تیتر امروز

جنگی فراگیر یا توافق آتش‌بس/ تصویب بودجه ۱۴۰۴ و سیل اعتراضات/ آزادی ریجستری گوشی‌های آیفون
مجله خبری تحلیلی دیدارنیوز با اجرای محمدرضا حیاتی

جنگی فراگیر یا توافق آتش‌بس/ تصویب بودجه ۱۴۰۴ و سیل اعتراضات/ آزادی ریجستری گوشی‌های آیفون

این چهل و دومین برنامه مجله خبری تحلیلی دیدارنیوز است که با اجرای محمدرضا حیاتی و با حضور کارشناسان و صاحب نظران تقدیم مخاطبان گرامی می‌شود.
بخارایی:در قرن ۲۱، جنگ برای نجنگیدن است/ متولی: آقای بخارایی! شما باید موضع تان را صریحا اعلام کنید
گزارش اختصاصی دیدار از مناظره ای در دانشگاه امام صادق

بخارایی:در قرن ۲۱، جنگ برای نجنگیدن است/ متولی: آقای بخارایی! شما باید موضع تان را صریحا اعلام کنید

بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق، مناظره‌ای را با عنوان «نزاع ایران و اسرائیل تا کجا باید ادامه داشته باشد؟» با حضور سید علی متولی، دکترای علوم سیاسی و مدیر موسسه علم و سیاست اشراق و احمد بخارایی...

روشنفکران ایرانی یکدیگر را تخریب می‌کنند (گفت‌وگوی منتشرنشده با محمدامین قانعی‌راد)

News Image Lead

پس از انقلاب شیوه طرد درپیش گرفته شد و نیرو‌های چپ و طرفداران سرمایه‌داری مدرن حذف شدند و جامعه‌شناسی بی‌متولی شد. انقلاب فرهنگی عاملی بود که مسئولان از جامعه‌شناسی برای پیشبرد اهداف خود استفاده کنند و جامعه‌شناسی نقش خود از دست داد. روشنفکران دانشگاهی ایرانی نسبت به کار‌ها یا بی‌تفاوت هستند یا یکدیگر را تخریب می‌کنند. با آمدن شریعتی، یک نوع جامعه‌شناسی دینگرا پدیدار شد

کد خبر: ۳۴۴۲
۱۱:۱۵ - ۳۰ خرداد ۱۳۹۷
دیدارنیوز ـ جامعه‌شناسی در ایران همواره با فرازونشیب‌های متعددی همراه بوده است؛ گاهی سیاستمداران آن را به عنوان ابزار هدایت جامعه برای نیل به اهداف خود برگزیده‌اند و گاهی دیگر اندیشمندان در مسیر تکوین نظریه‌های اجتماعی درگیر آسایه‌خواهی یا محافظه‌کاری شده‌اند. هرچند جامعه‌شناسی در کشور ما به همت اندیشمندانی بزرگ تا حدی توانسته است مسیر خود را پیدا کند اما برای تحقق کامل این مهم مسیری طولانی و علمی در پیش است. برای بررسی جایگاه علم جامعه‌شناسی در فضای آکادمیک ایران و نیز در آرای اندیشمندان و راه‌های برون‌رفت از بحران نظریه‌پردازی ساعتی را با دکتر محمدامین قانعی‌راد، استادجامعه‌شناسی به گفت‌وگو نشستیم که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید.

وضعیت دانشگاه در ایران را به طور کلی و وضعیت علوم اجتماعی در دانشگاه را به طور خاص چگونه ارزیابی می‌کنید؟ دانشگاه در ایران چرا نتوانسته است اندیشمندانی تربیت کند که بتوانند جامعه را به درستی تحلیل کنند و موضوع جامعه ایرانی را بفهمند؟

