
غرض این یادداشت، بازگویی آنچه در گردهمایی یادبود استاد معتمد نژاد گفتند نیست، بلکه نگاهی دارد به کمیت و کیفیت خانواده ارتباطات در ایران که در طی بیش از نیم قرن، درس آموزِ آن پدر بودند
دیدارنیوز ـ مسعود پیوسته: شنبه دوم دی ماه، مقارن با سالگرد درگذشت زنده یاد دکتر کاظم معتمدنژاد (پدر علوم ارتباطات ایران) شاگردانش در خانه اندیشمندان علوم انسانی به بازخوانی اندیشههای وی پرداختند. شرح رویداد آن روز خاطره انگیز در برخی رسانه های ایران بازتاب یافت.
غرض این یادداشت، بازگویی آنچه در آن گردهمایی گفتند نیست، بلکه نگاهی دارد به کمیت و کیفیت خانواده ارتباطات در ایران که در طی بیش از نیم قرن، درس آموزِ آن پدر بودند و هرکدام در جانبخشی رشته تحصیلی ارتباطات و شاخه های متنوعش کوشیدند و منشاء اثر بودند و امروزه چه بازنشسته و چه بازننشسته، همچنان دغدغه دوام و قوام و اثربخشی و توسعه همه جانبه ارتباطات در ایران را دارند، اما نکته یا نکاتی که در این گردهمایی جلب نظرکرد، در وهله ی نخست، نبود یا کمبود نسل امروز ارتباطات در آن نشست بود. هرچند، در دقایق پایانی جلسه، حرف از حضور و میدانداری دانش آموختگانِ نسل جدید (به تعبیر سخنرانان نشست، نوه های ارتباطات) شد و ابراز امیدواری که از این پس، جوانانِ مستقر در دنیای ارتباطات ایران، صحنه گردان نشستهایی این چنین باشند.
البته در همان دقایق پایانی گردهمایی، این پژمان موسوی (روزنامه نگار) جوان ترین چهره حاضر در نشست و اتفاقا از سخنرانانِ مدعو بود که آغاز کلامش همراه با تاثرخاطرش از موقعیت رنج آورِ دو همکارِ دربندش الهه محمدی و نیلوفر حامدی بود (البته ۲۴ دی ماه خبر خوشِ آزادی با قید وثیقه شان موجب مسرت اهالی ارتباطات و جامعه شد) و بعد، سخنش را پیوند داد به سال آشنایی و مراوده اش با زندهیاد دکتر معتمدنژاد.
موسوی که درحال تجربه فراز و فرودِ ماهنامه "فرهنگ محور" تجربه در جایگاه سردبیری آن است، وقتی نام آن دو روزنامه نگار محبوس را برد، جمعیت حاضر در گردهمایی، پس از یک سکوتِ یکی دوساعته، شوقمندانه به کف زدن و تشویق برخاست.
هم چنین درهمان دقایق پایانی، وقتی نوبت سخن به عباس عبدی رسید، او نیز کوتاه و صریح و نافذ، از دانشِ سرشار و آگاهی توام با فروتنی استاد معتمدنژاد گفت و او را یک استاد الگوی کلاسیک معرفی کرد و از نگاه و پندار و رفتارش در جلسات می گفت که حرفی انتقادی نمی زد، بلکه ایجابی می گفت که در درونش انتقاد سازنده هم بود و بالاخره با این تاکید که استاد معتمدنژاد، راه اصلاح جامعه را در اصلاح رسانه، خاصه در رسانه ی فراگیر صداوسیما می دانست.
به کلیت این نشست و گردهمایی برگردیم.
یک خانواده حدودا بیست نفره ی ارتباطات که تزریق تازه به تازه؛ و نفس های تازه، به ندرت در بینشان رخ می دهد و چهل، پنجاه سال، به هم و دنیای شان حس نوستالژیک دارند. هم تاثیرگذار در روند آموزش ارتباطات با همه ی تنوع و زیرشاخههایش در مراکز علمی و دانشگاه ها مشغول اند؛ و هم، پایی در درون ارتباطاتِ دولت های رنگ به رنگ در طی این ۴۴ سال گذشته دارند. مثل پذیرش مسئولیت روابط عمومی های برخی وزارتخانهها و مسئولیتهای مشابه.
