این روزها یکی از مباحثی که در کشور مخاطبان زیادی پیدا کرده روانشناسی موفقیت و مثبت اندیشی است. کتابها و دورههای آموزشی و صفحات اینستاگرامی این روزها به دنبال آنند که حال ما را خوب کنند. با احسان فرزانه پژوهشگر اجتماعی در اینباره گفتوگویی داشتیم که متن کامل آن در ادامه میآید.
دیدارنیوز ـ رسول شکوهی: این روزها اگر گوشی تلفن همراه خود را باز کنید عدهای هستند که میخواهند حال شما را خوب کنند. روانشناسی موفقیت این روزها تلاش میکند تا بخش زیادی از جامعه را به موفقیت برساند. امروز با احسان فرزانه، پژوهشگر اجتماعی، درباره روانشناسی موفقیت صحبت میکنیم.
فیلم کامل گفتگو با احسان فرزانه را این جا ببینید:
آقای فرزانه روانشناسی موفقیت چیست و چه ویژگیهایی دارد؟
روانشناسی موفقیت یک مفهوم مرکزی دارد و آن مثبت اندیشی است. قبل از هر چیز باید این واژه را تعریف کنیم. مثبت اندیشی ظاهراً یعنی مثبت فکر کنید تا اتفاقات مثبت برای شما رخ دهد. قانون جذب، قانون آلفا و فرکانس، ارتعاش همه اینها به این معنا است که ذهنیت شما عینیتتان را میسازد. من به هر آن چیزی تبدیل میشوم که در ذهن دارم. انرژیهای درونی من و باورهای من سرنوشت من را رقم میزند. مثبت اندیشی یک نوع تکنولوژی فکر و شیوه مدیریت ذهن است. اساتید مثبت اندیشی و موفقیت دائماً از مخاطبین خود میخواهند که به چیزهای خاصی فکر کنند و به چیزهای دیگری اکیداً فکر نکنند. ممکن است پرسیده شود مدیریت و کنترل ذهن چه ایرادی دارد؟ پاسخ این است که در این سطح ایرادی ندارد. اما مثبت اندیشی از این سطح فراتر میرود. پروژه مثبت اندیشی خیلی بیشتر از این است که در ادامه در رابطه با آن توضیح خواهم داد. در اینجا میخواهم به یک نکته تأکید کنم. وقتی ما یک گفتمان و یک مکتب فکری را بررسی میکنیم بیشتر از آن چیزی که مدافعان و مروجان از آن صحبت میکنند باید به آن چیزی که در موردش صحبت نمیکنند، توجه کنند. یعنی در درک حقیقت ناگفتهها مهمتر از گفتهها است. آنچه که پنهان میکنند از آن چیزی که نشان میدهند، به مراتب خطیرتر و مهمتر است. گفتم که روانشناسان موفقیت از ما میخواهند به موارد خاصی فکر کنیم و به چیزهای دیگری فکر نکنیم. ما باید از خودمان و از آنها بپرسیم که ما به چه چیزی فکر کنیم و به چه چیزی فکر نکنیم؟ پاسخ آنها این خواهد بود که به چیزهای مثبت بیندیشید و به چیزهای منفی فکر نکنید. یعنی به امور و پدیدههای خوشایند بها دهید بر آنها متمرکز شوید و بر آن چه ناخوشایند است متمرکز نشوید. مثلاً فقر یک پدیده ناخوشایند است و ثروت خوشایند است. نابرخورداری ناخوشایند است، ولی برخورداری خوشایند است. به زبان سادهتر و عامیانهتر الهیه و اقدیسه و باستی هیلز خوشایند است، اما خاوران، دروازه غار ناخوشایند است. این دقیقاً همان جایی است که به نظر من روانشناسی موفقیت و مثبت اندیشی دچار اشکال است و ما باید با آن مواجهه جدی داشته باشیم.