دانشگاه اگر بخواهد موثر باشد و کار کند باید مبتنی بر یک سنت باشد و این سنت یک سنت علمی و فکری است که تحت عناوین مختلفی از جمله برنامه‌های پژوهشی مطرح می‌شود. این برنامه‌های پژوهشی به مثابه یک سری سنت‌ها توسط استادان برجسته در دانشگاه‌ها شکل می‌گیرند و به نسل‌های جدید منتقل می‌شوند و نسل‌های جدید نیز نسبت به چنین سنتی متعهد خواهند بود. این تعهد شناختی زمینه‌های مختلفی مانند دانش، منش، بینش و کنش دارد. بنابراین این سنت‌ها تنها ابعاد ذهنی ندارند بلکه ابعاد اخلاقی و رفتاری نیز دارند و روی هم تاثیر می‌گذارند تا یک جامعه‌شناس چگونه جامعه را ببیند و آن را تحلیل کند. دانش جامعه‌شناسی به ذهن و به آنچه در یافته‌های علمی، در قواعد، قوانین و روش‌شناسی به دانشجو آموزش داده می‌شود، باز می‌گردد. بینش، نگاه خاصی است که افراد نسبت به جامعه دارند که چندان قابل صورت‌بندی و فرمول‌سازی نیست بلکه از زندگی در آن فضای دانشگاهی همراه با استادان و دانشجویان دیگر رخ می‌دهد. در حقیقت یک روش دیدن است در حالی که منش آن، کاراکتری است که یک جامعه‌شناس باید داشته باشد و بیشتر به ویژگی‌های شخصیتی و اخلاقی و مناسباتش با دیگران مربوط می‌شود. از سوی دیگر کنش، نسبت جامعه‌شناس با جامعه را تعیین می‌کند تا در ارتباط با جامعه چگونه عمل کند و مشخص می‌کند که آیا یک جامعه‌شناس خواهان تغییر در جامعه است؟
 
آیا نگاه توسعه‌محور به جامعه دارد؟ آیا می‌خواهد جامعه را اصلاح کند یا کاری به جامعه ندارد و تمایل به برنامه پژوهشی در دانشگاه دارد؟ تمام این‌ها حالت‌های مختلفی است که سنت‌های مختلف دانشگاهی می‌توانند داشته باشند. یک‌سنت دانشگاهی وجود دارد که در کنش جامعه‌شناسی می‌تواند محافظه‌کار باشد یا یک سنتی ممکن است اصلاح‌طلب و حتی انقلابی باشد که چنین سنتی را در جامعه‌شناسی چپ و مارکسیستی مشاهده می‌کنیم و ما با یک پارادایم انقلابی جامعه‌شناسی مواجه می‌شویم. این‌ها سنت‌هایی است که در دانشگاه تشکیل می‌شوند و به دانایی، اخلاق، شیوه رفتار و نوع نگاه جامعه شناسان شکل می‌دهند. اما لازمه شکل‌گیری یک سنت، تداوم و استمرار است. در شرایطی که استقلال آکادمیک و تشکیل اجتماعات علمی وجود داشته باشد، این سنت یافت می‌شود. اتفاقی که در ایران رخ داد این بود که در برخورد با پدیده انقلاب با بروکراتیزه یا دیوان‌سالارانه شدن دانشگاه مواجه شدیم به نحوی که دانشگاه‌ها به بخشی از بروکراسی دولتی تبدیل شدند و چیزی به نام استقلال آکادمیک از بین رفت. در بروکراسی سلسله مراتبی وجود دارد که دانشگاه یک سازمان و ارگانیزیشن هست و این ارگانیزیشن توسط یک رییس که منصوب دستگاه‌های دولتی است بر مبنای یک‌سری بخشنامه‌ها که شیوه کار دانشگاه را تعیین می‌کنند، اداره می‌شود و شیوه کار دانشگاه از برنامه‌های درسی گرفته تا روش امتحان، نحوه فارغ‌التحصیلی دانشجویان و ارتقاي استادان جزیی از این شیوه اداره است.
 
