ترانه بنی یعقوب
دیدارنیوزـ هر روز صبح که چشمانش را باز میکند اول به خانه آرزوهایش نگاهی میاندازد؛ خانه نیمه ویران. چشمانش را میبندد و در رؤیاهایش غرق میشود. مادر را میبیند که پلهها را تند و تند بالا و پایین میرود. صدایش میزند که زودتر از خواب بلند شود. صبحانه بخورد و ظرفها را بشوید. صدایش هنوز توی سرش میپیچد: «برخیز که آفتاب بالا آمد، چقدر میخوابی...» صدایش بارها در گوشهایش طنین میاندازد، بارها و بارها، صدای قدمهایش هم. با اینکه تنها خواهرش که در محله فولادی سرپل ذهاب زندگی میکند اصرار کرد کانکسش را نزدیک خانه خودشان بگذارند اما ستاره قبول نکرد. سرش را پایین میاندازد و میگوید: «همه خاطرههایم اینجاست کجا بروم؟»
ستاره 18 ساله را در سر پل ذهاب میبینم. 5 ماه از زلزله گذشته و همه نگران از راه رسیدن فصل گرما هستند. همان فصلی که سرپل ذهاب و اطرافش مثل جهنم گرم میشود. مارها و عقربها به کانکسها و چادرها حمله میکنند. برای ستاره همه اینها هست همراه با تنهاییهایش و... .
یاد مادرش میافتد. او که گاهی آنقدر گلایه میکرد و غر میزد که کلافهاش میکرد. وای که چقدر دلش برای آن حرفها و غرولندها تنگ شده. همه آن دعواهای کوچک مادر و دختری. حالا خانه نیمه ویران مقابل اوست. همان خانهای که شب زلزله او در آن تنها بود و آسیب جدی ندید. هر روز بیم آن میرود، خانه را خراب کنند. در کانکس کوچکش از این دنده به آن دنده میشود بالاخره از جایش بلند میشود. کار هر روزش همین است. چشم که میگشاید به خانه نیمه ویران پا میگذارد. چند دقیقهای در حیاط مینشیند. به خانه چشم میدوزد و... با احتیاط و جوری که ویرانیها بر سرش آوار نشود در خانه گشتی میزند. دلش کمی که آرام گرفت دوباره برمیگردد به کانکس کوچکش.
مادرش شب زلزله در محله فولادی میهمان خواهرش بوده. آهی میکشد و میگوید: «کاش من هم با او رفته بودم. الان من هم پیشش بودم. مجبور نبودم تنها توی این کانکس سر کنم... توی خانه که میروم جای خالی مامانم توی چشمم میزند. آن شب بعد از زلزله چقدر زنگ زدم، جواب نمیدادند. همان موقع فهمیدم اتفاق بدی افتاده.» ستاره چند نفر از افراد خانوادهاش را در زلزله از دست داده؛ مادر، خواهر و خواهرزادههایش را. مانده برایش یک خواهر که در سمت دیگری از شهر زندگی میکند: «خانه خواهرم با آنکه نوساز بود با خاک یکسان شد. یک جوری خراب شد که سوژه همه خبرنگارها و عکاسها بود تا روزها.»
کانکس یک نفرهاش خیلی کوچکتر از کانکسهایی است که خانوادهها در آن زندگی میکنند. فرش لاکی رنگی کف کانکس را پوشانده و در گوشهای هم کمد و آینهای. کل وسایل دختر جوان که همه آرزویش قبول شدن در کنکور است: «کتابها را روزها میریزم جلویم اما کجاست روحیه! اصلاً نمیتوانم تمرکز کنم. آرزویم این است قبول شوم و مدتی از اینجا دور بمانم. از این خانه، از این کانکس، از این شهر. فکر اینکه سالها اینجا در این کانکس تنها زندگی کنم، دیوانهام میکند.»با ستاره از مشکلات زنان حرف میزنیم؛ اینکه برای دستشویی و حمام رفتن بیش ازبقیه مشکل دارند. او با اینکه بارها شنیده نباید در ساختمانهای نیمه ویران از حمام و دستشویی استفاده کند اما این کار را کرده یا برای استفاده از حمام به منزل داییاش در آن سوی شهر رفته: «فکرش را بکن شب از خواب بیدار شوی و بروی تا دستشویی عمومی. خیلی خانمها الان کنار کانکس، خودشان را راحت میکنند اما تابستان که از راه برسد، مگر بوی گند میگذارد چنین کاری کنند.»
حالا سهیلا خواهر ستاره هم از راه رسیده. او که همیشه نگران خواهرش است که تنها در کانکس زندگی میکند. دختربچه کوچکش را هم با خودش آورده. دستهای دختربچه را نشانم میدهد پر از لک و پیس است: «همهاش برای آلودگی است. همه زنها و دخترها مشکل عفونت دارند. تصورش را بکنید توالت و حمام عمومی چه بلایی سر آدم میآورد. قبلاً دخترم را دو سه روز یک بار حمام میبردم .الان اگر بشود دو هفتهای یک بار. خیلی اوقات با آب یخ میشورمش. خودمان هم هفتهای یک بار اگر بشود. نمیدانی چقدر حمامهای مشترک کثیف است. اینها تازه مشکلاتی است که به چشم میبینی. میدانی چند نفر در روز با حالت بغض و عصبانیت میگویند خودمان را میکشیم؟ همه این مشکلات روی روحیه ما هم اثر گذاشته. الان اینجا همه عصبانیاند. مثلاً اگر یک ماشین از کنار آدم، بد رد شود، مردم پرخاش میکنند. قبلاً مردم اینجا اینجوری نبودند.» ستاره و خواهرش میگویند این شهر فقط 40 هزار نفر جمعیت دارد.20 هزار نفرهم آسیب دیدهاند. تعدادمان آنقدر زیاد نیست که نشود برایمان کاری کرد. مشکلات ما با کانکس حل نمیشود. تصور گرما و در کانکس ماندن وحشتناک است. فرماندار اینجا خدا خیرش بدهد از اول گفت با سرما میشود کنار آمد اما با گرما نه. کاش ما زودتر از کانکسها بیرون بیاییم، کاش زودتر این تنهاییها هم تمام شود. خانه آرزوهای ستاره بزودی تخریب میشود. چارهای نیست گاهی باید آرزوها را جا گذاشت و به خانهای رفت که کمتر نشانی از گذشته دارد.