تیتر امروز

سردار علایی: نابودی اسرائیل حتمی است، چون امام (ره) فرمودند
گزارش اختصاصی دیدارنیوز از مراسم چهل و چهارمین سالگرد شهادت محمد منتظرالقائم

سردار علایی: نابودی اسرائیل حتمی است، چون امام (ره) فرمودند

سردار حسین علایی در مراسم چهل و چهارمین سالگرد شهادت محمد منتظرالقائم ضمن بیان روایت خود از عملیات آمریکایی طبس و نحوه به شهادت رسیدن منتظرالقائم، در دفاع از عملیات ایران علیه اسرائیل گفت: اسرائیل...
امیر محمد قدوسی:موضوع حجاب از سال های اول انقلاب مطرح بوده است/
گفت و گوی دیدار با یک حقوقدان درباره "طرح نور"

امیر محمد قدوسی:موضوع حجاب از سال های اول انقلاب مطرح بوده است/"روحانی" مکلف شد مانع ورود زنان بدون حجاب به ارتش شود

اجرای "طرح نور" بهانه‌ای شد تا دیدارنیوز با دکتر امیرمحمد قدوسی، حقوقدان و وکیل یک گفت‌وگوی را انجام دهد که نتیجه آن تولید یک "ویدیوکست" بود، که می‌بینید.

معتاد هم شخصیت دارد (گزارشی درباره معتادان کارتن‌خواب)

News Image Lead

هر معتاد کارتن‌خوابی که شب را به صبح می‌رساند، یک قصه پر غصه متحرک است‌. رنج‌هایی درونی که وقتی آنها را می‌شنوی از میزان آسیب‌هایی که خود و جامعه به آنها وارد کرده‌اند، با خبر می‌شوی، تازه می‌فهمی که آنها در یک واژه «معتاد» خلاصه نمی‌شوند‌.

کد خبر: ۱۴۰۰
۲۲:۲۶ - ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۷
ریحانه جولایی
 
دیدارنیوز ـ حول و حوش محله مولوی، ساعت کمی از 10 شب گذشته، باران چند ساعت قبل تمام چاله‌های آسفالت را پر از آب کرده‌. خیابان تاریک است و بوی نم و رطوبت مشام را پر می‌کند‌. مردها و تعداد کمی زن کاغذ سفید به دست، بی‌صدا، آرام‌آرام جایشان را در صف، کنار دیوار آجری که هر هفته چهارشنبه‌شب‌ها وعده داشتند پیدا می‌کنند‌. بعد از اینکه صف تشکیل شد درهای وانت سفیدرنگ باز می‌شود، آنهایی که صف را تشکیل داده‌اند به نوبت جلو می‌آیند و با تحویل دادن هر تکه کاغذ صاحب یک ظرف سفید می‌شوند‌. نمی‌دانم از گرسنگی است یا صبر ندارند که همان لحظه اول در ظرف را باز می‌کنند و چند قدم آن طرف‌تر، اولین جایی که کسی چشمش به آنجا نیفتاده بود می‌نشینند و شام‌شان را می‌خورند‌. 

داستان‌هایی از جنس درد

اینجا در برخی محله‌های پایین شهر تهران شب‌ها زندگی به شکل دیگری ادامه دارد‌. زندگی در سکوت، خماری یا نشئگی‌. شب‌هایی که سرد باشد یا مثل امشب اگر باران زیادی باریده باشد حال و روز ساکنین خیابان خوب نیست مخصوصا اگر به قول خودشان «دوا» هم نرسیده باشد‌. باران می‌شود قوز بالای قوز برای مردمی که تمام زندگی‌شان در یک تکه کارتن خلاصه شده که آن هم شاید زیر باران از بین رفته باشد‌. مثل مراد، مردی که می‌گوید 56 ساله‌ام اما ظاهرش این را نشان نمی‌دهد‌. ریش‌هایش مرتب و صاف است اما سفید‌. مرتب دستش را به سمت ریش‌های نسبتا بلندش می‌برد و از زندگی ناله می‌کند‌. دستش را دور چند شاخه نازک نی حلقه کرده و غذایش در کیسه‌ای به آرنجش آویزان شده است‌. میان حرف‌هایش با دوستش که وضعیت ظاهری بهتری ندارد سر می‌رسم‌. سر قیمت غذا بحث می‌کنند، مراد سرش را پایین گرفته و نای حرف زدن ندارد، می‌گوید: «خبر داری که خرابم، 3 تومن بیشتر نمی‌تونم بدم، برا مامانم غذا می‌خوام ببرم‌.» مرد دوم می‌گوید: «منم پول لازمم، اگه پول نمی‌خواستم غذا مال خودت اصلا‌. از وضع منم خبر داری، گرسنه‌ام ولی درد دارم که می‌خوام بفروشمش.»
 
