
نادر انتصار، استاد برجسته و بازنشسته دانشگاه معتقد است که دلیل افزایش تحرکات دیپلماتیک تروئیکای اروپایی هراس از کاهش نفوذشان در برنامه هستهای ایران و توافق احتمالی تهران و واشنگتن است.
دیدارنیوز: دیدار اخیر علی لاریجانی، مشاور مقام معظم رهبری با ولادیمیر پوتین، رییسجمهور روسیه در کرملین بار دیگر نشاندهنده تلاشهای دیپلماتیک تهران برای مدیریت تنشها در خاورمیانه و جهتدهی به برنامه هستهای کشورمان است. این دیدار در آستانه توافق ایران و سه کشور اروپایی آلمان، فرانسه و انگلیس بر سر ازسرگیری مذاکرات هستهای انجام شد، مذاکراتی که به گفته اسماعیل بقایی، سخنگوی وزارت خارجه کشورمان قرار است روز جمعه در استانبول برگزار شود. پیشتر اسکای نیوز مدعی بود که رایزنیها روز یکشنبه در ژنو یا وین برگزار خواهد شد، اما حالا در آخرین واکنش ترکیه میزبانی دور تازه رایزنیهای دیپلماتیک ایران و تروییکای اروپایی را عهدهدار شده است.
به ادعای ناظران، شانس دوباره به دیپلماسی داده شده آنهم در شرایطی که کشورهای اروپایی پیشتر برای فعالسازی مکانیسم ماشه «اسنپبک» و بازگرداندن تحریمها علیه تهران خیز برداشتهاند. در همین راستا گروهی از دو منظر فعل و انفعال کشورهای اروپایی را تبیین کردهاند، گروهی بر هم صدایی تروییکای اروپایی و امریکا تاکید دارند و گروهی دیگر از تلاش اروپا جهت سهمخواهی در مذاکرات احتمالی ایران و امریکا و خیز این گروه از بازیگران برای بازتعریف نقش و جایگاهشان میگویند،
به همین بهانه روزنامه اعتماد با هدف ارزیابی گزارههای حاکم بر تحولات کنونی با نادر انتصار، استاد برجسته و بازنشسته دانشگاه آلابامای جنوبی امریکا و مقیم در این ایالت گفتوگو کرده است.
انتصار ضمن تاکید بر عمیق شدن گسل بیاعتمادی میان ایران و امریکا بر این باور است که به نظر میرسد مواضع و خطوط قرمز ایران نسبت به قبل از تجاوز نظامی اسراییل تغییر کرده است. از منظر این کارشناس همزمان اروپا تلاش دارد تا به نقش حاشیهای خود در دیپلماسی احتمالی میان ایران و امریکا پایان داده و جایگاهش را باتعریف کند.
مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
کشورهای اروپایی اخیرا جهت فعالسازی ماشه به تکاپو افتادهاند و قرار برآن شده تا روز جمعه میان تهران و تروییکای اروپایی نشستی در استانبول برگزار شود، باتوجه به نتایج حاصل از رایزنیهای پیشین ایران و تروییکای اروپایی احتمال آنکه فعالسازی ماشه به تعویق بیفتد تا چه میزان است؟
سه کشور اروپایی که زمانی از اعضای اصلی برجام محسوب میشدند یعنی فرانسه، بریتانیا و آلمان اکنون به بازیگرانی درجهدو در این پرونده تبدیل شدهاند. خود این کشورها نیز این واقعیت را میدانند و تلاش میکنند بهطور کامل از فرآیندهای مرتبط با مذاکرات کنار گذاشته نشوند. از همین رو، گاهی دست به تهدیداتی میزنند، اما در عمل، نقش تعیینکنندهای در مسیر مذاکرات ایفا نمیکنند. در حال حاضر، در سطح سازمان ملل، از میان اعضای اروپایی برجام، تنها فرانسه و بریتانیا باقی ماندهاند که عضو دایم شورای امنیت هستند. امریکا که از برجام خارج شده و چین و روسیه نیز با توجه به مواضع فعلیشان به نظر نمیرسد در جهت افزایش فشار بر ایران گام بردارند. در این میان، مهمترین اهرمی که فعلا دراختیار اروپا قرار دارد، مکانیسم موسوم به ماشه یا «اسنپبک» است. با این حال، نباید این ابزار را بیش از اندازه حیاتی یا تعیینکننده تلقی کرد. حتی اگر فرض کنیم که این مکانیسم فعال شود و تحریمهای ششگانه سازمان ملل علیه ایران بازگردند، باید دید این تحریمها تا چه اندازه کارایی دارند. آخرین قطعنامه مهمی که شورای امنیت علیه ایران تصویب کرد، قطعنامه ۱۹۲۹ بود که در سال ۲۰۱۰ به تصویب رسید. این قطعنامه در واقع مجموعهای از مفاد تحریمهای پیشین را تجمیع کرد و مواردی نیز به آن افزود. پس از برجام، قطعنامه ۲۲۳۱ در سال ۲۰۱۵ جایگزین شد که در عین حال، مکانیسم بازگشت تحریمها (اسنپبک) را نیز در خود گنجانده بود. بنابراین، در صورت فعالشدن مجدد مکانیسم ماشه، ما به شرایطی بازمیگردیم که در قطعنامه ۱۹۲۹ پیشبینی شده بود.
