تیتر امروز

اکبر حسنی: بانک‌ها برای تسهیلات تولید هزار بهانه می‌تراشند/ می‌توانستم با پولم دلار بخرم
بررسی موانع تولید در گفت‌وگو با مدیر عامل آریا چوب نفیس آفرینش+ویدیو

اکبر حسنی: بانک‌ها برای تسهیلات تولید هزار بهانه می‌تراشند/ می‌توانستم با پولم دلار بخرم

موانع، مشکلات و کارشکنی‌های مسیر تولید از ثبت درخواست و اخذ پروانه تا وارد کردن سخت افزار و موضوع ترخیص آن در گمرکات ایران در گفت‌وگوی دیدار با یک کارآفرین.
گزینه‌های اصولگرا‌های تندرو برای حذف قالیباف
چه کسی رئیس مجلس دوازدهم خواهد شد؟ دیدار گزارش می‌دهد:

گزینه‌های اصولگرا‌های تندرو برای حذف قالیباف

محمدباقر قالیباف گرچه نفر اول انتخابات مجلس دوازدهم از تهران نشد، اما همچنان انتظار دارد که در مقام شیخ مکلای جریان اصولگرا، در جایگاه خود ابقا شود، گزینه‌های دیگری نیز برای ریاست بر مجلس مطرح...
آینده معماری؛ از دانشگاه تا کف بازار کار
دیدار نخستین برنامه از "پریسکوپ" را منتشر می‌کند

آینده معماری؛ از دانشگاه تا کف بازار کار

با توجه به طیف گسترده علاقه مندی‌ها در دهه‌های اخیر در زمینه‌های شغلی و به طبع سردرگمی و عدم آگاهی نسل نوجوان و جوان (نسل Z) نسبت به آینده، بازار کار، میزان درآمد، جایگاه شغلی و اجتماعی هر حرفه...
گفتگو با علی شکوهی، روزنامه‌نگار و پژوهشگر تاریخ معاصر درباره مقاطع مهم جنگ تحمیلی

در جنگ تحمیلی، اشتباه استراتژیک نکردیم

از سال ۸۸ به بعد تعدادی کتاب، مجله و نشریه در رابطه با رخداد‌های جنگ و قطعنامه ۵۹۸ نوشته شده که هدف عمده این‌ها، متهم کردن شخص آقای هاشمی رفسنجانی است نه انجام یک کار پژوهشی – تاریخی. این روش تاریخی نیست که ما نتایج مشخصی را در ذهن داریم و بعد سراغ تاریخ می‌رویم و به گزینش هرآنچه دلخواه ما است می‌پردازیم و بخشی را ندیده می‌گیریم و بخشی را تحریف می‌کنیم تا به هدف خود برسیم.

کد خبر: ۵۲۲۷
۰۸:۵۹ - ۲۸ تير ۱۳۹۷

دیدارنیوز - 27 تیر 1367یکی از مقاطع تاریخی و تأثیرگذار در انقلاب اسلامی است. در این تاریخ حضرت امام قطعنامه598 شورای امنیت را پذیرفت. به همین منظور گفتگویی انجام دادیم با علی شکوهی روزنامه‌نگار و پژوهش‌گر تاریخ انقلاب و سردبیر «دیدارنیوز» تا درباره چند مقطع مهم جنگ تحمیلی، نظرات ایشان را بشنویم.
 
بهتر است بحث را از روزهای ابتدای انقلاب و جنگ تحمیلی آغاز کنیم. اولین سؤالی که مطرح است این که عراق جنگ را آغاز کرد، اما آیا ایران در شروع جنگ نقشی داشت؟

شکوهی: واقعیت قضیه این است که تحلیل مبدأ و منشأ شروع جنگ بدون تحلیل اوضاع منطقه و جهان آن زمان کار ساده‌ای نیست.

باید این را در نظر گرفت که ما در آن زمان یک نظام دوقطبی سیاسی داشتیم. از طرفی آمریکا و دولت‌های وابسته و از طرف دیگر شوروی و دولت‌های وابسته جهان را به صورت یک ساختار دوقطبی درآورده بودند. حتی کشورهای غیرمتعهد که تعداد زیادی بودند، در عمل متعهد به یکی از این دو طرف بودند. در آن مقطع رژیم پهلوی به عنوان یکی از اهرم‌های مؤثر منطقه‌ای در پیوند با آمریکا و بلوک غرب قرار داشت. عراق نیز یکی از کشورهایی بود که دارای تمایلات انقلابی متمایل به شرق و در پیوند با بلوک قدرت شوروی قرار داشت. در منطقه‌ خاورمیانه عملاً یک سه‌قطبی تشکیل شده بود که در یک طرف ایران، طرف دیگر عراق و در قطب سوم عربستان و همسایگان آنها قرار داشت که با نزدیک شدن به یکی از دوطرف (ایران یا عراق) توازن قدرت منطقه‌ای را ایجاد می‌کردند. در آن زمان به دلیل هم‌سویی عربستان و شاه با آمریکا از لحاظ سیاست‌های بین‌المللی، این هم‌سویی منجر به همکاری بین شاه و دولت عربستان می‌شد که در نتیجه عراق به صورت یک کشور منزوی در منطقه در می‌آمد. رابطه عراق با سایر کشورهایی که وضعیت انقلابی در منطقه داشتند مثل سوریه هم خوب نبود و به دلیل رقابتی که بین دو حزب بعث سوریه و حزب بعث عراق وجود داشت، خیلی پیوند مستقیمی با هم نداشتند و در واقع رقیب یکدیگر بودند. در آن شرایط تحولاتی در داخل عراق به‌وجود آمد، حسن البکر برکنار شد و صدام به قدرت رسید. تمایلات قدرتمند کردن عراق در صدام بیشتر از بقیه بود. وی سعی ‌کرد عراق را به‌صورت دولت منطقه‌ای یا شبه‌ابرقدرت منطقه‌ای در بیاورد. ساختار ارتش عراق یکی از قوی‌ترین ارتش‌های منطقه به شمار می‌آمد. شعارهای تند ضداسرائیلی می‌داد و از سازمان آزادی‌بخش فلسطین دفاع می‌کرد. عراق در پیوند با کشورهای مترقی و چپ دنیا در آن زمان قرار گرفته بود و از این بابت مورد حمله کشورهایی مثل ایران، عربستان و آمریکا واقع می‌شد.

عراق در سال1975 در تعارضی که با ایران پیدا کرد، مجبور شد به توافقی تن دهد که متناسب با خواسته‌های آنان نبود و به همین دلیل، انتظار این را می‌کشید که در شرایط دیگری زیر این توافق‌ها بزند و نپذیرد. مطابق توافقی که با شاه انجام داده بودند یکی از تصمیماتی که در آنجا گرفته شده بود این بود که ایران دیگر از مخالفان صدام حمایت نکند و در نتیجه مصطفی بارزانی و همه اکراد ضد دولت صدام که قبلاً مورد حمایت شاه بودند، به ایران منتقل شدند و در نتیجه شمال عراق برای صدام امن شد. از طرفی عراقی‌ها، گروه‌هایی را که در ایران حمایت می‌کردند مثل جبهه التحریرالعربستان که در خوزستان ایجاد کرده بودند، جمع کرده و به عراق بردند و قرارداد 1975 را امضاء کردند. در عین حال برداشت صدام و دیگر رهبران حزب بعث این بود که آنان از موضع ضعف به این توافقات تن داده بودند.

بعد از پیروزی انقلاب جغرافیای سیاسی منطقه تغییر کرد. ایران از موضع انقلابی‌تر و رادیکال‌تر، وارد صحنه قدرت سیاسی شد. نفس پیروزی انقلاب یکی از پایگاه‌های دولت آمریکا را در منطقه از بین برده و رژیم شاه را سرنگون کرده بود. دولت‌های دیگر وابسته به غرب در منطقه، احساس تزلزل می‌کردند زیرا رشد جنبش اسلامی در این کشور‌ها شدید شده بود. یکی از شعارهای ایران نیز صدور انقلاب بود. با در کنار هم گذاشتن همه این موارد، واقعیت قضیه این است که تهدید ایران برای کشور‌های عرب منطقه نسبت به تهدید عراق که عرب نیز بود، بیشتر جلوه کرد. از این مقطع صدام احساس کرد که فرصتی برای تعارض با ایران برایش پیش‌ خواهد آمد که احتمالاً بتواند آرمان‌های قدرتمند کردن عراق را در منطقه پیش ببرد. به عبارتی عراق خود را کاندیدای مواجهه با ایران کرد تا بتواند از حمایت جبهه بزرگ عربی و حتی آمریکایی برخوردار باشد.