بروکراتیزه‌شدن شامل حال تمام دانشگاه‌ها و رشته‌های علمی در ایران است اما رشته جامعه‌شناسی با نوعی بی‌اعتمادی از سوی سیستم نیز مواجه است؛ بنابراین به عنوان یک دانش ناخالص غربی که متناسب با شرایط بومی ایران نیست تلقی می‌شود. به همین دلیل در مقابل جریان اصلی جامعه‌شناسی، جامعه‌شناسی اسلامی مطرح می‌شود که از یک‌سو یک نوع دعاوی ایدئولوژیک را وارد دانش جامعه‌شناسی کرده است و از سوی دیگر باعث فقدان استقلال آکادمیک و نقش دیوان‌سالاری در اداره دانشگاه‌ها شده است. امروزه یک‌سری بخشنامه و دستورالعمل به همراه دعواهای ایدئولوژیک جایگزین معرفت و شناخت دانشگاهی شده است. ما زمانی می‌توانیم حرف جدی بزنیم که احساس کنیم کارمان جدی قلمداد می‌شود درحالی که می‌بینم کار پر زحمت پژوهش بعد از به سرانجام رسیدن بی‌اهمیت تلقی می‌شود. کار اندیشه‌ورزی و اندیشه‌پردازی در دانشگاه‌ها تعطیل شده است و اعضای هیات علمی تمام این‌ها را به کلاس‌های معمولی تقلیل داده‌اند و با توجه به اینکه دانشجویان نیز هر روز انتظار سهل‌گیری بیشتر از سوی استادان دارند، نمی‌توان کار مهمی کرد. در واقع باید بگویم که سطح نمرات بالا رفته اما سطح سواد به شدت تنزل یافته است. یکی دیگر از پیامدهای بومی‌شدن علم، بی توجهی به زبان انگلیسی بوده است. به‌نظر من دانش جامعه‌شناسی که یک‌دانش مفهومی مبتنی بر یک سری کانسپت است که باید به زبان اصلی دیده شود.
برای مثال یک کتاب ترجمه‌شده قطور را می‌خوانیم که مترجم معادلی را برای واژگان برگزیده که خواننده متوجه آن نمی‌شود و تنها به حفظ کردن آن می‌پردازد. این مشکل در دیگر علوم نیز وجود دارد. اینکه من بخواهم جامعه را توضیح بدهم باید یک نظام مفهومی داشته باشم، این نظام مفهومی باید بسیار دقیق مطرح شود. بنابراین ترجمه متون اصلی دارای ایرادهای بسیاری است و مفاهیم و کانسپت‌ها به درستی وارد متن مقصد نشده است و دانشجو نیز حق دارد که متوجه موضوع نشود چرا که ذهن دانشجویان تحصیلات تکمیلی کانسپچوالایزه نشده است و از نظر مفهومی شکل نگرفته است.

دکتر طباطبایی نیز درخصوص بینش، باور دارد که دانشگاه نتوانسته است مساله ایران را بفهمد و اگر همین مفاهیم مطرح شده را در کشورهای دیگری مانند عراق، سودان و نپال هم مطرح کنیم چندان ناملموس نیست. نظر شما در این مورد چیست؟

دقیقا همین‌طور است. بحث این است که ‌فشاری بر جامعه‌شناسی در ایران وجود دارد که شما بومی بیندیشید و به مسائل جامعه ایران پاسخ بدهد. این در ظاهر اتفاق خوبی است. برای مثال دولت اعتقاد دارد که نوع نگاه، دانش و چارچوب مفهومی جامعه‌شناسان در ایران به‌نحوی است که نمی‌تواند مسائل ایران را از نظر نظری تبیین کرده و از نظر عملی برای آن راه حل ارائه دهد. این یک‌نگاه بهداشتی از نوع نگاه و گفتمان مسئولان مانند ستاد انقلاب فرهنگی است که ارائه دادم اما اگر به آن‌سوی واقعیت نگریسته شود، دولت زمینه آزادی را فراهم نمی‌کند و به‌جای رواج بحث‌های علمی و نظری، قالب‌های مفهومی را به جامعه‌ دانشگاهی تحمیل می‌کند و جامعه دانشگاهی نیز چون همدلی ندارد در برخورد با این چارچوب ها مقاومت می‌کند و حتی گاهی خلاف آن مسیر را پیش می‌گیرد و بیشتر نسبت به مسائل ایران فاصله می‌گیرد یا اگر نزدیک شود این کار صوری می‌شود. بنابراین سخن دکتر طباطبایی درست است.
 
ما می‌دانیم که بسیاری از حرف‌هایی که در فضای دانشگاه ایران وجود دارد، انتزاعی است و با واقعیت‌های ملموس جامعه ایران ارتباط ندارد. دکتر طباطبایی این‌نقد را در حوزه علوم انسانی نیز دارد و سال‌هاست که در مورد مسائل اندیشه سیاسی و تحول فکر سیاسی در ایران مطلب تولید می‌کند. ما افراد کمی داریم که چنین انگیزه‌هایی داشته باشند و در چنین سطحی کار کنند. شاید یکی از توفیق‌های کسانی که در بیرون از فضای آکادمیک قرار می‌گیرند این است که از قضا به مسائل ایران بپردازند. البته باز هم تمام این افراد چنین نیستند. شاید بتوان گفت در کنار دانشگاه چیزی ایجاد شده است که می‌توان آن را پاراآکادمی یا پیرادانشگاه نامید که در آن برخی افراد ملموس‌تر به مسائل ایران می‌پردازند. ما با هر دو گروه روبه‌رو هستیم و شاید بتوان گفت کسانی که کار مطالعات ایران را انجام می‌دهند کمتر از کسانی هستند که هنوز بر اساس سنت ترجمه فعالیت می‌کنند؛ بنابراین یکی از دلایل شرایط موجود، مقاومت دانشگاه در برابر بسته‌های مفهومی و به نوعی مفاهیم ایدئولوژیک است که از بیرون دانشگاه تحمیل می‌شود که این مقاومت نیز نوعی رخوت و تنبلی را ایجاد کرده است. کار علمی بسیاری از استادان منحصر به کار کلاسی و پایان‌نامه‌های دانشجویی است که در نهایت تبدیل به مقاله می‌شود. ما در دانشگاه استادان زیادی را نمی‌بینیم که پژوهش مستقلی انجام دهند فارغ از اینکه چه دانشجوهایی را دارند. اگر رزومه استادان را بررسی کنیم، درمی‌یابیم که در موضوعات مختلف و در یک طیف گسترده مقالاتی نوشته شده که تابعی از موضوعات پایان‌نامه‌های دانشجویی بوده است.
 