به باور شما بازگشت همه این محدودیت ها، فشارها بر ایران بالاخص در حوزه اقتصادی را افزایش نمیدهد؟ به بیانی بهتر نمیتوان فعالسازی احتمالی ماشه را نوعی جنگ اقتصادی اعلامی علیه کشورمان عنوان کرد؟
توجه کنید، براساس قطعنامه فوق دو نوع تحریم عمده ازسوی شورای امنیت علیه ایران وضع شده بود: نخست، تحریمهایی در حوزه فعالیتهای هستهای و محدودیت در خرید و فروش تجهیزات مرتبط با این صنعت و دوم، تحریمهایی مربوط به برنامه موشکی ایران، بهویژه موشکهای بالستیکی که امکان حمل کلاهک هستهای دارند. حال فرض کنیم این تحریمها دوباره فعال شوند؛ واقعیت آن است که در سالهای اخیر، تحریمهایی به مراتب شدیدتر و گستردهتر، ازسوی امریکا و حتی اروپا، علیه ایران اعمال شدهاند. حال خواه اسنپبک فعال شود یا نه، در عمل، اکثر این محدودیتها اکنون نیز بهصورت گسترده اجرا میشوند. شاهد هستیم در شرایط فعلی، هیچ کشوری نمیتواند در زمینه توسعه فناوری هستهای با ایران همکاری موثری داشته باشد یا در جهت ساخت سامانههایی که ممکن است منتهی به تولید یا حمل کلاهک اتمی شود، به ایران کمک کند. محدودیتها و تحریمهای فعلی، نه تنها تکرار همان مفاد قطعنامه ۱۹۲۹ هستند، بلکه به طور چشمگیری گستردهتر شدهاند. حتی میتوان گفت تحریمهایی که امریکا و متحدانش اکنون وضع کردهاند، در بسیاری موارد پنج یا شش برابر سنگینتر از آن چیزی است که در قطعنامههای گذشته آمده بود.
اساسا میتوان گفت همزمان با از سرگیری رایزنیها میان ایران و تروییکای اروپایی، شاهد همصدایی اروپا و امریکا هستیم یا اینکه فرانسه، انگلیس و آلمان صرفا درصدد احیای نقش خود در رایزنیهای احتمالی هستند و سهمخواهی از برنامه هستهای کشورمان را دنبال میکنند؟
یکی از دلایل ورود مجدد اروپا به موضوع برجام این است که نمیخواهند از معادلهای که احتمالا بین ایران و امریکا شکل میگیرد، حذف شوند؛ معاملهای که ممکن است محقق شود یا نه، اما آنها نگرانند در صورت تحقق چنین توافقی، از آن معادلات کنار گذاشته شوند، بهویژه اگر گفتوگوهای میان ایران و امریکا به امضای یک توافق بلندمدت که مدنظر ترامپ هم هست، منجر شود. در آن صورت، نقش اروپا به حاشیه خواهد رفت و نفوذش در ایران کاهش مییابد. این یکی از نگرانیهای اصلی اروپاست. موضوع دوم، جنگ روسیه و اوکراین است. برای اروپا، این جنگ اهمیت حیاتی دارد؛ حتی بیشتر از آنچه برای امریکا اهمیت دارد. اروپاییها نگرانند که اگر روسیه بتواند اوکراین را بهطور کامل شکست دهد در آن صورت، نفوذ روسیه افزایش مییابد و مخاطرات امنیتی بالقوهای برای اروپا ایجاد میشود. این نگرانی، مخصوص اروپا است و امریکاییها چنین سطحی از نگرانی را ندارند. ازسوی دیگر، اروپا این برداشت را دارد که امریکا نیز به نوعی وارد جنگ ایران و اسراییل شده است. همین مساله باعث شده که اروپاییها، علاوه بر چالشهایی که با ایران دارند، از عملکرد امریکا نیز ناراضی باشند. در عین حال، در موضوع اوکراین نیز بین اروپا و امریکا نوعی فاصله ایجاد شده که خود بر فضای تعاملات طرفین تاثیر گذاشته است.
