تیتر امروز

اقتصاد، جامعه و مرگ، سه حلقه گمشده در جنگ
دیدار بررسی می‌کند

اقتصاد، جامعه و مرگ، سه حلقه گمشده در جنگ

موضوعی که در میان بروز پدیده جنگ کمتر به آن توجه می‌شود، تاثیرات اجتماعی آن است، از این رو از چند قرن پیش جامعه شناسان توجه ویژه‌ای به این موضوع داشته و نظرات متفاوتی را بیان کرده اند که در این...
حمله ایران به اسرائیل/ گانتس: خودمان زمان و شیوه پاسخ را تعیین می‌کنیم
انتقام پس از حمله تروریستی به کنسولگری (این گزارش بروزرسانی می‌شود)

حمله ایران به اسرائیل/ گانتس: خودمان زمان و شیوه پاسخ را تعیین می‌کنیم

بعد از حمله تروریستی روز ۱۳ فروردین رژیم اسرائیل به کنسولگری ایران در سوریه، که باعث شهادت چند فرمانده سپاه شد، ایران شنبه شب ۲۵ فروردین‌ماه حملات گسترده پهپادی و موشکی خود را به اسرائیل انجام...
گفتمان نظام سلطه جهانی؛ پاسخ بیژن عبدالکریمی به محمدحسن علایی (قسمت چهارم و پایانی)
مناظره متنی محمدحسن علایی، جامعه‌شناس با بیژن عبدالکریمی، استاد دانشگاه

گفتمان نظام سلطه جهانی؛ پاسخ بیژن عبدالکریمی به محمدحسن علایی (قسمت چهارم و پایانی)

در ادامه مناظره متنی محمدحسن علایی، جامعه‌شناس با بیژن عبدالکریمی، استاد دانشگاه درباره «گفتمان نظام سلطه جهانی» که سه قسمت قبلی را در دیدارنیوز خواندید، در قسمت چهارم و پایانی می‌توانید پاسخ...
روایت علی‌اکبر قاضی‌زاده از روزنامه‌نگاری قبل و بعد از پیروزی انقلاب

راه می‌رفتیم، می‌دیدیم، می‌نوشتیم

News Image Lead

۴۱ سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و در روز‌هایی که شمارگان روزنامه‌ها به شماره افتاده است مثل یک رویاست که آن روز‌ها چگونه مردم اخبار انقلاب را در روزنامه‌ها می‌جستند. حالا در جدال روزنامه‌ها با هزاران مشکل و در رقابت با شبکه‌های اجتماعی پرسش این است که چه بر سر مطبوعات آمده است؟ «علی‌اکبر قاضی‌زاده» یکی از روزنامه‌نگارانی است که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی کار کرده است و پس از آن هم همین طور. مردی که روزنامه‌نگاران بسیاری را در هم در همین سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی تربیت کرده، می‌گوید: من وقتی وارد تحریریه روزنامه کیهان شدم، شاید ۴ خانم در تحریریه بودند که آن تعداد هم، تردد زیادی در تحریریه نداشتند. امروز نیمی از هر تحریریه، خانم‌ها هستند.

کد خبر: ۵۱۶۳۳
۰۹:۳۵ - ۲۱ بهمن ۱۳۹۸

دیدارنیوز ـ 41 سال بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و در روزهايي كه شمارگان روزنامه‌ها به شماره افتاده است مثل يك روياست كه آن روزها چگونه مردم اخبار انقلاب را در روزنامه‌ها مي‌جستند. حالا در جدال روزنامه‌ها با هزاران مشكل و در رقابت با شبكه‌هاي اجتماعي پرسش اين است كه چه بر سر مطبوعات آمده است؟ «علي‌اكبر قاضي‌زاده» يكي از روزنامه‌نگاراني است كه پيش از پيروزي انقلاب اسلامي كار كرده است و پس از آن هم همين‌ طور. مردي كه روزنامه‌نگاران بسياري را در هم در همين سال‌هاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي تربيت كرده، مي‌گويد: من وقتي وارد تحريريه روزنامه كيهان شدم، شايد 4 خانم در تحريريه بودند كه آن تعداد هم، تردد زيادي در تحريريه نداشتند. امروز نيمي از هر تحريريه، خانم‌ها هستند.

