اصغرزاده مانند بسياري ديگر از دانشجويان پيرو خط امام، ممکن است اکنون مانند قبل نينديشد اما ما در اين گفتگو، از وي خواستيم که با روش جامعهشناسي تفهمي يا درونفهمي، خوانندگان را به شرايط آن مقطع از تاريخ کشورمان ببرد و ضمن روايت حوادث و رويدادهاي اشغال سفارت آمريکا در تهران، دلايلي که آنان را به اشغال سفارت يک کشور خارجي سوق داد، بيان کند.
دیدارنیوز - علی شکوهی - آنچه ميخوانيد گفتگوي مفصل من با «ابراهيم اصغرزاده»، يکي از چهرههاي اصلي دانشجويان پيرو خط امام و از فاتحان لانه جاسوسي است. این گفتگو در سال ۹۳ صورت گرفت و در «ضميمه سياسي اجتماعي ماهنامه تربيت» وابسته به معاونت پرورشی وزارت آموزش و پرورش منتشر شد.
ابراهيم اصغرزاده را شايد بتوان به عنوان طراح اصلي اشغال لانه جاسوسي آمريکا در ايران در سال 1358 دانست زيرا او بود که ايده ورود به سفارت آمريکا و اشغال آن را در جمع شوراي مرکزي تحکيم وحدت مطرح کرد و به دنبال آن، ديگر دانشجويان عضو اين شورا با موافقت خود با اين پيشنهاد، اين حادثه بزرگ را خلق کردند. طبعا اصغرزاده مانند بسياري ديگر از دانشجويان پيرو خط امام، ممکن است اکنون مانند قبل نينديشد اما ما در اين گفتگو، از وي خواستيم که با روش جامعهشناسي تفهمي يا درونفهمي، خوانندگان را به شرايط آن مقطع از تاريخ کشورمان ببرد و ضمن روايت حوادث و رويدادهاي اشغال سفارت آمريکا در تهران، دلايلي که آنان را به اشغال سفارت يک کشور خارجي سوق داد، بيان کند.
بازنشر این گفتگو در دیدارنیوز اولا به این دلیل صورت میگیرد که این گفتگو در فضای مجازی تاکنون منتشر نشده و در دسترس قرار ندارد. ثانیا به این خاطر که محتوای این گفتگو، پاسخ بسیاری از سئوالات درباره آن ماجرای مهم تاریخی را شامل میشود.
بسمالله الرحمن الرحيم. آبانماه هر سال، زمانی است که ماجرای تسخیر لانه جاسوسی برای مردم ما تداعی میشود. ما نیز در این شماره تربیت سیاسی اجتماعی تصمیم گرفتیم در قالب یک پرونده ویژه به این موضوع بپردازیم. به همین دليل به سراغ حضرتعالی آمدیم تا در يک گفتگوي شايد طولاني، از زبان شما هم اصل ماجرا را بشنويم و هم تحليل شما را از چرايي وقوع آن حادثه تاريخساز بدانيم. بنابراين اجازه دهيد که پرسشهاي خودمان را اینگونه آغاز کنيم: چه شد که دانشجویان تصمیم به تسخیر سفارت آمریکا گرفتند و این دانشجویان دقیقاً چه طیفی را به لحاظ فکری و سياسي نمایندگی میکردند؟
اصغرزاده: بنام خدا. به باور من، اشغال سفارت در 13 آبان 58 که بعدا «تسخیر لانه جاسوسی» نامیده شد واکنشی طبیعی در برابر مداخلهجوییهای امریکا در ایران بود که در گذشته روی داده و دانشجویان احساس میکردند تا آن روز نیز ادامه داشته است. از دید دانشجویان نقش سفارتخانه امریکا در تصمیمات و حوادثی که آزادی و استقلال ایران را لااقل برای یک ربع قرن پس از کودتای 28 مرداد 1332 گروگان گرفته کلیدی بود. نگاه ایرانیان نسبت به فعالیتهای فرادیپلماتیک امریکاییها بقدری منفی شده بود که شاید اگر دانشجویان دست بکار نمیشدند دیر یا زود گروه دیگری از همین مردم سفارت امریکا را اشغال میکردند و چه بسا با شدت و خشونت بیشتری که خسارات جانی و مالی جبران ناپذیری هم در بر میداشت. از همین زاویه نباید آن را پدیدهای تصادفی و مجرد از انقلاب دانست. برای پی بردن به این نکته که چرا از نظر من آن اتفاق تدافعی و طبیعی بود، لازم است تاریخ دویست ساله معاصر و علیالخصوص دوران حکومت پهلوی دوم با دقت بیشتری و البته نه با عینک امروزی مطالعه شود. نگاه رایج این است که با معیارهای فعلی به نقد حوادث گذشته پرداخته شود که همان قدر خطاست که بخواهیم با معیارهای گذشته به نقد شرایط امروز بپردازیم. متاسفانه تاریخ معاصر ایران ماراتن رقابت دولتهای بیگانه و دستاندازی سفارتهای خارجی در امور داخلی است. این وضعیت، ناخودآگاه جمعی ایرانیان اعم از حاکمان و شهروندان را به بیگانههراسی و در برخی مقاطع بیمارگونه به وسواس «توهم توطئه» یا تئوری توطئه مبتلا ساخته است.
استبداد صغیر، به توپ بستن مجلس، هرج و مرج و متعاقبش نحوه به قدرت رسیدن رضا شاه، اشغال ایران حین جنگ جهانی دوم، عدم تمکین ارتش سرخ به خروج از ایران و ساقط شدن دولت مصدق، ردپای بیگانه را چنان در تحولات داخلی ایران پررنگ کرد که رفتهرفته کابوس «کار، کار خارجیها است» در ذهن و روان ناخودآگاه جامعه رسوب کرد. حتی در دوران انقلاب مشروطه شاهد بودیم که متأسفانه برخی سیاستمداران ما برای در امان ماندن از استبداد حاکم، پرچم یک کشور بیگانه یا علامت وابستگی به یک سفارتخانه خارجی را بهنشانه تحت حمایت آن کشور بودن یا بعبارتی تحتالحمایگی، بر سردر منزل خود نصب میکردند.
دوران 37 ساله پهلوی دوم اما هیچ سفارتی به اندازه سفارت آمریکا در مقدرات و سرنوشت کشور تأثیرگذار نبود. ساقط کردن دولت ملی مصدق و بازگرداندن تاج و تخت شاهی، مبنا و مقدمه وابستگي شدیدتر شاه ایران به آمريكا شد و شاه خودش هم شخصاً چنين احساسي را در طول سلطنت خود داشت. اسدالله علم از دوستان و نزديكان شاه در سال 1345 (1966) اين احساس را براي وابسته سياسي سفارت آمريكا آنطور که در اسناد آمده چنين بيان ميكند كه: «شاه احساس ميكند كه آمريكا با او مثل يك نوكر رفتار ميكند.»
تحقير ملت ايران به اين شكل، زيربناي احساس نفرت و کینه مردم در برابر شیدایی بیحساب و کتاب طبقات حاکم به امریکا شد. این نفرت و انزجار در مقاطعی گاه بصورت غلوآمیز و وسواس گونه تا مرز توهم توطئه هم میرسید. عنوان چنین وسواسی همان «توهم توطئه» یا تئوری توطئه است که در نوع خود نوعی بیماری جمعی شمرده میشود. کسی که به توهم توطئه در مفهوم اخیر آن مبتلاست تمام رویدادهای عمده سیاسی و تاریخی را در دستان پنهان و پر قدرت سیاست بیگانه و دستگاههای مخوف جاسوسی خارجی میپندارد. به گمان او همه جنگها، قحطی و شورشها، عقب ماندگیها، وابستگیهای اقتصادی و سیاسی، افزایش قیمت سکه و دلار، کاهش ارزش پول ملی، تورم، بیکاری، اعتیاد و فساد و حتی اختلاسهای چندین و چند میلیاردی را دستهای ناپیدای بیگانه کارگردانی میکند و رجال سیاسی کشور و دستگاهها، ارادهای از خود برای حل بحران و عبور از آنها ندارند. بیتردید منشاء پیدایش این بیماری، خودکامگی و استبداد داخلی است که قرنها در این سرزمین ریشه داشته و منجر به بیگانههراسی اکثریت و بیگانهپرستی اقلیتی شده است. غربستیزی سالهای پس از کودتا، تأثیر عمیقی بر جنبههای گوناگون زندگی ایرانیان، از فرهنگ و هنر، اقتصاد و سیاست گرفته تا نگاه و بهره آنان از سنت گذاشته است. از این رو آراء و عقاید نویسندگانی نظیر جلال آلاحمد و دکتر شریعتی و دهها نویسنده و هنرمند دیگر که به نقد مدرنیته پرداختند و بر مدار بازگشت به خویشتن تاکید گذاشتند، با استقبال کمنظیر مردم بیشماری مواجه شد.
اینکه گفته شود توهم توطئه، وسواس یا بیماری است بدین معنا نیست که اساسا هیچ توطئهای در هیچ موردی در کار نبوده و نیست و آنچه توطئه خوانده میشود، همه از باب خواب و خیال است. خیر. منظور غلو و پررنگ کردن بیش از حد آن است و گرنه بر اساس مدارک و شواهد تاریخی و بخصوص اسناد بدست آمده از فعالیت سفارت به دست دانشجویان، خود آشکار میسازد که توطئه و مداخله امریکا تحقیقا امری قابل اثبات و غیر قابل انکار است و در این زمینه نیازی به جانبداری ایدئولوژیک و یا خصومت عاطفی که قابل اثبات و انکار هم نباشد نیست.
یعنی میخواهید بگویید دشمنی و خصومت میان ایران و امریکا نمیتواند صرفا ایدئولوژیک و فاقد مبانی عینی باشد؟
اصغرزاده: منظورم این است که بیدقتی در توضیح و تبیین علی و منطقی ماجرای سفارت امریکا و علل و انگیزههای دانشجویان میتواند منجر به تشدید بیماری توهم توطئه در تعامل با دنیای خارج شود و بهتر است براي تحليل آن، قبل از هر چيز آن رويداد را در متن همان جامعه و تاریخ و زمان خودش تجزيه و تحليل كرد. جدا كردن يك رويداد از متن اجتماعي و سياسي معينی مانند دوران جنگ سرد و قرار دادن آن در متن و تاریخ ديگری و تجزيه و تحليل کردن آن در متن جديد، يك خطاي روششناختي مسلم است. كساني كه آن واقعه را در متن امروزي جامعه ايران تحليل ميكنند، دقيقاً همان خطايي را مرتكب ميشوند كه عدهاي ديگر رفتارها و هنجارهای امروزي را میخواهند در متن 35 سال پيش جامعه قرار دهند و نسبت به آن قضاوت كنند.