در صورتی که فرضیه فعالشدن ماشه محقق شود، تهران میتواند بر حمایتهای بازیگرانی، چون روسیه و چین حساب باز کند؟
به باورم، بازیگری روسیه و چین، تقریبا مشابه همان رویکردی است که در جریان جنگ دوازده روزه و پس از آن شاهد بودیم. آنها در مجامع مختلف مانند بریکس و نشستهای شانگهای، اقدامات اسراییل را محکوم میکنند؛ این محکومیتها ممکن است از نظر لفظی شدید هم باشند، اما در عمل، نباید انتظار کمک تعیینکنندهای از جانب چین یا روسیه داشت. این کشورها روابط نسبتا حسنهای با ایران دارند، اما این روابط به معنای آمادگی برای ورود به یک جنگ جدید در حمایت از ایران نیست. منافع آنها بسیار گستردهتر و پیچیدهتر از آن است که بخواهند به خاطر ایران وارد یک درگیری نظامی شوند.
در میانه افزایش فعل و انفعالهای دیپلماتیک سفر علی لاریجانی، مشاور مقام معظم رهبری به مسکو و دیدارشان با ولادیمیر پوتین رییسجمهور روسیه را چگونه ارزیابی میکنید؟
سفر لاریجانی به روسیه نیز تا حد زیادی در چارچوب مناسبات طبیعی دیپلماتیک قابل ارزیابی است. چنین دیدارهایی در شرایط حساس، امری رایج و متداول است. لاریجانی به عنوان مشاور رهبر معظم انقلاب، ماموریتی برعهده دارد که میتواند در راستای ارزیابی مستقیم خواستهها و واکنشهای احتمالی کشورهای طرف گفتوگو انجام شود و این مساله نیز کاملا روشن و قابل درک است. در میانه تنشها یا حتی در دوران جنگ هر چند که اکنون آتشبس برقرار شده این قبیل رایزنیها ضرورتهایی انکارناپذیر هستند. به اعتقاد من، ایران هماکنون عملا در شرایطی شبیه جنگ بهسر میبرد؛ چه در عرصه اقتصادی، چه در حوزه سیاسی و چه در بُعد نظامی. بنابراین چنین سفرهایی را میتوان نوعی نظرسنجی دیپلماتیک تلقی کرد که در فضای بحران و تشنج، ابزاری برای سنجش مواضع و برآورد احتمالات آینده تلقی میشود. با این حال، با توجه به عمق اختلافات میان طرفها و انتظاراتی که ایران از بازیگران بزرگی همچون چین و روسیه دارد، نباید بیش از اندازه خوشبین بود. نباید انتظار داشت که ورق بهیکباره برگردد و همهچیز به نفع ایران تغییر کند.
