دیدارنیوز - حسام بشرویه نژاد کریمی (دانشجوی دکترای علوم سیاسی – دانشگاه فردوسی مشهد) محمد مهدی دهدار (دانشجوی دکترای علوم سیاسی – دانشگاه تهران): صحبت کردن و گمانهزنی در ارتباط با سناریوهای پیشروی سپهر سیاسی ایران شاید امروز به نقل محافل تبدیل شده باشد، اما کسی نمیتواند منکر دشواری و پیچیدگی این موضوع گردد. نظر به همین پیچیدگی، نگارندگان در یادداشت گذشته خود (میدان خالی سیاست؛ میدان داران پیدا و پنهان ایران) تلاش کردند تا ضمن ارائه تصویری از میدان سیاست و عرصه اجتماعی ایران و برشمردن بازیگران صحنه بازی قدرت در جمهوری اسلامی ایران، مقدمات پاسخ به سوال بزرگ این روزها را فراهم آورند؛ «چه خواهد شد؟» در این یادداشت تلاش داریم به پاسخهای محتمل همین سوال بپردازیم.
میان پرده: دستی از غیب برون آید و کاری بکند
چه اتفاقی در اذهان تکتک مردم یک جامعه رخ میدهد که بدنبال پاسخ به این سوال باشند که چه خواهد شد؟ پاسخ ساده این پرسش سخت، شکلگیری «نااطمینانی» است! نوعی نااطمینانی نسبت به آینده، که خود مولود بیثباتی در عرصههای مختلف است. نااطمینانی، البته این خوره فکری آزاردهنده اذهان عمومی در ایران، با ترس، ناامیدی و استیصال نیز گره خورده است. این احساسات با نگاهی به آنچه در چند سال گذشته پشت سر گذاشتهایم کاملا طبیعی جلوه میکند: تورم افسار گسیخته و رکود عمیق اقتصادی، دهان باز کردن فزایندهی شکافهای اجتماعی، بروز اعتراضات مکرر معیشتی و صنفی، افول سرمایه اجتماعی، کاهش مشارکت سیاسی، بیرون زدن غدد چرکین فساد و موارد متعددی دیگر که همگی حکایت زیست آمیخته با بحران جامعه دارد. در چنین شرایطی جامعه و حتی نخبگان، مستعد پذیرش و استقبال از نیرویی میگردند که بتواند ثبات و نظم از دست رفته را-حتی در حدی نسبی- بازگرداند. نیرویی سیاسی که عموما «شخص محور» است؛ شخصی فرهمند و کاریزماتیک که از قضا از کیش شخصیت خود تغذیه میکند و با اقتدار آهنین خود، در جایی که همه نیروها خسته و ناکارآمد و مستاصلند، از دل ناامیدی صعود کرده، قدرت سیاسی را قبضه میکند و ورای همه نیروهای اجتماعی-سیاسی بر مسند امور تکیه میزند. این همان است که در ادبیات سیاسی "بناپارستیم" خوانده میشود. بناپارتی که در میدان خالی سیاست، هم میانجی نیروهای اجتماعی است و هم فراسوی آنها عمل میکند، چرا که خود از دل ضرورتهای زمانه و پشتیبانی نیروهای اجتماعی متولد شده است. گمانهزنی درباره میزان موفقیت چنین ساخت و نیرویی خود موضوع مفصلی است که نیاز به بررسی جداگانه دارد، اما میتوان حدس زد که شاید "احتمال" صعود و قبضه کردن قدرت توسط چنین نیرویی وجود داشته باشد، اما در باب موفقیتش تنها میتوان از "امکان" موفقیت سخن گفت. سطح نهادمندی پایین و مشارکت سیاسی بالا شاید راه را بر او هموار کند، اما متعاقب آن به سرعت، سدی مقابل امکان تاختنش در میدان سیاست خواهد بود. همین مساله، شاید وی را تنها تا به یک "میانپرده" تاریخ معاصر بدل کند. دولت بناپارتی شاید بتواند در گام نخست نظر نیروهای مختلف اجتماعی-سیاسی را به خود جلب کند و حتی نیروهای ترقیخواه و مدرنیست را به هوادارانش بدل نموده و تکنوکراتهای زبده و بوروکراتهای کارکشته را گرد خود جمع کند، اما در ادامه میتواند به دلیل ماهیت اصلی خود یعنی "فردمحور" بودن بسیار شکننده و متزلزل باشد. البته نباید فراموش کرد که در چنین فضایی امید بستن به گذارهای دموکراتیک میتواند تا حد یک فانتزی تنزل بیابد.