در آن زمان جهان ساختار سیاسی دو قطبی داشت. بسیاری کشورها در دو اردوگاه سرمایهداری و سوسیالیستی جا میگرفتند. کشورهای عالم به سه گروه اصلی بلوک غرب، بلوک شرق و غیرمتعهدها یا کشورهای خارج از پیمان نظامی آن دو بلوک تقسیم میشدند. میان دو ابرقدرت شوروی و امریکا با تواناییهای نظامی نسبتا برابر و با آبشخورهای نظری و ایدئولوژیک کاملا متفاوت، رقابتی سخت در جریان بود. عملا هر یک در صدد کسب سهم بیشتر از قدرت جهانی و تسلط بر دیگر کشورها بود. همه در یک آمادهباش اعلام نشده دائمی بسر میبردند و مترصد دفاع در مقابل حمله غافلگیر کننده رقیب و تقویت دائم موقعیت خود در برابر این تهدید بودند. نزد دو ابرقدرت و قدرتمندان متحدشان هیچ ابهامی بر سر مشخصات دشمن اصلی وجود نداشت و در برابر دشمن اصلی تمام دشمنیهای دیگر فرعی تلقی میشد.
دهه شصت و هفتاد ميلادي دوران تسلط و تفوق پارادايم ذهنیت ضد آمريكايي است که بخشي از اين امر پروپاگاندای چپ و بخش بیشتری ناشي از عملكرد خود ايالات متحده در جهان بود، به طوري كه حتي در اروپا نيز جريان علیه امریکا بسيار قوي بود. بخشی نيز معلول اوجگيري جنبشهاي آزاديبخش و استقلالطلب بود که امریکا در مواجهه با شوروي سياست خود را در تقابل با اين جنبشها تعريف میكرد، چرا كه كمونيستها اعم از روسي يا چيني آن در مقابل و براي تغيير اوضاع جهان از اين جنبشهای ملی و آزادیخواه دفاع ميكردند. بارزترین نمونه آن جنگ ويتنام بود كه آثار گستردهاي در ضديت با سياستهاي آمريكا حتي درون جامعه آمريكا بجا گذاشت و موجب شكلگيري نهضت ضدجنگ شد. حمایتهای بیدریغ از حکومتهای نظامی و انجام كودتاهای نظامي نظیر آنچه بر سر مصدق آمد یا کودتای ژنرال پینوشه عليه آلنده در شيلي و موارد دیگر که زخم این حکومتها کماکان هم بر حافظه تاریخی مردم این کشورها باقی مانده است، دفاع همه جانبه از رژيم نژادپرست و آپارتاید آفريقای جنوبی و اسراییل، تماماً به نحوي بود كه ايالات متحده را در آن دو دهه در يك كفه ترازوي سياست جهاني قرار داده بود كه مخالف دموكراسي بود. آن فضای دوقطبی فرصتي را در اختیار گروههای دانشجویی و جریانات روشنفکري قرار میداد که تحت عناوین آزادیخواهی و عدالتخواهی با حمله به مظاهر سیاست امریکایی که نمونه برجستهاش سفارتخانههای آن کشور بود از استقلالطلبی ممالک جهان سوم، جنبشهاي مدنی، جنبش سیاهپوستان، جنبش زنان و یا جنبش ضد جنگ ویتنام، دفاع کنند. هر حرکت ضد سيستم سرمایهداری با استقبال محافل دانشجویی مواجه میشد.
در چنین جوی بسیار طبیعی بود وقتی انقلاب ایران به پیروزی رسید، انقلابیون ایران آمریکا را که هم پیمان استراتژیک و به لحاظ تسلیحاتی و نظامی حامی رژیم شاه بود کنار او قرار دهند و بگویند «بعد از شاه نوبت آمریکا است». ولی واقعیت این بود که بهرغم تمام این حال و هوای ضدآمریکایی، رهبران انقلاب ایران خویشتنداری زیادی از خود نشان دادند، بهگونهای که وقتی چند روز بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، گروهی مسلح به سفارت آمریکا در تهران وارد شدند، رهبران انقلاب، بهشدت با آنان برخورد کردند و سفارت آمریکا را از دست مهاجمین آزاد کردند. در ماههای اول انقلاب شاهد بودیم که سفارت کشورهای خارجی با آزادی عمل کار میکردند و هیچ مشکلی نداشتند. بنا بههمین شواهد میتوان گفت این نظر که انقلاب و رهبرانش از ابتدا نگاه ایدئولوژیک و قصد تقابل و قطع روابط با آمریکا را داشتند، نمیتواند درست باشد.
آقاي اصغرزاده! در بخشی از صحبتهای شما نوعی تناقض دیده میشود که بهتر است در پیرامون آن صحبت کنیم. شما در مقدمه، از مجموعه شرایط و اتفاقاتی گفتید که باعث پیدایش حس آمریکاستیزی در جامعه شده بود و این را کاملاً طبیعی میدانید. از طرف دیگر معتقدید که آمریکاستیزی در ذات انقلاب نبود اما اگر به تاریخ ماههای نخست انقلاب و پیش از انقلاب بنگریم، میبینیم که عزم مبارزه با آمریکا نه تنها در گروههای چپگرا که بعد از 15 خرداد 42 در میان روحانیون انقلابی نیز وجود دارد. شاهد این مدعا نیز آن جمله معروف امام خميني است که «آمریکا بدتر از شوروی، شوروی بدتر از آمریکا، انگلیس بدتر از هر دو، اما امروز سر و کار ما با آمریکا است». جریانات مختلف سیاسی نیز به این جمعبندی رسیده بودند که بعد از شاه نوبت آمریکا است. بنابراین تعمیم مبارزه از شاه به آمریکا یک امر طبیعی بهنظر میرسید. البته این نگاه مخالفانی نیز داشت. برای مثال مرحوم مهندس بازرگان در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» معتقد است مبارزه با استبداد، یک جریان همگرای درونی است اما مبارزه با آمریکا باعث ایجاد واگرایی در میان نیروهای انقلاب شده و این امر انحراف در انقلاب است. برداشت ما این است که تعمیم مبارزه به آمریکا ادامه منطقی انقلاب بوده است و نمیتوان آنرا به انحراف در انقلاب تعبیر کرد.
اصغرزاده: اولا نگاه امام و روحانیت نسبت به امریکا ذاتگرایانه و در ضدیت با امپریالیسم آنگونه که مراد چپهاست نبود بلکه اعتراض ایشان بیش از هر چیز معطوف به حمایت بیدریغ امریکا از شاه و دربار بود ثانیا چه کسی گفته انقلاب الزاما بر اساس یک نقشه دقیق از پیش طراحی شده و با دیسیپلین ریاضی پیش رفته است. هر انقلاب یا تحول اجتماعی میتواند ذاتا واجد تنوع نظرات و دیدگاههای گاه متناقض و متضاد باشد. ببینید مثلا همین انتصاب مهندس بازرگان با مشی لیبرالی به نخستوزیری دولت انقلابی خودش امری پارادوکسیکال بود. خود من متعلق به نسلی از دانشجویان بودم که تنها راه نجات را مبارزه برای تغییر رژیم و سرنگونی شاه میدانست. ولی مرحوم مهندس بازرگان به نسلی از دانشگاهیان تعلق داشت که معتقد بودند شاه نباید حکومت کند ولی میتواند سلطنت داشته باشد. با اینکه خود ایشان در پایان دهه چهل خطاب به رژیم گفته بود نسل بعدی با زبان دیگری با شما سخن خواهد گفت که معنایش عبارت از انسداد فعالیتهای اصلاحطلبانه و پارلمانتاریستی بود.
فراتر از این، چرا خشونتی که روحانیون تندرویی همچون نواب صفوی یا گروههای چریکی قبل از انقلاب اعمال میکردند و مورد تأیید امام قرار نمیگرفت بعد از انقلاب در برخورد با مخالفین مجاز دانسته شد؟ چه کسی است که باور نداشته باشد که اگر قرار بر مناسبات خصومتآمیزی با امریکاست دولت موقت با کوچکترین اشاره حضرت امام در سفارت امریکا را میبست و روابط سیاسی با آن کشور را به حالت تعلیق در میآورد. بخشی از پاسخ به این سوالات را باید در رفتار دولت امریکا و عکسالعمل طبیعی نیروهای داخلی جبهه انقلاب جستجو کرد.
تاریخ نسبی هست ولی جزیره جزیره نیست بلکه وقتی معنا پیدا میکند که رويدادهای بظاهر جدا از هم و مجرد درون متن و زمينههای سياسي و اجتماعي مانند پازلی چیده شوند مثلا شما احتمالا پیرامون دهها مورد خودسوزی اعتراضی خوانده یا شنیدهاید و آنها را فراموش کردهاید تنها یک مورد از خودسوزی دستفروش تونسی به نام محمد بوعزیزی است که در یادها مانده است زیرا تمام تحلیلهای رسانهای انقلاب تونس با سقوط رژیم بنعلی و شروع بهار عربی را به خودسوزی او نسبت ميدهند كه در واقع صحيح هم هست، اما اين خودسوزی را هيچ كس علت بهار عربی یا انقلاب تونس نميداند، علت آن چيزهاي ديگري بود و جامعه تحقیر شده عربی دير يا زود اعتراضات خود را شروع ميكرد و چنين نبود كه اگر آن خودسوزی انجام نميشد، بهار عربی هم رخ نميداد، پذیرفتن شاه در خاک امریکا یا اشغال سفارت هم کارکردی مشابه بوعزیزی داشت که در بستر تاریخی و زمینهای از بیاعتمادی منجر به خشم و غلیان عمومی شد.
نكته ديگر اين كه به علت غيرقابل تكرار بودن وقايع تاريخي، نميتوان وقايع رخ داده بعدي را ناشي از عامل معيني در گذشته دانست، همچنان كه نميتوان چنين ادعايي را رد كرد و منکر شد، بلکه بايد كوشيد با ارايه دلايل و قرائن براي هر يك از استدلالات مستندات كافي ارايه كرد.
وقتی میگویم عمل ما تنها یک ردیف به دیوار بیاعتمادی میان ایران و آمریکا اضافه کرد به این دلیل است که پایههای دیوار بیاعتمادی خیلی قبلترها ریخته شده بود. اشغال سفارت این دیوار را جابجا کرد و جلوی چشم آورد.
شما اشاره کردید به نگاه ضدامریکایی روحانیون انقلابی در 15 خرداد 42 اولا اکثریت روحانیان نه با غرب مشکل داشتند و نه حتی با دربار. تا زمانی که مرحوم آیتالله بروجردی در قید حیات بود، جریان مخالف با شاه در میان روحانیون رشد نکرد. زیرا ایشان معتقد بود که حفظ تاج و تخت شاه به نفع تشیع و حوزههای علمیه است، ثانیا بعد از فوت ایشان که امام خمینی توانست اسلام سیاسی را ترویج کند در هیچ یک از گفتهها و نوشتههای خود حرفی از مبارزه با امپریالیسم نزد. در ادبیات امام خمینی نیز امپریالیسم جایی نداشت. ضدیت روحانیت با آمریکا نه از منظر ضدیت با امپریالیسم، که بهدلیل حمایت آمریکا از اسرائیل و شاه بود. در ضمن اگر قرار بر ضدیت انقلاب با امپریالیسم بود، راهی جز ائتلاف با جبهه ضدامپریالیسم یا همان جبهه کمونیزم نبود. ولی ضدیت با غرب در سطح شعارها و سخنرانیها باقی ماند و در سیاست داخلی و خارجی انقلاب جنبه عینی پیدا نکرد. از نظر امام، مجموعه سیاستهای فرهنگی حکومت باعث ترویج فساد و تضعیف اعتقادات مردم متدین میشد. حتی در حالی که بنمایه جنبشهای انقلابی تضاد با نظام سرمایهداری بود روحانیان انقلابی در ایران اساسا مالکیت را محترم میشمردند و با نظام بازار البته نوع سنتي آن تعارض نداشتند.