در آن زمان جنگ سرد بین ایران و عراق هم شروع شد. به کار بردن تعبیر جنگ سرد به این دلیل است که ایران قبلاً سابقه جنگ سرد بین آمریکا و شوروی را داشته است. آن دو کشور علیه هم حرف می‌زدنند و خواستار سرنگونی هم بودند و به نیروهای مخالف اتوریته خود در کشورهای دیگر کمک می‌کردند. به عنوان مثال شوروی از همه  جنبش‌های استقلال‌طلب، جنبش‌های چپ مارکسیستی، جنبش‌های سوسیالیستی و جنبش‌های رهایی‌بخش در دنیا حمایت می‌کرد که  معمولاً علیه اقتدار و سلطه غرب مبارزه می‌کردند ولی هرگز این‌ها توجیهی برای جنگ رودرروی آمریکا و شوروی نمی‌شد. در واقع جهان پذیرفته بود که این جنگ سرد یک جنگ تبلیغاتی رسانه‌ای است و حتی ممکن بود جنگ نیابتی باشد اما جنگ نظامی رودررو نبود و شروع چنین جنگی توجیه نداشت. در مورد ایران و عراق نیز این جنگ سرد رخ داده بود.
 
در جنگ تحمیلی، اشتباه استراتژیک نکردیم

واقعیت این بود که هم عراق در ایران و هم ایران در عراق عقبه‌ای داشتند. بسیاری از شیعیان داخل عراق، امام و جنبش اسلامی را قبول داشتند و با دیکتاتوری صدام مخالف بودند و قاعدتاً انتظار حمایت از سوی ایران را داشتند. چه بسا بسیاری از آنها در ایرا ن زندگی می‌کردند و در ایران، حصار امنیتی برای مبارزه با صدام برایشان ایجاد شده بود. در مقابل بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی هم توسط عراقی‌ها حمایت می‌شدند. در آن زمان از بقایای بختیار و اویسی گرفته تا تجزیه‌طلبان کردستان و جریانات کوچک در خوزستان که لوله‌های نفت و امثال آن را منفجر می‌کردند، مورد حمایت صدام بودند. بسیار اتفاق می‌افتاد که عراقی‌ها اعلامیه می‌دادند و خواستار سرنگونی جمهوری اسلامی می‌شدند و رهبران ما نیز ممکن بود که اطلاعیه دهند و از ارتش عراق بخواهند که صدام را تحمل نکنند و آن را کنار بزنند. در واقع در فضای جنگ سرد بین ایران و عراق، این نوع اتفاقات فراوان می‌افتاد. دولت عراق رسماً هنگامی که نقشه ایران و منطقه را چاپ می‌کرد خوزستان را به صورت یک کشور مستقل می‌کشید و آنجا را یک کشور مستقل تلقی می‌کرد. بنابراین از این جنس اتفاقات که من آن را از مصادیق جنگ سرد می‌دانم، به وفور در آن مقطع از سوی دو کشور رخ می‌داد اما معتقدم این جنگ سرد توجیهی برای شروع جنگ نظامی نیست. بنابراین اگر گفته شود ایران به این معنا در ایجاد جنگ نقش داشته من می‌پذیرم اما این سخن، منطقی نیست. یعنی این موارد توجیهاتی منطقی برای شروع یک جنگ جدی نیست و صدام نیز مشابه آن‌ موارد را علیه ایران مطرح می‌کرد.

موضوعی که در ذهنیت هیئت حاکمه عراق و شخص صدام وجود داشت و مبنای تصمیم‌گیری در این زمینه بود، در یکی از اظهارات طارق عزیز در ابتدای جنگ مطرح شده است. وی گفته بود: «کشوری که در میان ابر قدرت‌ها متحدی ندارد و ارتش قدرتمندی نیز ندارد و کشوری که در درون هیئت حاکمه‌اش اختلاف وجود دارد، محکوم به شکست است». این سه پارامتری که در سخن طارق عزیز وجود دارد، توصیف وضعیت ایران‌ آن زمان است. ایران از غرب بریده بود و در عین حال سیاست خود را به سمت شرق نیز نبرده بود. اما عراق با هر دو ابر قدرت، یکی به شکل علنی و با دیگری به صورت پنهانی رابطه داشت. درست است که ساختار ارتش عراق روسی بود و با دولت شوروی پیمان نظامی داشت، اما روشن بود که این موضع‌گیری صدام علیه ایران و تحمیل جنگ، منافع آمریکا و کشورهای ارتجاعی عرب وابسته به آمریکا را نمایندگی می‌کند که احتمالا آن‌ها بتوانند ایران را درگیر مسائل جدی‌تری کنند تا ایران دیگر مجالی برای دخالت در مسائل منطقه نداشته باشد. عراقی‌ها این را فرصت مناسبی می‌دانستند تا اهداف و آرمان‌هایی را که در گذشته به آن دست نیافته بودند یا از دست داده بودند، در دستور کار قرار دهند. بنابراین ایران هیچ نقشی در شروع جنگ نداشته و هیچ توجیه حقوقی قابل قبولی که دنیا بپذیرد، در این زمینه نداریم.

بعد از قبول قطعنامه598 از سوی ایران، دبیر کل سازمان ملل مسئولیت حقوقی پیدا می‌کند که آغازگر جنگ را طبق حقوق بین‌الملل معرفی کند. آن‌ها در آخرین روز کار دبیر کل وقت، اعلام می‌کنند که عراق متجاوز و شروع کننده جنگ است. بنابراین از نظر حقوق بین‌الملل اقداماتی مانند صدور اعلامیه و اطلاعیه یا سخنرانی مسئولان ایرانی علیه مقامات عراقی را که بعضاً ذکر می‌کنند، نمی‌توان بهانه و توجیه شروع جنگی با این ابعاد قرار داد.

شما از تعبیر جنگ سرد بین ایران و عراق استفاده کردید و آن را با جنگ سرد بین دنیای شرق و غرب و مشخصاً شوروی و آمریکا مقایسه کردید. می‌پذیریم تمام این اتفاقات هیچ توجیه منطقی و حقوقی برای شروع جنگ نیست و طبیعتاً همان‌طور که سازمان ملل اعلام کرده بود، عراق شروع کننده جنگ بود. اما به نظر شما نباید مسئولین ما مقداری پخته‌تر در این قضیه عمل می‌کردند؟ ما نمی‌توانیم این دو را با هم مقایسه کنیم. شاید برای شوروی و آمریکا بلوغ فکری قائل هستیم که این بلوغ فکری را برای فردی مثل صدام حسین قائل نیستیم. اینکه ما در شعارهایمان بخواهیم انقلاب را صادر کنیم یا تحرکاتی بین شیعیان عراق و مشخصاً حزب الدعوه ایجاد ‌شود و این که آقای سیدمحمود دعایی به عنوان سفیر ایران در عراق معرفی شد که صدام مخالف این موضوع بود. زمانی که انقلاب به پیروزی رسید حسن البکر تبریک گفت. پس از حسن البکر، صدام حسین درخواست مذاکره با ایران برای برطرف کردن مشکلاتی کرد که در روابط دو کشور وجود داشت. اما از طرف ایران اتفاق خاصی رخ نداد. امام در 28 فروردین 1359 در دیداری که با اعضای ستاد بسیج شهرستان‌ها داشت تعابیری به کار ‌بردند. مثلاً «دولت عراق عده‌ای نظامی هستند که دور هم جمع شده و هر کاری بخواهند انجام می‌دهند و صدام عقل درستی ندارد». اگر ما توجه می‌کردیم و صدام و شرایط منطقه را می‌دانستیم و می‌سنجیدیم، شاید بهتر می‌توانستیم عمل کنیم.