چشماندازی از آنچه در پیش خواهد بود!
آنچه شرح داده شد به عقیده نگارندگان میتواند میان پردهای در افق پیشروی سامان سیاسی ما باشد؛ بنابراین می توان در پس این پیش پرده، از سناریوهای گذار که در شرایط کنونی ناگزیر بنظر می رسند هم سخن گفت.
در ادامه بخش نخست این یادداشت مجددا به هانتینگتون باز می گردیم و برای دستیابی به تصویری شفافتر از آنچه که انتظارمان را میکشد به نظریات خاص او در باب اَشکال گذار در عصر معاصر و در پس موج سوم دموکراسی، گریز مختصری خواهیم زد.
او با تحلیل موج سوم دموکراسی در سه دهه اخر قرن بیستم بر نقش کلیدی نخبگان حکومتی اصلاحطلب (رفرمیستها) در عرصه حاکمیت و جامعه مدنی متمرکز شده است. وی در تحلیلهای خود در این حوزه به نکته مهمی اشاره میکند. هانتیگتون یادآور میشود که از ۳۳ گذار دموکراتیک صورت گرفته در موج سوم دموکراسی تنها در شش مورد، تودهها نقش داشتهاند و با قیام انقلابی تودهها، حکومت ساقط شده است که از قضا هیچکدام از آنها سرنوشت مطلوبی در ادامه راه سیاسی خود پیدا نکردند! فیلیپ اشمیتر و تری کارل دیگر اندیشمندان سیاسی با تعلقات خاطر نخبهگرایانه نیز، همنوا با هانتیگتون بر این عقیدهاند که انقلابهای تودهای نقش چندانی در گذار به دموکراسی در موج سوم ایفا نکردهاند و اصولا رابطه معناداری میان انقلاب و دموکراسی هیچگاه برقرار نبوده است. آنها معتقدند انقلابها عمدتا به حکومتهای ایدئولوژیک و اقتدارگرا خواهند انجامید. گذارهایی که از سطح قاعده جامعه و از پایین به بالا صورت میگیرد، فرجام خوشی در حوزه استقرار و تحکیم دموکراسی نخواهند داشت.
هانتیگتون بعد از بررسی گسترده گذارهای شکل گرفته در موج سوم دموکراسیخواهی، آنها را به ۳ دسته تقسیمبندی میکند که بطور خلاصه در ذیل به آنها اشاره خواهد شد:
شکل اول، فروپاشی، براندازی یا جابهجایی (transition by replacement) است که در این نوع از گذار، حکومت، با کودتا از سوی بخشی از نخبگان ناراضی در حاکمیت یا توسط جنبش انقلابی یا به دست اپوزوسیون ساقط میشود. این مدل دگرگونی، زمانی رخ میدهد که اپوزdسیون و نخبگان مخالف، قدرتشان بطور مطلق از حاکمیت بیشتر باشد.
حالت دوم، گذار از طریق آزادسازی یا تغییر شکل (extraction) است که توسط نخبگان اصلاحطلب درون سیستم صورت خواهد پذیرفت. این مدل از گذار هنگامی رخ میدهد که این بخش از نخبگان حکومتی با درک شرایط وخیم سیاسی اقتصادی که سیستم دچارش شده و همچنین هزینه ادامه سرکوب را بالا برده است، منافع خود را در معرض خطر میبینند. نتیجتا دست به آزادسازی تدریجی میزنند. البته نباید فراموش کرد که این آزادسازی، به معنای انتقال تام و تمام قدرت به اپوزdسیون و نخبگان مخالف شرایط حاکم، نیست. این آزادسازی به مثابه ابزار و تلاشی است برای تثبیت دوباره حکومت و ساختارهای موجود! لازم به ذکر است که آزادسازی (لیبرالیزیشن) با دموکراتیزاسیون یکسان نباید گرفته شود. آزادسازی، تنها، مقدمه و بستری برای دموکراتیزاسیون خواهد بود!
