
انجمن علمی مطالعات صلح ایران با همکاری موزه تصاویر معاصر به مناسبت رخداد ۲۸ مرداد ۳۲، نشستی با عنوان «صلح و منازعه در روایت ۲۸ مرداد» در محل این موزه، مصادف با بیست و هشتمین روز از مردادماه برگزار کرد.
دیدارنیوز-مسعود پیوسته: انجمن علمی مطالعات صلح ایران با همکاری موزه تصاویر معاصر به مناسبت رخداد ۲۸ مرداد ۳۲، نشستی با عنوان «صلح و منازعه در روایت ۲۸ مرداد» در محل این موزه، مصادف با بیست و هشتمین روز از مردادماه برگزار کرد که مخاطبانی از گروههای مختلف اجتماعی داشت و گروههای متنوع سنی از دهههای چهل و پنجاه و شصت و هفتاد. مخاطبانی که در انتظار یافتههای نوین از واقعهی ۲۸ مرداد، پس از گذشت ۷۲ سال از آن رخداد و بزنگاه تاریخی، از سوی دو تن از سخنوران مدعو این نشست بودند.
موسی غنی نژاد، اقتصاددان، نویسنده و استاد دانشگاه، اولین سخنران بود که در باب واقعه ۲۸ مرداد و پیامدهای فکری و سیاسی آن سخن گفت.
وی در ابتدا گفت: «من پیشتر در سخنرانیها و بحثها مطرح کردهام که چرا واقعه ۲۸ مرداد برای ایران امروز ما مهم است. اهمیت این بحث برای ایران امروز برمی گردد به میراث نامبارک و بسیار مخربِ اندیشه و عمل محمد مصدق که دو سال و سه ماه نخست وزیر ایران بود و در سال ۳۲ دولتش سقوط کرد. اما با سقوط دولت مصدق، میراث محمد مصدق به پایان نرسید و بیشتر میتوانیم بگوییم آغاز شد. آغازی بسیار نامبارک و ناخجستهای برای ایران بود. این را میخواهم توضیح دهم. یک مشکلی که ما در ایران داریم این است که برخی شخصیتهای سیاسی یا وقایع، به قول امروزیها که دیفالت میگویند یا خوب است یا بد است!
۲۸ مرداد، دیفالتش در افکار عمومی و تحصیل کردههای ایرانی این است که یک کودتای اجنبی است، دولت ملی را برانداختند و یک دولت وابسته بر سر کار آمد و ما بدبخت شدیم. خب، این دیفالتِ آن واقعهی ۲۸ مرداد است. ولی کاملا غلط است. این غلط بودن، تبعات داشته و دارد. واقعه ۲۸ مرداد را گفتیم، بگذارید واقعهی انقلاب ۵۷ را هم بگوییم. معتقدم انقلاب اسلامی ۵۷، ادامه و نتیجهی منطقی میراث شوم مصدق است. حالا این میراث شوم که میگوییم چیست؟ هم از نظر فکری باید به آن توجه کنیم که مهمترین جنبه اش است و هم از نظر تاریخی و واقعیت تاریخی.
مصدق از نظر منش سیاسی، روالی را در کشور ما جا انداخت، البته قبلا هم از این حرفها بود ولی مصدق جا انداخت و برندِ مصدق شد. برندِ مصدق چیست؟ «مخالف من، دشمن ایران است. هرکس از من انتقاد کند، دشمن ایران و استقلال کشور است و وابسته به دشمن و از ایادیی اجنبی است.» این چیزی است که مصدق تبدیلش کرد به قول امروزیها به دیفالت روشنفکری در ایران.»