نقش میانجیگرانه روسیه را چقدر محتمل میدانید؟
چنین احتمالی وجود دارد و بعید نیست که پوتین دوباره درخواست خود را تکرار کند، اما در عمل بعید به نظر میرسد که روسیه اکنون قدرت و نفوذ لازم را داشته باشد که بتواند به عنوان یک واسطه مهم و موثر نقشآفرین باشد. نفوذ روسیه در ایران هم تا حدی کاهش یافته و حتی بهنظر میرسد که روابط میان پوتین و ترامپ نیز نسبت به دو یا سه هفته گذشته تضعیف شده است، بنابراین، پوتین فعلا در موقعیتی نیست که بتواند نقش تعیینکنندهای در این زمینه ایفا کند. پیغامها میان ایران و امریکا از مسیرهای دیگری رد و بدل میشود و احتمال دارد دوباره مساله میانجیگری یا انتقال مواد هستهای به شکل خاصی مطرح شود. درباره آن چهارصد کیلوگرم اورانیوم غنیشده با غنای ۶۰درصدی که هنوز وضعیت دقیق این مواد مشخص نیست و با وجود اینکه ترامپ مدعی شد اورانیوم غنیشده نابود شدهاند، اما هیچ شواهد یا دلایلی دال بر انهدام کامل آن ارایه نشده است. با این شرایط، شاید روسیه بخواهد پیشنهادی ارایه دهد و اگر ایران بپذیرد، ممکن است آن مواد را دراختیار روسیه بگذارد تا به عنوان میانجی نگهداری کند. در ازای آن، احتمالا پیشنهاد دهد که کیک زرد به ایران تحویل داده شود.
باتوجه به بیاعتمادی حاکم که بعد از جنگ ۱۲ روزه میان ایران و امریکا و اسراییل افزایش یافته و همچنین شروط تهران جهت دسترسی به تضمین مبنی بر عدمحمله و با اقدام نظامی مقابل، احتمال از سرگیری گفتوگوها و فراتر از آن دستیابی به توافق برد-برد را چگونه ارزیابی میکنید؟
اگر بخواهیم به این سوال پاسخ دقیقی بدهیم، نیازمند اطلاعات گستردهای هستیم که متاسفانه دراختیار ما قرار ندارد. ایران هیچگاه به طور شفاف اعلام نکرده دقیقا از ایالاتمتحده چه میخواهد و اینکه در جریان این چانهزنیها تا چه اندازه حاضر است از خواستههای خود عقبنشینی کند. یکی از خواستههای اصلی ایران از ابتدا این بوده که حق غنیسازی اورانیوم به رسمیت شناخته شود؛ این مطالبه سالهاست که پابرجاست. همچنین ایران همواره خواهان لغو تحریمها بوده، اما اینکه این تحریمها دقیقا تا چه اندازه، از چه زمانی و با چه مکانیسمی برداشته شوند، همچنان در ابهام است. به اعتقاد من، اما به نظر میرسد اکنون مواضع ایران تاحدی تغییر کرده است. عراقچی از امریکا خواسته است که این کشور تضمین دهد که در طول مذاکرات هیچگونه حمله نظامی علیه ایران انجام نخواهد داد. اما این موضعگیری جدید ایران، بهویژه در برابر شخصیتی مانند ترامپ، از جهاتی قابل تأمل است. ترامپ فردی است که به محض آنکه احساس کند طرف مقابل در موقعیت ضعف قرار دارد یا خواستههایش را با لحنی ملایمتر مطرح میکند، برای فشار بیشتر اقدام میکند. به اعتقاد من اکنون مذاکرات در یک مسیر سراشیبی قرار گرفته است. امیدواریم حتی اگر به نتیجه مطلوب هم نرسند حداقل این روند بهگونهای نباشد که کل مسیر مذاکرات به شکست کامل بینجامد. با این همه این خوشبینی حداقلی که باید در هر گفتوگویی وجود داشته باشد، اکنون بهشدت کاهش یافته است. سطح اعتماد بهشدت افت کرده و فضای بیاعتمادی حاکم شده. افزون بر این، امریکا خود را در موقعیتی میبیند که نیازی به اعطای امتیاز به ایران احساس نمیکند. بهنظر من، نباید منتظر چنین امتیازی باشیم. حتی اگر گفتوگوها از سر گرفته شوند.