در حال حاضر شرایط ارتقا به مراحل بالاتر استادی آنقدر آسان شده است که به‌جز یک دوره توقف چهارالی پنج ساله که هیات علمی باید در هر مرحله‌ای منتظر بماند، تعداد اندکی مقاله باعث ارتقا می‌شود و مابقی امتیازات هم بسیار صوری است که از کارهای اجرایی و مدیریت و حتی از داوری مقالات و نظارت بر پژوهش ها به دست می‌آید؛ بنابراین خیلی نیازی به تلاش وجود ندارد و یک نفر می‌تواند مسیر عادی خود را جلو برود و با حجم زیادی از دانشجویان در دوره های کارشناسی ارشد و دکتری مقاله نیز تولید می‌شود. استادان نیز تا حدودی دچار رخوت شده‌اند که ناشی از شیوه ارزیابی دانشگاهی در کنار مسائل دیگر است. به ندرت در جامعه‌شناسی می‌توانیم افرادی را پیدا کنیم که پروژه مطالعاتی دارند و مقاله مستقل می‌نویسند. یکی دیگر از مشکلات ما جهت‌گیری پراگماتیستی عملی و کنشگرانه‌ای است که جامعه‌شناسان ما با آن روبه‌رو شده‌اند. دانشگاه در ابتدای امر وظيفه نظریه پردازي را بر عهده دارد نه اینکه بپرسیم چه باید کرد. خود جامعه‌شناسان نیز حتی زمانی که یکدیگر را می بینند می پرسند چه کار باید کرد؟ در حالی که کسی به دنبال تبیین و توضیح موضوع نیست تا بعد از فهمیدن موضع بخواهیم ببینیم چه می‌شود کرد. به‌نظر من این روند یک‌روند تکنولوژیزه شدن و ابزاری‌شدن جامعه‌شناسی است که به سرعت به‌دنبال راه‌حل می‌گردد. مسئولان دولتی نیز که با جامعه‌شناسی مشکل چندانی ندارند و گاهی می‌خواهند از جامعه‌شناسی استفاده کنند با همین نگاه مهندسی بلافاصله به دنبال چیستی اتفاق می‌گردند و بحث‌های تئوریک را بیهوده می‌پندارند. من نمی‌خواهم جنبه عملگرایانه در جامعه‌شناسی را مردود اعلام کنم اما وظیفه حوزه دانشگاه در زمینه جامعه‌شناسی فراهم‌کردن بسترهایی برای شناخت بهتر نظری و روش‌شناختی از پدیده های اجتماعی است.
 