بحث به جایی نمی‌رسد‌. مراد همان‌طور که سرش پایین است راهش را می‌کشد و می‌رود، زیر لب با خودش حرف می‌زند، ناله می‌کند‌. صدایش که می‌زنم برمی‌گردد، می‌پرسم برای چه غذای اضافی می‌خواهد؟ جواب می‌دهد: «امشب باید برم خونه پیش مادرم، گفتم ببینم اگه میشه یه غذا هم برای اون ببرم که دست خالی نباشم، روم نمیشه بعد این همه وقت که ندیدمش برم خونه و هیچی هم نبرم‌. پیره‌. مادرم 90 سالشه‌. مثلا درس هم خوندم‌. سربار اجتماعی نیستم، ولی هیچ کس به دادم نمی‌رسه‌. یه غذای اضافه هم نمی‌تونم داشته باشم‌.» سرش را بالا می‌برد و نگاهی به آسمان می‌اندازد‌. نگاهی به خیابان می‌اندازد و ادامه می‌دهد: «این بارون لعنتی هم زندگیمونو خراب کرد‌. جا ندارم بمونم امشب، یه تیکه پتو داشتم که روزا اون پشت میذاشتم بمونه و می‌رفتم دنبال جمع کردن آشغالا، سر شبی رفتم سر بزنم دیدم بارون زده زیرش شده 100 کیلو‌. خیس خیس‌. باید برم خونه پیش مادرم شب بمونم‌.» می‌پرسم: آقا مراد زن و بچه نداری که شب پیش آنها بمانی؟لبخند کج و نصفه و نیمه‌ای تحویلم می‌دهد و می‌گوید: «شما زن معتاد میشی؟ من که زن گرفتم معتاد نبودم،هیکل داشتم، قیافه داشتم، کار خوب و بیمه داشتم، زن خوب، زندگی خوش، دخترم خوشگل‌. ولی بعد که اینجوری شدم به زنم گفتم برو‌. اونم رفت، با دخترم دوتایی رفتن‌. منم دلم نمی‌خواد این شکلی منو ببینن‌. برای همین دیگه دنبالشون نرفتم‌.» حوصله حرف زدن ندارد، هوا آنقدر سرد نیست اما تمام بدنش می‌لرزد‌. آخرسر می‌پرسم: با این نی‌ها چی‌کار می‌کنی؟بدون اینکه نگاهم کند جواب می‌دهد: «باهاش عصا درست می‌کنم می‌فروشم به بدبخت‌تر از خودم؛ دونه‌ای 5تومن.»

پایان کارتن‌خوابی جایی برای کمک به آسیب‌دیدگان

«پایان کارتن‌خوابی» نام موسسه‌ای است که چند سالی می‌شود با همت خیرین با هدف کمک به افرادی که هر کدام به نحوی درگیر یا زخم خورده آسیب‌های اجتماعی هستند، شروع به کار کرده است‌. این مرکز علاوه بر تهیه غذا برای کارتن‌خواب‌ها در زمینه توانمندسازی زنان و کودکان هم فعالیت دارد و چند وقتی می‌شود مکان‌هایی را برای اسکان زنان، مادران و فرزندان آنها در نظر گرفته است‌. به گفته علی حیدری موسس پایان کارتن‌خوابی، این مجموعه در نظر دارد تا با کمک به این افراد دوباره آنها را به چرخه زندگی سالم بازگرداند‌. او در این رابطه می‌گوید: سال‌هاست با تمام سختی‌ها و مشکلاتی که داریم پا پس نکشیده‌ایم و به دنبال حل معضلات این افراد هستیم‌. 

