دختران مجردی که تنها زندگی میکنند و خود سرپرست هستند، در زمره گروههای اجتماعی قرار دارند که به دلیل سبک زندگی خود، متحمل شدیدترین فشارهای اجتماعی می شوند.
به دختر مجرد، مسکن نمی دهیم
مرد بنگاهی سیبلش را تاب میدهد و میگوید: «راستش خانم، توی این محلهها به دختر مجرد، سخت خونه میدهند. بافت اینجاها سنتی و مذهبیه، همسایهها قبول نمیکنن دختر مجرد بیاد تو آپارتمان بشینه» خستهتر از آنی هستم که جواب مرد بنگاهی را بدهم و نسبت به این تفکر مردم، اعتراض کنم.
مرد بنگاهی با ترحم نگاهی به چهره مستاصلم میاندازد و میگوید: «خوب البته خوب هم نیس دختر تو این شهر بی دروپیکر، تنها بدون خونواده و بدون سایه یه مرد زندگی کنه، جسارتا اگه موافق باشید من میتونم خودم براتون خونه بگیرم، اینجوری نه پولی میخواد بدی نه...» این پیشنهادها در طول چند سالی که تهران دنبال رهن و اجاره خانه بودهام اینقد تکرار شده که به مرد بنگاهی نگفتم: «خجالت بکش، من سن دخترت رو دارم»
مدارکم را برای عقد قرارداد خانه به مرد بنگاهی تحویل میدهم که صاحب خانهام رو به من میگوید: «شرمنده خانم، فقط شما باید تعهد بدین که رفت و آمد خاصی ـ چیزی نداشته باشید. همسایهها به این شرط قبول کردن شما بشینی، منظورم رو که میفهمید ها؟»
منظورش را خوب میفهمیدم، در فرهنگ عامه پیش فرض این است که زنی که تنها زندگی میکند یا عیب و ایرادی دارد که ازدواج نکرده یا زنی پردردسر با روابط متعدد است یعنی زنی که روابط خارج از ازدواج دارد، زنی که برای زندگی زنهای آپارتمان یک تهدید است چون ممکن است قاپ شوهرانشان را بدزدد. عامه مردم به تجرد به عنوان یک آسیب نگاه میکنند.
همسایه ها علاقمند هستند مدام به خانه دختر مجرد سرک بکشند، بسیاری از صاحبخانهها تمایل دارند با این چنین مستاجرهایی طرح دوستی بریزند. از نظر مردم و همسایهها، خانهای که تنها یک دختر در آن زندگی میکند معنای خاصی دارد و حتی تحت عنوان« خونه خالی یا مکان» تلقی میشود.
تنهای تنهای تنهایم
مانتوی خیسم را روی مبل میاندازم و از شدت خستگی جلوی بخاری دراز میکشم. ساعت ۷ شب است. گرسنهام و توانی برای آشپزی ندارم. به خانه سوت و کور نگاه میکنم، دلم میگیرد از اینهمه تنهایی، دود سیگارم را میپاشم توی لیوان، حوصلهام سر رفته و توی تلگرام چرخ میزنم، حوصله نیما را ندارم، میدانم که دوستش ندارم، اما فکر میکنم حداقل از تنهایی بهتر است.
یک ساعتی با او چت میکنم. میگوید تهران نیست و نمیتواند با من بیرون بیاید. آهی میکشم و با موسیقی محزونی که پخش میشود اشک میریزم. به رضا زنگ میزنم و از او میخواهم با ماشینش دوری بزنیم و شام بخوریم. گوشی را قطع میکنم و به خودم میگویم من که از رضا و نیماخوشم نمیاد چرا با آنها ادامه میدهم؟
احساس عمیق تنهایی و درماندگی در میان دخترانی که تنها زندگی میکنند بعضی از آنها را به غلتیدن در روابط متعدد و عمدتا نا ایمن سوق میدهد. دخترانی که از خانواده ها و حمایت عاطفی آنها دورهستند و اغلب، فامیل و آشنایی نیز در تهران ندارند. بیشتر این دخترها در مشاغلی با حقوق کم و ایمنی بسیار پایین مشغول به کار هستند، احساس عدم امنیت شغلی، مشکلات مالی و اداره یک زندگی به تنهایی و با درامد کم، در کنار احساس عمیق تنهایی، تحمل خانه را برای آنها دشوار میکند.