اسلام سرمايهداري را قطعا قبول نداشت اما مالکيت را محترم ميشمرد و قبول داشت. در سالهاي قبل از انقلاب، غالب انقلابیون اسلامگرا مانند شهيد محمدباقر صدر یا آيتالله طالقاني و ديگراني که در باره اقتصاد اسلامي کتاب نوشتند، تلاش میکردند نوعی نگاه نه سرمایهداری، نه سوسیالیزم را به عنوان نظر اسلام تبیین کنند اما علیرغم مخالفت با سرمایهداری، مالکیت را به رسمیت میشناختند. اين نگاه بر پايگاه اجتماعي مبارزان مسلمان هم اثر داشت. مثلا مازیار بهروز در کتاب «شورشیان آرمانخواه» از بیژن جزنی نقل میکند که آیتالله خمینی میتواند رهبری انقلاب را در اختیار بگیرد زیرا حمایت هر دو طبقه بورژوا و پرولتاریا را توأمان دارد.
اصغرزاده: جای بحثش اینجا نیست گذرا بگویم روحانیت انقلابی به خرده بورژوازی سنتی بیشتر نزدیک بود. از دیرباز هم میان روحانیت شیعه و خرده بورژوازی یا بازار سنتی نوعی هم پیمانی ناگسستنی وجود داشته است. حتی در هم آمیختگی اماکن مذهبی و مساجد جامع با اماکن کسب و بازار در فضای کالبدی شهرها حکایت از این پیوستگی دارد. اگر بخواهید تحولات طبقاتی را پیگیری کنید میبینید یک دهه بعد از انقلاب روابط سرمایهداری دچار ضعف شده و در عوض خرده بورژوازی و روابط خرده کالایی رشد کرده است.
اگر بخواهیم بلحاظ طبقاتی دو دوره پیش و پس از انقلاب را مقایسه کنیم میبینیم پیش از انقلاب برغم دو دهه توسعه اقتصادی 40 درصد نیروی کار شاغل را طبقه کارگر تشکیل میداد. اما بعد از انقلاب که جابجایی طبقاتی صورت میگیرد و اهمیت خرده بورژوازی از نوع پیشامدرن و سنتی زیاد میشود و به 40 درصد بازار کار میرسد طبقه کارگر کوچک میشود یعنی از میزان 40 درصدی که داشت به 24 درصد نیروی کارشاغل میرسد. طبقه متوسط در بخش خصوصی کوچک و در بخش دولتی بزرگ میشود. نسبت کارگران مزد بگیر یعنی طبقه کارگر به سرمایهداران که پیش از انقلاب 16 کارگر به یک سرمایهدار بوده در سال 1365 میرسد به 5 کارگر به یک سرمایهدار.
انقلاب ما طبقاتی نبود بلکه فراطبقاتی بود و در همه عرصهها اثر خود را گذاشت.
اصغرزاده: البته پیروزی انقلاب تنها به تغییر رژیم و جابجایی طبقاتی محدود نماند. انقلاب بهسرعت تمامی عرصهها را در نوردید. فرهنگ، هنجارها، ارزشها، نوع نگاه به جهان و کل عرصهها دچار یک تحول بنیادین شد. بنابراین ما با یک انقلاب جامع بهمفهوم واقعی کلمه مواجه بودیم. اما همین انقلاب دچار فقر تشکیلاتی و فاقد قدرت سازماندهی حزبی بود، تودهها در کوره مبارزات خونین درازمدت آبدیده نشده بودند بلکه انقلاب بسیار آسان به پیروزی رسیده بود. البته این نقصان بعدا در طول جنگ با عراق مرتفع گردید. امام با هوشمندی تمام در طول مبارزه اجازه ورود به فاز نظامی را نداد و هیچگاه علیه کلیت ارتش موضع نگرفت و حتی از مردم خواست به ارتشیها گل هدیه بدهند. به این دلیل است که میگویم انقلاب عظیم ما در مقایسه با انقلابهای بزرگ دیگر، بسیار آسان بهپیروزی رسیده بود. قصد تخفیف مبارزات نیروهای چپ، سکولار و ملیگرا در انقلاب را ندارم، اما باید قبول کرد که اگر امام خمینی و مکتب سیاسی شیعی او نبود، احتمالی برای سقوط رژیم سراپا مسلح شاه و پیروزی انقلاب قابل تصور نبود.
خوشحاليم که گفتگوي ما با بحث پیشزمینه تاریخی آغاز شد تا مخاطبان ما نیز درک کنند اقدام دانشجویان تنها از سر احساس نبود. اما میخواهم کمی عینیتر به اصل ماجرا بپردازیم. منتقدان اقدام شما در این سالها، مشخصاً دو مسئله را مطرح میکنند؛ یک اینکه دانشجویان چون از واکنش دولت موقت بهعمل خود آگاهی داشتند، این کار را کردند تا دولت موقت سقوط کند. دوم اینکه دانشجویان پیرو خط امام برای اینکه نشان دهند و ثابت کنند از جریانات چپ، ضدآمریکاییتر هستند، سفارت را اشغال کردند.
اصغرزاده: بارها من یا دوستانم به این سوالات پاسخ دادهایم. منتقدان اشغال سفارت شرایط زمانی آن اتفاق را نادیده میگیرند. متأسفانه گاهی انتقادات متوجه حاشیهها و فرعیاتی میگردد که جنبههای اصلی ماجرا را تحت الشعاع قرار میدهد و گاهی به همان نگاه دایی جان ناپلئونی نزدیک میشود که قبلا اشاره کردم، جدیدا برخی منتقدان میگویند آمریکا برای استنکاف از پرداخت بدهیهایش به ایران و این که بتواند داراییهای موجود ایران در بانکهای آمریکایی را مسدود نماید، با ترفندهایی به دانشجویان خط داده که سفارت را اشغال کنند. سلطنتطلبان حتی میگویند چون ایران داشت به ژاپن خاورمیانه تبدیل میشد و از طرفی شاه سرمایههای زیادی در بانکهای غربی داشت که اگر سرمایهاش را از این کشورها خارج میکرد، غرب دچار بحران میشد. پس تصمیم گرفتند تا او را سرنگون کنند! حتی خود شاه در آخرین کتابی که منتشر کرد، به این توهم توطئه دامن زد که انقلاب اساسا زاده تبانی کشورهای شرکت کننده در نشست «گوآدلوپ» است که تصمیم به حذف شاه از معادلات داخلی ایران گرفتند. در واقع سلطنتطلبان، شاه و معتقدان به توهم توطئه هیچ نقشی برای مردم و عوامل داخلی انقلاب متصور نبوده و نیستند.
این گفته که اشغال سفارت به قصد انحلال و اسقاط دولت موقت و تقويت جناح راديكال بوده است، صحيح نيست. بنابه تأييد شخص مرحوم بازرگان كه عليالقاعده خلاف واقع نگفته است، ایشان چند بار قبل از اشغال سفارت استعفا داده بود و لذا دير يا زود اين اتفاق ميافتاد. البته در مورد تاثیر آن واقعه بر رشد راديكاليزم، این ادعا میتواند هم درست و هم غلط باشد زیرا اين کار خودش محصول روند رو به رشد راديكاليزم بود و نه عامل آن. لازم است یادآوری کنم که در جریان انتخابات ریاست جمهوری که چند ماه بعد از اشغال سفارت برگزار شد، آقای بنیصدر که روشنفکری تحصیلکرده از دانشگاههای غربی و دارای دیدگاههای لیبرالی در اقتصاد و سیاست بود، به پیروزی رسید. راجع به تقلید یا رقابت دانشجویان با گروههای مارکسیست ضدامریکا نیز باید بگویم اولویت ما اساسا حفظ انقلاب بود و در محیط دانشگاه نیز از همین منظر به همکاری و همزیستی با اکثر گروههای انقلابی از مسلمان و مارکسیست میپرداختیم. پایگاه دانشجویی ما در محیط دانشگاه بقدری مستحکم و بزرگ بود که هیچوقت احساس نمیکردیم حضور گروههای رقیب، جا را برایمان تنگ میکند و از این بابت احتیاجی به قلمرو بیشتری نداشتیم.
مشکل عمدهای که در آن ایام ذهن ما را بخود مشغول کرده بود رقابت با دیگر گروههای سیاسی دانشجویی نبود بلکه این بود که انقلاب با آن ابعاد وسیع و مردمیاش بسرعت دچار هرج و مرج و از هم گسیختگی میشد و دولت موقت بدلیل ناتوانی و ندانم کاری، سهم زیادی در ایجاد چنین وضعیتی داشت.
پس میتواند یکی از اهداف دانشجویان مقابله با دولت موقت بوده باشد؟
اصغرزاده: برای تضعیف دولت قطعا راههای سهلالوصولتری هم وجود داشت ولی انگیزه اصلی دانشجویان در اشغال سفارت صرفا اعتراض به پذیرش شاه در خاک امریکا بود. ما میدانستیم دولت موقت توان نظم دادن به امور کشور و سامانبخشی اجتماعی را ندارد و دنبال بهانه است تا مسئولیتی را که بعهده گرفته بود، وا نهد.
دولت که به دلیل آنکه محافظهکار و نخبهگرا بود و در انحصار نیروهای نهضت آزادی قرار داشت از همان روزهای نخست در تقابل با نیروهای انقلابی و روحانیت قرار گرفته بود. لیکن نیروهای دانشجویی استقلال سیاسی خود را از دو طرف منازعه حفظ کرده بودند. مشکل جای دیگری بود. اساسا بلحاظ اجتماعی نهضت آزادی و ملیون دارای بدنه پر جمعیتی نبودند. اگر دکتر مصدق اعتقاد داشت و بر زبان میآورد «مجلس همان جاست که مردم هستند»، اما مهندس بازرگان با توده مردم رابطه نداشت و حقیقتا آنان را نمیدید. با اینحال ما در ارزیابی ابتدایی از اقدام خودمان پیشبینی میکردیم دولت ایشان زیر بار سیاسی اشغال سفارت تاب تحمل نیاورد و استعفا دهد ولی این مسئله دخالتی در انگیزه ما نداشت. ما حتی استعفای مهندس بازرگان را از لحاظ سیاسی قابل دفاع نمیدانستیم، از این رو قصدمان هم بهیچ وجه ساقط کردن دولت نبود. اتفاقا من سماجتهای آقای بازرگان را بلحاظ شخصی میپسندم. یک روشنفکر مذهبی نباید دست به دامن تئوری بقاء شود تا به هر قیمتی در قدرت بماند. اما آقای بازرگان به خاطر خصلت روشنفکری و سوابق علمی نبود که نخستوزیر انقلاب شده بود بلکه چون گرمی سردی روزگار را چشیده و سیاستمدار کهنهکاري بود که باید چرخ اداره کشور را راه میانداخت، رییس دولت شد. طبعا انتظار همگان این بود که در مقابل طوفان و بحرانبایستد و مناسبات کشور با دنیای خارج را برغم سختیها تنظیم کند. باور ما آنزمان این بود که او دو وجه متضاد دارد. سياستورزي اخلاقگرا که صداقت و پاکدامنی را بر سياستورزي معطوف به محاسبه سود و زيان ترجیح میدهد. اما در قضیه رفتن شاه به امریکا تنزهطلبانه و تا حدی سادهاندیشانه عمل کرده و بعد از اشغال سفارت هم با استعفا خواسته است شانه از زیر بار مسئولیت خالی کند. با اینحال او واقعا به نام بازرگان بود نه به صفت.