حیدری در ادامه می‌گوید: یکی از موضوعاتی که همواره به آن افتخار می‌کنیم این است که توانستیم زنان زیادی را از دام اعتیاد و فحشا دور کنیم، برای آنها کار پیدا کنیم تا به واسطه سیر کردن شکمشان دست به تن‌فروشی نزنند‌. مردانی را از چنگ اعتیاد نجات دادیم که حالا خودشان از همراهان ما شده اند و کنار ما به مداوای معتادان می‌پردازند‌. یکی دیگر از اقداماتی که پایان کارتن‌خوابی انجام می‌دهد فرستادن دوره‌ای پزشک برای این افراد است‌. همین‌طور مکانی را برای جمع‌آوری و شست و شوی لباس‌ها در نظر گرفته‌اند تا آنها را به دست نیازمندان برسانند‌. 

حیدری: بسیاری از جوانانی که از بهزیستی ترخیص می‌شوند، کارتن‌خواب می‌شوند

چهارشنبه شب همچنین طیبه سیاوشی یکی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی در قالب فراکسیون پیشگیری از جرائم و آسیب‌های اجتماعی که این روزها به جرات می‌توان گفت بیشتر از سایر نمایندگان دغدغه آسیب‌دیدگان را دارد جهت بازدید و چگونگی ساز و کار این موسسه مهمان مرکز «پایان کارتن‌خوابی» بود‌. در میان صحبت‌هایی که علی حیدری در رابطه با شرایط جوان‌هایی که به سمت اعتیاد، کارتن‌خوابی یا تن‌فروشی کشیده می‌شوند، سیاوشی خاطرنشان کرد: بسیاری از این افراد جوانانی هستند که به واسطه رسیدن به سن 18 سالگی از بهزیستی بیرون رانده می‌شوند و مجبورند با مبلغی که بهزیستی به آنها داده روزگار بگذرانند‌.
 
حیدری به این موضوع اشاره می‌کند که این بچه‌ها در اولین برخوردها عاشق می‌شوند و به واسطه کمبود محبتی که در تمام طول عمر با آن رو‌به‌رو بوده‌اند تمام پولی که دارند را خرج می‌کنند و در نهایت بدون هیچ‌گونه پشتیبانی از سمت بهزیستی مجبور می‌شوند کارتن‌خوابی را انتخاب کنند‌. سیاوشی با اشاره به این موضوع که بارها در مورد این مساله شنیده است اما مقامات مسوول بهزیستی این ادعا را رد کرده‌اند تماسی تلفنی با یکی از مسوولان بهزیستی داشت که در این تماس مجدد این موضوع تکذیب شد‌. سیاوشی خطاب به او گفت: این چندمین نمونه‌ای است که از وضعیت کودکان ترخیص‌شده بهزیستی می‌شنوم‌. چطور آن را تکذیب می‌کنید؟ پس از این بحث مسوول بهزیستی قول پیگیری‌های بیشتر در زمینه آینده کودکان تحت پوشش بهزیستی را داد‌. در ادامه این نماینده مجلس به بازدید از مراکز توزیع غذا پرداخت‌. 

