دیدارنیوز ـ
ابوالحسن مظفری*: بیراه نیست اگر بگوییم که سرشاخ شدن با آمریکا (خصوصا در ماجرای اشغال سفارت آن ها) بیشتر از هر چیزی دیگری، سالهای بعد از انقلاب ما را تحتتاثیر قرار داده، آیا نمیشد از این درگیری اجتناب کرد؟
البته چون الان از آن ماجرا دورتر شدهایم، شاید نوع تحلیلها و نتیجهگیریهای ما بسیار متفاوت باشد، ولی باید تلاش کنیم تا وقایع دیروزی را صرفا با منطق امروزی تحلیل نکنیم. ببینیم که در آن دوران چه فضای فکری حاکم بود و همچنین تمامی گزارههای تاثیرگذار را فارغ از آنکه مورد قبول ما هست یا نه، ارزیابی کنیم.
بسیاری از انقلابیون از تجربهی مبارزات قبلی خود، درسها یا برداشتهایی گرفته بودند. در سال ۳۲ که دکتر مصدق میرفت تا دولتی با معیارهای قابل قبول امروزی را برپا کند، با سبکسری حاکمان وقت و ناتوانی خودش در مدیریت کابینه و درگیر شدن با نیروهای تاثیرگذار مذهبی؛ توسط کودتایی که مستقیما با اراده و دخالت آمریکاییها صورت گرفت، سرنگون شد.
شاه هم که بعدها ادعا کرد صدای انقلاب را شنیده، در واقع قبلا در سال ۳۲ نشان داد که شنیدن صدای انقلاب و اعتراضات مردمی از طرف او، الزاما به معنای برخورد منطقی و معقولانه پس از آن نیست، چون پس از وقایع کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، وقتی دوباره آمریکاییها و اوباشی همچون شعبان بیمخها او را به سلطنت برگرداندند، در عین مستی کامل، به قلع و قمع مردم و مدافعان مصدق پرداخت.
او را حصر کرد و حامیانش را حبس و اعدام و محروم از حقوق اجتماعی کرده و خودش دوباره در مسیر دیکتاتوری عریانتری قرار گرفت. پس اینگونه نبود که او صدای اعتراض مردم را واقعا شنیده باشد، بلکه دنبال فرصتی میگشت تا از این مهلکه خلاص شود. حالا اینکه بعدش واقعا چه میکرد، مشخص نیست، اما در فرصت قبلی، خیلی خوب عمل نکرد.
حالا ببینید این دو واقعه در ذهن انقلابیون ۵۷ چقدر بالا و پایین میرفته و نسبت به آن دغدغه داشتند. یکی باعث شد تا حتی پس از اعتراف و اذعان محمدرضاشاه، فتیلهی انقلاب را پایین نکشند و دیگری باعث شد تا در همان اوایل پس از پیروزی، کرکرهی سفارت آمریکا را پایین بکشند تا احتمالات کودتا و بازگشت و ... را مسدود کنند.
البته بحث این نیست که آیا نتایج خوبی داشت یا خیر، ولی نمیشود منکر این ذهنیتها در عاملان این وقایع بود، ذهنیتهایی که عمل شاه و آمریکا در واقعهای مشابه ایجاد کرده بود.
سرشاخ شدن با آمریکا، علتالعلل بسیاری از معضلات بعدی بود، بعضیها پذیرفتنی بود و بعضیها هم نه. اگر میبینید که بسیاری وعدههای سیاسیون در ایران محقق نمیشود، یکی از چند دلیلش، دشمنیهای عمیق و ریشهدار ایران و آمریکا است که مانعی بزرگ برای ورود ایران در جامعهی جهانی میباشد.
آخرین اتفاق مهم در تعاملات این دو کشور نشان داد که نگرانیهای انقلابیون یا حاکمان ایرانی خیلی هم خطا نیست. وقتی که ایران بالاخره دست از جاهطلبیهای اتمیاش میکشد (که نقش دولت منتخب در اعمال این فشار بر حاکمیت، انکارنکردنی است) و حاضر میشود نزدیک دو سال با شش قدرت جهانی مذاکراتی نفسگیر انجام دهد تا منجر به یکی از توافقات بزرگ قرن شود، با تغییر هیئت حاکمهی آمریکا، در اقدامی کاملا یکطرفه، قلدرانه و فاقد دلایل معقول و منطقی، بزند زیر میز «برجام».
عجیب آنکه طرف ایرانی باز هم از خود خویشتنداری نشان داده و تقریبا بقیهی دنیا اعم از اروپا، چین، روسیه و سایر کشورهای اثرگذار نیز اقدام آمریکا را تقبیح کردند و این نشان میدهد که نسبتا حق با ادعای طرف ایرانی بوده. بهانههایی همچون توسعهی اقدامات هستهای که اساسا مرجع تشخیصش آژانس انرژی اتمی است، هیچکس را برای ادعای آمریکاییها متقاعد نکرد.
همچنین حضور ایران در کشورهای منطقه هم به این موضوع ربطی ندارد. واقعا کدام کشور است که در سوریه حضور نداشته یا منافعی ندارد؟ کدام کشور متحد آمریکا در سایر کشورهای منطقهی ما، دخالت و حضور ندارد؟ طیف همراهان عربستان که اصلا با یمن در جنگ چندساله هستند. اینها الان فقط بهانهای است که شاید زور رسانهای آمریکاییها و اسرائیلیها میخواهد به تمام دنیا تحمیل کند.
مشکل آمریکا این است که نتوانست از شرایط سوریه، بهرهی کامل را ببرد و امروزه روسها و ایرانیها در کنار مدیترانه و بغل گوش اسرائیل، پایگاه دارند. اسرائیل تمام جان و جهان حاکمان آمریکایی است که حتی حاضرند منافع ملی مردم آمریکا را به پای او قربانی کنند. دلایلش را همه میدانند و دیگر نیازی نیست بیش از آن گفته شود.
خلاصه اینکه حتی وقتی ایران هم سعی کرد تا به آمریکا و جامعهی جهانی نزدیکتر شود، ولی چون با منافع اسرائیل در تضاد بود، آمریکا این فرصت تاریخی را یک طرفه از بین برد. به نظر میآید اختلافات این دو کشور به این سادگیها حل نخواهد شد و بستگی به وقایع و حوادث دیگری دارد.