این استاد دانشگاه، در تبیین روایتهای معطوف به ۲۸ مرداد، به دو روایت رسمی اشاره کرد و گفت: «البته ما دو روایت رسمی داریم. یکی روایت رسمی حکومت محمدرضاشاه بود؛ و یکی هم روایت مصدقیها و چپ ها، (حالا یا چپهای مصدقی یا مصدقیهای چپ) این طوری بگویم مصدقیهای چپ بد بودند، بدتر از آنها چپهای مصدقی بودند. به هرحال، تاریخ ما گرفتار چپ هاست دیگر. نهضت مشروطه را که شما نگاه کنید، در هر مرحلهی تاریخی، بزرگترین ضربه بر منافع ملی و حاکمیت ملی و منافع ایران را همین چپها زدهاند؛ و این از آغاز نهضت مشروطه شروع شده و ادامه پیداکرد تا امروز که دارم با شما حرف میزنم؛ و میراث مصدق این وسط، که میگویند نمونهی بارز یک حکومت مشروطه خواه و جداکردن سلطنت از حکومت و این داستانها که از آن میگویند، همین است. تا وقتی که ما با این میراث فکری تصفیه حساب نکرده باشیم، این را درست نفهمیده باشیم که داستان چیست، همواره این تکرار خواهد شد و ما گرفتار این داستانیم. یکبار برای همیشه باید این مسأله باز شود، به بحث گذاشته شود، نتیجه گیری شود و تمام شود. نشده هنوز. اینکه مرتب دارم روی این مسأله بحث میکنم همین است. من نه پدرکشتگی با مصدق دارم، نه با مصدقی و چپها دارم. نود درصد دوستانم از آغاز زندگیام تاکنون چپ بودهاند. مخالف فکری شان هستم ولی مخالف فیزیکی شان که نیستم. به خانههای یکدیگر رفت و آمد داشتیم و داریم. میخواهم بگویم، مشکل، مشکل شخصی نیست، با آدمها نیست. من مشکل با فکر دارم. همان فکرهای مخربی که ما را به اینجا رسانده است. این میراث شوم باید فیصله پیداکند. مارکس ایدئولوژی آلمانی را که نقد میکرد، میگفت تا با این ایدئولوژیی ایده آلیستی آلمان تصفیه حساب نکردیم، نمیتوانیم جلو برویم.
اولین عبارتی که اینجا از مصدق گفتم و میراث شومش که شاید مهم ترینش هم هست از نظر سیاسی و تبعاتش، مثل آنجا که میگوید مخالف من دشمن ایران است، همین طور آنجا که میگوید هرگونه توافق با بیگانگان به معنای تسلیم شدن به خواستههای آنان است. خب، شما فکر میکنید امروز مسألهی ما چیست؟ این گفتار نیست؟ این گفتار، یادگار شوم مصدق است. مصدق این را جا انداخت بین اهل فکر و جریان روشنفکری ما.
هر توافقی یعنی سازش. سازش هم یعنی وطن فروشی. مصدق، هرجایی که در مذاکرات نفت، طرفین شرکت نفت ایران و انگلیس و با طرفهای انگلیس و امریکا، حضور داشت و میخواستند در لحظات آخر در مذاکرات به توافق برسند، زیر میز میزد. مورخین در این باره حداقل چهار موردش را نوشتهاند؛ و آخرینش هم این است که بارها گفتهام، پیشنهاد بسیار خوب و در جهت حفظ منافع ملی مان در اسفند ۱۳۳۱ بود که به پیشنهاد مشترک چرچیل- آیزنهاور معروف است، مصدق هیچ دلیلی نداشت که آن را رد کند، الا اینکه میترسید سازش تلقی شود؛ و با سازش، آبرویش برود؛ و این را صریحا در کتاب خاطرات و تألمات خودش، پس از ۲۸ مرداد، زمانی که در احمدآباد در تبعید بود، آورده. نوشته که اگر میرفتیم دیوان (منظورش دیوان عالی لاهه است) و آنجا برای مان تعیین غرامت میکردند، در پایینترین سطح حتی، آن وقت بود که این مخالفین ما، منتقدین ما به ما میگفتند اینها سازش کردند، وطن فروشی کردند؛ بنابراین نپذیرفت. میخواهم میراث مصدق را مرتبط کنم با شرایط امروز ایران. سیاستمدار، تعریفش این است که نماینده مردم کشورش است و باید مدافع منافع آنها باشد. سیاستمدار، وظیفه اش تأمین منافع ملی است. نباید دنبال شهرت باشد. سید جواد طباطبایی میگفت «به نام و به ننگ باید از ایران دفاع کرد.» سیاستمدار یعنی این. اگر دنبال آبرو هستی، وارد سیاست نشو. در سیاست باید هدفت روشن باشد. آن هم منافع ملی است. هدف مصدق، آشکارا منافع ملی نبود، بلکه حفظ وجیه المله بودن بود. مردم برایش کف بزنند. خیلیها این جوریاند. منتها این جور آدمها وقتی میآیند در سیاست، فاجعه میشوند. وجیه المله شدن، خودشیفتگی.