مولوی پاتوق معتادان

در میان نور کمی که از چراغ‌های بلند کوچه می‌تابد، صورتش را می‌بینم‌. دست‌های زیبا و کشیده‌اش که اصلا شبیه دستان هیچ‌کدام از زن‌هایی که تمام این سال‌ها در پاتوق‌های کارتن‌خواب‌ها دیده‌ام نیست‌. کشیده و سفید‌. لاک رنگ و رو رفته‌ای به ناخن‌هایش زده که در بعضی از نقاط ناخنش پریده است‌. لباس‌های مرتبی دارد‌. موهای فرش رنگ شده است و بوی خوش می‌دهد‌. می‌پرسم چرا آمده‌ای اینجا؟ می‌گوید: «خب اومدم پیش شوهرم دیگه مثلا تازه عروسم‌. اینجا اوستا کاره و نمیشه تنهاش بذارم‌. شوهرم تو این شهر غریبه و من باید پیشش باشم‌.» می‌پرسم شوهرت اعتیاد دارد؟ می‌گوید: «آره یه کم ولی زیاد نیست‌. » دوباره می‌پرسم پس چرا پیش شوهرت نمیری؟ چرا توی محل می‌چرخی؟ جواب می‌دهد: «آخه گاهی هم میایم اینجا جنس بخریم‌.» پرسیدم محلت کجاست؟زن گفت:«من از قیطریه میام‌. نزدیک مترو زندگی می‌کنیم و با شوهرم توی تجریش آشنا شدم‌. با هم هروئین می‌کشیم‌. ولی من خیلی کمتر از اون می‌کشم‌. این دواها نشئه نمی‌کنه‌. قدیما بهتر بود‌.»

حمید یکی از مشتری‌های مولوی از نیاوران

هنوز چشمانم از تعجب دیدن سر و وضع ژاله به حالت عادی برنگشته که مردی با کراوات و کت چرم به ما نزدیک می‌شود‌. ژاله می‌گوید: «از هم محلی‌های ماس‌. اونم میاد اینجا مواد بخره‌. هروئین می‌زنه و پولداره‌. بچه نیاوران ولی چون مصرفش بالاس میاد اینجا تا براش صرف داشته باشه‌.» اسمش حمید است و 60 سال دارد‌. ساکن نیاوران است و در هفته چند روز به مولوی می‌آید تا جنس تهیه کند‌. خودش اما می‌گوید تنها زندگی می‌کند و تنهایی باعث شده به اعتیاد روی بیاورد‌. حرف که می‌زند چشمانش از اشک پر می‌شود‌. هرقدر تلاش کردم تا کمی سر درد و دل را باز کند و حرف بزند فایده‌ای ندارد؛ حمید ادامه می‌دهد: مصرف من بالاست، برای هر روز 5 گرم می‌گیرم‌. شاید یه روزهایی کمتر و یه روزایی بیشتر ولی همین حدوده مصرف هر روزمه‌. 

حرف‌های حمید با بغض است‌. تمام طول مکالمه صدایش می‌لرزد و دستانش بیشتر‌. ریزنقش است و صورتش سبزه، از تنهایی‌هایش می‌گوید که در خانه حوصله‌اش نمی‌کشد و راهی خیابان می‌شود‌. سوار اتوبوس می‌شود و از بالای تهران به این سمت می‌رسد تا هروئین را اینجا تهیه کند‌. هر کسی که از کنار ما رد می‌شود سلامی می‌دهد و احترامی می‌گذارد‌. می‌پرسم چرا همه می‌شناسنت؟ می‌گوید: «آخه من اینجا دست همه رو می‌گیرم‌. می‌دونم کار خوبی نیستا ولی دلم می‌سوزه براشون‌. ببینم کسی داره درد می‌کشه و پول نداره براش جنس می‌خرم‌. به یکی 2 تومن به یکی 5 تومن به یکی 10 تومن‌. هرکی هرچی بخواد براش می‌خرم‌. کسی رو ندارم که پولمو براش خرج کنم‌.» ژاله وسط حرف‌های ما می‌پرد و می‌گوید: چرا فکر می‌کنین اونی که معتاد میشه آدم درستی نیست؟ اینجا همه آدم‌های درست و حسابی هستند فقط زندگی براشون نخواسته‌. اینا آدم‌هایی هستند که احساسی هستند و اعتماد به نفس ندارند‌. یکی از زن‌هایی که اینجا کارتن‌خواب شده کانادا زندگی می‌کرد، فقط به خاطر اینکه به خاکسپاری مادرش نرسید قید رفتنو زد و حالا شبا اینجا می‌خوابه‌. میخوام بگم انقد نگاه بد به معتادا نداشته باشین‌. 