بسیاری از این دختران برای فرار از این احساس تنهایی و درماندگی، ساعتها در فضای مجازی با پسرهای مختلف چت می کنند و وارد روابط متعدد میشوند؛ به این امید که یکی از این روابط، منجر به ازدواج شود یا اگر نمیشود دست کم برای ساعاتی آنها را از تنهایی بیرون آورد.
این پاشنه آشیلی که در این سبک زندگی وجود دارد، دستاویزخوبی برای سواستفاده بسیاری از فرصت طلبان است. دادن وعده ازدواج، گذراندن چند ماه به عیش و عشرت و سپس، تراشیدن بهانهای مانند اینکه خانوادهام رضایت نمیدهند و پس از آن، افسردگی دختر، بازگشت به غار تنهایی و آغاز رابطه بی فرجام دیگری برای رهایی از احساس تنهایی.
حسرت عروسیت رو به دل مادرت نذار
مادرم تقریبا هر روز زنگ میزند و به اشکال مختلف، مرا به خاطر مجرد ماندن، تحت فشار قرار میدهد. یا گریه میکند یا از دخترهای فامیل که یکی بعد از دیگری ازدواج میکنند میگوید، و یا عکس نوه های خاله و عمهام را میفرستد و میگوید: « آخ مادر؛ یعنی میشه نمیرم و عروس شدن و مادرشدن تورو ببینم.» من ذرهای به این حرفها اهمیت نمیدهم اما چیزی که نگرانم کرده، تهدید برادرهایم است.
برادربزرگم که صدتا دوست دختر دارد و جز هدر دادن پولهای پدرم برای کلفت کردن بازوهایش در باشگاه، کار دیگری بلد نیست، میگوید: « باید برگردی شهرمون و ازدواج کنی، توی تهران چه غلطی میکنی؟ ما جواب مردم رو چی بدیم! اونجا کسی نمیاد تورو بگیره، جمع کن بیا اینجا شاید شوهر کردی.»
فقط برادرهایم نیستند، عمه ها، خالهها و بقیه فامیل به محض اینکه مرا میبینند، شروع میکنند به پرسش هایی همچون چرا شوهر نمیکنی؟ تنهایی زندگی کردن برا دختر کار درستی نیست و ..
خسته شدهام. گاهی به سرم میزند با کسی که دوستش ندارم ازدواج کنم، فقط برای اینکه از زیر این فشار بیرون بیایم.
روایتهای فوق، تنها چند نمونه از مشکلات متعددی است که در مصاحبه با تعدادی از دختران خودسرپرست مجردی که در تهران زندگی میکنند، عنوان شد. این دختران، همه تحصیل کرده، شهرستانی و در سنینی بین ۲۳ تا ۴۰ سال قرار داشتند.
مهمترین مشکل و جدی ترین دغدغه دختران مجرد و خودسرپرستی که عمدتا هم در تهران زندگی میکنند، فشار اجتماعی کشنده ای است که به خاطر مجرد بودن بر این طیف از دختران وارد میشود. فرهنگ سنتی و رایج ما که در خدمت کلیشههای جنسیتی قرار دارد، از همه دخترها انتظار دارد همسر و مادر شوند و دختری که مجرد است یا تجرد را انتخاب میکند را تحت شدیدترین فشارها از جانب خانواده، اطرافیان و جامعه قرار میدهد.