او كه سال 1349 وارد تحريريه روزنامه كيهان شد امسال توسط موسسه همشهري بازنشسته‌ شد اما مگر روزنامه‌نگاري شغلي است كه بازنشستگي داشته باشد؟ تازه هر چه غبار تاريخ بر عمر روزنامه‌نگار بنشيند موثرتر و دقيق‌تر مي‌شود. حالا با مردي كه روزي در سرآسياب ‌دولاب در پايتخت به دنيا آمده درباره آنچه از پيش و بعد از پيروزي انقلاب تجربه كرده است، پرسيديم. او مي‌گويد: ما خبرنگاران، همه اتوبوس سوار بوديم. همه‌مان پياده تردد مي‌كرديم حتي اگر مسير تهيه گزارش، شمس‌آباد مجيديه يا سرآسياب دولاب بود. ناهارمان را هم در يك اغذيه‌فروشي در خيابان لاله‌زار مي‌خورديم؛ گاهي ساندويچ مغز و كوكو و گاهي هم يك كاسه لوبيا با نان بولكي. با اين حال، اول وقت سر كار بوديم و براي ما بي‌مفهوم بود كه بپرسيم يا بپرسند فلان خبرنگار، امروز به محل كار آمده يا خير.

 

مقايسه‌اي داشته باشيم بين كيفيت كار روزنامه‌نگاراني كه در دو دهه اخير و از زمان دولت اصلاحات و به دنبال وعده آزادي مطبوعات و آزادي بيان و مطرح شدن مطبوعات به عنوان ركن چهارم دموكراسي كار مي‌كردند با روزنامه‌نگاران سال‌هاي پيش از انقلاب و حتي 20 سال اول بعد از انقلاب كه فقط يك خبرگزاري بود و سه يا چهار روزنامه.

به نظر من در همان 20 سال اول بعد از انقلاب هم كارهاي زيادي انجام شد. در آن دوره 20 ساله دهه 60 و دهه 70، فعاليت مطبوعاتي در كشور ما گسترش پيدا كرد و اميدها زنده شد و آينده بهتري را به ما وعده مي‌دادند و اميدي در مردم و به‌خصوص، روشنفكران ايجاد شده بود. يكي از كارهاي مهم در روزهاي پيش از انقلاب، اعتصاب مطبوعاتي‌ها بود كه سروصداي زيادي در دنيا به پا كرد و امروز، ديگر هيچ حرفي از آن اقدام بسيار مهم و بسيار خطرناك نمي‌شنويم. من تفاوت مطبوعات قبل و بعد از انقلاب را متوجه دو عامل بسيار مهم مي‌دانم؛ بعد از انقلاب، كساني كه سررشته امور اجرايي كشور را در دست گرفتند، چيزي از مسائل اجتماعي و مطبوعات و رسانه نمي‌دانستند و فقط جنبه منع و برخورد را خوب مي‌دانستند و خوب مي‌فهميدند اما هيچ دانشي درباره نقش مطبوعات و نقش رسانه براي آينده كشور و آينده اين مردم نداشتند. البته، فقط رسانه و مطبوعات گرفتار اين وضعيت نبود. اقتصاد و ورزش و بانكداري ما هم به همين شكل لطمه خورد چون گروهي روي كار آمدند، از اين مسائل، چندان تحليل درستي نداشتند. عامل دوم اين بود كه با وجود افزايش تعداد مطبوعات بعد از انقلاب، تعداد افرادي كه بتوانند در روزنامه‌هاي نوپا فعاليت كنند بسيار بسيار كم بود. اما در مقايسه مطبوعات اين روزها با مطبوعات پيش از انقلاب، اين را مي‌توانم بگويم كه حضور خانم‌ها در مطبوعات قبل از انقلاب، به هيچ‌وجه قابل مقايسه با سال‌هاي بعد از انقلاب و با امروز نيست. من وقتي وارد تحريريه روزنامه كيهان شدم، شايد 4 خانم در تحريريه بودند كه آن تعداد هم، تردد زيادي در تحريريه نداشتند. امروز نيمي از هر تحريريه، خانم‌ها هستند. علاوه بر اين، به ياد دارم سال 49 كه وارد تحريريه روزنامه كيهان شدم سن روزنامه‌نگاري بسيار بالا بود و اغلب آدم‌ها بالاي 40 سال و 50 سال داشتند و ورود خبرنگاراني مثل ما كه از دانشكده پا به تحريريه مي‌گذاشتند و بايد سواد روزنامه‌نگاري را در محيط تحريريه ياد مي‌گرفتند، بسيار تازگي داشت. آن زمان، محيط تحريريه‌ها، شباهت زيادي با محيط چاپخانه‌‌ها داشت به دليل تسلط همان فرهنگ كارگري و به‌خصوص كه محيط تحريريه‌ها هم، مردانه بود و در اين محيط، شوخي‌هاي غيراستاندارد زياد شنيده و ديده مي‌شد كه امروز اثري از اين رفتار در تحريريه‌ها نمي‌بينم، به‌خصوص خيلي خوب يادم است كه در تحريريه روزنامه، تقريبا همه سيگار مي‌كشيدند و وجود زير سيگاري روي ميز خيلي خيلي عادي بود و انگار اگر روزنامه‌نگار، سيگار نمي‌كشيد، روزنامه‌نگار نبود و بايد خودش را اصلاح مي‌كرد.