مصدق، یک آدم خودشیفته است. خودشیفته بیاید در سیاست، کار دست آدم میدهد. یعنی سیستم انتخابی باید طوری باشد که راه ورود آدمهای خودشیفته را ببندد. این سالها سیستم دمکراتیک که در دنیا رایج است، این اجازه را نمیدهد. این است که آدم خودشیفتهای مثل دونالد ترامپ، رئیس جمهور بزرگترین کشور دنیا و بزرگترین قدرت نظامی شده، ببینید چه فاجعهای دارد درست میکند. مشکل ترامپ چیست؟ خودشیفتگی است.
یک روز اگر زلنسکی به او انتقاد کند، از دستش ناراحت میشود. بیرونش میکند. دعوا میکند. یک روز هم اگر همان زلنسکی با همان رویکرد بیاید مجیزش را بگوید، ترامپ میگوید خوب است این!
در ایران هم داشتیم. هشت سال، همین احمدی نژاد. یک آدم خودشیفته، همیشه میخواست با پوپولیسم برای خودش محبوبیت بخرد.
خب، میراث سوم که میخواهم بگویم و به یکدیگر مرتبطاند، این است که مصدق وقتی میخواست امضاء کند، امضایش دکتر است. یعنی حتی به بچه هایش نامه مینوشت که نوهها چطورند و کجا بازی میکنند، آخرش امضاء میکرد دکتر مصدق! وقتی این حرفها را مطرح میکردم به من میگفتند خب، این چه اهمیتی دارد؟ اهمیتش این است که میخواهم نشان دهم مصدق خودشیفته است. آخر آدم به خودش میگوید دکتر؟! این به نوعی عقدهی حقارت است دیگر. دکتر باشی یا نباشی چه اهمیتی دارد؟ بزرگترین دانشمندان و متفکرین، کسانی بودند که اصلا مدرک تحصیلی نداشتند. ابن سینا مگر دکتر بود؟ مگر مدرک تحصیلی داشت که امضاء بکند من دکتر ابن سینا هستم ها! بدانید!
این انتقادهایم از غرض و مرض و جزئیات و گیردادن و اینها نیست، چیزی را میخواهم توضیح دهم. رفتار مصدق را باید توضیح دهیم دیگر. چرا توافقها را زیر میز میزد؟ نمیخواست هیچ وقت به توافق برسد. سیاست، اتفاقا هنر سازش است. هنر سیاستمدار این است که در جهت بیشترین منافع ملی با قدرتهای خارجی سازش کند. مصالحه کند؛ و این نه تنها ننگ و بد نیست، بلکه عین سیاست ورزی و منافع ملی است. اساسا سیاستمدار برای همین به وجود آمده است.
چرا من همواره تأکید دارم که باید انتقاد شود؟ برای اینکه موضوع باز شود. ۲۸ مرداد ۳۲ که دولت مصدق سقوط کرد، با میراثی مواجه شدیم از یک طرف، شاه و طرفدارانش فکر کردند که خیلی پیروز شدند، از آن طرف هم روشنفکران و چپها هم معتقد بودند رژیم مشروعیت ندارد، چون با کودتا سر کار آمده، بنابراین به شکل ممکن باید این را براندازیم. سال ۵۷ هم این کار را کردند دیگر. این هم نتایج!
قانون شکنی به بهانهی مصلحت سیاسی، این هم بحثی است که مصدق راه انداخت. میگفتند مصدق، خیلی پایبند به اصول مشروطه است، ولی این طور نبود. خودش در کتاب خاطرات و تأملاتش میگوید «قانون اساسی برای مصلحت مردم است. هرجا که مصلحت مردم ایجاب میکند قانون اساسی را میشود زیرپا گذاشت.» خودش هم این کار را میکرد. پاسخگو هم نبود که این مصلحت را چه کسی تشخیص میدهد. بعدها فهمیدند که برای تشخیص مصلحت، باید یک مجمع درست کرد! آن هم مجمع تشخیص «نظام»! نه مجمع تشخیص مصلحت «مردم». مجمع، تشخیص میدهد مصلحت را، اما مصلحت نظام را تشخیص میدهد. تاکنون هم به نظرم درست تشخیص داده! اینها میراث مصدق است دیگر.
