که هر کس حرف آنها را گوش نمیداد منزوی میشد. هر کس با آنها مخالف بود ـ عالم و غیرروحانی ـ متهم بود با ساواک همکاری میکند. زندانیها اینها بودند حتی شخصی مثل مرحوم طالقانی ـ که حضرت امام ایشان را به عنوان ابوذر لقب دادند ـ را در زندان نگذاشتند تفسیر بگوید، چون گفتند ایشان با مبارزه مسلحانه مخالف است. چون آیتالله طالقانی طرفدار بازار است. مرحوم طالقانی را با آن همه سابقه مبارزه نگذاشتند، آقای هاشمی رفسنجانی در انزوا بود، علمای دیگر در انزوای کامل بودند، چطور اینها مبارزه را شروع کردند که منشأ انقلاب اسلامی شد؟ آن ها به طور کلی مخالف بودند. آقای دکتر پیمان از مبارزان قدیم میگوید هنوز مسعود رجوی در سال ۵۷ در زندان بود که برای ما پیغام داد با امام صحبت کنید؛ چراکه از قرائن و شواهد بر می آید که این انقلاب به پیروزی میرسد. رجوی گفته بود ما چون در زندان هستیم این انقلاب، ناقص است، امام با شاپور بختیار صحبت کند تا مدتی که این آقا قوام پیدا کند و انقلاب قوام پیدا کند ما از زندان بیرون بیاییم. امامی که نفس شاپور بختیار را گرفت، بازرگان و دیگران واسطه شدند که امام یک ماه به بختیار وقت بدهد تا وی بر سر نخست وزیریش باشد اما امام نپذیرفتند. دکتر پیمان میگوید مثل اینکه فرمانده کل قوا مسعود رجوی است که به امام می گوید با بختیار مذاکره کند تا ما از زندان بیرون بیایم. اینها دو طیف کاملا جدا از هم بودند و دیدیم شاهکار اینها ۷ تیر و ۸ شهریور بود و بعد هم کشتن علمای محراب بود شهید دستغیب، مدنی، اشرفی و صدوقی.
ادامه دارد...