شکل سوم گذار، اما یک گذار تعاملی یا توافقی یا پیمان (transaction or pact) است؛ گذاری که از دل توافق میان نخبگان اصلاحطلب حکومتی و نخبگان جامعه مدنی و اپوزیسیون شکل میگیرد. هانتیگتون مذاکره، تعامل و سازش میان نخبگان سیاسی را قلب پرتپنده گذار به دموکراسی میداند. طبق نظر ادانل و اشمیتر دیگر تئوریسینهای نخبهگرای معاصر، این پیمان و توافق، یک توافق آشکار، اما پیچیده و توجیه شده عمومی، بین مجموعهای از بازیگران قدرت است که درصدد تعریف یا بازتعریف قواعد حاکم بر نحوه اعمال قدرت بر مبنای تضمینهای متقابل برای منافع دو طرف توافق است. هانتیگتون در تاکید تعامل ذکر شده، بر گزاره "بده بستان" (trade off) تاکید دارد که منظور همان تعهداتی است که دوطرف برای تامین منافع یکدیگر میپذیرند و بر به خطر ننداختن آن منافع نسبت به یکدیگر متعهد میشوند. از همین رو، این مدل توافق به نوعی یک گذار محافظهکارانه برای دموکراتیزاسیون است.
در واقع دغدغه اصلی در این نوع از ادبیات سیاسی، ثبات سیستم به وسلیه آزادسازیهای تدریجی و نسبی سیاسی اجتماعی و حفظ قدرت نخبگان است. به عبارتی، نظریهپردازان این حوزه، در چارچوب نظریه انتخاب عقلانی، عمدتا، فرآیند دموکراتیزاسیون را در راستای ملاحظات عقلانی و محاسبه سود و زیان نخبگان، ارزیابی میکنند.
حال اگر بخواهیم با نگاهی نخبهگرایانه وارد تحلیل احتمالات ممکن تغییرات جریان قدرت در جمهوری اسلامی شویم، بنظر میآید، بهترین و واقعبینانهترین مسیر ممکن، آنالیز سناریوهای ممکن و محتمل پیش رو، در قالب ۳ شکل از گذاری است که هانتیگتون از گذارهای موج سوم دموکراسی دستهبندی کرده است.
البته قبل از ورود به سناریوهای احتمالی باید به یک نکته مهم توجه شود. خوانندگان محترم باید دقت کنند که منظور نگارندگان این نگاشته از نخبگان اصلاحطلب حکومتیِ جمهوری اسلامی (در هسته سخت قدرت) در هرکجای متن که به چشم میخورد طبعا اصلاحطلبان دوم خردادی و حواریون محمد خاتمی نیست! آنها دیگر نه در سطح بدنه جامعه ایرانی از نفوذ اجتماعی همچون قبل سود میبرند و نه از برش و نفوذ و لابی قدرتمندی در سطح هرم و سازه بوروکراتیک و نظامی قدرت در جمهوری اسلامی برخوردار هستند.
از دیگر نکات مهمی که در این تحلیل و دستهبندی سناریوهای پیش رو باید مد نظر قرار بگیرد این است که ما اکنون در ایران و در جمهوری اسلامی با جامعه مدنی به شکل قوی و ساختارمندش روبرو نیستیم، پس طبیعتاً با یک سازه مدون از نخبگان خارج از قدرت و در واقع مستقر در جامعه مدنی نیز طرف نخواهیم بود. بنابراین، شکل گذار تعاملی و توافقی که نیازمند حضور دو طرف، با قدرت تقریبا همسان و برابر داخل و خارج از قدرت رسمی است، از همان ابتدای راه منتفی است.
از دیگر سو، هانتیگتون پیشنیاز هرگونه تغییر در سیستمهای مد نظرش را، بحران مشروعیت میداند. به عقیده او همین بحران مشروعیت است که میان نخبگان حکومتی اصلاحطلب (در هسته سخت قدرت) و نخبگان حکومتی محافظهکار افراطی، شکاف ایجاد میکند. همین شکاف، به مثابه گام نخست گذار از جنس آزادسازی تدریجی تعبیر میشود. طیف محافظهکار افراطی نخبگان حکومتی، بر این عقیده هستند که تراکم بحرانهای موجود در سیستم، از جمله بحران مشارکت یا بحران مشروعیت و یا حتی بحران کارآیی را میتوان با استفاده از قوه قهریه و نیروی سلطه و با اتخاذ سرکوبهای شدیدتر، مرتفع، محو و از آنها سالم عبور کرد. اما طیف میانهروتر نخبگان حکومتی به دلیل آنکه امتداد حیات منافع خود را در خطر میبینند و به دنبال حفظ قدرت و متعاقباً حفظ سیستم موجود هستند، یعنی به دنبال راهکاری برای برون رفت از بحرانهای ذکر شدهاست.