مصدق، خیلی قانون شکنی کرده، از اختیارات بگیرید تا انحلال دیوان عالی کشور، تا مداخله در قوای قضائیه و مقننه و تا پیشنهادی که مصدقیها به مجلس میدهند که قاتل رزم آرا باید آزاد شود. تبدیل به قانون میکنند و خلیل طهماسبی به شکل قانونی از زندان آزاد میشود. آذر ۱۳۳۱
خلیل طهماسبی فردای پس از آزادی اش به دیدار مصدق میرود که از وی تشکر کند. یک ساعت و نیم با هم صحبت میکنند. در آن دیدار یک ساعت و نیمه چه گذشت معلوم نیست. عکاسها میروند که از لحظهی خداحافظی شان عکس بگیرند، اما مصدق مانع میشود و میگوید عکس نگیرید. عکس یادگاری با قاتل رزم آرا خوب است دیگر! چرا عکس نگیرند؟ چون مصدق میدانست این عکس سند میشود که مصدق در کنار قاتل رزم آرا و در کنار یک تروریست عکس انداخته است! برای اینکه مدرک درست نشود برای آیندگان. بقیه چیزها فراموش میشود، ولی عکس میماند.
اینجا نکتهای است. در قالب سؤال مطرح کردهام ولی مصدقیها هنوز جوابی به آن ندادهاند.
وقتی که رزم آرا ترور میشود، آقای محمد مصدق که نماینده مجلس در اسفند ۱۳۲۹ بود، کاملا در جریان ترور رزم آرا بود و آن را تأیید کرده بود و اصلا خود یاران مصدق در جلسهای مشترک با فدائیان اسلام، تصمیم به ترور گرفته بودند و این کار را انجام دادند. ولی کدام مصدقی هست که تاکنون به این پرسش، پاسخ دهد؟ اصلا بگوید که همچین چیزی هست. این که میگویم حداقل سه منبع است. دو منبع از فدائیان اسلام است که از محتویات این جلسات میگوید که در آذر یا دی ماه سال ۲۹ این جلسات برگزار شد و ۱۶ اسفند همان سال هم که میکُشند و ترور میکنند رزم آرا را و مهندس عزت الله سحابی هم در خاطراتش دقیقا همان مطالبی را میگوید که در آن جلسات فدائیان اسلام مطرح شده. آقای واحدی هم از فدائیان اسلام، همین خاطرات را نوشتهاند.
حالا فرض کنید مصدق نمیدانست و در جریان هم نبود، خب، بعد از ترور چرا اظهار تأسف نمیکند؟ چرا ترور را محکوم نمیکند؟
بعد از ترور، محمد مصدق که در جلسه کمیسیون نفت نشسته بوده، به وی خبر میدهند که رزم آرا ترور شده، یک نگاهی میکند و میگوید، کارمان را ادامه میدهیم، به ما مربوط نیست!
نه ابراز تأسفی و نه محکومیتی، آخر بابا بالاخره نخست وزیر قانونی کشور بوده، یک نفر را کشتین! خب، چرا برای مصدق تعجب آور نیست این ترور؟ چون میدانست و در برنامهی خودشان بود کشتنش. این هم اضافه کنم که قبل تر، وقتی رزم آرا نخست وزیر میشود، مصدق، حداقل دو بار به صورت علنی در مجلس، رزم آرا را تهدید به قتل میکند. میگوید تو را میکشم، تو نظامی هستی نباید بیایی نخست وزیر بشوی. فکر نکن نظامی هستی، آدم میکشی. من هم میکشم. من هم تو را همین جا میکشم.
خب، یک نفر که حقوقدان هم هست دیگر، کسی را تهدید به قتل کرده، این تبعات را دارد و این در مظان اتهام است. وقتی یک قتل رخ میدهد، اولین کسی باید باشد که بیاید این قتل را محکوم کند. باید بگوید حالا ما یک چیزی گفتیم نمیخواستم که واقعا بکشم. این کار را هم نمیکند.
بعد دیدم یکی از این مصدقیها گفته بود، آقا آن موقع مرسوم بود دیگر، کسروی را هم ترور کردند، هژیر را هم ترور کردند. پس تروریسم هم بد نیست اگر به نفع ما باشد! جهت فکری ما باشد، اشکالی ندارد! آن هم یک راه حل است دیگر!