یعنی دانشگاه به مثابه قلمروی است که باید تعمیم نظری و روش‌شناختی بدهد و این تعمیم نظری یک جاهایی به معنای این است که شما قضیه را از یک قضیه ملموس به قضیه انتزاعی تبدیل کنید تا بتوانید آن را بشناسید. این یک الگوی علمی است. فرض کنید در جامعه ایران یک اتفاقی افتاده و یک فرآیندهای در حال طی شدن است. از پس این فرآیند باید رخدادها را شناخت. برای مثال« ماکس‌وبر» مساله پیدایش سرمایه‌داری در غرب را بررسی می‌کند و توضیح می‌دهد یا امیل دورکیم بحران جامعه فرانسه را که دچار آنومی(بی‌هنجاری) شده توضیح می‌دهد که چرا این اتفاق افتاده است یا الکسی دوتوکویل بحران دمکراسی پس از انقلاب فرانسه را مورد بحث و بررسی قرار می‌دهد که دمکراتیزه‌شدن جامعه چه پیامدهایی را در پی داشته است. بنابراین قبل از اینکه به بحث چه کنیم برسند، مطالعات بزرگی برای شناخت جامعه انجام می‌دهند. ما به جامه‌شناسی «چه باید کرد» می‌گوییم «پالیسی‌سوسیالوژی» یا همان جامعه‌شناسی که در عرصه سیاست‌گذاری می‌تواند حضور داشته باشد. جامعه‌شناسی آکادمیک باید تمام حوزه‌های جامعه شناسی دیگر از جمله جامعه‌شناسی سیاستی را تغذیه کند که متاسفانه این کار به طور ضعیف صورت می‌گیرد. مفهوم‌پردازی و نظریه‌پردازی‌های خوبی در رابطه با پدیده‌های جامعه ایرانی در علم جامعه‌شناسی ایرانی صورت نپذیرفته است. ما به نظریه‌پردازی صرف نیاز جدی داریم تا بتوانیم مفاهیم را سامان بدهیم. هسته کار مبتنی بر تئوری و مساله نظری است. از سوی دیگر جای مفهوم‌پردازی نیز در دانشگاه خالی است و نتیجه آن این است که دانشجویان سواد نظری ندارند و اگر یک دانشجو سواد نظری نداشته باشد اصلا نمی‌تواند جامعه‌شناس بشود. بنابراین بسیاری از پژوهش‌های اساسی که توسط سازمان‌های دولتی انجام شده به گروه‌های مدیریتی و... سپرده شده است که با ابزارهای موجود و بدون پشتوانه نظری به این موارد پرداخته‌اند که از قضا راهبردی از درون آن بیرون نمی‌آید.
 
بنابراین تفسیر جهان به این سادگی نیست و مشخص است که واقعیت‌های سفت و سختی هم فراتر از برنامه‌ها و خواسته‌های ما دست‌اندرکاران وجود دارد و تا زمانی که آن‌ها شناخته نشوند کاری از پیش نمی‌رود. برای مثال در مورد جامعه ایران، واقعیت‌های سفت و سخت چه هستند؟ کجا در مورد این واقعیت‌ها مطالعه شده است؟ ما نتوانسته‌ایم خیلی خوب واقعیت‌ها و گرایش‌های حاکم بر فرآیندهای انتخابات در ایران را بشناسیم و با یک حالت ابهامی روبه‌رو هستیم و مدام می‌گوییم حماسه اتفاق افتاده است. چطور می‌شود مردم یک رییس‌جمهور را بالا می‌برند و به آن رای می‌دهند و بعد از چند ماه علیه او شعار می‌دهند؟ چنین اتفاقاتی بی‌ثباتی‌های عظیمی را در جامعه ایران نشان می‌دهد که قابل شناخت است. بنابراین دانشگاه ما آنچنان که باید و شاید وارد یک سری پروژه‌های تحقیقاتی که معطوف به شناخت لایه‌های عمیق زندگی اجتماعی ایرانی باشد نشده است و کسی این کار را نمی‌کند.

افرادی مانند آقای دکتر سریع‌القلم که در طیف رفتارگرایان قرار دارند بر حسب ادعای خودشان مطالعات پوزیتویستی انجام داده‌ است. این مطالعات تا چه اندازه به منظور نظر شما در مورد رسیدن به لایه‌های عمیق اجتماعی نزدیک است؟

این‌ها کارهای تبیینی عمیق نکرده‌اند. برای مثال آقای سریع‌القلم چندین مورد را یادآور می‌شود و می‌گوید اگر این‌گونه باشیم خوب است و پیشرفت خواهیم کرد.

اما این را که چگونه به این نقطه برسیم نمی‌گوید؟

نه اینکه بخواهیم بفهمیم که‌چطور به این مرحله برسیم؛ این هم مدنظر من نیست. مگر هر راهبردی اجرایی می‌شود؟ مگر هر واقعیتی می‌تواند تحقق یابد؟ اگر نسخه‌نویسی و دادن راه‌حل عمل می‌کرد که خوب بود؛ دنیا به بهشت تبدیل می‌شد. ایشان می‌گویند این‌ها خوب است و انتظار دارند مردم انجام دهند. بر اساس کدام مطالعه بنیادین این راه‌حل‌ها تجویز می‌شود که ما این کار را بکنیم که به توسعه برسیم؟ هیچ مطالعه بنیادین پشت این راه حل‌ها نیست. لزوما اینگونه نیست که ما باید مسیری را برویم که آلمان رفته است. شاید باید مسیری را برویم که اندونزی و هلند رفته‌اند. مسیرها مختلفند. در حال حاضر بحث مدرنیته چندگانه در دنیا مطرح است. این‌طور نیست که بگوییم ما هم مدرنیته خودمان را داریم. این به شرطی است که مطالعات عمیقی در این زمینه صورت بگیرد و ما مدرنیته داشتیم و جواب هم داده است. به این صورت هم نیست که بگوییم مدرنیته ما در آینده است و آینده ما نیز گذشته غرب است.
 