آیا بازرگان اگر استعفا نمیداد مسئله گروگانگیری زودتر حل و فصل میشد؟
اصغرزاده: قطعا تاثیر خودش را میگذاشت. بازرگان ذهن روشني داشت و برخلاف جوانان و روحانیون انقلابي آن روزگار درك روشني از حكومت و روابط بينالملل داشت. در صورت باقی ماندن میتوانست در ایجاد ارتباط قابل دسترس و سریعتر و کاهش تبعات مناقشه تا حدودی نقش خودش را ایفا و حتی موقعیتش را بهبود بخشد زیرا با اقدام دانشجویان وحدت ملی حول یک موضوع فراطبقاتی و فراجناحی ایجاد میشد که موجب کاهش هرج و مرج و بلبشویی میشد که آن روزها دامن مملکت را گرفته بود.
یعنی میفرمایید شیرازه امور از دست دولت در رفته بود؟
اصغرزاده: بهرحال هر روز اتفاقی میافتاد و بلایی نازل میشد. در ماههای تابستان 58 هر روز به ما خبر میرسید که صندوقها و جعبههای بستهبندی شده سفارت آمریکا با مجوز برخی مقامات، براحتی از طریق فرودگاه مهرآباد خارج میگردد. هر روز خبر میرسید جمعی از نیروهای سرکوبگر بقایای ساواک و ژنرالهای ارتش شاه دور هم نشسته و برای کودتا نقشه میکشند. تصور مردم از ورود شاه به آمريكا اين بود كه ايالات متحده با اين اقدام، گروه شكست خورده و پراكنده سلطنتطلبان و ضدانقلاب را به لحاظ رواني دارد بازسازي ميكند و همين امر مقدمه اجراي اقدامات توطئهگرانه عليه انقلاب خواهد بود.
فراموش نكنيم كه در تابستان 1358 (1979) يعني چند ماه قبل از رفتن شاه به آمريكا، تشكيلات وسيعي در ارتش ايران دستگير شدند كه اقدامات خود را براي انجام كودتا به مرحله پاياني رسانده بودند. اعضاي اين گروه با شنيدن برنامهها و پيامهاي مشخصي از راديو صدای آمريكا، اطمينان يافته بودند كه دولت ايالات متحده از اقدامات آنها حمايت ميكند. در عین حضور وزرای کابینه در وزارتخانهها و مناسب اداری، کشور در شرایط بیدولتی بسر میبرد. بحران ناکارآمدی و ندانمکاری عملا داشت انقلاب را به بنبست میکشاند. مجموعه این اتفاقات این حس را القاء میکرد که داریم به اتفاقی دردناک نزدیک میشویم. اتفاقی که با جنگ داخلی میان اقوام ناراضی و شورشهای محلی به از هم گسیختگی وحدت ارضی و شیرازه کشور و بازگشت سلطنت منجر میگردید.
از طرف دیگر شاهد بودیم مواضع حضرت امام نسبت به آمریکا رادیکالتر میشد. در واقع رهبری که در ابتدا حاضر به خویشتنداری و تحمل سفارت و مناسبات دیپلماتیک با آمریکا بود، رفتهرفته و به تناسب رفتار خصمانه آمریکا کاسه صبرش لبریز شده و مواضعش روز به روز تندتر میشد. کنگره آمریکا ادبیات پرخاشگرانهای علیه انقلاب داشت. دولت آمریکا سفیر معرفی نمیکرد و عملا حاضر نمیشد انقلاب ایران را بهرسمیت بشناسد. طی چند ماه اول انقلاب شاه توانسته بود با پناه بردن از این کشور به آن کشور خود را به مرزهای آمریکا نزدیک و نزدیکتر کند و در نهایت نیز با اجازه دولت آمریکا، وارد آن کشور شود، بنابراین بسیار طبیعی بود که ما بهاین نتیجه برسیم اتفاق بزرگی که در انتظارش بودیم، در شرف وقوع است. برای جامعه دانشجویی به هیچوجه قابل باور نبود که بیماری شاه یا مقاصد انساندوستانه دولت آمریکا را وادار به پذیرش کرده باشد. البته حالا معتقدم كه دولت آمريكا در آن زمان تصميم جدي براي دادن اجازه ورود شاه به آمريكا را نداشته بلكه كيسينجر، راکفلر و دوستان جمهوريخواه شاه، براي اثبات قدرشناسي خويش نسبت به الطاف بيحد و حصر شاه، دولت آمريكا را تحت فشار پذيرش چنين تصميمي قرار داده بودند. دولت ايالات متحده علاقهمند بود كه به دولت و مردم ايران اطمينان دهد كه رفتن شاه به آمريكا صرفاً يك امر انساندوستانه است ولی ما باور نداشتیم و شاه را هنوز تنها آلترناتیو و بدیل برای زنده کردن سازمان اداری نظامی به ارث رسیده و دست نخورده به حساب میآوردیم. شما بگویید چه عکسالعملی ما باید از خود نشان میدادیم؟
اصلاً فراتر از این گمان و تحلیل، شما میتوانید به اسناد سفارت آمریکا که بعدا منتشر شد، رجوع کنید. در گزارشاتی که مسئولین سفارت آمریکا در همان روزهای منتهی به اشغال برای واشنگتن ارسال کردهاند، میتوان به وضوح آثار قابل پیشبینی چنین تصمیمی را دید. آقاي وارن كريستوفر طي پيامي به دولت ايران رسماً اقرار ميكند كه: «ما از احساسات تندي كه در رابطه با رهبر پيشين كشور وجود دارد، مطلع هستيم». اين تصميم در حالي اتخاذ شد كه بيش از 40 درصد شهروندان آمريكايي در ژوئن 1979 با دادن ويزا براي ورود شاه به آمريكا مخالف بودند و يك مقام عالي سفارت آمريكا در گزارش 6 مرداد 1358 (28 ژوئيه 1979) خود تأكيد ميكند كه «از نظر من فوقالعاده اهميت دارد كه ما خودمان را با مواضع حساب نشده در برابر شاه خراب نكنيم».
مقامات وزارت امور خارجه آمريكا و نيز سفارت آنها در ايران كاملاً واقف بودند كه اجازه ورود به شاه حتي اگر با انگيزههاي بشردوستانه باشد، از نظر افكار عمومي ايران مورد پذيرش نيست و به طور قطع سفارت و كاركنان آمريكايي آن در خطر قرار خواهند گرفت. اين موضوعي بود كه در اكثر مكاتبات ميان وزارت خارجه آمريكا و سفارت آنها در ايران بر آن تأكيد شده بود.
آیا به نظر شما، دولت دمکرات امریکا در تله جمهوریخواهان افتاد؟
اصغرزاده: حزب دموکرات و کارتر با شعار دفاع از حقوق بشر به پیروزی رسیدند اما در حمایت از رژیم سرکوبگر شاه همه اصول ابتدایی انساندوستانه را زیر پا گذاشتند. وقتی کشتار میدان ژاله در هفده شهریور ۵۷ رخ داد، دولت آمریکا کوچکترین واکنشی بهآن نشان نداد. از آن بدتر وقتی بعد از سقوط شریفامامی، یک ژنرال ارتشی مثل ازهاری به نخستوزیری رسید و یک دولت نظامی تشکیل داد، باز هم آمریکا سکوت کرد. در حالی که روی کار آمدن دولت نظامیان قطعاً با مبانی دموکراسی و حقوق بشر در تناقض است. یک سال پیش از انقلاب هم، در شرایطی که تظاهراتها آغاز شده بود، کارتر در شب اول ژانویه به ایران آمد و بسیار شدید از شاه حمایت کرد و ایران را جزیره ثبات نامید. تجهيز، آموزش و تأسيس ساواك به همت امریکا صورت گرفت. سازمان مخوفی كه از بدو تأسيس هر روز قويتر ميشد و نقش موثري در سركوب آزادیخواهان و مردم ايفا ميكرد. در دهه هفتاد فعاليتهاي ساواك عليه شهروندان ايراني حتي به داخل خاك آمريكا نيز كشيده شد. یعنی ساواک جلوی چشم همین دموکراتها به تعقیب و شکار ایرانیان مقیم امریکا میپرداخت و به شهادت اسناد سفارت آمريكا، حمايتهاي صريح وزارت امور خارجه وقت آمريكا مانع از برخورد دستگاه قضايي آن کشور با اين اقدامات شد.
تمام این موارد ما را به این نتیجه رساند که دولت آمریکا بههیچ وجه قصد ندارد که به بهای دفاع از حقوق بشر، از منافع خود در ایرانِ شاهی دست بکشد. رفتار آمریکا پس از انقلاب نیز نشان میداد که آمریکا همچنان بهدنبال بازگشت بهشرایط گذشته است. بههمین دلیل است که میگویم حکومت انقلاب، بسیار خویشتندارانه با آمریکا برخورد کرد. اما از نظر ما دولت آمریکا همچنان میخواست در امور داخلی ایران دخالت کند. حال ما چهطور میتوانستیم برای مردم خود و دنیا ثابت کنیم که آمریکا در امور داخلی ما دخالت میکند؟ بارها امام خمینی در موضعگیریهای خود به آمریکا هشدار داد که در امور داخلی ایران دخالت نکند. حتی دولت موقت و مهندس بازرگان از طریق امیر انتظام از مسئولین سفارت آمریکا خواسته بود که آمریکا از میانهروها در ایران حمایت کند. اما هیچکدام اینها به نتیجه نرسید.
آیا با همین استدلال نمیشد از امام تقاضا کنید به دولت دستور دهد که رابطه با امریکا را قطع و سفارت آن کشور را ببندد؟
اصغرزاده: شاید، ولی اعتراض ما جنبه سمبولیک داشت. بههر حال باید پذیرفت که ما هم جوانانی رمانتیک و یوتوپیایی بودیم یعنی تصور میکردیم میتوان به سرعت جامعه و دنیا را به نفع عدالت و آزادی تغییر داد و به نتایج دلخواه انقلاب رسید. فکر میکردیم باید حتما همه دولتمردان مو به مو شعارهای انقلاب را اجرا و عملیاتی کنند. هرگونه ضعف و سهلانگاری در برابر ارزشهای انقلابی را موجب از دست رفتن اعتماد عمومی میدانستیم. البته این نگاهی است که انقلاب به ما داده بود. انقلابها همواره این نگاه رمانتیک را به انقلابیون میدهند. رمانتیسیسم انقلابی ما را از عملگرایی و پراگماتیسم مورد نظر دولت موقت دور میکرد. فکر میکردیم حتما باید امریکا مسئولیت اقدام غلط خود را بپذیرد. با این نگاه خیر و شری و صفر و صدی، ما بودیم و شاه و آمریکا. پس باید واکنش نشان میدادیم. منظورم از «ما» مجموعهای از دانشجویان انقلابی سراسر کشور است که در سالهای پیش از انقلاب، بخش مذهبی جنبش دانشجویی را تشکیل میداد. ارتباط بسیار خوبی با روشنفکران مذهبی همچون دکتر شریعتی داشتیم، با روحانیت نیز ارتباط خوبی داشتیم، امام را نیز قبول داشتیم. علاقه ما به دکتر شریعتی بهگونهای بود که وقتی در سال ۵۶ مرحوم شهید مطهری و مهندس بازرگان تفکر و اندیشه دکتر شریعتی را نقد کردند، بسیار ناراحت شدیم و این دو بزرگوار را محکوم کردیم. اما هرچه بهجلو میرفتیم و بهمن انقلاب سنگین و سنگینتر میشد، خود ما بهنوعی به روشنفکران ارگانیک انقلاب تبدیل شدیم.