شکوهی: تعبیر «بهتر عمل کردن» را رد نمی‌کنم اما منطقاً نمی‌توانم این نتیجه را بگیرم که این جنگی که بر ما تحمیل شده، می‌توانست منتفی شود. ما شاید می‌توانستیم بهانه‌های کمتری به دست دولت عراق برای توجیه شروع جنگ بدهیم و شاید می‌توانستیم دیپلماسی را فعال‌تر به کار بگیریم و خود را از اتهام مداخله‌گری دور نگه داریم اما واقعیت قضیه این است که این‌ها هیچکدام با توجه به بستر کلانی که عرض کردم، نمی‌توانست دولت عراق را به این نتیجه برساند که جنگ را شروع نکند، مگر  این که  با عراق مذاکره می‌کردیم و مطالباتی را که در مورد اروند و جاهایی دیگر  در ذهنشان بود، به رسمیت می‌شناختیم. اگر صدام به این نتیجه می‌رسید که بدون جنگ به خواسته‌های خود می‌رسد این احتمال وجود داشت که جنگ را ‌آغاز نکند اما چنین احساسی نداشت و ما نیز اجازه نمی‌دادیم که چنین توقعی در آن کشور به وجود بیاید.

از طرفی مسئله مهمی که باید در نظر گرفت و بلافاصله پس از پیروزی انقلاب در ایران و عراق شدت پیدا کرد، سرنوشت مشترکی است که از نظر تاریخی، بین شیعیان ایران و شیعیان عراق وجود داشت و هنوز هم وجود دارد به گونه‌ای که هر تلاطمی در ایران در حوزه تفکر، اندیشه و موج اجتماعی، یقینا روی عراق نیز اثر می‌گذاشت و می‌گذارد. حوزه‌های علمیه قم و نجف و کربلا به شدت در هم تنیده هستند و ایرانیان بخش بزرگی از جمعیت حوزه‌های علمیه و جمعیت نجف و کربلا و از نظر تاریخی بخش بزرگی از مجاورین این دو حرم را ایرانیان تشکیل می‌دادند. بنابراین در دوران شاه هم با اینکه صدام با توجه به انزوایش در آن زمان، از درگیری نظامی با شاه خوف داشت، اما بخش بزرگی از جمعیت ایرانی را از عراق اخراج کرد و سعی کرد دنباله‌ ایران در داخل عراق را قطع کند.

برداشت من این است که عواملی مانند بستر سیاسی مساعد در منطقه و جهان، قدرت‌طلبی خاصی که صدام داشت و می‌خواست عراق را به یک ابرقدرت در منطقه تبدیل کند، احساس خسارتی که حاکمیت عراق در قرارداد سال 1975 با ایران داشت و فکر می‌کردند آن قرارداد را در شراط بدی پذیرفته بودند، قول و قرا‌رهایی که کشور‌های ارتجاعی منطقه با صدام گذاشتند، چراغ سبز‌هایی که آمریکا برای شروع جنگ به صدام نشان می‌داد، و مواردی از این دست، وقوع یک  جنگ را قطعی کرده بود. اگر با توجه به تجربه امروز بخواهیم صحبت کنیم باید بگوییم که ما باید حداقل ظاهر ماجرا را حفظ می‌کردیم و نباید برخی از آن رفتارها را انجام می‌دادیم اما واقعیت امر این است که تاریخ دیروز را با تجربیات  و منطق امروز نمی‌توان محاکمه کرد. دیروز با همان رخدادهایی که در آن زمان بوده و با همان سطح آگاهی و تجربه و اطلاعات و از همه مهم‌تر با توجه به واقع نشدن رخدادهایی که ما تا الان شاهد وقوع آن بودیم، باید تحلیل شود. از این منظر، من موافق این قضیه هستم که باید بهتر برخورد می‌کردیم اما معتقدم که حتی اگر چنین می‌کردیم باز هم قادر نبودیم از وقوع این جنگ مقدر جلوگیری کنیم.
 
در جنگ تحمیلی، اشتباه استراتژیک نکردیم

سال 1359 عراق به ایران تجاوز کرد و مناطق مختلفی از ایران را گرفت و جنگ تا آزادسازی خرمشهر ادامه یافت. پس از آزادسازی خرمشهر ورق جنگ برمی‌گردد و کشورهای منطقه و ابرقدرت‌ها و خود عراق آمادگی داشتند که صلحی صورت بگیرد ولی ما به شدت مخالفت کردیم. یکی از جملات حضرت امام این بود که ما مانند حسین وارد جنگ شدیم و یا به پیروزی می‌رسیم و یا شهید می‌شویم و ما با این تفکر حاضر به پذیرش صلح نشدیم. به نظر شما اگر ما در آن مقطع صلح را می‌پذیرفتیم، خرابی‌ها و کشته‌ها و هزینه‌های کمتری بر مملکت وارد نمی‌شد؟ بهتر نبود ما صلح را بعد از فتح خرمشهر می‌پذیرفتیم؟

شکوهی: من یکی از افرادی هستم که معتقدم بعد از فتح خرمشهر نیز مجبور به ادامه جنگ بودیم. البته امام ظاهراً چنین نظری نداشت. احتمالا این را شنیده‌اید که در آن مقطع، امام خمینی گفته بود من با توجه به شناختی  که از مردم عراق دارم، فکر می‌کنم در این شرایط آن‌ها صدام را رها نکرده و از ما حمایت نمی‌کنند و اگر ما وارد خاک عراق شویم وضعیت تغییر خواهد کرد و در واقع ما هستیم که مهاجم تلقی شده و آن‌ها مجبور به دفاع می‌شوند و اگر قرار است جنگ پایان یابد اکنون بهترین زمان است. علیرغم تأثیر کلام ایشان بر اطرافیان، این اتفاق نیفتاد و به نظر من دلیلش این بود که نظریات کارشناسانه‌ای که در برابر امام ارائه شد، قوی‌تر از نظر امام بود.

در مقطعی که ما خرمشهر را به زور پس گرفتیم هیچ توافق بین‌المللی یا مبنای حقوقی مقبول یا قطعنامه سازمان ملل یا پیشنهاد مکتوب مورد قبول صدام و چیزهایی از این دست وجود نداشت که می‌توانستیم به‌آن متمسک شویم و براساس آن صلح کنیم،  ضمن اینکه در آن زمان صحبت از صلح نبود، بلکه صحبت از آتش‌بس بود یعنی بحث بر سر این بود که فعلاً جنگ را در میادین جنگ تمام کنیم. در تمام سفرهای هیئت‌های کنفرانس اسلامی و سفرهای غیرمتعهدها و میانجی‌گری برخی چهره‌های سرشناس هرگز این بحث مطرح نشد که صدام به مرزهای بین‌المللی عقب می‌رود بلکه بحث سر این بوده که در هر جایی که هستند آتش‌بس شود و بعد مذاکره کنیم و آن ‌را به صلح ختم کنیم. در آن زمان بخش‌های زیادی از ایران مانند منطقه قصر شیرین، خسروی، نفت‌شهر و برخی مناطق دیگر در اشغال عراق بود که ما از لحاظ نظامی قادر به پس گرفتن آن‌ها نبودیم. مثلا وضعیت ارتفاعات آق‌داغ به نسبت ارتفاعات بازی‌دراز ما صورتی بود که از لحاظ نظامی امکان پس گرفتن نفت‌شهر برای ما وجود نداشت مگر این که در یک مصالحه، آنان عقب‌نشینی می‌کردند. اعلام آتش‌بس در آن مقطع به آن معنی بود که عراق در هر جایی که هست تثبیت شود و در مذاکراتی که مشخص نیست چقدر زمان می‌برد، بر سر وجب به وجب جاهایی که در اشغال عراق است باید امتیاز می‌دادیم تا بتوانیم آن‌ها را پس بگیریم.