كيفيت كار و دانش حرفه‌اي خبرنگاران پيش از انقلاب تا چه حد متفاوت بود؟

تصور كن كه از تمام وسايل مخابراتي فقط يك گوشي تلفن داري، آن هم تلفني كه براي تماس با شهرها و شهرستان‌ها چندان كاربرد ندارد. مثلا اگر مي‌خواستي خداي ناكرده با هويزه تماس بگيري، تقريبا ناممكن بود. اگر مي‌خواستي با آلاشت تماس بگيري اصلا امكان نداشت. از كجا بايد خبر مي‌گرفتيم؟ خبرهاي خارج از كشور، از راديو دريافت مي‌شد. مترجم‌هاي روزنامه، اخبار كانال‌هاي راديويي مهم مثل راديو قاهره و راديو بغداد را گوش و اخبار آن را ترجمه مي‌كردند، علاوه بر آنكه اخبار تلكس رويترز و آسوشيتدپرس هم ترجمه مي‌شد. اما اگر جايي آتش گرفته بود، اگر دادگاه يك قاتل برگزار مي‌شد يا قرار بر معرفي هيات دولت بود، هيچ چاره‌اي جز حضور در محل و مشاهده جزييات نبود. بايد به محل مي‌رفتي و ديده‌ها و شنيده‌ها و يافته‌هاي شخصي خودت را و نه دريافت‌هايي كه از اين و آن خبرگزاري گرفته و شنيده‌اي، تبديل به خبر مي‌كردي. اين كار، اگرچه بسيار دشوار بود اما حاصل مهمش اين بود كه مردم، اين گزارش و خبر را مي‌خواندند. خطر عمده هم فقط درگيري با سطح اول مملكت بود و به هيچ‌وجه نمي‌شد با خانواده دربار، درافتاد يا شوخي كرد يا جمله‌اي عليه شاه نوشت. اما غير از اين انتشار هر نوشته‌اي ممكن بود اگرچه كه گاهي هم خطرناك مي‌شد. يادم هست در شرق تهران يك مسيل بود كه آب پاي كوه از همين مسيل، به شهرري مي‌رفت. طبق يك قرارداد پنهاني، اين مسيل به يك شركت بزرگ شن و ماسه واگذار شده بود كه روزانه 60 الي 70 كاميون از اين مسيل، شن بار بزنند و ببرند. انتهاي اين خبر، مي‌رسيد به نيك‌پي؛ شهردار وقت تهران ولي ما اين خبر را همان زمان چاپ كرديم كه خيلي هم سر و صدا كرد. البته به دنبال انتشار چنين اخباري، فورا اقدام مي‌شد و اين‌طور نبود كه مردم از يك اتفاق باخبر شوند و هيچ اتفاقي هم نيفتد در حالي كه امروز مي‌بينيم فردي در احداث فلان بزرگراه تخلف كرده اما هنوز هم مشغول به كار است. آن زمان، حساسيت زيادي نسبت به اخبار مطبوعات وجود داشت ولي با وجود اين، دست روزنامه‌نگاران بسته نبود برخلاف امروز كه خبرنگار، درباره دراختيار گذاشتن اراضي نجومي به اقوام و دوستان يك مسوول مي‌نويسد و به جاي پيگيري آن فرد متخلف، خبرنگار را به زندان مي‌اندازند.

آنچه در دوره كار حرفه‌اي ما خيلي پررنگ است، با لايه‌هاي مختلف خط قرمز از طرف نهادهاي مختلف و آدم‌هاي مختلف مواجهيم. شما در آن دوره، غير از سطح اول كشور، چند خط قرمز داشتيد؟