مگر شما تمام جامعه دانشجویی را نمایندگی میکردید؟ شما چه کسری از جامعه دانشجویی کشور بودید؟
اصغرزاده: مرجعیت ما در دانشگاههای سراسر کشور برسمیت شناخته شده بود. قوی و پر جمعیت بودیم و از پشتوانه اکثریت دانشجویان برخوردار میشدیم. با فرا رسیدن انقلاب تصمیم به سازماندهی خود گرفتیم. انجمن اسلامی و سازمان دانشجویان قالبی بود که از قبل از انقلاب وجود داشت، در انتخابات سازمان دانشجویان دانشگاه صنعتی آریامهر که بعدا شریف نامیده شد من و دوستانم چند برابر مریم عضدانلو (مریم رجوی) و دیگر کاندیداهای مجاهدین خلق رای آوردیم.
بعد از انقلاب وقتی تصمیم به تجدید سازمان خود گرفتیم از انجمنهای دانشگاههای سراسر کشور دعوت کردیم که برای گردهمایی بهتهران بیایند. البته پیش از نوروز ۵۸ جلساتی با مهندس بازرگان و دولت موقت شکل گرفت که گروهی از دانشجویان به نمایندگی از دانشگاههای سراسر کشور در آن شرکت داشتند که من نیز در آن جلسات حضور مییافتم. بعد از نوروز به این مسیر افتادیم که انجمنهای اسلامی را تجمیع و به اتحادیه تبدیل کنیم. یک فرآیندی را تعریف کردیم که بر اساس آن؛ در بهار و تابستان اساسنامه اتحادیه نوشته و تصویب شد. سپس تلاش کردیم با حضرت امام ارتباط برقرار کنیم. نگاه ما این بود که این تشکیلات به جنبش دانشجویی ارگانیک انقلاب تبدیل شود. یک اتاق فکر داشته باشد که با امام در ارتباط باشد و بتواند بدنه جنبش دانشجویی را در جهت منافع انقلاب و خواست حضرت امام مدیریت کند.
در نهایت امر شورایی متشکل از هفت تن از دانشجویان سراسر کشور بهعنوان شورای مرکزی انتخاب شدند. آقایان سیدنژاد، میردامادی، احمدینژاد، بیطرف، بنده و دو نفر دیگر که الان در ذهن ندارم.
بر اساس تصمیم دانشجویان در تابستان ۵۸، قرار شد شورای مرکزی از میان روشنفکران همسو با انقلاب که با رویکرد کلی دانشجویان همسو بودند، تعدادی را برای وارد شدن به اتاق فکر تشکیلات انتخاب کنند. در نتیجه آیتالله خامنهای و آقایان موسوی خوئینیها، بنیصدر، مجتهد شبستری و حسن حبیبی انتخاب شدند و آقای پیمان هم عضو ذخیره شد. مرحوم حاج احمدآقا نیز از طرف امام در این جلسات شرکت میکرد. این جلسات در تابستان ۵۸ تشکیل شد و صحبت از این بود که نقش جنبش دانشجویی در انقلاب را تبیین کند. همزمان با این، دیداری با حضرت امام ترتیب دادیم و بر اساس فرمایشات ایشان در آن جلسه، تصمیم گرفتیم نام این تشکل را «دفتر تحکیم وحدت» بگذاریم. این تشکل پایگاه قدرتمندی در تمام دانشگاهها و مدارس عالی داشت. در انتخاباتی که در دانشگاهها برگزار میشد، عموما با استقبال مواجه شده، تعداد بسیار زیادی از دانشجویان شرکت میکردند. با شکلگیری دفتر تحکیم، از همان ابتدا این موضوع تقویت جنبش مستقل دانشجویی در دستور کار قرار گرفت. در آن شرايط، نه نهضت آزادی، نه حزب جمهوری و نه هیچ حزب و جناح دیگری نمیتوانست خدشهای به این استقلالطلبی وارد کند.
تصمیمات اولیه طرح اشغال سفارت در کجا و چگونه گرفته شد؟
اصغرزاده: جلسات ما در ساختمانی واقع در میدان ۲۴اسفند که الان میدان انقلاب نام دارد، برگزار میشد. همزمان جهاد سازندگی نیز که همین بچهها در آن حضور داشتند، در آنجا دفتر داشت. در یکی از جلسات اول مهرماه 58 که دانشگاهها تازه باز شده بود، من بر اساس گزارشات و دادههای موجود، این تحلیل را ارائه دادم که انقلاب دارد به رکود و انحراف میافتد و این وضعیت ناشی از مداخلهجویی آمریکا و ناتوانی دولت است. در یکی از همین جلسات در اواخر مهر بود که خبر ورود قریبالوقوع شاه به خاک امریکا را دادم. میان من و آقایان میردامادی و بیطرف هماهنگی کاملی وجود داشت اما آقای احمدینژاد نماینده دانشگاه علم و صنعت و سیدنژاد نماینده تربیت معلم، به لحاظ تحلیلی در برابر این تحلیلها موضعی متفاوت داشتند. برای آنها کمونیستها و مارکسیستهای بیخدا، تضاد اصلی بشمار میآمدند. احمدینژاد نماینده نوعی تفکر دینی بود که ما آنرا شبه انجمن حجتیه میدانستیم. یک نشریهای هم در دانشگاه علم و صنعت منتشر میکردند بهنام «جیغ و داد» که محصول فکری گروه همراهان آقای احمدینژاد مثل آقای محصولی و ثمره هاشمی بود. اینها را متهم میکردیم که همیشه به حاشیه میروند و مسائل فرعی را به جای مسائل اصلی میبینید.
مسئله ملاقات بازرگان با برژینسکی چه بود چون ظاهرا اين ملاقات هم در تشديد فضاي سياسي عليه آمريکا موثر بود؟
اصغرزاده: دیدار آقایان مهندس بازرگان، ابراهیم یزدی و مصطفی چمران با زبیگنیو برژینسکی مشاور پرخاشگر و جنگافروز امنیت ملی کاخ سفید در الجزایر، بعد از پذیرش شاه در امریکا انجام شد که از دید ما نوعی دهنکجی به موقعیت انقلاب و مطالبه عمومی برای اخراج شاه از امریکا بود. این دیدار پشت درهای بسته و بیاطلاع امام، ما را در تصمیممان راسختر کرد. اعتراضات عمومی که به دیدار الجزایر شروع شد اجرای طرح اشغال سفارت را سرعت بخشید.
ملاقات و یا مذاکره بازرگان و برژینسکی برای ما آنقدر مهم نبود که عدم رعایت شئونات انقلابی و پروتکل ملاقات، حائز اهمیت بود. ما میگفتیم چرا شورای انقلاب در جریان این ملاقات قرار نگرفته است یا چرا رهبر انقلاب از چنین ملاقات مهمی بیاطلاع است. یک ماه پیش از آن آقای ابراهیم یزدی وزیر خارجه ایران و سایروس ونس وزیر خارجه آمریکا در حاشیه مجمع عمومی سازمان ملل با یکدیگر ملاقات و مذاکره کرده بودند که از نظر ما کاملا طبیعی بود و چون به اطلاع عموم رسید، حساسیتی ایجاد نکرد. اما ملاقات مخفیانه الجزایر آنهم زمانی که مردم ایران از اقدام امریکا بشدت عصبانی بودند، جای تامل داشت. در همان روزها سراسر ایران پر بود از تظاهرات عليه اقدام امریکا. در تهران هم پس از نماز عيد قربان كه آيتالله منتظري آن را در ترمينال جنوب اقامه كرد، راهپيمايان زيادي مسير ترمينال جنوب تا محل سفارت (نزدیک ده كيلومتر) را پياده طي كردند و در آنجا تجمعي را تشكيل دادند.
شما چرا از قالبهای اعتراضی مرسوم علیه امریکا استفاده نکردید؟
اصغرزاده: حمله سمبولیک به مظاهر امریکا و اشغال سفارت آن روزها در سراسر دنیا مرسوم بود و کار عجیبی به حساب نمیآمد ضمن آنکه دارای برد تبلیغاتی آن، گستردهتر از راهپیمایی و دادن اطلاعیه بود. تصور ما اين بود كه با توجه به مشروعيت چنين اقدامی، افكار عمومي و مقامات آمريكايي را وادار به تسلیم خواهیم کرد و زمينه براي خروج شاه از ايالات متحده فراهم خواهد شد. دانشجويان تصور ميكردند نقشي كه افكار عمومي در آمريكا، در پايان دادن به جنگ ويتنام و برگرداندن صلح به آن منطقه داشته، ميتواند اين بار هم مجددا تكرار شود. ما تصور ميكردیم كه اين اقدامات، حداكثر ظرف دو یا سه روز انجام ميشود و روابط دو كشور به حالت عادي برميگردد. ایدههای اولیه این بود که به تبعیت از حلقههای محافظین انسانی در اطراف راهپیماییهای قبل از انقلاب، یک زنجیره انسانی مرکب از دانشجویان معترض، اطراف سفارت آمریکا بکشیم و عبور و مرور کادر سفارت را با مشکل مواجه کنیم. حمله با رنگ یا گوجه فرنگی به در و دیوار سفارت و امثال آن هم مطرح گردید که در نهایت طرح من برای اشغال کوتاهمدت سفارت و به دست آوردن اسنادی از داخل آن پذیرفته شد.
بدست آوردن اسناد نیز از اهداف شما بود؟
اصغرزاده: بله، نیت ما به دست آوردن مدارکی از دخالت ایالات متحده در امور داخلی ایران بود که هم تحلیلهای ما را اثبات میکرد و هم به اشغال سفارت مشروعیت میبخشید. بنابر این باید اسنادی را بهدست میآوردیم که کارمان را توجیه کند. پس با یک ارگان نظامی هماهنگ کردیم که یک وانت در اختیار ما قرار دهد. در نهایت هم در همان روز نخست توانستیم حجم قابل ملاحظهای از اسناد را از محل سفارت به خارج انتقال دهیم تا بعد از پایان پروژه بتوانیم افشاگری کنیم. همین قضیه بخوبی نشان میدهد که قصد ما اشغال طولانیمدت سفارت نبوده است. در سالهای اخیر با انتشار اسناد ویکی لیکس و افشاگریهای اسنودن، توجه جهانیان به جاسوسی و شنودهای غیرقانونی امریکا جلب شد و اعتراضات بینالمللی را برانگیخت ولی در زمان اشغال سفارت، اسنادی که توسط دانشجویان به دست آمد، بشدت بایکوت و مشمول ممنوعیت ورود به امریکا شد. از آن اسناد تا کنون نزدیک به هشتاد جلد کتاب منتشر گردیده که در نوع خود میتوانست به افزایش سطح آگاهیهای سیاسی عمومی بیانجامد اما تنها بر افشای چهرههای سیاسی رقیب تمرکز یافت.