از طرفی تا آن زمان عراق هیچ خسارتی را متحمل نشده بود و صدام در اوج قدرت بود و تمام خسارات جنگ متوجه ایران شده بود و شهرهای ایران را با موشک و شیمیایی مورد اصابت قرار می‌دادند و تخریب‌های گسترده‌ای را در شهرهای تحت اشغال خود به وجود آورده بودند یعنی خسارت‌هایی که ایران متحمل شده بود بسیار بیشتر از عراق بود. در آن زمان گفته شد توپخانه‌های عراق که به آسانی شهرهای ایران را مورد هدف قرار می‌دادند باید به خاک عراق برگردند و تا عمقی عقب بکشند که دیگر نتوانند به راحتی شهرهای ما را با توپخانه بزنند. بخش‌های اشغال شده توسط عراق را هم به زور نمی‌توانستیم پس بگیریم پس باید بخش‌های دیگری از خاک عراق را متقابلا اشغال کنیم تا اگر سر میز مذاکره نشستیم، چیزی برای چانه زدن داشته باشیم.

مجددا تاکید می‌کنم هنگامی که همه عوامل را که کنار هم می‌گذاریم به این مطلب پی می‌بریم که چیزی که در آن زمان بتوان بر مبنای آن مصالحه کرد وجود نداشت. مطالبی که بعدها گفته شد از قبیل اینکه کشورهای عربی حاضر بودند تمام خسارت جنگ را بپردازند و بازسازی ایران را برعهده گیرند، صرفاً در حد حرف بود که البته همین حرفها نیز بعدا گفته شد و حتی در آن زمان نیز مطرح نشده بود. بنابراین برداشت من این است که نظریات کارشناسانی که به امام توضیح دادند که ما مجبور به ادامه جنگ هستیم، به قدری منطق درونی‌اش محکم بود که امام را وادار کرد از نظراتش عقب‌نشینی کند و جنگ ادامه پیدا کرد.

به نظر نمی‌رسد صحبت‌های شما توجیهی باشد برای آنچه اتفاق افتاد. یعنی شما یک سری دلایل به ظاهر منطقی را کنار هم چیده و در نهایت اینگونه نتیجه می‌گیرید که این جنگ باید اتفاق می‌افتاد و ادامه پیدا می‌کرد. اما قطعنامه 598 در 29 تیر 66 تصویب می‌شود و ما بیش از یک سال بعد، آن را به اجبار می‌پذیریم. یعنی تقریباً 15 روز پس از ساقط کردن و مورد هدف قرار دادن هواپیمای مسافربری ایران و حملات شیمیایی صدام در کردستان عراق و داخل ایران که تشدید شده بود، ناچار به پذیرش قطعنامه می‌شویم. به نظر می‌رسد شیوه و هدف ما ادامه جنگ بود و اگر غیر از این بود، ما می‌‌توانستیم در 29 تیر سال 1366، قطعنامه را- حتی با شرایط بهتری- بپذیریم زیرا بعد از این مقطع است که بسیاری از جاها مثل فاو و جاهایی را که گرفته بودیم، در عملیات‌های بعدی از دست دادیم. این امر ما را به این نتیجه می‌رساند که ما قصد ادامه جنگ داشتیم لذا یک سری دلایل  مانند آنچه شما گفتید را ‌مطرح می‌کنیم.

بنده مقطع مناسبی را که می‌بایست جنگ تمام می‌شد نه سال 1367 که قطعنامه را پذیرفتیم و نه سال 1366 که قطعنامه 598 تصویب شد و نه سال1361 که خرمشهر را پس گرفتیم، نمی‌دانم. اگر عزم ما در آن زمان پایان جنگ بود، شاید در مقطع دیگری می‌توانستیم بحث مذاکره برای پایان جنگ را در دستور کار قرار دهیم از جمله بعد از فتح فاو. اما واقعیت قضیه این است که برخی مسئولین جمهوری اسلامی و شاید شخص امام، معتقد بودند پس از ورود ما به خاک عراق، باید غلبه نظامی رخ دهد. اگر بخواهم اشکال یا اعتراضی به روند تصمیم‌گیری مسئولان ما در آن مقطع وارد کنم، عمدتا به این مسئله است که آن‌ها در ذهنشان غلبه نظامی  یا تسلیم شدن عراق در برابر زور ایران را میسر می‌دیدند و تصور می‌کردند که شرایط بین‌المللی به‌گونه‌ای خواهد شد که دنیا، صدام را وادار به پذیرش شرایط ایران خواهد کرد.

ایران در فاصله بین سال‌های 59 که جنگ شروع می‌شود و 61 که خرمشهر آزاد شد و 66 که قطعنامه تصویب می‌شود، در صدد غلبه نظامی بود اما زمانی که آیت‌الله هاشمی رفسنجانی کار خود را به عنوان فرمانده جنگ و جانشین فرمانده کل قوا شروع کرده بود، به‌صراحت به امام گفته بود و به مسئولین و فرماندهان نظامی هم منتقل کرده بود که من یک پیروزی بزرگ می‌خواهم تا بعد از آن صلح و جنگ را تمام کنم. بنابراین استراتژی جنگی که آقای رفسنجانی تعیین کرده بود، مقداری با استراتژی تبلیغی و اعلانی جمهوری اسلامی تفاوت داشت.

این توضیح را بدهم که وقتی با کشوری می‌جنگیم سیاست‌های اعلانی خود را تهییجی تعیین می‌کنید زیرا شما نیاز به حماسه، شور، قدرت، مشارکت مردم و امید به پیروزی دارید. این بخشی از جنگ است و ما نمی‌توانیم بگوییم ما شکست می‌خوریم ولی باز هم باید در جنگ شرکت کرد. جمهوری اسلامی با این فرض که از لحاظ نظامی باید غلبه کند، عملیات خود را در خاک عراق ادامه داد اما هر زمان خواست جایی را تثبیت کند و بگیرد و در آنجا بماند، عراق نیز قدرت، حامی و امکانات نظامی داشت و اقدامات متقابل انجام می‌داد. بنابراین در جریان عمل در عرصه نظامی نه برای ایران و نه برای عراق غلبه نظامی را به طور مطلق شاهد نبودیم. البته در بسترهای متفاوت گاهی به صورت زیگزاگی ما و گاهی ‌آن‌ها پیش می‌افتادیم. از لحاظ ظاهر ماجرا عراق قوی‌تر بود اما مباحث اعتقادی، ایمانی و روحیه جمهوری اسلامی قوی‌تر بود و همچنین انگیزه‌ها خالص‌تر بود که این موارد بسیاری از ضعف‌ها و نداشته‌های ما را جبران می‌کرد.

پس از قبول قطعنامه 598 مقاله‌ای به عنوان سردبیر کیهان هوایی نوشتم با این تیتر که «قصه مظلومیت ما در جنگ، قصه سگ‌های رها و سنگ‌های بسته بود». به تعبیر واقعی کلمه همه آنچه دولتی برای جنگیدن نیاز داشت از نقاط مختلف دنیا از شوروی، آمریکا، آلمان و فرانسه در اختیار عراق قرار می‌گرفت. مثلاً سوپراتانداردها، هواپیماهای استراتژیک فرانسوی بودند که فروش آن به کشورهای دیگر ممنوع بود ولی تعدادی از آنها را به عراق قرض داده بودند که پس از سرنگونی یکی از آن‌ها توسط ایران، بقیه را پس گرفتند. ما برای تهیه چرم دچار مشکل بودیم چون گفته می‌شد برای پوتین سربازان استفاده می‌شود. نمی‌توانستیم سیم‌خاردار بخریم زیرا ادعا می‌شد جزء مصالح جنگی است. آن زمان بنده سردبیر کیهان هوایی بودم. ما تعدادی از داروهای مورد نیاز سربازان را در کیهان هوایی منتشر کردیم تا ایرانیان خارج از کشور اگر می‌توانند برای ایران بفرستند. بلافاصله به ما گفتند که این لیست را بردارید زیرا اگر معلوم شود که این داروها مصرف پزشکی برای جنگ دارد، تحریم می‌شویم و دیگر اجازه فروش به ما نخواهند داد. بنابراین شرایط جنگی به زیان ما و به نفع صدام بود. اما نکته‌ای که وجود داشت این بود که ما منتظر این بودیم که یک اتفاقی در جنگ بیفتد تا از نظر نظامی بتوانیم غلبه پیدا کنیم. آن سیاست‌های اعلامی مانند «جنگ، جنگ تا پیروزی» یل «جنگ، جنگ تا رفع فتنه در عالم» یا «جنگ، جنگ تا فتح قدس» و مواردی از این دست، بیشتر از این که سیاست‌های واقعی و عینی میان‌مدت یا کوتاه‌مدت ما باشد یک آرمان یا یک اهرم تهییج مردم بود که در جای خود نیز ضرورت داشت. اما استراتژی نظامی ما به حساب نمی‌آمد.