یکیشان که از مدعوان ساکت این گردهمایی در ردیف اول نشسته بود، مرا به یاد خاطره ای از اتفاقات تلخ سیاسی در یک دهه پیش انداخت. زمانی که اینترنت در سراسر کشور قطع بود و سکوت و قطعی ارتباطات؛ و او یکی از متولیان ارتباطی یکی از این وزارتخانههای مرتبط با قطع و وصل اینترنت بود. در همان روزهای قطعی اینترنت از او پرسیدم گلایه های ملایمی از شما در رسانه ها در این باب دیدیم، چرا صریح تر وارد موضوع با هدف روشنگری نشدید؟ پاسخ داد بالا به ما گفتند بس است. دیگر ادامه ندهید!
موضوع گردهمایی، بازخوانی اندیشه های زنده یاد معتمدنژاد بود و شاگردانِ استاد، و شاگردانِ شاگردان استاد، گوینده و شنونده این محفل بازخوانی اندیشه های ایشان بودند. فقط مرور زندگی استاد نبود. نخستین سخنران، دکترهادی خانیکی، مسیر بازخوانی را سمت "آرزوها"ی استاد برد.
مسیری که هم خاطره از استاد بود و هم از آرزوهایش.
یونس شکرخواه، مایل به ذکر خاطره نبود و می گفت، در زمان گم می شود باید به فکر این بود که استادمعتمدنژاد، این "پایدار بی آزار" به تعبیر فرید قاسمی، از فرد تبدیل به یک "مکتب فکری" شود. حالا با تاسیس واحد درسی و هر راهی که می شود. استادی که فقط راه را نشان می داد و نمی گفت کجا تمرکز کن.
محمدمهدی فرقانی هم به یکی از آرزوهای تحقق یافته ی استاد اشاره کرد. به همان دانشکده ی علوم ارتباطات که پس از دو سال از درگذشت استاد، تاسیس شد. از او درعصری گفت که «دچار امتناع توسعه هستیم. در تنگنای توسعه. درحالی که استاد، نگرش توسعه ای داشت. توسعه یافته ی آینده نگر بود.»
طرح نکات کامبیز نوروزی ( حقوقدان و روزنامه نگار) هم جالب توجه بود. وقتی که می گفت: «استاد چون به موضوع و علم حقوق مسلط بود، در بحث حقوق رسانه و ارتباطات هم تسلط داشت.»
دیگر سخنرانان هم هر کدام از منظر تخصصی خود به پندار و رفتار استاد معتمدنژاد نگاه می کردند.
اما در آن نشست، کمی میخواهم به شروع جلسه برگردم.
پیشتر، به مناسبت برخی نشست های فرهنگی، در دهه نود در این «خانه» حضور می یافتهام. خانه ای با نام بامسمایش.
«خانه اندیشمندان علوم انسانی»؛ اما همواره دریافتم از این فضا و از این خانه، به مثابه ی «فرهنگسرا»های شهرداری بود.
ظاهرا اهالی ارتباطات برای خود یک خانه ی جامعی ندارند و نهایتا هرکدام از زیرشاخه های ارتباطات، برای خود یک انجمن دارند.
هنرمندان برای خود خانه ای دارند. مانند کارگران و خانه کارگر و معلمان، خانه معلم. البته یک راه توجیه موجود است، به خاطر جامعیت و دربرگیری خانه اندیشمندان علوم انسانی، اهالی اندیشمند ارتباطات ایران می توانند در گستره ی این خانه قرارگیرند و آنجا را خانه خود بدانند.