آیا همه اسناد را منتشر میکردید؟
اصغرزاده: متاسفانه ما صرفا به بخش اندکی از اسناد داخل سفارت دست یافتیم. ما این را نمیدانستیم که طبق دیسیپلین امنیتی داخل سفارتهای امریکا، بنا به درجه تهدیدی که از بیرون صورت میگرفت، مسئولین و کادرهای داخل سفارت میبایستی بسرعت اقدام به نابود کردن اسناد طبقهبندی شده بنمایند. در شرایط قرمز اقداماتی صورت میگیرد که اسناد مهم بهدست مهاجمین نیافتد. بر طبق همین هشدار امنیتی، بخش زیادی از اسناد سفارت در همان ساعات نخست بدون آنکه ما متوجه شویم، بسرعت رشته رشته و پودر شدند. علیرغم از بین رفتن حجم زیادی از اطلاعات که علیالقاعده مهمتر از اسنادی بودند که بهدست ما افتاد، مدارک متقن و مهمی از مداخلات امریکا در ایران و منطقه به دست ما افتاد که نشان میداد در تمام سالهای حکومت شاه، آمریکا چگونه و از طریق چه افراد و گروههایی، اراده خود را تحمیل میکرد. علاوه بر اینها اسنادی دال بر تلاش برای برقراری ارتباط مستقیم با سیاستمداران مخالف و ضدانقلاب در ماههای اولیه انقلاب به دست آمد که کاملا نشان میدهد عملیات سفارت فراتر از وظایف و عرف دیپلماتیک بوده است.
اسناد پرده از فعالیتهای ایستگاه سیا و نمایندگی نظامی پنتاگون و فعالیتهای الکترونیک شنود از همسایگان ایران و همچنین شنود تلفنهای مقامات ایرانی بر میدارد. البته در انتشار اسناد، دانشجویان دچار شتابزدگی و گاهی افراط شدند ولی هیچگاه اجازه ندادند در اسناد، دست برده شود یا در ترجمه آنها به عمد اشتباهی صورت گیرد و افکار عمومی را از این طریق گمراه کند.
در آن روزها شاهد استقبال عمومی مردم از اقدام شما بوديم. برخي از جريانها، اين حمايتها را پوپوليستي و احساسي ارزيابي ميکنند. نظر شما در اين باره چيست؟
اصغرزاده: شاید براي بعضی که امروز به گذشته مینگرند، واكنشها و حمايتهای مردم پوپوليستي و عاطفی تلقی شود در حالي كه حمايتهاي اوليه دقیقا از جانب الیتها، گروهها و احزاب سياسي صورت گرفت، گروهها و احزابي كه نه تنها با حاكميت مخالف بودند، بلكه در گوشه و كنار كشور حتی عليه آن دست به شورش بر داشته بودند اما در مورد اشغال سفارت همه احزاب و گروههايي كه در جريان انقلاب فعال بودند، از اين واقعه حمايت كردند. حتي بخش مهمي از نهضت آزادي كه به دلايلي ميبايست با آن رویداد مخالف باشد، صريحاً از آن حمايت كرد. احزاب و گروههاي چپ اسلامي و غيراسلامي در اين حمايت، گوي سبقت را از ديگران ميربودند. البته برخي از گروهها هم از موضع راديكال مخالف بودند و دانشجويان مسلمان را شايسته چنين پیشتازی نميدانستند و از موضع انقلابيتر، خواهان اقداماتي تندتر بودند.
آن طيف حامي شما در نهضت آزادي، به اسم نهضت آزادی هم اطلاعيه دادند و از اشغال سفارت از سوي دانشجويان دفاع کردند زیرا در آن مقطع، دفتر سیاسی نهضت آزادي در دست این طیف بود و مهندس عزتالله سحابی ریاست آن را در اختیار داشت.
اصغرزاده: بله همینطور است زیرا با سربرگ نهضت آزادی بیانیه دادند و از اقدام ما دفاع کردند. میخواستم شاهد بیاورم که عقلانیت و خرد جمعی بهاین دلیل از آن اقدام حمایت میکردند که آن را دفاعی مشروع در جهت احقاق حق تلقی میکردند. شاید راز ماندگاریاش در خاطرهها همین منطق حاکم بر آن باشد.
وقتی حضرت امام اقدام دانشجویان را تأیید کرد و آنرا «انقلاب دوم» نامید، اعتماد بنفس و اتحاد عمل به جامعه برگشت.
بازرگان در کتاب «انقلاب در دو حرکت» شما را متهم به تفرقهاندازی در صفوف ملت میکند. این را قبول دارید؟
اصغرزاده: اتفاقا بر عکس است. صفوف ملت پس از اقدام دانشجویان متحدتر شد. تودههای مردم حمایت یکپارچه کردند هزاران نفر فقط به صورت پیاده و دستهجمعی از اقصي نقاط کشور برای ابراز حمایت به اطراف سفارت میآمدند. اين حمايت تنها در سطح ايران محدود نشد بلکه به مردم و دانشجویان كشورهاي ديگر هم سرايت كرد. حقیقت این است که تا پیش از ۲۲ بهمن همه میدانستیم چه نمیخواهیم ولی بعد از پیروزی، نمیدانستیم چه میخواهیم. قبلا با هم متحد بودیم و میگفتیم شاه باید برود. اما بعد از پیروزی انقلاب بر سر چگونگی استقرار نظام جدید و دولتسازی اختلاف پیدا کردیم. مذهبیون ارتدوکس، سنتگراها، ملیون، نهضت آزادیها، لیبرالها، لاییکها، مارکسیستها و دیگر گروهها هر یک با یکدیکر و میان خودشان اختلاف داشتند. میان شورای انقلاب که نقش تقنینی داشت و دولت موقت بعنوان قوه مجریه دوگانگی افتاده بود. بین سپاه و ارتش، بین کمیتهها و سپاه تعارض پیش آمد. حتی منسجمترین حزب برخاسته از انقلاب یعنی حزب جمهوری اسلامی به تفرقه مبتلا شده بود مثلا مرحوم حسن آیت که با مظفر بقایی مرتبط بود، علیه مهندس میرحسین موسوی سمپاشی میکرد. میان طیفهایی از مجاهدین انقلاب اسلامی و میان بخشهایی از روحانیت مرزبندی بوجود آمد. در همه جا میشد آثار این دو دستگی و چند دستگیها را دید. شکافها روزبروز داشت برجستهتر میشد. تصرف سفارت اما قاطعانه بر تمام این صفبندیها خط بطلان کشید و باعث انسجام و استحکام ملی شد.
بههمین دلیل در همان جلسات اتاق فکر، در تابستان۵۸، از واژه سیاسی «خط امام» برای تشخیص صف انقلابیون استفاده کردم که با واکنش بعضی اعضاء مواجه شد. در یکی از جلسات گفتم که امام «خط» دارد و اگر خط امام محور حرکت انقلاب شود، جامعه از فروپاشی و آشفتگی دور خواهد شد. آقای بنیصدر با این حرف بهشدت مخالف کرد و گفت این حرف بیمعنی است. امام یکسری نظرات کلی راجع به انقلاب دارد ولی خط ندارد. در همان جلسه آیتالله خامنهای و آقای موسوی خوئینیها از موضع من حمایت کردند. ما معتقد بودیم که میتوان مختصات نظری امام را بهعنوان خط سیاسی انقلاب تبیین و ترویج کرد.
برگردیم به تسخیر لانه جاسوسی. آیا در آن روزها با نیروها و تشکلهایی خارج از مجموعه خودتان برای این کار هماهنگ کرده بودید؟
اصغرزاده: بله. تحلیل ما این بود که احتمال دارد امام بهشکل علنی با اقدام ما مخالفت کند که در اینصورت اعتبار سیاسیمان را از دست میدادیم. ولی بحث دیگر این بود که اگر همان ساعات اولیه مردم عادی و یا نیروهای کمیته و سپاه با ما درگیر میشدند، باید تدبیری میاندیشیدیم. تصمیم گرفتیم یکی از روحانیون سرشناس را به جمع خود دعوت کنیم. یک پیشنهاد این بود که اتاق فکر یا همان شورای مشورتی را دعوت کنیم و موضوع را با ایشان در میان بگذاریم که دیدیم اگر مخالفتی صورت گیرد، در محذوریت اخلاقی قرار خواهیم گرفت. مضاف بر اینکه آن زمان آیتالله خامنهای که یکی از اعضای موثر و طبیعتا مدافع طرح ما بودند - بههمراه آقای هاشمی در حج مشرف بودند. بنابراین تصمیم گرفتیم از میان اعضای شورای مشورتی تنها با آقای موسوی خوئینیها، که خودمان را به ایشان نزدیکتر میدیدیم، مشورت کنیم. علت نزدیکی هم جلسات تفسیر قرآن پیش از انقلاب ایشان در مسجد جوستان واقع در نیاوران بود که مورد علاقه جوانان و دانشجویان واقع شده بود. ما تفسیر ایشان را از این جهت که تفسیری انقلابی بود، دوست داشتیم و احساس صمیمیت بیشتری با او میکردیم. از طرفی ایشان در آن مقطع نماینده امام در صدا و سیما هم بود که با امام و حاج احمدآقا ارتباط مستمر داشت. بههمین دلیل تصمیم گرفتیم موضوع را با ایشان در میان بگذاریم.
با آقای موسوی خوئینیها در صدا و سیما چند جلسه گذاشتیم. ایشان از همان ابتدا مشوق ما شد زیرا طرح را بشدت پسندید. در یکی از جلسات به ایشان گفتیم مشکل مهم ما این است که دانشجویان از علاقهمندان به امام هستند، تردید دارند آیا اشغال سفارت یک ابرقدرت به نفع انقلاب است یا به ضرر؟ ما به ايشان گفتیم که برای اطمینان خاطر آنان میخواهیم شما موضوع را با امام درمیان بگذارید. آقای موسوی خوئینیها معتقد بود معنی ندارد که امام در جریان قرار گیرد زیرا در برابر دولت و شورای انقلاب مورد حمایتش، دچار محذوریت اخلاقی خواهد گردید که چرا از حرکتی حمایت کرده است که عملا میخواهد کارش را بیرون از چارچوب قواعد مرسوم دنبال کند. چون قرار بود سفارتی اشغال شود که با کوچکترین اشاره امام میتوانست رسما توسط دولت تعطیل گردد. مسائلی که آقای موسوی خوئینیها مطرح کرد ما را قانع نمود که الزامی به اطلاع و تایید امام نیست. بلافاصله اما این نکته مطرح شد که ما به دانشجویان چه بگوییم؟ به آنها که نمیتوانیم بگوییم ما در صدد کسب نظر امام برنیامدهایم! دانشجویان معتقد بودند باید امام یا مهندس بازرگان که منصوب امام است، در جریان قرار گیرند. این دغدغه را که مطرح کردیم، ایشان گفت: شما بروید به دانشجویان بگویید امام را در جریان گذاشتهاید. ما تصور میکردیم که آقای موسوی خوئینیها از طریق حاج احمدآقا، به صورت غیرمستقیم، به گوش امام خواهد رساند اما نمیدانستیم که ایشان این کار را بعد از اشغال سفارت انجام خواهد داد.