در اینکه استراتژی نظامی ما واقعا چه بود، در این قضیه مقداری ابهام می‌بینم. آیا ما می‌خواستیم بغداد را از نظر نظامی بگیریم و صدام را مجازات و سرنگون کنیم یا اینکه بخشی از عراق را بگیریم و سر میز مذاکره با دست برتر به پیروزی مورد نظر خود برسیم؟ در این موضوع ابهام وجود دارد. بعدها معلوم شد فرماندهانی مانند آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در آن مقطع ارزیابی‌شان این بود که اگر ما یک غلبه نظامی واقعی و تثبیت خود در آنجا را داشته باشیم، جنگ تمام خواهد شد. از نظر آقای هاشمی این اتفاق فتح بصره یعنی جدا کردن بصره از بقیه قسمت‌های عراق بود. ما این کار یعنی فتح بصره را از عملیات بدر شروع کردیم و در مجنون هم این کار را پی گرفتیم و بعد در والفجر8 و کربلای4 و کربلای5 هم به دنبال تحقق همین هدف بودیم اما هرگز این هدف محقق نشد. حتی فاو را که گرفتیم با وجود اینکه از جهاتی ارزش نظامی داشت اما به میزانی تثبیت نشدیم که بتوانیم آن را سر میز مذاکره ببریم و عراقی‌ها می‌دانستند با یک حمله نظامی جدی، احتمالا عقب‌نشینی خواهیم کرد که این اتفاق نیز افتاد، البته با استفاده از سلاح‌های شیمیایی وسیع و استفاده‌های گسترده از امکاناتشان و از جمله بعد از تصویب قطعنامه که ما از نظر نظامی در موضع ضعف بودیم.

یک نکته تاریخی را هم عرض کنم. زمانی که قطعنامه 598 در شورای امنیت برای تصویب مورد بحث بود، جمهوری اسلامی به نوعی در تعیین محتوای آن مداخله کرد. همین امر نشان می‌دهد که جمهوری اسلامی این احتمال را می‌داد که روزی مجبور شود این قطعنامه را بپذیرد. در آن زمان ما از طریق شوروی پیغام دادیم که اگر این قطعنامه به‌گونه‌ای تصویب شود که حقوق ما در آن ملاحظه شود، مانند تعیین متجاوز، بازگشت به مرزهای بین‌المللی و تأمین خسارت، ممکن است آن را بپذیریم. در همان زمانی که قطعنامه به طور خام در دست بررسی بود ظاهراً امام در جلسه‌ای با مسئولین اعلام کردند در صورت تفاهم آمریکا و شوروی بر سر جنگ، کار ما دشوار خواهد شد. برای این که ما پیش‌بینی این مسائل را می‌کردیم، از طریق برخی مسئولین وزارت خارجه وارد مذاکره با شوروی شدیم و پیشنهادهای خود را به شوروی دادیم. شوروی هم به یک معنا از طرف ما این مفاد را در قطعنامه تزریق کرد. محتوای قطعنامه ذووجه بود یعنی هم می‌توانست به نفع عراق باشد و هم به نفع ایران. به نظر می‌رسد ماهیت قطعنامه 598 به گونه‌ای بود که به نفع طرف ضعیف -از نظر نظامی- در جنگ عمل می‌کرد و به همین دلیل پس از تصویب شدن، عراق فوراً آن را پذیرفت چون در موضع ضعف نظامی قرار داشت. در آن زمان ما در خاک عراق بودیم و عراق حاضر به بازگشت به مرزهای بین‌المللی بود و ما مجبور می‌شدیم خاک عراق را تخلیه کنیم که این به نفع عراق بود. بنابراین صدام در آن شرایط قطعنامه را فوراً پذیرفت.

پس از این که ما قطعنامه را نپذیرفتیم، توجیه بین‌المللی برای حمایت از صدام فراهم شد و صدام برای مقابله با ایران مهار گسیخته عمل کرد و تمام قواعد جنگی را زیر پا گذاشت و جنایات جنگی مختلفی را مرتکب شد تا بتواند در میدان نظامی غلبه کند و این گونه هم شد. در آن فاصله کم، فاو، مجنون و برخی مناطق شمالی عراق را از دست دادیم. در اینجا صدام احساس کرد دست برتر نظامی را دارد لذا زمانی که ما قطعنامه 598 را پذیرفتیم، او به آن تن نداد زیرا احساس می‌کرد ایران در موضع ضعف است و قطعنامه به نفع ایران تمام می‌شود و اگر به جنگ از موضع قدرت ادامه ندهد، ضرر کرده است لذا به حملات نظامی خود ادامه داد. در مقابل، در ایران مردم به صحنه آمدند و هم در مرصاد که عراق از منافقین حمایت کرده بود و هم در جنوب، عراق را پس زدند. در واقع روز قبول قطعنامه برای عراق بعد از ما است، یعنی در مرداد ماه و زمانی که مجدداً از لحاظ نظامی شکست خورد.

جناب آقای شکوهی! ما طبق فرمایش حضرت امام مانند حسین وارد این جنگ شدیم اما با یک نرمش قهرمانانه در 27 تیرماه، مانند امام حسن صلح را پذیرفتیم. یکی از علل پذیرش قطعنامه که شما در صحبت‌هایتان فرمودید، مجوزی بود که به عراق داده شده بود که هر کاری دوست دارد انجام دهد و نشانه آن نیز حملات شیمیایی بود. جدای از این علت، علل دیگری که باعث پذیرش قطعنامه از سوی ایران شد، چه بود؟

شکوهی: من واقعیت‌های آن زمان را آن‌گونه که خود درک کردم، خدمت شما عرض می‌کنم. البته اکنون آن علل از زوایای مختلف، در حال بررسی و تحلیل است که به نظر من در مواردی، یافتنی نیست بلکه بافتنی است. بدین معنی که مطالبی در مورد آن مقطع از تاریخ جنگ گفته می‌شود که غلط و غیرواقعی و ساختگی است.

اولین نکته که باید بگویم این است که همانطور که امام به کلیت مسئولین جمهوری اسلامی و به خصوص به فرماندهان جنگ اعتماد داشت، بنده هم کاملا ًاین اعتماد را متوجه مسئولین جمهوری اسلامیِ آن زمان می‌دانم و معتقدم در هر تصمیم، پیشنهاد و استراتژی که مد نظرشان بوده، قطعا خیرخواهی برای ملت ایران وجود داشته، ولو در مقطعی اشتباه کرده باشند.
 
در جنگ تحمیلی، اشتباه استراتژیک نکردیم

می گویند بعضی مسئولین مثل آقایان هاشمی رفسنجانی و میرحسین موسوی و دیگران  خیانت کرده‌اند.

شکوهی: من تحت هیچ شرایطی این تحلیل‌های سیاسی بعدی را که می‌خواهند جایگزین واقعیت‌های تاریخی آن زمان کنند، نمی‌پذیرم چون هیچ قرینه و دلیلی برای اثبات این ادعاها در اختیار ندارم. از نظر من کینه‌های سیاسی بعدی، در قالب گزاره‌های تاریخی جلوه داده می‌شود و برخی از اسناد و شواهد و مدارک، جعل، ساخته و گزینش می‌شود تا بتوانند ادعاهای خیانت برخی از این بزرگان را مطرح کنند. بنابراین من مسئولین جمهوری اسلامی در آن مقطع را همان‌گونه که امام آن‌ها را خادم و دلسوز می‌دانست و حتی معتقد بود پیشنهاد قبول قطعنامه برایشان تلخ بوده، مورد اعتماد می‌دانم.

نکته دوم اینکه قبول ندارم از نظر نظامی جمهوری اسلامی قادر بود بر صدام غلبه پیدا کند و بنابراین قبول ندارم که جنگ تا فتح کربلا و بغداد و بعدها تا فتح قدس می‌توانست ادامه پیدا کند. آن جنگی که در ذهن امام بود که «تا رفع فتنه در عالم» باید ادامه پیدا کند، جنگ نظامی ایران و عراق نبود بلکه یک مبارزه دائمی با ظلم و سلطه بود که همه اشکال مبارزه را در بر می‌گرفت و می‌توانست در موقعیت‌های زمانی متفاوت، رنگ‌های متفاوتی به خود بگیرد. بنابراین بنده به امکان غلبه نظامی بر عراق باور ندارم.