شما در پاسخ به سوال قبلی به شخصیت غیرقابل پیش بینی ترامپ اشاره کردید و احتمال توسل دوباره ایالاتمتحده به گزینه نظامی، در چنین چارچوبی، آیا دستیابی به توافق نسبی که صرفا زمینهساز مدیریت تنشها شود، وجود دارد یا خیر؟ بالاخص آنکه تهران بار دیگر تاکید دارد که غنیسازی اورانیوم خط قرمز رسمی کشورمان است؟
پاسخ دادن به این پرسش هم، نیازمند اطلاعات دقیقتری است، اما در همین راستا، در هفته گذشته دو سخنرانی مهم در ایالاتمتحده انجام شد که میتوانند دید بهتری نسبت به فضای مذاکرات به ما بدهند. نخست، مصاحبه مطبوعاتی آنتونی بلینکن، وزیر خارجه سابق امریکا که نکتهای عجیب در آن مطرح شد که نمیتوان آن را به طور قطعی تایید یا تکذیب کرد. ایشان مدعی شد که ایران، پیش از آغاز مذاکرات در دولت بایدن، نه تنها حاضر شده بود غنیسازی را در سطح توافق برجام (یعنی ۳.۶۷درصد) ادامه ندهد، بلکه حتی آمادگی داشت درصد غنیسازی را به کمتر از یک درصد کاهش دهد. البته نمیدانم سخن ایشان تا چه اندازه صحت دارد، اما این عدد، اگر واقعا مطرح شده باشد، واقعا شگفتانگیز است. درصد اورانیوم طبیعی در طبیعت چیزی حدود ۰.۶ درصد است. به بیان دیگر، ایران براساس گفتههای بلینکن ظاهرا پذیرفته بود اساسا از غنیسازی صنعتی صرفنظر کند و تنها خواهان آن بود که «حق غنیسازی» بهصورت نمادین برایش محفوظ بماند. اما از منظر سیاسی، اگر این ادعا درست باشد، معنایش آن است که غنیسازی دیگر خط قرمز جمهوری اسلامی ایران نیست. به عبارتی، ایران آماده است که غنیسازی را عملا کنار بگذارد و فقط یک حق نمادین برای آن حفظ شود. سخنرانی دوم نیز سه روز پیش توسط جیک سالیوان، مشاور امنیت ملی رییسجمهور بایدن، در نشستی مهم در موسسه امنیتی آسپن (Aspen Security Forum) برگزار شد. سالیوان نیز همان ادعاهای آنتونی بلینکن را تکرار کرد و در قالب آن سخن گفت و تاکید کرد که حمله نظامی ترامپ علیه تاسیسات هستهای ایران اقدامی بیفایده بود، چراکه به ادعای او ایران پذیرفته که غنیسازی را به صفر برساند. بهبیان دیگر، دو مقام عالیرتبه و بانفوذ در سیاست خارجی امریکا، بدون فاصله زمانی زیاد، از یک ادعای مشترک سخن گفتهاند. اگر این ادعاها صحت داشته باشند، بهنوعی حملاتی که علیه تاسیسات هستهای ایران انجام شد نهتنها کمکی به فرآیند توافق نکرد، بلکه ممکن است همانگونه که سالیوان اشاره کرد بسیاری از زیرساختهای برنامه هستهای ایران را از بین برده باشد و این مساله، در روند اعتمادسازی، ضربه بزرگی تلقی میشود.
همانگونه که اشاره کردید، مواضع گروهی از اعضای حزب دموکرات با جمهوریخواهان متفاوت است؛ این تناقض در رسانهها نیز عریان شده است، بالاخص آنکه بعد از تجاوز امریکا به سایتهای هستهای کشورمان، رسانههای امریکایی برخلاف ادعای ترامپ مبنی بر نابودی تمامی تاسیساتمان در این باره تردیدهای جدی را مطرح کردند، حال چنین شکافهایی را میتوانیم در قالب جدال جناحی درون امریکا تبیین کنیم؟
به هر حال، هر اتفاقی که در داخل ایالاتمتحده میافتد، در چارچوب جدال و کشمکش میان دو حزب اصلی یعنی دموکراتها و جمهوریخواهان نیز قابل تحلیل است. این مساله، روشن و طبیعی است. اما به نظر من، دستکم در چارچوبی که این سخنان مطرح شدهاند، ماجرا اندکی متفاوت است. به ویژه در مورد کنفرانس امنیتی «آسپن» (Aspen Security Forum) که در سالهای گذشته معمولا محلی برای بحث و تبادلنظر نخبگان امنیتی و سیاسی از هر دو جناح امریکا بود و نه صحنهای برای جدالهای سیاسی روزمره. البته نمیتوان با قاطعیت گفت که این ادعاها حتما دقیق و درست هستند. شخصا و نیز بسیاری از تحلیلگران دیگر نمیتوانیم بهسادگی بپذیریم که تمام آنچه گفته شده، عاری از اغراق یا جهتگیری جناحی است. با این حال، نکته اینجاست که این سخنان صرفا از سوی یک یا دو مقام سیاسی مطرح نشده است. وندی شرمن، عضو ارشد تیم مذاکرهکننده امریکا در جریان مذاکرات برجام، در یک سخنرانی در دانشگاه هاروارد تاکید کرد که این موضوع به یک مساله حاشیهای در مذاکرات تبدیل شده است. او گفت اکنون مسائل مهمتری برای بحث درباره رایزنیها با ایران وجود دارد. مسائلی که اطلاع دقیقی از آنها در دست نیست.