ممکن است ما اکنون در وضعیت مدرنیته باشیم، منتهی این مدرنیته، مدرنیته‌ای است که برخی از آن به عنوان مدرنیته ایرانی نام می‌برند. فارغ از ارزش‌گذاری یک نوع مدرنیته در جامعه ایران رایج است. باید مطالعات به سمت چگونگی فرآیند رسیدن به این نقطه باشد. بر موضوعات خاصی مانند طلاق، اعتیاد و... هیچ مطالعه ملموسی وجود ندارد. برای مثال در مورد اعتیاد همایش‌هایی وجود دارد که به صورت سالانه برگزار و چکیده مقالات قطوری منتشر می‌شود و از سوی دیگر هم ستاد مبارزه با مواد مخدر که دو مجله علمی پژوهشی در زمینه اعتیاد دارد اما این مشکل همچنان سر جای خود هست. نه تنها استفاده‌ای از این مقالات وجود ندارد بلکه بسیاری از آن‌ها تکراری و در نهایت استفاده‌ای که از آن می‌شود گرفتن امتیاز علمی است. کاش به‌جای برگزاری همایش‌های سالانه که 200مقاله در آن مطرح می‌شود همایشی برگزار می‌شد که پنج ایده در آن مطرح می‌شد که می‌توانست چگونگی به وجود آمدن و راه حل مشکل را می‌یافت. بیشتر این مقالات در کتابخانه‌ها بایگانی می‌شود و انگار قرار نیست کسی به این پژوهش‌ها مراجعه کند و دستگاه‌های اجرایی در این زمینه مانند نیروی انتظامی و ستاد مبارزه با مواد مخدر، سازمان زندان‌ها و پزشکان و مددکاران هم کار خودشان را انجام می‌دهند و هیچ‌پیوند سازمان‌یافته‌ای با این پژوهش‌ها وجود ندارد. این جزیی است و می توان آن را به کل پژوهش‌های سیاستی(پژوهش‌هایی که معطوف به پیداکردن راه‌حل برای مسائل اجتماعی است) در کشور تعمیم داد.
 
که همایش برگزار می‌کنند اما در نهایت راه خودشان را می‌روند و ربطی به منطق پژوهش ندارد. فراتر از این پژوهش انجام شده هم چندان غنی نیست که بتواند مشکل را حل کند. بنابراین دو اشکال وجود دارد: یکی اینکه مدیران اجتماعی در ایران بر مبنای مطالعات اجتماعی تصمیم‌گیری نمی کنند و دوم اینکه مطالعات اجتماعی نیز چندان غنی نیستند که زمینه بهبود اوضاع اجتماعی را بتواند فراهم کند. بنابراین در مورد مسائل اجتماعی تحقیقات عمیق تری لازم است. ما دو نوع تحقیقات داریم ؛یکی تحقیق پشت میزی و دیگری تحقیق میدانی است. دانشگاهیانی که به دنبال تحقیقات میدانی باشند خیلی کم هستند.

تحولات جامعه‌شناسی از بدو ورود به ایران چگونه بود؟ چرا از ابتدای ورود جامعه‌شناسی سنت شکل نگرفت؟

قبل از انقلاب سال57 چندسالی بود که در حوزه جامعه‌شناسی سنتی شروع شده بود. موسسه مطالعات تحقیقات اجتماعی سال1337 پایه گذاری شد و 20سال بعد انقلاب رخ داد. سنت‌هایی در این 20سال شکل ایجاد شد اما در چندسال پایانی منتهی به انقلاب جامعه‌شناسی در دانشکده علوم اجتماعی دوپاره شده بود. از یک طرف نیروهای چپ با گرایش انقلابی و از طرفی دیگر جامعه‌شناسانی که از مدل نوسازی حمایت می‌کردند قرار گرفتند. جامعه‌شناسان نوساز از سوی چپ‌ها به دست راستی‌بودن و سرمایه‌داری متهم شدند و از طرف دیگر هم با آمدن شریعتی، یک نوع جامعه‌شناسی دینگرا پدیدار شد. اولین دانشکده علوم اجتماعی در ایران دچار یک سه‌گانگی شده بود. حل آن سنت سه‌گانگی اگر ادامه می‌یافت شاید می‌توانستیم شاهد همزیستی نیروهای مختلف باشیم؛ چه‌بسا تفکرات مختلف می‌توانستند سنت‌های خود را داشته باشند و با یکدیگر رقابت کنند اما شرایط انقلاب پیش آمد و در شرایط انقلاب هم شیوه طرد درپیش گرفته شد و نوعی آشفتگی پیش آمد و نیروهای چپ و نیروهای نوسازی و طرفداران سرمایه‌داری مدرن حذف شدند و جامعه‌شناسی بی‌متولی شد و شخصیت‌های برجسته از دست رفتند و پاکسازی شدند. جريانات بعدي نیز عاملی بود که مسئولان از جامعه‌شناسی برای پیشبرد اهداف خود استفاده کنند و این شد که جامعه‌شناسی نقش خود را به عنوان یک عنصر مستقل از دست داد.