نکته سوم اینکه این جنگ نمی‌توانست برای همیشه ادامه پیدا کند و باید در یک جایی تمام می‌شد. بخصوص از مقطعی که معلوم شد ما پیروزی را در چشم‌انداز خود نداریم و امکانات و هزینه لازم و بیشتر از توان کشور را هم در اختیار نداریم، حتماً می‌بایست راهکاری برای به اتمام رساندن جنگ پیدا می‌کردیم. آقای هاشمی رفسنجانی معتقد بود «یک پیروزی خوب» می‌تواند موجب شود که با دست پر روی میز مذاکره بنشینیم. این استراتژی‌ای بود که اگر محقق می‌شد شاید نتیجه بهتری می‌گرفتیم اما ما نتوانستیم این استراتژی را محقق کنیم. ما در هر صورت رسالت پایان دادن به جنگ را هم بر دوش داشتیم.

نکته چهارم اینکه مسئولین جمهوری اسلامی در آن زمان در قالب های مختلف شهادت دادند که جمهوری اسلامی توان ادامه جنگ را ندارد و امام را در جایگاهی قرار دادند که باید تصمیم می‌گرفت. در این مقطع نقش قهرمانانه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی را نباید انکار کرد. ایشان با تحلیل‌های متفاوت و اطلاعات جامعی که از ارکان مختلف در اختیارش قرار گرفته بود، با روحیه مخالفت با جنگ، در صدد بود جنگ را پایان دهد. وقتی این شرایط تلخ به وجود آمد که هم پیروزی دور از دسترس قرار گرفت و هم امکانات ما تحمل کشیدن هزینه‌های جنگ را نمی‌آورد، ما چاره‌ای غیر از این نداشتیم که به امام رسما پیشنهاد بدهیم که جنگ تمام شود. چهار یا پنج روز قبل از قبول رسمی قطعنامه از سوی امام، آقای هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود نوشته است ما سران قوا را جمع کردیم، آقا سیداحمدآقا هم آمدند و بحث کردیم و ضرورت پایان جنگ را آنجا به اجماع تصویب کردیم. بعد خدمت امام رفتیم و به بحث پرداختیم. مجموع اسناد و مدارکی که در اختیار امام قرار گرفت، ایشان را هم به این نتیجه رساند که جنگ باید پایان بپذیرد.

جدای از حرف‌های تبلیغی، اعلانی و آرمانی که در کلام امام بود و آقای رفسنجانی هم در خطبه‌های نماز جمعه و در جا‌های دیگر مطرح می‌کرد که محتوایش ادامه جنگ بود و این که «اگر این جنگ 20 سال هم طول بکشد ما ایستاده‌ایم و کوتاه نمی‌آییم و صدام باید مجازات شود و خودمان هم باید مجازاتش کنیم»، علی‌رغم همه این حرف‌ها، آنجا که پای مصلحت بزرگتر یعنی حفظ جمهوری اسلامی به میان آمد، امام در این مقطع و با این وضعیت، دیگر هیچ توجیهی برای ادامه جنگ نداشت، لذا  نظر مسئولان را پذیرفت.

امام خمینی در این جریان، یک کار بسیار بزرگ انجام داد. بعضی از این کارهای بزرگی که به دست امام اتفاق افتاد، اگر ایشان نبود شاید ما در بن‌بست هایی می‌افتادیم و قادر به حل آن نبودیم و یا اگر هم کسانی بعد از امام می‌خواستند آن را حل کنند، به خیانت متهم می‌شدند. اصلاح قانون اساسی از این موارد بود که با توجه به اینکه اصلی در قانون اساسی برای این کار نداشتیم، نیاز به یک تدبیر فراقانونی یا شبه‌ولایتی داشت. در آن مقطع مقبولیت امام به گونه‌ای بود که می‌توانست چنین تصمیمی بگیرد یعنی شورایی برای این کار به وجود آورد و بعد در اصلاح قانون اساسی، آن شورا را هم به صورت یک نهاد قانونی گنجاندند. جنگ نیز از آن دست مواردی بود که اگر امام آن را تمام نمی‌کرد، با آن شعارهایی که داده بودند، دست رهبران بعدی به‌شدت بسته می‌شد. آنها اگر صلح را می‌پذیرفتند متهم به خیانت می‌شدند و اگر نمی‌پذیرفتند کل کشور را بر باد می‌دادند. امام همانطور که خود در پیام مشهورشان گفته‌اند اگر آبرویی داشتند با خدا معامله کردند و یک تصمیم بزرگ را گرفتند.

یکی از هنرمندی‌های امام در قبول قطعنامه 598 این بود که اجازه ندادند این تصمیم به نام دیگران ثبت شود و متهم شوند و ایشان منزه در کنار قرار بگیرند و مثلاً رزمندگانی که خود را برای جنگ درازمدت آماده کرده بودند، دلگیر و دلخور شوند و از آن آدم‌های مشخص اعلام برائت کنند. آقای هاشمی رفسجانی چنین پیشنهادی به امام داد که «اگر به دلیل جایگاهتان، شما نمی‌توانید صلح را بپذیرید، من می‌پذیرم و بعدا شما مرا محاکمه کنید» اما امام این پیشنهاد را نپذیرفت و فرمود: اگر قرار باشد قطعنامه را بپذیریم، من باید بپذیرم و بعد قطعنامه را پذیرفتند و رسما این مسئله را اعلام کردند. ایشان به تمام رزمندگان گفتند که انرژی انقلابی خود را نگه دارید چون روزی فرا خواهد رسید که ما انتقام خود را بگیریم. همچنین گفتند ما در جنگ جدی بودیم و در صلح هم جدی هستیم. تاکید کردند که به مسئولین فشار نیاورید و بدگمان نشوید که من به شدت به آنان اعتماد دارم و دلسوز هستند. تمام صحبت‌های امام در بحث قطعنامه به گونه‌ای مطرح شد و سیاست‌های آن به گونه‌ای پیش رفت که قبول قطعنامه به جای افتراق بین مجموعه نیرو‌های انقلاب، موجب وحدت و انسجام شد. امری که متأسفانه اکنون در بازخوانی قطعنامه و رخدادهای آن زمان دوباره به عنصر اختلافی تبدیل شده است. برای اینکه گروهی می‌خواهند اختلافات امروز سیاسی خود را با بعضی از چهره‌ها به عنوان امر تاریخی جلوه دهند و برخی از نیروها را خائن معرفی کنند و فکر می کنند تیزهوش‌تر از امام و بقیه بودند که در همان زمان متوجه این قضیه شده‌اند!

آقای شکوهی! امامی که ما می‌شناسیم قائل به ادای تکلیفی بودند که بر عهده خودشان احساس می‌کردند و بسیاری از مسائل دیگر  برای ایشان در اولویت‌های بعدی قرار داشت. وقتی امام از پاریس باز می‌گردند، ‌از ایشان می‌پرسند چه احساسی دارید؟ می‌فرمایند هیچ.

شکوهی: این «هیچ» به چه معنا بود؟

یعنی اینکه بعد از 15 سال تبعید و بیرون کردن شاه احساس خوشحالی نکردند و آن را وظیفه می‌دانستند که به آن عمل کردند و امروز احساسی که دنیوی باشد، نداشتند و از نظر درونی شاید خوشحال بودند که به وظیفه خود عمل کرده‌اند.

 شکوهی: اجازه بدهید من این امر را  توضیح دهم که بدفهمی ایجاد نشود. در آن زمان بختیار تهدید کرده بود اجازه ورود به هواپیمای امام را نمی‌دهد و ممکن بود هواپیما را در آسمان بزنند و جان امام به خطر بیفتد. لذا در این سئوال، صحبت از احتمال ترسیدن ایشان بود و امام در پاسخ خبرنگار، این مفهوم را منتقل کرده بود که نمی‌ترسد. بنابراین سخن ایشان به این معنی نبود که من به خاطر بازگشت به ایران حسی ندارم. ایشان در واقع ترس را از خود نفی کرده بودند.