بنا بر منطق روانشناسی موفقیت ما اساساً نباید به حواشی و به انسانهای به حاشیه رانده شده و به تهی دستان هیچ عنایتی داشته باشیم. در حاضر در این شهر و دیار تعداد بسیار زیادی کودک کار وجود دارد. برای اثبات وجود این کودکان کار نیاز نیست آمار و ارقام ارائه کنیم. کافی است به اطراف خود نگاه کنیم. آیا بر سر هر چهار راه اینها را نمیبینیم که حداقل مبلغ ممکن را برای بقای خودشان گدایی میکنند؟ بنا بر آمار رسمی به ۹۰ درصد این کودکان کار تجاوز میشود. این فاجعه بار است. من از این اساتید موفقیت و مثبت اندیشی که تمام این فضای مجازی و واقعی را پر کردهاند با صراحت میپرسم آیا ما نباید به این کودکان کار توجه کنیم؟ باید بر آنها متمرکز شویم یا خیر؟ از نظر آنها قطعاً پاسخ منفی است. این را به صراحت میگویند. به باور آنها اگر ما به جنگ فکر بکنیم خشونت را به زندگی خودمان فراخواندهایم و جذب کردهایم. اگر به محرومیت فکر کنیم فقر را به زندگی خودمان جذب کردهایم. پس حتی نباید به این موضوع فکر کنیم. ولی زمانی که میخواهیم این واقعیت ناخوشایند را تغییر دهیم با نیندیشیدن این مسئله پراپلمتایزه میشود؟ مگر غیر از این است وقتی میخواهیم یک مسئلهای را در حیات اجتماع یا شخصی خود تغییر دهیم باید آن را به معنای واقعی کلمه برای خودمان مسئله کنیم تا بتوانیم برایش راه حلی پیدا کنیم.
روانشناسی موفقیت و مثبت اندیشی از پراپلماتیزه شدن معضلات اجتماعی و محذوفان و انسانهای به حاشیه رانده شده به شدت جلوگیری میکند. در حقیقت وقتی اینها میگویند به این موارد ناخوشایند فکر نکنید از اصلاح آنها جلوگیری میکنند. تمام دعوای ما با آنها بر سر این مسئله است. اینها در حقیقت دست اندرکار طرد و حذف مضاعف همین جماعتهای بزرگی هستند که به حاشیه رانده شدهاند. در یک سرزمینی که در آن ۶۰ میلیون انسان زیر خط فقر هستند زمانی که اجازه نمیدهید مردم به فقر فکر کنند و درباره آن صحبت کنند در حقیقت دارید پروژه سرکوب مردم را پیش میبرید. سرکوب که فقط شکل فیزیکی ندارد. سرکوب گاهی به رسمیت نشناختن و بیرون راندن مردم از کانون تمرکز عمل میکند.
طرفداران روانشناسی موفقیت بر این نظر هستند که موفقیت امروز به یک مفهوم دانشگاهی تبدیل شده و دارد در جهان مسیر خودش را پیش میبرد. تأکیدشان بر روی فرد است و «من» را خطاب قرار میدهند. نظر شما در این مورد چیست؟
به نظر من یکی از مشکلات اساسی صنعت موفقیت و مثبت اندیشی تقلیل همه مسائل به ذهنیت شخص است. اینها معتقد هستند همه چیز به شخص انسان برمیگردد. به خاطر همین من اساساً اسم پروژه اینها را در سطح جهانی پروژه جامعه زدایی میگذارم. به این دلیل که در آثار اینها حتی یک کلمه در مورد جامعه نه میخوانید و نه میشنوید. چون به نظر آنها جامعه در نهایت جمع افراد و جمعه اعضای خودش است. در حالی که از نظر من اینگونه نیست. ما مجموعه افرادی که در یک سوپرمارکت یا یک ایستگاه جمع شدهاند، جامعه نمینامیم. جامعه یک مفهوم سیاسی است. جامعه به معنای هم سرنوشت بودن و اندیشیدن به این هم سرنوشتی است و مستلزم کنش معطوف به حوزه عمومی و خلق افق مشترک است. اما این صحبتها اصلاً در روانشناسی موفقیت جایگاهی ندارد. آنها همه چیز را به طرز فکر فرد تقلیل میدهند. میگویند اگر فرد خوشبخت است به این دلیل است که طرز فکر