یکی دیگر از تمهیدات ما مذاکره با دوستانمان در سپاه پاسداران بود که نیرویی انقلابی و تازه تاسیس بشمار میرفت. نگرانی ما آنجا بود که نیروهای نظامی و انتظامی مثل ارتش، شهربانی یا کمیته بخواهند با ما درگیر شوند. بنابر این با سپاه هم موضوع را مطرح کردیم و از آنها خواستیم در خارج از سفارت ما را حمایت و پشتیبانی کنند. با واحد اطلاعات سپاه که مسئولیتش بر عهده آقای محسن رضایی بود، تماس گرفتیم و نشستی با ایشان در دفتر مرکزی سپاه، محل فعلی وزارت اطلاعات برگزار کردیم. در دیدار با آقای محسن رضایی ما سه خواسته را مطرح کردیم. نخست این که یک وانت برای انتقال اسناد سفارت به ما بدهد که اسناد را به بیرون منتقل کنیم. دوم آنکه برای حداقل دو روز از طریق یکی از واحدهای اداری تابعه که نزدیک به سفارت باشد، مواد غذایی در اختیار ما قرار دهد و سوم این که اگر از خارج سفارت خواستند با ما برخورد کنند، مانع شود و بنوعی دورادور از ما محافظت کند. آقای رضایی هم ضمن تایید اشغال سفارت، تمام سه خواسته را پذیرفت.
در آن زمان، علاوه بر دولت موقت و شورای انقلاب، جلسات مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی هم برگزار میشد که تریبون مهمی بهحساب میآمد. تصمیم گرفتیم همزمان با حرکت دانشجویان به سمت سفارت امریکا، هیاتی به نمایندگانی از طرف دانشجویان جهت توجیه و تایید گرفتن، سراغ مجلس خبرگان و هیئت رئیسه آن بروند. قرار شد یک اطلاعیه اعلام مواضع با ادبیات رایج دانشجویی هم نوشته و تکثیر گردد که در بدو ورود به سفارت در اختیار رسانهها گذاشته شود. متن آن را من شب قبل از اشغال نوشتم. در آن اطلاعیه بهصراحت گفتیم که این عمل را بهنشانه اعتراض به پذیرش شاه در امریکا انجام میدهیم. بهصراحت گفتیم که ما دانشجو هستیم و به ورود شاه به آمریکا اعتراض داریم.
آن دو عضو شورای مرکزی که گفتید با تصمیم شما مخالفت کردند، دیگر در جلسات شما شرکت نکردند؟
اصغرزاده: از وقتی که آقایان احمدینژاد و سیدنژاد با تصمیم ما مخالفت کردند، من و آقایان میردامادی و بیطرف تصمیم گرفتیم که موضوع اشغال سفارت را در قالب همکاری سه دانشگاه عمده تهران دنبال کنیم. ما سه نفر خود نشستیم و تصمیم گرفتیم که دانشگاه صنعتی شریف، دانشکده فنی دانشگاه تهران، دانشگاه پلیتکنیک و در نهایت هم با کمک دانشگاه شهید بهشتی این برنامه را جلو ببریم. بنابراین چهار دانشگاه اصلی تهران، کاملاً مستقل از دفتر تحکیم وحدت این طرح را انجام دادند. در واقع از همان جلسهای که آقای احمدینژاد پیشنهاد داد که سفارت شوروی را اشغال کنیم، ما تصمیم گرفتیم دیگر در نشستی سیاسی با ایشان شرکت نکنیم و دیگر آن جلسات هم برگزار نشد. این روند جدایی بعدها به جریان انقلاب فرهنگی کشیده شد که سرآغاز آن دو دانشگاه علم و صنعت و تربیت معلم بودند. حدود چهار ماه بعد از اشغال سفارت، در اسفند ۵۸ بود که شکافها عمیقتر و پررنگتر شد و درگیریهای داخل دانشگاه به خیابان کشید. بعضی امکانات دانشگاهها در خدمت لجستیک گروههای سیاسی حرفهای قرار گرفته بود که این برای دانشجویان طرفدار انقلاب و نظام قابل پذیرش نبود. حتی گفته شد این گروهها در داخل دانشگاهها اسلحه نگهداری میکنند. دانشجویان مقیم سفارت با هر اقدامی که ذهنیت مردم را از امریکا و مسائل اصلی منحرف میکرد، مخالف بودند. آقای سیدنژاد از طرف دانشجویان بیرون به داخل سفارت آمد و دو ساعت با یکدیگر راجع به تعطیلی دانشگاهها و انقلاب فرهنگی گفتگو کردیم. من به صراحت به وی گفتم که هر نوع درگیری و اغتشاش به نفع امریکاست. حتی از ما خواستند بهدلیل ارتباط با حاج احمدآقا، از طریق ایشان نظر امام را جویا شویم. ما نیز این کار را کردیم و حاج احمدآقا گفت که امام با تعطیلی دانشگاهها مخالف است. نظر امام را به آنها منتقل کردیم اما آنها کار خودشان را کردند. در دانشگاهها درگیری شد و به جنگ و گریز خیابانی هم کشید. این اتفاقات در آخرین روزهای سال ۵۸ رخ داد و مجدداً فضای سیاسی جامعه دچار التهاب و تشنج گردید. به مناسبت عید سال نو از طرف حضرت امام بیانیهای صادر شد که در آن از انقلاب فرهنگی حمایت قاطع شده بود. از این مقطع ما نیز به پیروی از امام، از انقلاب فرهنگی حمایت کردیم.
البته کار انقلاب فرهنگی نیز بدانجا کشید که آقای مصباح و شاگردانش بیایند دروس دانشگاهی را اسلامیزه کنند. برخی درسها حذف و اصلاح شد، گروهی از اساتید تسویه شدند، برخی دانشجویان از تحصیل ممنوع شدند و خلاصه اینکه نظام دانشگاهی دچار انقطاع و گسست شد.
سازماندهی دانشجویان پیرو خط امام چگونه بود؟
اصغرزاده: در فاز اولیه که قرار بود اشغال کوتاهمدت باشد دارای سازماندهی بسیط و ساده بود ولی پس از اینکه مشخص گردید کار به درازا خواهد کشید، دیسیپلین سازمانیمان را عوض کردیم. در بادی امر ما سه نفر (من، میردامادی و بیطرف) به این نتیجه رسیدیم که برای عملیاتی کردن طرح، نیاز است یک گروه مشورتی بزرگتری فراهم کنیم. پس هر یک از ما، پنج تن از دانشجویان دانشگاه خودمان را که به آنها اعتماد داشتیم، وارد جمع کردیم و در نتیجه جمعی هیجده تا بیست نفره تشکیل شد.
ما اطلاعی از موقعیت اداری، امنیتی داخل سفارت نداشتیم و این اطلاعات را از مجاری رسمی نمیتوانستیم کسب کنیم زیرا به محض اطلاع مقامات رسمی، طرح با خطر شکست مواجه میشد. خبرهایی هم میرسید که گروههای دیگری نیز در تکاپوی اعتراضات مشابهاند. جالب این که یکی از دانشجویان که عضو شورای عمومی دفتر تحکیم هم بود، وقتی شب قبل، از نقشه اشغال باخبر شد، گفت من به مهندس بازرگان خبر میدهم که در آن صورت باید برنامه را متوقف میکردیم. ولی ظاهرا او موفق به افشای طرح نشده بود.
از یک هفته قبل، از طریق ساختمانهای بلند اطراف سفارت، داخل سفارت را رصد کردیم تا بفهمیم داخل آن چهخبر است. یکشنبه سیزده آبان، یعنی اولین سالگرد شهادت دانشآموزان مقابل دانشگاه تهران بهعنوان روز اجرای طرح انتخاب شد. بهاین دلیل که قرار بود در آن روز دانشآموزان تظاهرات داشته باشند. ما این تظاهرات را برای پوشش طرح مناسب دیدیم. قرار شد مسیر چند صد متری با با دانشآموزان حرکت کنیم و درست روبروی در اصلی سفارت راهمان را از آنها جدا کنیم. اعلام کردیم که هیچیک از دانشجویان حق حمل سلاح را ندارند. نمیخواستیم به دانشجویی بودن اعتراضمان خدشهای وارد شود.
تنها ابزاری که بههمراه داشتیم یک فقره آهنبر، دوربین فیلمبرداری و عکاسی، بلندگو دستی، تعدادی اعلامیه و تعدادی پلاکارد و بازوبندهایی که عکس امام بر روی آن نقش بسته بود. بر اساس ارزیابی ما ، باید حدود یکصد نفر امریکایی به همراه چند تفنگدار دریایی در داخل سفارت حضور میداشتند.
تمرکز اصلی ما بیش از گروگانگیری بر روی جمعآوری اسناد بود. وقتی به سمت در اصلی یورش بردیم و وارد سفارت شدیم، همهچیز بههم ریخت. بخشی از مردم هم همراه ما وارد حیاط سفارت شدند. پلیس هم که در مقابل سفارت حضور داشت، کاملاً غافلگیر شد. ساعت ده و نیم بود که تقریباً محوطه سفارت به اشغال ما درآمد، ساختمان اصلی سفارت اما به دلیل موانع حفاظتی مقاومت کرد. ساختمان اصلی همان ساختمانی بود که اسناد در آن نگهداری میشد. دفاتر و ساختمانهای زیاد بیحفاظی در محوطه سفارت وجود داشت که سریع تصرف شد. اما ساختمان اصلی دارای حفاظهای فیزیکی و الکترونیک بود. حفاظت چند لایه و وجود چندین در و بخصوص تفنگداران مجهز به گاز اشکآور و اسلحه کار را سخت میکرد. اتاق شیشهای ضد امواج الکترومغناطیس و اتاق مخصوص نابودسازی اسناد طبقهبندی شده و کیتها و حافظههای کامپیوتری در همین ساختمان قرار داشت. متاسفانه هنگامی آن را کشف کردیم که در طول سه ساعت، بیشترین حجم از اسناد و میکروفیلمها نابود گردیده بود.
تا اینجای کار، سازماندهی ما کاملا دانشجویی و غیرحرفهای بود.
هنگامی که فهمیدیم قرار است برای مدت طولانی داخل سفارت بمانیم یا این احتمال وجود دارد که آمریکا برای نجات گروگانها دست به حمله نظامی بزند، سازماندهی دانشجویان تغییر کرد و کمکم تشکیلاتی حرفهای چیدیم. واحدهای گوناگونی طراحی کردیم. عملیات و حفاظت از گروگانها بزرگترین و اطلاعات و ترجمه اسناد حساسترین واحد شد. از همین زمان آموزش نظامی به این چهارصد دانشجو را آغاز کردیم. از سپاه خواستیم که برای نگهبانی در داخل سفارت، تعدادی اسلحه به ما بدهد. مسئولیت نگهبانی در بیرون سفارت را نیز خود سپاه بهعهده گرفت. حالا دیگر بهگروهی تبدیل شده بودیم که باید تا آزادی گروگانها، مانند یک پادگان سفارت را مدیریت کنیم.