در هر صورت بر اساس شرایطی که برای امام ترسیم کردند ایشان به این نتیجه رسید که باید صلح را بپذیرد. اما دو روز بعد از قبول قطعنامه، یعنی 29 تیرماه پیامی داد و قبول این قطعنامه را به نوشیدن جام زهر تعبیر کرد. دلیل این تعبیر امام چه بود؟ برخی قائل هستند که این نشان‌دهنده خیانت بعضی از مسئولین است یا اینکه امام هدف دیگری داشتند که محقق نشده. تعبیر شما چیست؟

شکوهی: برداشت من این است ما در جنگ دو استراتژی داشتیم: اول استراتژی دفاع از خودمان و دیگری استراتژی تنبیه متجاوز. ما در استراتژی دوم موفق نبودیم و نتوانستیم در آن مقطع صدام را مجازات و شرایط خود را به دولت عراق تحمیل کنیم. از این منظر پایان جنگ به آن شکل و تحت فشار دشمن برای ما تلخ بود. تعبیر «جام زهر» هم بیان تلخی و شدت تلخی این ماجرا است. اگر تمام پیام‌های آن روز امام را تحلیل کنیم متوجه این مفهوم می‌شویم. امام در یکی از پیام‌ها خطاب به رزمندگان همین جمله را دارند که «مسئولین را از پیشنهادی که دادند،  شماتت و سرزنش نکنید که این ماجرا برای آن‌ها  نیز تلخ بوده است». بنابراین «جام زهر» را همه ما خوردیم. ما در استراتژی‌های جنگی خود هدفی را تعیین کرده بودیم که به آن نرسیدیم واین امر برای ما تلخ بود.

نکته جالبی که شاید شما نیز شنیده باشید پایان جنگ برای  افراد بسیاری خوشحالی ایجاد کرد اما برای بسیاری از مردم ما تلخ و ناگوار بود. در تحریریه نشریه‌ای که کار می کردیم، زمانی که بیانیه پذیرش قطعنامه از رادیو قرائت شد، من و یکی از دوستان گریه کردیم چون ما هم همان تلخی را در جان احساس کرده بودیم. البته تعدادی از همکاران به شدت خوشحال شدند که جنگ تمام شد و از زاویه دیگری ماجرا را دیده بودند. بنابراین برای تعداد زیادی از رزمندگان و مسئولین و خود امام و بخش‌هایی از مردم پایان جنگ  به آن شکل تلخ بود.
 
در جنگ تحمیلی، اشتباه استراتژیک نکردیم

چرا بعدها پایان جنگ شیرین شد؟

شکوهی: این تعبیری است که آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در خاطراتشان به نقل از امام گفتند زیرا دستاوردهای پذیرش قطعنامه، بیش از آن شد که در ابتدا انتظار می‌رفت. واقعیت این است که خیلی از رخدادها در سلسله عللی که ما از قبل طراحی کرده‌ایم، قرار ندارند. اکنون حدود30 سال از قبول قطعنامه گذشته است و می‌توان تفاوتهای بن جایگاه ایران و عراق را درنظر گرفت. رژیم قبلی عراق سرنگون شده و رهبرانشان محاکمه و اعدام شده‌اند. تحولات عجیبی در منطقه رخ داد و ما خواسته یا ناخواسته به ابرقدرت منطقه‌ای تبدیل شده‌ایم که دیگران روی ما حساب می‌کنند و این در حالی است که معلوم نیست دولت جدید عراق بدون حمایت ایران بتواند قدرت سیاسی خود را حفظ کند. خیلی از اتفاقات بعدی نشان می‌دهد که قبول قطعنامه به نفع ما بوده است. رخدادهایی که در سال 69 و در جریان اشغال کویت از سوی صدام پیش آمد و حماقتی که صدام در آن ماجرا به خرج داد و خود را معرض سقوط قرار داد، از اتفاقاتی بود که با شاید با زیاده‌خواهی‌ صدام قابل توجیه باشد اما با علل عادی قابل توجیه نیست. وی این حماقت را در حالی مرتکب شد که هیچ بستر بین‌المللی برای موفقیت او وجود نداشت. ما نمی‌توانیم این قضیه را جز سیلی خداوند تلقی کنیم چون صدام با کمترین عقلانیت سیاسی نباید این کار را انجام می‌داد. نکته جالب در این ماجرا، نامه‌هایی است که صدام قبل از اشغال کویت با آیت‌الله هاشمی رفسنجانی رد و بدل کرده بود و در یکی از نامه‌ها رسما اعلام کرده بود که تمامی خواسته‌ها و شرایط ایران را می‌پذیرد. آیت‌الله هاشمی هم آن نامه‌ها را به عنوان اسناد رسمی تحویل سازمان ملل داد تا ثبت جهانی شود و بعداٌ بتوان به آن احتجاج حقوقی کرد. خیلی از اتفاقات دیگری هم بعدها رخ داد که می‌توان آنها را شیرینی بعد از پذیرش قطعنامه تلقی کرد.

 آقای محسن رفیق‌دوست معتقدند که شرایط به آن گونه‌ای که برای امام ترسیم کردند نبوده و زمانی که ما قطعنامه را پذیرفتیم، عراق از غرب و جنوب به ایران حمله کرد و ما شکست سختی به عراق تحمیل کردیم. او می‌گوید آن شکست، از 8 سال جنگ  برای آنان مفتضحانه‌تر بود و این نشان می‌دهد که ما همچنان قدرت ادامه جنگ را داشتیم.

شکوهی: این مدل تحلیل واقع‌بینانه نیست. ما در گزارش‌هایی که در روزهای آخر جنگ داشتیم، این نکته بود که نیروهای داوطب تمایل زیادی ندارند به جبهه بروند. از زمانی هم که پیروزی از دسترس خارج شد و همه فهمیدند جنگ فرسایشی شده و به پیروزی کوتاه‌مدت امیدی نیست، شوق به جبهه رفتن و میل به حضور در جبهه بسیار کمتر شد. امکانات نظامی ما نیز در حدی نبود که بتوان یک جنگ بزرگ را با آن ابعاد ادامه داد. توان اقتصادی کشور به شدت افت کرده بود. همه مسئولین جمهوری اسلامی اعم از اقتصادی و نظامی معتقد بودند ما قادر به ادامه جنگ نیستیم. این را در همان زمان نوشتند و ارائه دادند.

بسیاری از آقایان در حال حاضر، تاریخ گذشته را آن گونه‌ای که دوست دارند تعریف می‌کنند. به نظر من آقای هاشمی رفسنجانی وقتی خاطرات روزانه خود را می‌نوشت، دست خودش را می‌بست چون ما با نوشتن این مسائل، بعدها نمی‌توانیم تاریخ زندگی خود را رفو کنیم و هر طور که خواستیم آن را بنگاریم. متاسفانه خیلی از مسئولان آن دوره الان دارند تاریخ خود را رفو می‌کنند. ما وزیری داریم که در دولت میرحسین موسوی وزیر اقتصاد بود و یکی از آن نامه‌هایی را نوشت که امام به آن استناد کرده بود. وی در آن نامه استدلال کرده بود که چرا توانایی ادامه جنگ را نداریم. بعدها در سال 88 و آن رخدادهای انتخاباتی و وقتی آقایان هاشمی و میرحسین موسوی و دیگران درگیر شدند، آقایان گفتند نامه را ما ننوشتیم و یا مجبورمان کردند آن نامه را بنویسم. یعنی آقایان الان حاضر به پذیرش مسئولیت اقدامات آن زمان خود نیستند. اگر وضعیت برای بسیاری از آقایان معکوس می‌شد؛ فرض بفرمایید امروز میرحسین موسوی محبوب بود، یقین بدانید این آقایان تاریخ آن دوره خود را به گونه‌ای تعریف می‌کردند که کاملا با این تحلیل انطباق داشته باشد. بنابراین بخش بزرگی از افرادی که اکنون - حال من اسم نمی برم و به وفور هستند - چون در آن زمان عیناً تاریخ خود را ننوشته‌اند، اکنون آن را بازخوانی و بازنویسی می‌کنند و بر اساس میل و منافع امروز خود، جای دوست و دشمن را تغییر می‌دهند. من مواردی را سراغ دارم که یک فرد، یک ماجرا را در دو زمان تعریف کرده است و به دو گونه از آب درآمده است چون بر اساس مقتضیات آن جمع و آن زمان ارائه شده بود.