درستی داشته است. اگر بدبخت است به دلیل طرز فکر غلط او است. ثروتمندان ذهن غنی دارند و فقرا ذهن فقیر دارند. ثروتمندان بر آن چیزی که میخواهند تمرکز میکنند و فقرا برا آن چیزی که نمیخواهند تمرکز میکنند. از نظر من این یک شوخی است. یعنی شما نیازی نیست دکترای جامعه شناسی داشته باشید تا متوجه شوید این ادعا چقدر بی اساس است. کافی است به تجربه زیسته خودتان مراجعه کنید. در این وضعیت شما فرضاً میخواهید از بانک وام بگیرید. آیا با مثبت اندیشی کارتان پیش میرود؟ یا باید رابطه برقرار کنید. آیا با ارتعاش و فرکانس ذهنی مثبت در محل کار ارتقای پست و مقام پیدا میکنید یا با سفارش و یک تلفن به خواستهتان میرسید؟
مگر پدیده آقازادگی یکی از مسائل جدی جامعه ما در حال حاضر نیست؟ این آقازادهها که تمام هست و نیست ملت را در اختیار گرفتهاند آیا با مثبت اندیشی به اینجا رسیدهاند؟ اینها هیچ قابلیتی و هیچ مزیت رقابتی نداشتهاند جز اینکه در یک خانواده متنفذ و قدرتمند متولد شدهاند. از آن طرف بچههای خانوادههای معمولی بسیار با استعداد و باهوش هستند. اما چرا به هیچ جا نمیرسند؟ چرا بعد از پایان تحصیل حتی یک کار معمولی پیدا نمیکنند؟! به این دلیل که بر خلاف آن چیزی که در این صنعت موفقیت و مثبت اندیشی ادعا میشود سرنوشت ما اینقدر فردی و حاصل استحقاق و باورهای ما نیست. البته نه اینکه قابلیتهای شخصی ما در سرنوشت ما هیچ تأثیری نداشته باشد، اما عوامل اجتماعی هم مهم هستند و جنبه تعیین کننده دارند. این مسئله است که در ورک شاپهای موفقیت هیچ اشارهای به آن صورت نمیگیرد. چون به نفعشان نیست. چون اینها دارند از رؤیا فروشی به مردم ارتزاق میکنند. سود نجومی آنها در گرو فروختن این رؤیا است که «شما میتوانید». شما بخواه تا بشود! قانون جذب هم به این معنی است. در تفکر خودت با ذهنیت مثبت میتوانی به همه جا برسی. این یک دروغ بزرگ است. من یک مثال بزنم. بچههای خانوادههای ثروتمند که در شمال شهر تهران متولد میشوند از بدو تولد به هر چیزی که میخواهند میرسند. مدارس غیرانتفاعی ثبت نام میکنند. در طول چند سال صدها میلیون تومان هزینه کلاس کنکور و مشاوره تحصیلی و روانشناختی آنها میشود. از طرف دیگر بچههای خانوادههای فقیر و بدسرپرست در آن مدارس جنوب شهر درس میخوانند. مجبور هستند در حین تحصیل کار کنند. در استانهای محروم کودکان دارند در چادر درس میخوانند. از کلاس تقویتی و کتاب کمک آموزشی خبری نیست. حال این دو گروه میخواهند در یک آزمونی به نام کنکور رقابت کنند. در زمان امتحان هر دو گروه یک سؤال را پاسخ میدهند و زمان برابری در اختیار دارند. اما آیا نتیجه بگیریم که این رقابت عادلانه است؟ آن بچه فقیر قبل از اینکه این رقابت شروع شود ۱۰ بر صفر از آن بچه پولدار عقب است. چگونه میخواهد این فاصله را جبران کند. هر چقدر هم با استعداد و توانمند باشد امکان ندارد. تمام مسئله اینجاست است که ناعادلانه بودن این رقابت هیچ جا در صنعت موفقیت و روانشناسی مثبت اندیشی مورد اشاره قرار نمیگیرد. آنها میخواهند به ما بقبولانند که اگر باختید یا بردید خودتان مقصر هستید. ما مقصر نیستیم بلکه سازوکارهای طبقاتی سرنوشت ما را به صورت سیستماتیک رقم میزند. این سازوکارها عدهای را به برندههای مادرزاده و عدهای را به بازندههای مادرزاد تبدیل میکند.