من گزارشگر بودم. همكارانم هم هنوز مشغول كار هستند. يادم نمي‌آيد كه گزارش ما، اسباب گرفتاري‌مان شده باشد. وقتي گزارش‌مان را مي‌نوشتيم، سردبير آن نوشته را پيش از چاپ مي‌خواند. اگر قرار بود مطلبي حذف يا سانسور شود، خيلي بايد درجه اول و خطرناك و در سطحي بسيار بالاتر از ماجراهاي مربوط به يك وزير مي‌بود و بنابراين، همه گزارش‌ها و خبرها هم پيش از چاپ خوانده نمي‌شد جز گزارشي كه امكان درگيري و جنجال داشت اما به دنبال تصميم سردبير براي انتشار يك خبر يا گزارش، مدير مسوول و صاحب امتياز هم پاي انتشار اين خبر و گزارش مي‌ايستاد و آن زمان، برعكس بود و صاحبان هر دو امپراتوري مطبوعاتي؛ به اصطلاح آن زمان -روزنامه كيهان و روزنامه اطلاعات- حامي خبرنگار بودند و تا رفع گرفتاري او، پيگير موضوع بودند در حالي كه امروز، اولين كسي كه رودرروي خبرنگار مي‌ايستد، صاحب رسانه است. من گزارشي چاپ كردم در مورد اتيكت برندهاي معروف فرانسوي كه به يقه لباس‌هاي دوخت خياطان ايراني چسبانده مي‌شد. اوايل خيابان بهار شمالي، در يك كوچه، يك كارگاه زيرزميني بود كه اين اتيكت‌ها را توليد مي‌كرد و ما هم به عنوان مشتري، به اين كارگاه رفتيم و حتي نحوه توليد و بافت اين اتيكت‌ها را تماشا كرديم. محل فروش لباس‌هايي كه اين اتيكت‌ها به آن چسبانده مي‌شد، يك بوتيك در شمال تهران بود كه سه شعبه هم داشت و خريد از اين بوتيك، به لحاظ قيمت‌هايش، واقعا جرات مي‌خواست اما متوجه شديم كه صاحب بوتيك، از مشتريان همين كارگاه زير زميني است و مي‌دانستيم كه اين بوتيك، لباس بزرگان مملكت را هم تهيه مي‌كند. اين گزارش را چاپ كرديم و صاحب بوتيك هم براي ما شاخ و شانه كشيد ولي مدير مسوول پاي كار ما ايستاد.

ارتباط ساير سطوح قدرت؛ نخست‌وزير و وزرا با خبرنگاران چطور بود؟

اگر خبري درباره كمبود نفت در مرند منتشر مي‌كرديم، مسوول پخش نفت در استان آذربايجان را به خاك سياه مي‌نشاندند. اين مسوول بايد استعفا مي‌داد مگر آنكه به دولت ثابت مي‌كرد كه اين خبر بي‌اساس است. اخبار مطبوعات واقعا پيگيري مي‌شد برخلاف امروز كه اصل اول اين است كه خبرنگار يا نمي‌فهمد يا از يك‌جا پول گرفته كه اين خبر يا گزارش را نوشته و هيچ فرضي هم ندارند كه شايد اين خبر يا گزارش، واقعيت داشته باشد و آن را پيگيري و مشكل مردم را حل كنند. به دليل همين تفاوت‌ها بود كه در سال‌هاي پيش از انقلاب، اگر مي‌گفتند فلاني روزنامه‌نگار فلان روزنامه است، براي او احترام قائل بودند چون مي‌دانستند حرفش كارساز و مشكل‌گشاست. اما فكر مي‌كنيد اين مدل كار كردن ما در مقابل چه ميزان حقوق و دستمزد بود؟ ما خبرنگاران، همه اتوبوس‌سوار بوديم. همه‌مان پياده تردد مي‌كرديم حتي اگر مسير تهيه گزارش، شمس‌آباد مجيديه يا سرآسياب دولاب بود. ناهارمان را هم در يك اغذيه‌فروشي در خيابان لاله‌زار مي‌خورديم؛ گاهي ساندويچ مغز و كوكو و گاهي هم يك كاسه لوبيا با نان بولكي. با اين حال، اول وقت سر كار بوديم و براي ما بي‌مفهوم بود كه بپرسيم يا بپرسند فلان خبرنگار، امروز به محل كار آمده يا خير. محمد بلوري كه حالا هم در بيمارستان بستري است، صبح در مسير رسيدن به روزنامه، به پزشكي قانوني و دادسرا و كلانتري‌ها سر مي‌زد كه خبر بگيرد و اين‌طور نبود كه كارت ساعت بزنيم و پشت كامپيوتر بنشينيم كه ببينيم امروز فلاني چه گفته. اتفاق اين سال‌هاي مطبوعات اين است كه ما، آدم‌هايي كه به هيچ‌وجه جايگاه و حد نام‌آوري نداشتند، نام‌آور كرديم با رواج روزنامه‌نگاري «وي گفت و وي افزود» و خبرهاي مهم ما در مطبوعات، «وي گفت» است. «معاون امور زباله‌هاي شهرداري گفت از اين پس»... اينكه روزنامه‌نگاري نيست. ما در اين سال‌ها، در مطبوعات آدم‌هايي را نام‌آور كرديم كه حد و حدودشان در اندازه اين جايگاه نبود و روزنامه‌نگاري رويداد محور و پديده محور در سال‌هاي اخير، تبديل شد به روزنامه‌نگاري قول محور كه اتفاق بسيار خطرناكي است. مردم چه علاقه‌اي دارند
12 پاراگراف از قول مديركل امور تربيتي تهران در مورد بخاري مدارس بخوانند؟ نقل يك جمله از حرف‌هاي اين فرد كافي است و بايد باقي گزارش، مشاهده وضع آن بخاري‌ها باشد.