آقای دکتر برخی اندیشمندان این انتقاد را مطرح می‌کنند که جامعه‌شناسی رشته اي ضدایرانی است و این انتقاد به دلیل برخی اظهارنظرهای جامعه‌شناسان یا ادعای آن‌هاست که ایرانیان را نژادپرست یا استبدادزده می‌داند. نظر شما در این مورد چیست؟

در جامعه‌شناسی با متونی مواجه هستیم که در جامعه ایران فقط رفتار آدم‌ها را توصیف می‌کند، به شیوه‌ای که ما ایرانی‌ها مستبد، نژادپرست و تنبل، دو رو و متظاهر هستیم. در آن خوانش سعی می‌شود که نوعی تصویر منفی از ایرانی‌ها ارائه داده شود و در آخر نتیجه گرفته می‌شود که به دلیل استبداد تاریخی این‌گونه شدیم بدون اینکه مطالعه عمیقی صورت گرفته باشد. برخی یک‌سری ویژگی‌های اخلاقی را به عنوان ویژگی‌های ذاتی، تعمیم‌یافته و عمومی برای مردم در نظر می‌گیرند که نوعی پیش‌داوری است؛ کاری که آقای دکتر کاتوزیان انجام می‌دهد. مختصات ساختاری جامعه ایران را توضیح می‌دهد. کاری که این متون شبه‌جامعه‌شناسی انجام می‌دهند یک تصویر مبتنی بر پیش‌داوری کامل از مختصات اخلاقی ایرانیان است. اینجا این نکته مطرح می‌شود که مختصات اخلاقی، پدیده ثابتی نیستند و بر حسب ویژگی‌های ساختاری و دوره‌های مختلف جامعه تغییر می‌کند. برای مثال ایرانی‌ها ذاتا اهل تظاهر نیستند بلکه باید دید چه شرایطی پدید می‌آید که رفتارهای تظاهرگونه افزایش یا کاهش می‌یابد.
 
بنابراین به‌جای تعمیم کلی باید به متونی روی آورد که بعضی‌ها به آن می‌گویند «خود شرق شناسی» و سخنان شرق‌شناسان در مورد ایرانیان را بازگو می‌کند. برای مثال آقای اباذری هیچ مطالعه سیستماتیکی در مورد جامعه ایران ندارد. مهم‌ترین کار او خرد جامعه‌شناسی است که تنها کار ارزشمندی در مورد جامعه شناسی نظری است. جامعه‌شناسی آقای نراقی، رضاقلی و قاضی هم بیشتر در مورد تعمیم رفتارهاي اخلاقی به کل جامعه است. لازم بود یک مطالعات میان رشته‌ای وجود داشت تا اندیشمندان با هم به مباحثه می‌پرداختند. متاسفانه نویسندگان ما برای خود کار می‌کنند و اندیشه‌های خود را به مصاف هم نمی‌برند و یکدیگر را نقد نمی‌کنند. این تک‌کاری‌ها یکی دیگر از مشکلات جامعه‌شناسی در ایران است. کارهای هم را نمی‌خوانند، نقد نمی‌کنند و روی کارهای هم سوار نمی‌شوند. عمدتا روشنفکران دانشگاهی ایرانی نسبت به کارهای هم یا بی‌تفاوت هستند یا یکدیگر را تخریب می‌کنند. جامعه‌شناسی ایران را اگر در مفهوم علوم اجتماعی و در داخل و خارج دانشگاه به صورت وسیع در نظر بگیریم، می‌بینیم که یک‌سری دستاورد هایی داشته است اما با این دستاوردها منصفانه برخورد نمی‌کنیم. ما باید قدر متفکران خود را بدانیم. دانش چیزی نیست که به صورت بسته‌بندی در اختیار ما قرار گیرد و خود ما در حین زندگی اجتماعی این دانش را تولید می کنیم، بنابراین قابل نقد و اصلاح است.