شما در صحبتهایتان به صنعت موفقیت اشاره میکنید. یک مقدار این مفهوم را برای ما باز کنید. صنعت موفقیت به چه معنایی است؟ چه ویژگیهایی دارد و با چه ابزارهایی کار میکند؟
صنعت بدین معناست که حقیقتی در آن نیست. یعنی اینکه بی طرف نیست. یک اقتصاد سیاسی در آن وجود دارد. یک پروژه طبقاتی است. برای آن برنامه ریزی شده و معطوف به اهداف مشخصی این پروژه پیش میرود. من عامدانه از این واژه استفاده میکنم که مخاطبین دچار این اشتباه نشوند که با یک پدیده خودانگیخته عادی سروکار دارند. این یک صنعتی است که در مدیا دارد تقویت میشود و معطوف به اهداف مشخصی است. این صنعت اساساً صنعت کالایی سازی هرچه بیشتر امور و مناسبات انسانی است. در حقیقت در اینجا با یک بت پرستی جدید مواجه هستیم. با یک فتیشیزم مواجه هستیم. شما صفحات و سمینارهای موفقیت را جستجو کنید. آن چیزی که بیشتر از هر چه توجه شما را به خودش جلب میکند ایماژ و عکس کاخها، ویلاها و ماشینهای چند میلیاردی است. این اساتید موفقیت در ایران از پشت فرمان پورشه و بنز برای ما درباره قوانین آهنین موفقیت سخنرانی میکنند و از این طریق برای دورههای حضوری خودشان بازاریابی میکنند. این پدیده فقط به ایران هم اختصاص ندارد در همه جای جهان همین گونه است.
اساساً انسان شایسته موفقیت کسی است که معطوف به اهداف مادی است. یک خواست کامیابی مستمر است. این کامیابی هم در مادیترین معنای کلمه برایش تعین پیدا میکند. ما زمانی که به آثار ایدئولوگهای قانون جذب در اندازه جهانی مثل باب پراکتور مراجعه میکنیم میبنیم که هدف قانون جذب برای او به معنای جذب ثروت است. به معنای جذب داشتههای مالی و کالاهای هر چه بیشتر است. قانون جذب یعنی اینکه شما تمام وجود خودتان را از تمنای یک چیزی پر کنید تا به صورت تمام و کمال از آن برخوردار شوید. همه هم و غم شما باید پول باشد تا به معنای واقعی کلمه به وصال آن برسید. اینجا ناپلئون هیل که از او به به عنوان پدر علم موفقیت یاد میکنند از اصطلاح پول آگاهی استفاده میکند. معنای پول آگاهی مشخص است. یعنی شما باید به پول ایمان داشته باشید و تمام فکر شما بر روی پول متمرکز باشد. اصلاً انسان ایده آل و اسطورهای ژانر موفقیت یک انسان پول پرست است نه خدا پرست. من بر روی این گزاره تأکید میکنم. به خاطر اینکه مخاطبین را متوجه این مسئله کنم که ما در اینجا فقط با یک سری از ابزارها و فنون صرف برای موفقیت و کامیاب شدن مواجه نیستیم. ما با یک صنعت مواجه هستیم. فراتر از آن با یک کیش جدید و یک الهیات جدید مواجه هستیم؛ که این الهیات مبشران ومؤمنان خودش را دارد. مناسک خاص خودشان را دارد که در سمینارهای موفقیت میتوانید ببینید که چگونه به خلسه میروند و چگونه اوراد خاصی را زمزمه میکنند و به قواعد و احکام خدشه ناپذیری باور دارند. رستگاری نوع خودشان را به مردم وعده میدهند. این رستگاری برخورداری از یک زندگی فوق لاکچری و بی نهایت مصرف زده و شیء واره است.