نسل شما با وجود امكانات بسيار ناچيز، اتفاقات بسيار عجيبي را در دوره كار حرفه‌اي خود پوشش داد؛ زلزله بويين‌زهرا، زلزله طبس، انقلاب، جنگ و... اتفاقات مهمي كه 10 سال قبل و بعد از انقلاب رخ داد و يادم هست تعريف مي‌كرديد در پوشش خبري مراسم تشييع امام خميني(ره) تنها وسيله خبرنگاري كه شما داشتيد، يك واكي‌تاكي بود. چطور از اين نسل كه تنها ابزارش، فقط يك قلم و كاغذ بود، استادان بزرگ روزنامه‌نگاري به‌پا خواست؟

خبرنگار اگر مجبور نبود به انگيزه شخصي يا به دليل حيثيتي يا به دليل عشق حرفه‌اي، دنبال كار برود، خبرنگار مي‌شد؟ اگر فقط پاي ميز مي‌نشست و تكه خبرها از اوضاع روزگار را به هم مي‌چسباند، خبرنگار مي‌شد؟ روزنامه‌نگار بايد آنچه ياد گرفته را بريزد روي آن پديده، بريزد روي آن سوژه و رويداد و حرف تازه‌اي بگويد؛ حرفي كه مخاطب دوست دارد ببيند و بخواند. سوال اولت را اينجا جواب مي‌دهم. تنها زماني كه ما بازگشتي به روزنامه‌نگاري درست داشتيم، همان دوره معروف تولد روزنامه‌هاي معروف به روزنامه‌هاي دوم خردادي و روزنامه‌هاي زنجيره‌اي بود كه در اين سال‌ها، اين برچسب دوم را، بيشتر به ما چسباندند. فقط در اين دوره بود كه مردم به روزنامه‌ها اعتماد كردند و روزنامه خريدند و با علاقه، روزنامه خواندند و در مقابل نوشته‌هاي‌مان، عكس‌العمل و واكنش داشتند و ما شاهد بازتاب‌هاي مردمي بوديم و اين بازتاب، باعث دلگرمي مي‌شد چون حتي اگر مردم، در واكنش به نوشته‌هاي ما، فحش مي‌دادند، يعني روزنامه را خوانده بودند. پس از آن دوره، ديگر چنين اتفاقي تكرار نشد. البته روزنامه‌هاي دوم خردادي هم يك شبه كه متولد نشدند. عقيده دارم يكي از روزنامه‌هايي كه آن دوران را پايه‌گذاري كرد، مي‌تواند روزنامه ابرار باشد و مي‌تواند روزنامه اخبار باشد.

كه دو سال قبل از دوم خرداد 1376 متولد شد. اتفاقا همان روزنامه را هم همان استاداني كه با دست خالي، گزارشگر شدند، اداره كردند و به اوج رساندند.

علاوه بر اين روزنامه‌ها، نقش مجله صنعت حمل و نقل و نقش ماهنامه فيلم را هم بايد ببينيم. صاحبان اين نشريات، آدمي مثل هوشنگ گلمكاني، نشان داد كه مي‌شود روزنامه‌نگاري كرد اگر بداند از چه كسي بايد مطلب بگيرد و فرق مطلب بد و خوب را بداند و مخاطب خود را بشناسد. در تمام اين سال‌ها، گوش جامعه را پر كردند با اين جمله كه مردم روزنامه نمي‌خوانند. چطور مردم ماهنامه فيلم را مي‌خوانند؟ چون ما روزنامه‌نگاري بلد نيستيم و آقايان هم در سال‌هاي اخير، جهد و تلاش‌شان را براي تقويت صاحبان امتياز رسانه‌ها صرف كردند و روزنامه‌نگاري امروز، به اين وضعيت رسيد كه از آنچه مردم مي‌خواهند، در روزنامه‌ها اثري نيست

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر:
بنر شرکت هفت الماس صفحات خبر
رپورتاژ تریبون صفحه داخلی
شهرداری اهواز صفحه داخلی