دوباره حمید شروع می‌کند به حرف زدن و تاکید می‌کند روی بحثی که ژاله راه انداخته بود‌. «من خودم مغازه دارم توی نیاوران‌. یه مغازه بزرگ شیرآلات‌. ولی تنهام دلم می‌گیره‌. خودم شاکی‌ام از این وضعیت‌.» گریه‌اش می‌گیرد و رویش را برمی‌گرداند‌. ادامه می‌دهد: «الان 40 ساله اعتیاد دارم و خودم باعث شدم به این روز بیفتم‌. بعد حشیش رو شروع کردم‌. من هر موقع بخوام می‌تونم دیگه نکشم ولی باید یکی کنارم باشه، باهاش حرف بزنم، مادرم پیره و نمی‌تونه درکم کنه‌. با این آدما حال نمی‌کنم، فقط می‌شینم باهاشون صحبت می‌کنم و سبک می‌شم‌. یکی از بچه‌های سعادت آباد یه روز اومد بهم گفت تو چرا ناراحتی؟ پول که داری، جنس خوبم که می‌کشی دردت چیه؟ بهش گفتم دردم اینه که می‌کشم فقط‌. واقعا ناراحتم که می‌کشم،ولی افتاده به جونم‌. الام من خودم یک کیلو هم بکشم نشئگی نمی‌فهمم، فقط خماری می‌فهمم‌. نه فقط من همه اینجوری هستیم‌. همه فقط درد داریم، همه غصه داریم از کشیدن، ولی اراده ترک نداریم‌.» حمید صبر نمی‌کند تا حرف‌هایمان تمام شود‌. دوباره چشمانش می‌شود کاسه خون از اشک‌هایی که اجازه ریختن ندارند و بهانه می‌آورد و می‌رود سمت انتهای کوچه‌. 

اینجا هر معتاد کارتن‌خوابی که شب را به صبح می‌رساند، یک قصه پر غصه متحرک است‌. رنج‌هایی درونی که وقتی آنها را می‌شنوی از میزان آسیب‌هایی که خود و جامعه به آنها وارد کرده‌اند، با خبر می‌شوی، تازه می‌فهمی که آنها در یک واژه «معتاد» خلاصه نمی‌شوند‌. دردهایی از آدم‌هایی پر رنج که اگر تاکنون موسساتی مردم‌نهاد در راستای حمایت از کارتن‌خواب‌ها و ساماندهی معتادان نبودند، مشخص نبود وضعیت اعتیاد با جامعه چه کرده بود‌. اما همه اینها شاید سرنخ و تلنگری شود برای اینکه مسوولان ذی‌ربط بیشتر به این آسیب توجه کنند‌. چراکه با حمایت از این آدم‌های زخم خورده بیش از جمع‌آوری صرف و رفتار تند با آنها می‌توان جامعه سالم ساخت‌. کلید واژه‌ای که آن زن درباره معتاد گفت و اینکه یک معتاد هم می‌تواند انسان باشد و از این مهم‌تر انسانی متشخص، مبین آن است که نگاه جامعه باید به اعتیاد و معتاد تغییر کند. این تغییر باید در نگاه «ما» پدید آید. ما باید بدانیم که یک انسان معتاد، می‌تواند حقیر نباشد و نیازمندی او به سایر اعضای جامعه، مقدمه حقارت او نیست.
 
منبع: روزنامه جهان صنعت/۲۲ اردیبهشت ۹۷
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر:
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی : ۰
غیر قابل انتشار : ۰
مهدی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۵۰ - ۱۳۹۷/۰۷/۲۲
0
0
جالب بود
بنر شرکت هفت الماس صفحات خبر
رپورتاژ تریبون صفحه داخلی
شهرداری اهواز صفحه داخلی