شاید بشود ادعا کرد که احتمال وقوع این سناریو در شرایط کنونی جمهوری اسلامی بسیار زیاد باشد. بخش رادیکال محافطهکار به سمت سرکوب و پنهانسازی بحرانهای فعال شده موجود در نظم سیاسی مستقر که حالا متزلزل شدهاست، میرود. اما بخش کماکان عقلانی باقی مانده سیستم (که تنها به دنبال حفظ منافع خود است) به دنبال یک گذار کمهزینهتر با میزان خشونت و تلفات پایین، رفته است. در این مسیر مسلماً، این طیف عقلانی سیستم، به دنبال یارگیری از نخبگان نظامی هم خواهد بود تا در کنار تضمین بقایش در شرایط آنارشیک شیفت قدرت، وزن سنگین تری نیز در بزنگاهی که به انتظارش نشسته است، از آن خود کند. آنها ضرورت اصلاحات فوری و ساختاری را درک کردهاند و برای پرهیز از بروز یک تغییر رادیکال انقلابی و خشونتبار که منجر به برانداختن کلیت ساختار حاکم خواهد شد، خود به استقبال یک آزادسازی تدریجی و مقدماتی خواهند رفت تا در نظام سیاسی آتی نیز همچنان جایگاهشان را به عنوان یک بازیگر اصلی حفظ کنند.
البته لازم به یادآوری است که در مسیر این گذار تقریبا مسالمت آمیز درون گفتمانی، نیاز مبرمی به اقناع بازیگران بینالمللی و قدرتهای منطقهای نیز وجود دارد تا به یکایک آنها اطمینانی بابت حفظ منافعشان در صورت این تغییر سیستم احتمالی، داده شود. این مذاکره با نیروهای خارجی نیز باید همزمان با یارگیریهای داخل سیستمی صورت گیرد تا وقفهای در طی کردن مسیر پیش رو ایجاد نشود.
نهایتا آنکه سابقه تاریخی ایران متاسفانه نشان داده است، که بستر تحولات سیاسی اجتماعی در کشور، به شدت مستعد پذیرش تحرکات تودهمحور و پوپولیستی و یا تغییرات قهری از جنس کودتا، براندازی و یا انقلاب است. اما به نظر میآید شکل اولی که هانتیگتون از آن به عنوان گذارهای تودهمحورانه یاد کرده است از دو مشکل اساسی رنج میبرد. نخست آنکه او میان فروپاشی، براندازی و انقلاب هیچ تمایزی نمیگذارد و هر سه را در کنار هم و در یک جایگاه همسان قرار میدهد در حالیکه به وضوح میشود میان هر کدام از این سه، وجوه تمایز ساختاری و اساسی قائل شد. به عنوان مثال، در شرایط کنونی و در مورد خاص ایران، در جمهوری اسلامی هیچ کدام از مولفههای لازم و کافی برای بروز یک انقلاب (سازمان، رهبر، ایدئولوژی و..) دیده نمیشود اگرچه ناکارآمدیهای فراوان و انباشت برخی بحرانها مانند بحران مشارکت و مشروعیت چشم انداز فروپاشی را برای یک نظام سیاسی نزدیک بنماید.
از طرفی هانتیگتون احتمال کودتا را معطوف به اراده نخبگان ناراضی حکومتی میداند. در حالیکه به عقیده نگارندگان، به احتمال بسیار قوی پس از سناریوی گذار درون گفتمانی توسط نخبگان اصلاحطلب حکومتی، قویترین احتمال و سناریوی ممکن، قدرت گرفتن بیش از پیش و تقریبا مطلق نظامیان و محافظه کاران افراطی است که نهادهای شبه دموکراتیک و نیم بند را تحمل نکنند؛ و به سمت قبضه تمامی قدرت و مطلق کردن ارادهشان در اداره بوروکراتیک و نظامی سیستم خواهند رفت. مشکل دوم این گزاره هانتیگتون، نادیده گرفتن بازی بازیگران بینالمللی و مشخصا گزینه یک حمله نظامی و ساقط کردن کلیت ساختار حاکم توسط یک قدرت خارجی است!
توضیحات عکس نمایه:
view of the exhibition "Giacometti," at the Solomon R. Guggenheim Museum in New York City.