اغلب در جامعه به دختران خرده میگیرند که چرا همواره آویزان پسری هستند که با آنها ازدواج کند، چرا به حقه و جادو و جنبل متوسل می شوند که به هر قیمتی، از تجرد بیرون بیایند. هزاران جوک درباره میل شدید دخترها به ازدواج و امتناع پسرها نسبت به این عمل وجود دارد. دخترهای زیادی حتی حاضرند هزینه زندگی را به تنهایی تقبل کنند تا فقط پسری حاضر شود با آنها ازدواج کند. در روابط عاطفی و دوستی، بسیاری از دخترها تن به هر خفتی میدهند و هر امتیازی به پسر میدهند؛ تنها به این امید که ازدواج کنند. مقصر این شرایط محنت بار کسیت؟ واقعا چقدر میتوان دختران را مقصر برده شدنشان به امید ازدواج دانست؟
نظم اجتماعی موجود در حوزه تربیت خانوادگی، پسران و دختران را از همان ابتدای کودکی برای نقشهای متفاوتی تربیت میکند. دختران میآموزند که باید آینده خود را در مادری و همسری ببیند و نقشهای اجتماعی آنها ثانویه بوده و چندان جدی نیست. از سوی دیگر، منابع هویتساز در ایران و منابعی که هستی فردی و اجتماعی زنان را شکل میدهند، مدام بر ضرورت ازدواج برای دختران تاکید میکنند.
خانواده ها درحالی که به پسرها توصیه میکنند دیرتر ازدواج کرده و خودشان را گرفتار نکنند، مدام به انتظار آمدن خواستگار برای دخترانشان هستند. نظام آموزشی و فضای حاکم بر آموزش و پرورش مدارس نیز از دیرباز و از عصر قاجار تاکنون، مبتنی بر فرض دوگانه «مرد نان آورـ زن خانه دار و مادر» بوده و برنامه درسی دختران و انگارههای ذهنی و رفتاری معلمان، بر ارزشمندی نقشهای سنتی زنان و فضایل ازدواج تاکید داشته و دارند.
گفتمان غالب فرهنگی حاکم بر فیلمهای ایرانی ژانر طنز و غیر آن نیز برای دهههای زیادی، از زن تصویر کسی را برساخته میکرد که مدام دنبال ازدواج است و آرزوی خود وخانوادهاش شوهر کردن اوست. زنها همواره یا درآشپزخانه تصویر میشدند یا در حال ارائه خدمات به شوهران و اهل خانواده بودند.
در جامعه فعلی نیز صدها کانال و گروه در فضای مجازی وجود دارد که «راز و رمز زنانه» را به دختران آموزش میدهند و میگویند چطور شوهر پیدا کنند یا توجه مردی را به خود جلب کنند. بنابراین دختران در تمام شئونات زندگی خود با بمباران اطلاعاتی و تبلیغاتی و فشاراجتماعی برای ازدواج قرار دارند؛ آن هم در جامعهای که حق انتخاب با مرد است و زن تنها میتواند دعاگویان به انتظار بنشیند.
در جامعهای که از یک طرف مردان تن به ازدواج نمیدهند یا شرایط آن را ندارند و از طرف دیگر زنان، تحت فشار برای ازدواج هستند، تکلیف دختران مجرد خودسرپرست که فرصت مناسبی برای ازدواج ندارند چیست؟ در جامعهای که مردان ۴۰ ساله به دنبال ازدواج با دختران ۲۰ ساله هستند، تکلیف دختران مجرد متولد دهه ۶۰ چیست؟
در روستاهها و شهرها، دختران زیادی تن به ازدواجهای اجباری میدهند زیرا تجرد برای آنها مرگ اجتماعی است. آنها به اجبارِ فشار فرهنگی، ازدواج میکنند؛ بدون اینکه درکی از عشق و دوست داشتن داشته باشند. زنانی با روانهای رنجور که یک زندگی جهنمی را تجربه میکنند؛ در حالی که به دلیل همان فشارها برای ازدواج، قادر به طلاق گرفتن نیستند.
بنابراین، وقتی دختر ایرانی از هرسو برای ازدواج تحت فشار است و خانواده، مردم و جامعه، مطلقا تجرد را به عنوان یک انتخاب و سبک زندگی نمیپذیرند، و دختری را که خود انتخاب کرده مجرد باشد و تنها زندگی کند، غیر طبیعی، دیوانه و زنی که خواهان ندارد میپندارند، دختران آیا راه دیگری جز ازدواج به هر قیمتی دارند؟