آرایش فضای جلسه، برایم تداعی گر حضور در یک نشست دولتی بود. آن هم درست درشرایطی که فضای عمومی جامعه سرد و چند پاره است و بحث اعتماد سیاسی و اجتماعی دربین آحاد جامعه و حاکمیت، در شرایط حداقلی است و هنوز مصالحه ای امیدبخش در دو سوی ملت- دولت (دولت به مفهوم حاکمیت) رخ ننموده و موضوع «روابط عمومی»ها به عنوان یکی از زیرشاخههای ارتباطات، به خاطر اتفاقات ناگوار سیاسی و اقتصادی و اجتماعی در طی یکی دو دهه گذشته، به خصوص از سال گذشته به این سو، در ناخوش احوال ترین شرایط خود قرار دارند و همین را قبل از شروع نشست، در آستانه ورود به سالن از یونس شکرخواه از حال روابط عمومی ها پرسیدم که او شرایط حاضر را درحالی که راه می رفت و میل به توقف نداشت، انگار درِ گوشی بخواهد بگوید، تعبیر به نوعی جنگ بین دولت و ملت کرد و گم شدن روابط عمومی ها و تعریفِ معنای شان!
نشست با پخش سرود با کلام جمهوری اسلامی، مثل همیشه ی نشست های رسمی ۴۴ ساله در هر جای کشور شروع شد.
یاد دو خاطره افتادم.
زمانی که نشست انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران در آخرین سالها و ماه های حیاتش وقتی می خواست جلسه شان شروع شود، سرود جمهوری اسلامی، بی کلامش پخش شد! و خاطره ی دوم اینکه ناخواسته به یاد سینماهای کشور در سال ۵۵ افتادم که قبل از شروع سٱنس، سرود ملی شاهنشاهی پخش می شد و ملت، حسب عادت باید می ایستادند و آن یک دقیقه را تحمل می کردند و بعد می نشستند.
سرودی که دو سال بعد، به اتفاق شاهنشاهش از صحنه ی روزگار ایران حذف شدند.
نگاهم به صندلی های ردیف اول؛ و در لا به لای اهالی ارتباطات، به علی ربیعی (عباد و به همه پیشینه اش) افتاد.
نامش در میان سخنرانان مدعو نبود. اما مجری، معرفی اش کرد، "جناب دکترعلی ربیعی، عضو انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات هم در پایان مراسم، سخنانی خطاب به جمع حاضر خواهند داشت.»
همو که در اغلب انجمن های زیرمجموعه ی علوم انسانی حاضر است.
شاید حضورش سنگین تر؛ و درعین حال دورتر کرد فضای مجلس را.
مجری که کلامش را آغاز کرد، حس کردم صدایش آشناست. از بغل دستی پرسیدم مجری کیست؟ گفت از مجریان تلویزیون است. اسمش را که گفت یادم آمد.
همکار سابق رادیوییمان بود در دهه هفتاد که گذر زمان؛ و دوریام از دو رسانه صداوسیما موجب شد چهره اش را نشناسم!
او نیز از اهالی ارتباطات است و دانش آموخته دانشگاه علامه طباطبایی؛ اما حس کردم کیفیت اجرایش با ملاحظات و درنظرداشتِ واقعیات واقعا موجودِ جامعه بیرون و جامعه درون ارتباطات نیست و بیشتر حسب عادتِ آنچه که در صدا و سیما می گذرد، یک نسخه از اجرایش را به این فضا آورده تا همگون با چهارچوب رسمی فرهنگسراها و حالا اینجا با خانه اندیشمندان علوم انسانی همسان شود.
انگار در حال اجرای مراسم جشنواره فیلم فجر بود و در حال بردنِ نام برنده ی فیلم که با فاصله و سکوت و هیجان اعلام می شد و بعد، کف حضار!
نشست که تمام شد و جمعیت، در لابی تالار فردوسی، سرگرم نوشیدن چای و کیک شدند، ناخواسته حس کردم در چرخه نشست های مشابه در دهه های هفتاد و هشتادم؛ و هنوز به تکانه های هر دو سال یکبارِ دهه نود نرسیدهایم و انگار سال ۱۴۰۱ هم اتفاق خاصی نیفتاده و لبخند و تعارفات اداری و «گذشته ها گذشت»، همه حکایت از اصرار بر روزمرگی دارند.
روزهای غلبهی بی خیالی بر خیال!