به عنوان سوال آخر، دیدار مقامات دفاعی امریکا و اسراییل و توافقهای حاصله درباره ارسال تجهیزات نظامی به تلآویو را چگونه ارزیابی میکنید؟ بالاخص آنکه هم در داخل و هم برخی منابع غربی مدعیاند که درصورت ازسرگیری جنگ میان ایران و اسراییل، تلآویو ازحمایت واشنگتن برخوردار خواهد بود.
اسراییل به دلیل نفوذ عمیق خود در ساختار تصمیمگیری امریکا، نقش تعیینکنندهای در سیاستهای واشنگتن دارد. بارها گفته شده که نمیتوان سیاست امریکا را در خاورمیانه از سیاست اسراییل جدا دانست؛ این دو کاملا به هم مرتبط و وابستهاند. حتی اگر روزی فرض کنیم ترامپ بخواهد اقداماتی را انجام دهد که تا به امروز انجام نداده، باز هم نمیتواند نفوذ اسراییل در واشنگتن را نادیده بگیرد. رابطه اسراییل با امریکا، بهویژه ارتباط نزدیک نتانیاهو با اعضای کنگره، حتی در درون تیم سیاست خارجی ترامپ نیز بسیار قویتر شده است، به ویژه پس از حمله اخیر اسراییل به تاسیسات هستهای ایران. بنابراین، همانطور که پیشتر نیز اشاره شده، حتی اگر امریکا بخواهد توازنی در منطقه ایجاد کند، این خواسته در تضاد کامل و صد و هشتاد درجهای با منافع اسراییل قرار دارد. از طرفی اسراییل صلح را به معنای تضعیف همه کشورهای منطقه، خلع سلاح آنها و حتی تجزیه آنها میداند تا حدی که اقدامات اولیه برای تجزیه سوریه در جریان است و لبنان نیز عملا به بخشهای مختلف تقسیم شده است. در سطح نظری، بحث ادعایی تجزیه ایران نیز مدتهاست در محافل تئوریک اسراییلی دنبال میشود و این موضوع اکنون در برخی مراکز قدرت امریکا نیز مورد بحث قرار گرفته است. تعریف اسراییل از صلح کاملا با تعاریف دیگر کشورها متفاوت است و اساسا موضوعی است که امکان نزدیک کردن آنها به هم وجود ندارد، بنابراین تصور اینکه بتوان سیاست امریکا را از نفوذ اسراییل جدا کرد، بیش از حد خوشبینانه و در حد خیال است. این احتمال همواره وجود داشته و اکنون نیز برقرار است که اسراییل به خوبی میداند اسلحه و پول از سوی امریکا به راحتی دراختیار تلآویو قرار خواهد گرفت. تا زمانی که این شرایط ادامه یابد و امریکا این روند را حفظ کند، هیچ اهرم فشار واقعی روی اسراییل وجود نخواهد داشت و اسراییل دلیلی نمیبیند که تعریف خود از سیاست دفاعیاش را تغییر دهد. سالانه حدود پنج میلیارد دلار کمک مالی مستقیم از امریکا به اسراییل منتقل میشود که بازپرداختی ندارد و با احتساب تسلیحات جدید، این رقم بسیار بیشتر نیز خواهد شد.