فقط پروژه اینها تصاحب و مصرف اشیاء نیست. تصاحب و مصرف انسانها هم است. زمانی که به صفحات موفقیت در سطح جهانی مراجعه میکنیم متوجه این مسئله میشویم. اساساً اسطورههای اینها کسانی هستند که کالاها و انسانها را مورد بهره برداری قرار میدهند و آنها را ابژه میل خودشان میکنند. به این معنا من معتقدم این یک صنعتی برای کالایی سازی هر چه بیشتر امور و مناسبات بشری است و اهداف طبقاتی کاملاً روشنی دارد. اینها دائما در گزارههای خودشان تأکید میکنند که قضاوت نکنید. این اصطلاح را همه ما شنیدهایم. اما ریشه آن در این کتب و سمینارهای موفقیت و مثبت اندیشی است. نمیگویند قضاوت بیجا نکنید بلکه میگویند مطلقاً قضاوت نکنید. سؤالم اینجاست که آیا اساساً انسان چیزی جز یک موجود اندیشنده و قضاوت گر است؟ اینها با این شعار در صدد انسانیت زدایی هر چه بیشتر از وضعیت هستند. زمانی که قوه قضاوت شما را بگیرند یعنی نسبت به هر چیزی که بر هم نوعان شما رخ دهد خنثی هستید. به این معنا صنعت موفقیت، صنعت انسانیت زدایی از وضعیت ما است.
در ایران چند دهه است که با این پدیده روبهرو هستیم؛ و چهرههای شاخصی هم داشته است. این چهرهها چه کسانی هستند و دقیقاً چه پروژهای را دنبال میکنند؟
این جریان موفقیت در ایران جریان امروزی نیست. حداقل از دهه هفتاد شاهد شکل گیری این دورهها و ورک شاپهای موفقیت و شبه روانشناسی هستیم. چهرههای متقدم آن امثال علیرضا آزمندیان، محمود معظمی و احمد حلت هستند. پروژه اینها اساساً پروژه فردی سازی خوشبختی و بدبختی است. ذهنی کردن امور و مسائل ما و ارائه راهکارهای فردی برای مخاطب است. در حقیقت هدفشان سیاست زدایی کردن از جامعه است. چون به نظر من سیاست یعنی اندیشیدن به امر مشکل و تلاش برای حل مسائل مشترک است. زمانی که اینها اینقدر اتمیستی با جامعه مواجه میشوند در حقیقت دارند از جامعه ما سیاست زدایی میکنند. اما در آن زمان این جریان مثل امروز اینقدر پر رونق نبود. در دهه هفتاد جامعه ما یک جامعه سیاسی بود. جنبش دانشجویی وجود داشت. بالاخره منازعاتی بر سر مفاهیم سیاسی وجود داشت. جامعه مدنی حرکت داشت و تشکلهایی وجود داشتند. اما به مرور هر چه به جلو آمدیم به لحاظ عینی این سیاست بیشتر معنای خودش را از دست داده است تا به دهه ۱۳۹۰ میرسیم که بخش مهمی از جامعه احساس میکند که از طریق امور و مفاهیم مشترک نمیتواند به آمال خودش برسد در نتیجه اساساً آن پروژه را رها کرده است و به دنبال التیام است. به دنبال تغییر وضعیت و مداخله در واقعیت جمعی نیست و به طور فزاینده به فردیت خودش فکر میکند. شبکههای اجتماعی مخصوصاً اینستاگرام این موج را تشدید کرده است. یعنی اگر قبلاً اینها از طریق قاب تلویزیون یا شبکههای ماهواره پرزنت میشدند در حال حاضر با صفحهای اینستاگرامی خودشان، انبوه هواداران خودشان را سازماندهی و جذب دورههای حضوری خودشان میکنند. چهرههای شناخته شدهاش که بالای یک میلیون فالوور دارند. ماهان تیموری، محمد بصیری، و امیررضا دهقان هستند. افرادی هستند که به اندازه اینها فالوور ندارند، اما به نوبه خودشان مؤثر هستند. در جذب مخاطبین بسیار مؤثر عمل میکنند.