اما پاسخهایی که به حرف هایم داده شده تا حالا، اغلب، مضمونش این است: تو چرا از مصدق انتقاد میکنی، ولی دربارهی شاه هیچ چیز نمیگویی؟ در حالی که شاه خیلی دیکتاتوری کرده و فلان کرده و بهمان کرده، میگویم که آقا، اثبات شی، نفی ما عدا نمیکند. دارم درباره مصدق حرف میزنم، حالا هر وقت نوبت شاه شد، در باره او هم حرف میزنم. در کتاب اقتصاد و دولت در ایران، در آنجا نوشتم و انتقادهای خودم را از شاه گفتم. اتفاقا اشکال عمدهی شاه این بود که از روش حکومت داری مصدق الگوبرداری کرد. آن رفراندومی که برای اصلاحات ارضی گذاشت، مصدق یادش داده بود دیگر. شاه از کجا میدانست رفراندوم چیست.»
رنجبر درخشیلر: روایت پس از واقعه ۲۸ مرداد، پر از سرخرودگی و یأس است
سخنران بعدی این نشست، جواد رنجبر درخشیلر، استاد علوم سیاسی و شاهنامه پژوه بود و عنوان سخنرانی اش از شاهنامه سرایی تا شکست نامه سرایی، تحلیل ادبیات، پس از ۲۸مرداد.
رنجبر از شکست نامه نویسی از پس از ۲۸ مرداد ۳۲ در ادبیات روشنفکری جامعه ایران گفت. وی ابتدا به تبیین روایتی که از ۲۸ مرداد شد، پرداخت و این چنین توضیح داد: «روایتی که پس از واقعه ۲۸ مرداد شد، روایتی است پر از سرخوردگی و یأس؛ و پر از کشتنِ روحیه ملی ایرانیان. اینکه چه اتفاقی افتاد در آن دو سال حکومتِ مرحوم دکتر مصدق که استاد غنی نژاد، بخش مهمی از آن را فرمودند و در کتابهای مهمی هم به این اشاره شده که چه اتفاقی افتاد، اما میخواهم گزارهای را نقد کنم که فکر میکنم در تحلیل آن دو سال میتواند کمی به ما کمک کند و توضیح دهنده باشد.
میگویند دولت ملی دکتر مصدق را در نیمروز ۲۸ مرداد، انگلیس و امریکا با کمک اراذل و اوباش فروانداختند. این بزرگترین توهین به دولت ملی در ایران است و اینکه یک دولت ملی را عدهای از اراذل و اوباش در نیمروزی بتوانند فروبیندازند. کسانی که این گزاره را صورت بندی کردند، دکتر مصدق و آدمهایی مثل فاطمی را دقیقا به معنای ایران گرفتهاند و فروافتادن آنها را درواقع فروافتادن دولت ملی تلقی کردهاند. امروز وقتی میگوییم دولت ملی، جوانهای این دوره و زمانه نمیگویند که خب شما یک دولت ملی داشتید دیگر، در نیمروزی فروانداختنش. چطور دولت ملی بود؟ خب، دولت ملی نبود دیگر، دو نفر بودند. یکی مصدق بود و دیگری فاطمی. دیگر کسی نمانده بود. هیچ عاقلی در پایان کار باقی نمانده بود. این حکومت، این دولت (حالا از منظر علوم سیاسی، حکومت صحیحتر است) این حکومت دوسالهی دکتر مصدق، به لحاظ مبانی نظری بسیار آشفته است. باز یک گزاره را میخواهم عرض کنم، آن گزارهی بسیار معروفِ شاه باید سلطنت کند نه حکومت، که این را اولش جبهه ملی گفت و بعدش نهضت آزادی و این ملی مذهبیها که پی اش بودند، بعد هم دیدید که چه شد و به کجا رسید. اساسا یک مضحکه است. شاه باید سلطنت کند، اساسا شاه سلطنت نمیکند. سلطان سلطنت میکند. ما در ایران سلطان داشتیم، مثلا سلطان محمود غزنوی که مبانی حکومتی اش بر احکام سلطانیهی ماوردی است. بعد از اسلام است. شاه، مثلا کورش هخامنشی یا اردشیر بابکان، یا انوشیروان دادگر یا بعدا شاه اسماعیل صفوی، شاهان محتشم ایران، مبانی حکومتی شان اساسا سلطنت نبوده؛ و محمدرضا شاه پهلوی هم در آن دوره، شاه بوده نه سلطان. نمیتوانسته سلطنت کند. اساسا این یک آشفتگی نظری عجیب و غریب بود. خب اینها طبیعی بود دیگر، اینها ترمودینامیک را با وضوگرفتن، ترکیب میکردند! برای شان مهم هم نبود که شاهنشاهی را با سلطنت مخلوط کنند! بعد، اینها در کارگزارانی که در آن دو سال داشتند، حالا آدمهای مهمی هم در حکومت دکتر مصدق بودند، اما خب، چهرهی مهم این دولت، یک فرد ماجراجو است به نام آقای حسین فاطمی. میدانید که قبلا روزنامه نگار بوده و بسیار تندخو و جنجال برانگیز بوده و این در حساسترین مقطع، وزیر امور خارجه شده، یعنی انگار ما نمیخواهیم این مسألهی نفت را حل کنیم! وزارت خارجه را میدهیم دست کسی که مسأله را حل نکند! روزنامه نگارانی مانند محمد مسعود و حسین فاطمی و ... اینها خیلی از مسائل را در ایران نابود کردند، ولی خب، امروز نامهای شان در خیابانها هست.