با توجه به صحبت‌های مطرح‌شده، شما باور به لزوم وجود یک سنت علمی دارید. آیا این سنت اجازه رشد و شکوفایی علمی جدید را می‌دهد؟

به تفسیر تامس کوهن یکی از ویژگی‌های جهان علم این است که فعالیت و کار علمی در تنش میان سنت و نوآوری گیر کرده است. اساسا نوآوری ممکن نیست مگر اینکه شما بر سنتی آموزش ببینید. ما دانشجوها را وارد دانشگاه می‌کنیم و در یک سنت علمی پرورش می‌دهیم و در خلال این سنت نوآوری نیز رخ می‌دهد. بنابراین اگر ما سرگذشت نوآوران بزرگ جهان را مطالعه کنیم درمی‌یابیم که بر دوش غول‌های بزرگی ایستاده‌اند که قبل از خودشان وجود داشته‌اند. وقتی وارد دانشگاه‌های بزرگ و معتبر جهان بشوید می‌بینید که این دانشگاه‌های بزرگ اروپایی دارای یک سنت هستند. می‌شود این سنت را مستند کرد و حتی اسطوره‌هايی وجود دارد که مربوط به بزرگان این دانشگاه‌هاست و این سنت به نسل جوان منتقل می شود و بر آن تاثیر می‌گذارد. این سنت همان سنت علمی است. سنت علمی در هر رشته‌ای وجود دارد و به شما اجازه نوآوری می‌دهد به دلیل اینکه علمی است. بنابراین سنت علمی با سنت اسطوره‌ای متفاوت است. سنت اسطوره‌ای یک‌سره مبتنی بر ارتودوکسی و درست اندیشی است ولی سنت علمی امکان هرترودوکسی و دگراندیشی را به شما می‌دهد و این ویژگی خاص علم است. این‌گونه نیست که علم فاقد سنت است یا نسبتی با سنت ندارد اما نوع ویژه و خاصی از سنت است. چون ما در دانشگاه هیچ‌جایی نمی‌خواهیم سنتی را پایه گذاری کنیم به همین دلیل هم علمی شکل نمی‌گیرد. برای مثال در همین جامعه‌شناسی دانشگاه تهران چه سنتی وجود دارد؟ یا اگر کسی بخواهد سنتی را پایه‌گذاری کند دیگران اجازه نخواهند داد. سنت می‌تواند در حول محور افراد شاخص کنونی شکل بگیرد و چه خوب است که شکل بگیرد.

لازمه شکل گیری سنت در دانشگاه های ما چیست؟

باید دولتمردان فهم خود را نسبت به دانشگاه و سنت علم تغییر دهند.

به عنوان بحث پایانی بفرمایید که آیا سنت نمی‌تواند مستقل از بروکراسی شکل بگیرد؟

خیر. سنت دانشگاه سنت بروکراتیک است. من از سنت علمی صحبت می‌کنم که اقتدار، نشانه‌ها و تصمیم‌گیران خودش را دارد و اجتماعات و فرهنگی علمی در آن مهم است و اقتدار معرفتی و نه اقتدار اداری در آن وجود دارد؛ بنابراین علم یک ویژگی سنتی دارد که ما از آن ویژگی غفلت کردیم. به قول یکی از فلاسفه علم که می‌گوید جمهور علم یک ویژگی داینامیک ارتودوکسی دارد یعنی یک نوع راست‌اندیشی پویاست. علم نیاز به یک راست اندیشی دارد که این پویا است که سنت ارتودوکس اسطوره‌ای فاقد این پویایی است. کل نظام دانشگاهی ما نیاز به بازطراحی دارد. نیاز به یک سنت‌هایی دارد که معنی‌دار باشد و به‌جای این آیین‌نامه‌ها و ضوابط کج‌ومعوج قرار گیرد؛ نیاز به یک‌سری سنت‌های علمی دارد که گاهی حول محور اقتدار یک استاد شکل می‌گیرد. ما در جامعه‌شناسی این اقتدار را نداریم. در حال حاضر کسی نیست که دیگر استادان به محضر آن بروند. اقتدار نسبت مستقیمی با معرفت و دانش دارد. اقتدار فقط برای عرصه سیاست نیست. اینکه یک پزشک به شما می‌گوید این مسیر را برو و به آن عمل می‌کنید صورتی از اقتدار است. اما اقتدار استاد و دانشگاه وجود ندارد.

منبع: روزنامه قانون/محمد آمره-صادق قیصری/۳۰ خرداد ۹۷
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر:
بنر شرکت هفت الماس صفحات خبر
رپورتاژ تریبون صفحه داخلی