ما در دو دهه اخیر شاهد هستیم این جریان روانشناسی موفقیت به یک هژمونی تبدیل شده است. علت آن را چه میدانید؟
به نظر من بین رونق این صنعت و نئولیبرالیسم و سرمایه داری افسار گریخته ارتباط وثیقی وجود دارد. بهشتی که اینها به مردم وعده میدهند در حقیقت همان اتوپیای نئولیبرالیسم است. یعنی یک مجموعه از موجودات خودمحور که دست به هیچ کاری نمیزنند مگر برای به حداکثر رساندن منفعت خودشان باشد. موجوداتی که منطق بازار و سود و زیان را به خوبی میشناسند و آن را در همه حال و در همه جا از جمله در مناسبات شخصی و عاطفی خودشان دنبال و محقق میکنند. این سیاست زدایی از انسان و از وضعیت و حاکم کردن عقلانیت اقتصادی بر امور اساساً پرابلماتیز شدن موفقیت به جای سعادت یا آزادی یا عدالت اجتماعی حاصل نئولیبرالیسم و بخشی از آن است. این جنبه انسان شناختی آن است. اما به لحاظ جامعه شناختی هم من معتقدم این دو با هم ارتباط تنگاتنگی دارند. چون اقتصاد سیاسی نئولیبرال در عمل جامعه را به لحاظ طبقاتی قطبی میکند. بعد برای اینکه این فاصلههای فاحش طبقاتی و این نابرابریها را عادی جلوه دهد پروژههای فکری و فرهنگی تعریف میکند. چارهای جز این ندارد. اصلاً سادهترین تعریف نئولیبرالیسم چیست؟
نئولیبرالیسم در سادهترین معنای ممکن به معنای جلوگیری از مداخله دولت در اقتصاد است. نئولیبرالها معتقد هستند که بازار یک سیستم خود تنظیم است و اگر دولتها اجازه دهد مکانیسمهای آن همه چیز را تنظیم خواهد کرد و بر سر جای خودش قرار خواهد داد. اینها شیفتگان و مدافعان سرسخت نظم خودانگیخته بازار هستند. چیزی که هایک از آن به عنوان کاتالکسی یاد میکند. بر این اساس نئولیبرالها فقط با سوسیالیسم مخالف نیستند بلکه با دولت رفاه هم مخالف هستند. دشمنی که اینها با سیستم سوئد دارند خیلی بیشتر از دشمنی آنها با سیستم شوروی است. سؤال اینجاست که اساساً فلسفه مداخله دولت در اقتصاد چیست؟ مگر غیر از این است که قرار است یک سری از حقوق را برای اقشار و طبقات آسیب پذیر تضمین بکنند. دولت در حوزه اقتصاد ضامن قانون کار است. دولت وارد اقتصاد میشود تا با سیاستهای باز توزیعی و رفاهی مثل مالیات ستانی و ... از قطبی شدن جامعه و به وجود آمدن اختلافات فاحش طبقاتی جلوگیری کند. کسانی که از این کارویژه دولت در اقتصاد جلوگیری میکنند و در پیش برد آن ممانعت به عمل میآورند در عمل هیچ وضعیتی جز قطبی شدن و جز شکل گیری یک جامعه اردوگاهی را برای ما به ارمغان نمیآورند. جامعه اردوگاهی بدین معناست که یک اردوگاهی از اقلیت برخوردار در برابر اکثریت نابرخوردار باشد. تجریه تاریخی هم این مسئله را نشان میدهد.
جهان از دهه ۱۹۸۰ که سیاست نئولیبرالی در آن اجراء شده به مراتب نسبت به قبل از آن دوره نابرابرتر است. ما باید به کتاب سرمایه در قرن بیست و یکم از توماس پیکتی یا کتاب تاریخ مختصر نئولیبرالیسم از دیوید هاروی مراجعه کنیم تا متوجه شویم در چه وضعیت فاجعه باری داریم زندگی میکنیم. آمارها وحشتناک است. الان ۳ درصد از جمعیت جهان به اندازه ۵۰ درصد جمعیت آن ثروت دارند. ۵۰ درصد از بشریت تقریباً هیچ ثروتی ندارند. اینها تنها ۶ درصد از داراییهای جهان را در اختیار خودشان دارند. دارایی ۳۰ نفر از ثروتمندترین انسانها به اندازه ۳ میلیارد انسان است. قطبیتر از این ممکن است؟! یعنی ما در یک اردوگاهی شدن محض و مفرط داریم زندگی میکنیم. آن اقلیتی که از این وضعیت منتفع میشوند باید برای حفظ این وضعیت کاری کنند؛ لذا این را عادی یا طبیعی جلوه میدهند. پروژه موفقیت، صنعت کوچینگ و صنعت مثبت اندیشی بخشی از طبیعی جلوه دادن همین نابرابریهای فاجعه بار است.