این سه بحث را که مبنا قرار دهیم میرسیم به اینکه در روایت ۲۸ مرداد، میبینیم یک اغراق بسیار بزرگ در آن شده. میخواهم به ادبیات بپردازم و بگویم ما در مقابل شاهنامه سرایی، چه نوشتیم بعد از ۲۸ مرداد. مثلا رمان نوشته شده با نام «عشق در عصر کودتا». رمانی است درواقع درباره ۲۸ مرداد و واقعهای که معروف است به کودتا، که البته به نظر نمیرسد معنای کودتا داشته باشد از منظر علوم سیاسی. در این رمان، بزرگ نماییی ۲۸ مرداد را میتوانید ببینید. دو تا آدم عاشقی که پس از واقعه ۲۸ مرداد از هم جدا میشوند و شصت سال بعد، همدیگر را پیدا میکنند. یعنی کسانی که ادبیات بعد از ۲۸ مرداد را نوشتهاند، این نیمروز را و فروافتادن حکومت یک نخست وزیر را به دستور شاه مملکت، این را همپای وقایع مهم تاریخی ایران قراردادند. این یکی از بزرگترین ایرادها و اشکالها در روایت ۲۸ مرداد است.
ما بعد از حملهی اعراب، شاهنامه نوشتیم. آیا در متن شاهنامه، اثری از یأس و سرخوردگی میبینید؟ نه.
تاریخ بیهقی هم همین طور یا تاریخ جهانگشای جوینی. اما زمستان مهدی اخوان ثالث را ببینید که پس از ۲۸ مرداد سروده شده. «.. هوا بس ناجوانمردانه سرد است ...» اگر مرادِ مرحوم ثالث، در این سروده به طبیعیات و خود فصل سخت زمستان بود، که شعر فوق العادهای بود ولی خب، ارجاعات سیاسی میدهد و این ارجاعات هم، همه جعلی است. وقتی شاهنامه یا تاریخ بیهقی یا تاریخ جهان گشای جوینی میخوانیم، راهی به آینده باز میشود، ولی این جنس روایتها از اخوان ثالث و نصرت رحمانی و نیما یوشیج و روایتگریهای مشابه با مضمون سرخوردگی و افسردگی و یأسِ معطوف به واقعه ۲۸ مرداد، به هیچ راهی باز نمیشود.
بالاخره اینکه، چقدر این شکست نامه نویسی، روح ما رو شکست و ما را آزار داد و ما را دچار مسأله کرد در پایداری ایران.
ایرانی که ۲۵۰۰ سال پایداری داشت، در هفتاد سال گذشته، دچار چنان سرخوردگیهای عمیقی شده که امروز آثارش را در این نسل نو داریم میبینیم و تا زمانی که به قول استاد غنی نژاد که در اینجا فرمودند، این روایتها باید تصفیه شود، و تکلیف مان را با این روشن کنیم. تا این روایتهای نیم بندِ روشنفکری از ۲۸ مرداد و نهضت مشروطه و ... هست، ما هرگز نمیتوانیم نظریهی متقن و دقیقی برای ایران بسازیم. باید اینها را از ذهنها دور کنیم.
تا زمانی که فاطمی قهرمان ما تلقی شود، نمیتوانیم به نظریهای برسیم که مبنایی برای ساختن ایران باشد.