نحوه تصمیمگیری در داخل سفارت چگونه بود؟
اصغرزاده: در حوزههای عمومی سانترال دموکراتیک و در حوزههای اطلاعات و اسناد و عملیات سلسله مراتبی. برای این منظور یک قراردادی میان خودمان تنظیم کردیم. شورای مرکزی که نفوذ زیادی در میان دانشجویان داشت و از طرفی با حاج احمدآقا و امام در ارتباط بود، به همراه آقای موسوی خوئینیها که دیگر پای ثابت تصمیمگیریها بود، مدیریت کلان را به عهده داشت. آقایان میردامادی، بیطرف، سیفاللهی، باطنی و من شورای مرکزی را تشکیل میدادیم. هر کدام از ما علاوه بر مدیریت واحدهای مختلف، مسئولیت هماهنگی دانشجویان دانشگاه خودمان را نیز برعهده داشتیم. علاوه بر این شورا، یک جمع ده نفره با عنوان شورای بازو بر فعالیتهای دانشجویان نظارت داشت. هر کدام از واحدها، یک مسئول و یک معاون داشت. برای مثال مسئولیت واحد عملیات و آموزش نظامی با آقای زحمتکش و شهید عباس ورامینی معاون ایشان بود. از میان چهارصد دانشجوی خط امام، حدود سی و پنج تن در دوران جنگ به شهادت رسیدند که بالاترین درصد در نوع خود در مقایسه با دیگر گروهها بود.
ما بهعنوان دانشجویان پیرو خط امام که باید مقید و متصف به ارزشهای اخلاقی و انسانی باشیم در نهایت ملاطفت با گروگانها رفتار میکردیم، بهترین غذا را برای آنها آماده میکردیم و در کل بهعنوان نمایندگان انقلاب، تمامی تلاش خود را مبذول میداشتیم تا با توجه به امکانات و شرایط بهترین محیط را برای گروگانها فراهم کنیم.
آیا سازماندهي مناسبي داشتيد که از سوي دانشجويان اشتباهاتی صورت نگيريد؟
اصغرزاده: مراقب بودیم از این خطاها نکنیم چون یک اشتباه میتوانست تمام دستاوردها را بر باد دهد. اگر جان یکی از گروگانها به خطر میافتاد، آبرویمان ریخته میشد. اگر خبر میرسید مثلا فلان سند از سفارت آمریکا خارج شده و به دست فلان روزنامه یا فلان گروه سیاسی افتاده، همه چیز زیر سوال میرفت. بههمین دلیل اعلام کردیم دانشجویانی که عضو گروهها و احزاب سیاسی هستند، بهسرعت سفارت را ترک کنند. تقریباً این کار صورت گرفت و فقط در یکی دو مورد این اتفاق نیافتاد که شورای مرکزی حکم به خروج آنها از جمع دانشجویان داد و آنها را از سفارت اخراج کردیم.
باید اعتماد امام را هم به بهترین نحو جلب میکردیم. چند شاخه ارتباطی تعریف کرده بودیم. یکی شخص آقای موسوی خوئینیها بود که حضرت امام و حاج احمدآقا به او اعتماد داشتند. بیانیهها و اطلاعیههای دانشجویان نیز رسانه قدرتمندی جهت ارتباط با مردم و جهان خارج بود. اشخاص حقیقی و نمایندگان گروههای سیاسی و فرهنگی در برنامههای مختلفی که برگزار میکردیم، در مقابل سفارت مشارکت میکردند.
فعالیت تبلیغاتی حرفهای داشتیم و با رسانههای بینالمللی نيز همکاری میکردیم.
اشکالی که بهوجود آمد این بود که به دلیل سقوط دولت موقت، کشور فاقد دولت شد. بنابراین اساساً کانال ارتباط رسمی دنیای خارج با حکومت ایران از بین رفته بود. شبکههای اجتماعی هم وجود نداشت. البته خبرنگاران آمریکایی در ایران زیاد رفت و آمد میکردند.
نسبت دخترهای داشجو به پسرها چگونه بود؟
اصغرزاده: انقلاب و فرهنگ ما برغم نقش پر رنگ زنان، انقلابی مذکر بود، بههمین نسبت هم در میان ما، لااقل ۲۵ درصد کل جمعیت را دانشجویان دختر تشکیل میداد. اما این نسبت معالاسف در تصمیمگیریها و مدیریت کلان به صفر میرسید.
در آن زمان خاطرم هست شورای انقلاب، شهید باهنر را برای مذاکره به سفارت فرستاد و شما ایشان را نپذیرفتید. ماجرا از چه قرار بود؟
اصغرزاده: چنین چیزی را بهیاد ندارم. اما به یاد دارم که ما را چند بار از شورای انقلاب بیرون انداختند. از منظر رسمی و اداری، ما کارهای نبودیم. شورای انقلاب اصلاً ما را به رسمیت نمیشناخت. اعضای شورای انقلاب بهصورت فردی به محل سفارت میآمدند. ولی هیچکدامشان با ممانعت ما مواجه نمیشدند.
هیچ پیشزمینهای از این مسئله در ذهن ندارید؟
اصغرزاده: چنین چیزی بعید از ذهن است. اساساً میزانالحراره ما نیات و علائق شخص امام بود. بنابراین بعید میدانم دست به کاری زده باشیم که مثلا به روحانیون بخصوص دوستان و نزدیکان ایشان جسارتی شده باشد.
حتی در موردی که امام دستور دادند گروگانهای سیاهپوست و گروگانهای زن را آزاد کنید. ما این موضوع را در جلسهای با دانشجویان مطرح کردیم. دوستان میگفتند که اینها همه جاسوس هستند و با بقیه فرقی ندارند. ما باید پرونده اینها را بررسی کنیم و ببینیم اگر مشکلی ندارند آزادشان کنیم. موضوع را به حاج احمدآقا اطلاع دادیم. ایشان هم آمد داخل سفارت و با دانشجویان صحبت کرد بلافاصله تعداد سیزده گروگان آزاد شدند.
آن نشست با حاج احمدآقا از این جهت بسیار مهم بود که دانشجویان پذیرفتند تنها نقش مجری و نه تصمیمگیر را ایفا میکنند و دانستند در تصمیمگیریها نقشی ندارند. حتی وقتی امام میگویند که مسئله گروگانها باید حل شود، تأکید میکنند که مجلس باید این مسئله را حل کند. یعنی مجلس تشکیل شود، مردم نمایندگان خود را تعیین کنند و در آنجا این موضوع حل شود. باز ما هیچکاره بودیم. در مجلس هم یک کمیته ویژه تشکیل شد تا تعیین کند که گروگانها چگونه آزاد شوند. اصلاً نظر ما را نخواستند و از ما مشورت نگرفتند. بعدها که قرارداد الجزایر مطرح شد و دولت مسئول اجرای قرارداد الجزایر شد، مرحوم شهید رجایی و آقای بهزاد نبوی باز هم ما را به بازی نگرفتند. دانشجویان خط امام جز 48 ساعت ابتدایی که مسئول کار خودشان بودند، در بقیه مقاطع مسلوبالاختیار بودند. بنابراین ما وظیفهای جز این که کار نگهداری از گروگانها را خوب انجام دهیم، نداشتیم. در مورد انتشار اسناد و افشاگریها نیز غیرمستقیم مدیریت میشدیم. اگر در مورد اسناد تند میرفتیم یا پایمان را از حدود جلوتر میگذاشتیم، توبیخ میشدیم.
ولی سرنوشت گروگانها کاملا در اختیار شما بود. نبود؟
اصغرزاده: بهیچ وجه. تنها اختیاری که داشتیم وقتی بود که سفارت در معرض خطر تهاجم کوماندوهای امریکایی قرار گرفت و ما گروگانها را به شهرهای مختلف فرستادیم. مسئله آزادی یا سرنوشت آنها مطلقا از دستان ما خارج بود. در افشاگریها هم تا آنجا که به ما مربوط میگردید، دچار اشتباهاتی در نحوه انتشار اسامی شدیم.
اینجا است که باید گفت دانشجوی خط امام افشا کن افشا کن!
اصغرزاده: (میخندد) همین اتفاق هم افتاد. اگر در خاطر داشته باشید، من و آقای باطنی مسئول افشاگری در مورد اسنادی بودیم که به اسامی اشخاص بازمیگشت. در آنجا دوست بنده، تند رفت و اتهاماتی را متوجه نهضت آزادی ساخت، یعنی افشاگری را از رفتار نامتعارف فردی به سطح سیاستهای میانهروانه نهضت آزادی کشاند. آن شب خیلی به ما اعتراض کردند. وقتی برگشتیم بسیاری از دوستان ما نگران بودند. میگفتند که شما پای خود را فراتر از حد مجاز گذاشتهاید. نهضت آزادی را متهم به همکاری با آمریکا و جاسوسی کردهاید. از آن شب ما تصمیم گرفتیم که دیگر افشاگری نکنیم. من و آقای باطنی هم در اطلاعیهای اعلام کردیم که حاضریم در دادگاه محاکمه شویم. اعلام کردیم که در محل سفارت خود را حبس میکنیم و هیچ فعالیتی نمیکنیم تا دادگاه مشخص کند که حکم ما چیست. اعتراض مهندس بازرگان و نهضت آزادی گسترده شد و روز بعد ما علنا اعلام کردیم که افشاگریها را متوقف میکنیم. اما مردم آمدند اطراف سفارت و این شعار شما را تکرار کردند و خواستار این شدند که افشاگریهای ادامه پیدا کند. امام خمینی هم به ما گفتند افشاگریها را بدون لجنمال کردن افراد ادامه بدهید وگفتند که اگر علیه من هم سندی بود، افشا کنید.
فارغ از اینها، بگذارید سخنم را با این بحث ختم کنم که بخش مهمی از اسناد سفارت آمریکا بهلحاظ بار اطلاعاتی و از جنبه آموزشی، به مراتب با اهمیتتر از اسناد ویکیلیکس یا اسنادی است که ادوارد اسنودن افشا کرد. ولی به دلیل بعضی از اشتباهات ما، افشاگری به درگیریهای سیاسی و تسویه حساب با میانهروها و لیبرالها تقلیل داده شد که این خطا بود.
در صورتی که اسناد به دست آمده در حضور متهمان و با لحاظ کردن حق دفاع آنان از خودشان صورت میگرفت، به مراتب نتیجهبخشتر میبود و میتوانست باعث افزایش دانش عمومی و آگاهی سیاسی مردم شود. همین نزدیکبینی در محاسبه منجر به بیتوجهی افکار عمومی دنیا شد. متاسفانه این اسناد که باید حقانیت دانشجویان را اثبات میکرد و به اقدام آنان مشروعیت میبخشید، از سوی جامعه جهانی دیده نشد.