مخاطبان حوزه روانشناسی موفقیت میگویند ما در حوزه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دچار یک انسداد هستیم و پیشاپیش بازنده هستیم. تنها حوزهای که برای ما باقی مانده است حوزه فردی است و با این روشها تلاش میکنیم بر روی خودمان سرمایه گذاری کنیم تا به یک نتیجهای برسیم. من به عنوان کسی که فقط یک حوزه فردی برایم باقی مانده است چگونه با دیدگاههای شما پیش بروم؟
امکان ندارد اکثریت با این قواعد موجود در این بازی موجود به موفقیت برسند. قواعد بازی نئولیبرالی اساساً به گونهای تعریف نشده که اکثریت برنده شوند. من معتقدم ما فضای نئولیبرالی را با شدت پیش بردیم و اجرایی کردیم. فضای اقتصادی و فرهنگی ما به شدت متأثر از آن است. همان گونه که گفتم ساخت موجود و سازوکارهای این وضعیت به افراد اجازه تحرک طبقاتی چشمگیری نمیدهد. یعنی این ساخت را تثبیت میکند. جایگاه طبقاتی افراد را تثبیت میکند. اگر هم تغییر اتفاق میافتد در راستای ریزش بیشتر طبقه متوسط به سمت پایین است. طبقه متوسط تقریباً در جامعه ما دارد از بین میرود. یعنی آن طبقه متوسط فربهای که ما در دهه ۱۳۷۰ داشتیم، دیگر وجود ندارد. سؤال من از کسانی که این دورهها را شرکت میکنند و خیلی هم برای آن هزینه میکنند این است که آیا با این آرایش موجود طبقاتی و با این سازوکارهای که الان بر ما حاکم است شما امکانی دارید که این وضعیت را نقض کنید و از آن فراتر روید؟ مسئله دیگر اینکه به نظر من اساساً حس و حال خوب داشتن به معنای مداخله فعالانه در واقعیت و تغییر بر اساس ایدهآلهای خودمان است. حال خوب به این معنا نیست که شما با واقعیت کنار بیایید و سعی کنید خودتان را مناسب با آن تغییر دهید و سازگار کنید. مسئله این است که اساساً حال خوب مستلزم تغییر واقعیت است. مستلزم مداخله فعالانه در واقعیت و اصلاح آن مطابق ایدهآلهای شخصی و جمعی خودمان است. آن چیزی که صنعت موفقیت به مخاطبین خودش عرضه میکند کنار آمدن با واقعیت است. آنها اساساً متعرض واقعیت ما نمیشوند و آن را پرابلماتیزه نمیکنند و در عین حفظ آن از ما میخواهند.
حال خوب در نسبت با واقعیت و امر واقع و تغییر ملموس و عینی است که رخ میدهد. حال خوب اساساً به معنای مداخله فعالانه در واقعیت و تغییر و اصلاح آن متناسب با ایده آلهای ما است. این چیزی است که در این صنعت به ما عرضه نمیکنند و از ما میخواهند واقعیت را چنان که هست به رسمیت بشناسیم و خودمان را متناسب با آن تغییر دهیم. در حقیقت از ما میخواهند ما به جنگ خودمان برویم نه به جنگ واقعیت. این یک نوع تخدیر است. آن چیزی که اینها به مردم عرضه میکنند مخدر است. مگر مخدر چکار میکند؟ مخدر بدون اینکه وضعیت عینی شما را تغییر دهد با یک سازوکارهای روانی شما را به عالم هپروت میبرد. اینها هم میگویند در همین شرایط موجود با همین انسدادی که وجود دارد و با همین ضریب جینی شما مثبت اندیش باشید و طرز فکر خودتان را تغییر دهید. باورهای خودتان را اصلاح کنید تا جهانتان تغییر کند. این یک شادمانی یا یک خوش بینی تخدیر آمیز است. این حقیقی نیست. شادکامی راستین در گرو تغییر واقعیت، کنش و مداخله سیاسی و مداخله معنادار جمعی در وضعیت است.
از احسان فرزانه تشکر میکنم. ما برنامههای خودمان را در رابطه با حوزه روانشناسی موفقیت و نقد آن ادامه میدهیم. از طرفداران و مدرسان روانشناسی موفقیت و مثبت اندیشی دعوت میکنیم که به دیدارنیوز بیایند و این بحث را با حضور آنها هم دنبال میکنیم.