بنابراین بنده معتقدم نه آقای هاشمی رفسنجانی و نه میرحسین موسوی و نه محسن رضایی و نه دیگران نمی‌توانستند جز این روندی که جنگ پیش رفته، کار دیگری بکنند. قبول قطعنامه جزو تصمیمات پخته نظام بود که هرکسی آن را پیشنهاد داد خدا خیرش دهد و هر کس پذیرفت خدا اجرش را در آخرت زیادتر کند. نتایج آن هم برای جمهوری اسلامی بسیار مثبت بوده است. آن‌ افرادی که امروز پذیرش قطعنامه را «جام زهر»ی تلقی می‌کنند که مسئولین وقت جمهوری اسلامی آن را به امام نوشاندند، هیچ راه‌حلی برای پایان جنگ ندارند و همچنان در توهم به سر می‌برند که گویی ما می‌توانستیم از لحاظ نظامی پیروز شویم و آقایان امکانات نمی‌دادند. در حالی که ما می‌دانیم بیش از 50 درصد بودجه کشور به صورت مستقیم و غیرمستقم در اختیار جنگ بود. در آن زمان مردم ما هم اوج همبستگی با حکومت را احساس می‌کردند و حتی بخشی از حقوق ناچیز و درآمدهای ناچیز خود را به جبهه اختصاص می‌دادند. علیرغم همه این موارد، تداوم جنگ در آن وضعیت امکان نداشت. آقایان نه برای تدام آن راهکار نشان می‌دادند و می‌توانند نشان بدهند و نه برای نحوه پایان جنگ راه‌حلی داشتند و دارند.

قریب به صد درصد صحبت‌های شما دفاع از تصمیمات مسئولان بود از روز اول جنگ تا قبول قطعنامه. از هر منظری که وارد شدیم شما سفت و سخت از تصمیماتی که آ‌ن دوره گرفته شده بود، دفاع کردید. به نظر شما از ابتدا تا پایان جنگ اشتباهی مرتک نشدیم؟

شکوهی: من معتقدم اشتباهات استراتژیک و کلان مرتکب نشدیم ولی در نحوه اداره و در نحوه پیش‌برد امور جنگ و در استفاده از اهرم‌های دیگر، اشتباهات زیادی داریم. یکی از حوزه‌هایی که قطعاً جدی نگرفتیم و ضرر کردیم و می‌شود نمونه‌های زیادی نشان داد، استفاده نکردن از دیپلماسی فعال بود، هم برای رساندن به توافقات خوب به نفع خودمان و هم برای بی‌پشتوانه کردن صدام در میان حامیانش و هم در کسب حامیان جدید به نفع خودمان و هم برای رساندن به یک مجرایی که جنگ به نفع ما تمام شود. از همه مهم‌تر یک دیپلماسی عمومی برای اینکه افکار عمومی دنیا را با خود هم‌سو کنیم و اینگونه نشود که هم مظلومانه مورد تجاوز قرار بگیریم و هم دنیا  ما را جنگ‌طلب و مسئول ادامه جنگ تلقی کند. در این ابعاد من می‌‌توانیم نمونه‌های فراوانی از ضعف و سستی و بی‌تدبیری و تصمیمات تاکتیکی  غلط را ذکر کنم. اما در سه محور اصلی یعنی در مقطع شروع جنگ و در مقطع تداوم جنگ بعد از فتح خرمشهر و در مقطع قبول قطعنامه598، معتقدم تصمیمات درستی گرفتیم که منطق و توجیه خود را دارد و به این دلیل نمی‌توان مسئولین وقت جنگ را سرزنش کرد.

اینکه ما نتوانستیم تمامی بندهای قطعنامه را اجرایی کنیم و مشخصا اینکه عراق به عنوان متجاوز جنگی باید به ما خسارتی می‌داد و هیچ وقت محقق نشد، آیا این موضوع را در راستای همان ضعف دپیلماسی می‌دانید؟

شکوهی: اجرای قطعنامه‌های شورای امنیت سازمان ملل، نیاز به حمایت ابرقدرت‌هایی دارد که در شورای امنیت دارای حق وتو هستند. اگر آن کشورها با ما همسو بودند و ما جزو متحدین آن‌ها به حساب می‌آمدیم، تاکنون تمام مفاد قطعنامه اجرا شده بود. یکی از دلایلی که تمام مفاد قطعنامه اجرا نشد، این بود که برخی از ابرقدرت‌های موجود در شورای امنیت مخصوصا آمریکا با ما مشکل دارند. در مورد کویت، خسارت‌های کویت را تصویب و تعیین کردند و آن را از محل صادرات نفت عراق تامین کرده و به کویت دادند. این کار در مورد ما انجام نشد و با چانه‌زنی هم این اتفاق نمی‌افتاد.

البته از مقطع سقوط صدام به بعد اوضاع مقداری تغییر کرد. یعنی میزان هماهنگی دولت عراق با ایران به قدری هست که بتوان مفاد قطعنامه را اجرا کرد اما الان ما حاضر نیستیم فشار متفاوتی برای رسیدن به مفاد قطعنامه به دولت فعلی عراق وارد کنیم. ضمن اینکه اگر در عراق حضور پیدا نکنیم دیگران جای ما را پر می‌کنند و این به زیان منافع درازمدت ما خواهد بود. لذا اکنون انگیزه‌ گذشته برای آن قضیه وجود ندارد. شاید هم برخی از مسئولان ما فکر می‌کنند از منظرهای دیگری ما به بخشی از حقوق خود رسیده‌ایم. مثلاً تعداد زیادی هواپیما که صدام در جریان جنگ با آمریکا به ایران منتقل کرده بود یا خلبان‌های عراقی زمان جنگ با آمریکا، هنگام فرار وارد خاک ایران شده و در فرودگاه ایران فرود می‌آمدند، اکنون در اختیار ما است که گفته می‌شود تا سقف 100 و 110 هواپیما از آن زمان در ایران مانده است. نفت برخی از مناطق مرزی عراق در این سالها به شکلی برداشت شده است که صادرات آن از طریق ایران، منافع زیادی برای ما داشت. بنده مدعی نیستم این موارد خسارات وارده به ایران را جبران می‌کنند. به هر حال تمامی بندهای قطعنامه باید اجرا شود و هر دولتی در عراق سر کار باشد، ولو دوست و متحد ما باشد، ما باید از حقوق ملت خود دفاع کنیم.  این یکی از مصادیقی است که اگر دیپلماسی فعالی داشتیم و داشته باشیم، می‌توانیم بخشی از آن را محقق کنیم.
 
در جنگ تحمیلی، اشتباه استراتژیک نکردیم
 
و حرف پایانی؟

شکوهی: اجازه دهید در پایان بر یک نکته گفته شده مجددا تاکید کنم. از سال 88 به بعد تعدادی کتاب، مجله و نشریه در رابطه با رخدادهای جنگ و قطعنامه 598 نوشته شده (مثل کتاب «راز قطعنامه» یا مطالب نشریه «رمز عبور» یا برخی مطالب آقای سلیمی نمین) که هدف قسمت عمده‌ این‌ها، متهم کردن شخص آقای هاشمی رفسنجانی است نه انجام یک کار پژوهشی – تاریخی. ما باید از اقدامات عینی و ملموس تاریخی شروع کنیم و به نتایج مشخصی برسیم. این روش تاریخی نیست که ما نتایج مشخصی را در ذهن داریم و بعد سراغ تاریخ می‌رویم و به گزینش هرآنچه دلخواه ما است می‌پردازیم و بخشی را ندیده می‌گیریم و بخشی را تحریف می‌کنیم تا به هدف خود برسیم. مدلی که این جریانات برای نوشتن تاریخ جنگ از آن استفاده می‌کنند به هیچ وجه روش علمی تدوین تاریخ جنگ به حساب نمی‌آید و به همین دلیل اعتباری برای این مدل کارهای صورت گرفته قائل نیستم و فکر می کنم نسل جوان ما از این منظر نباید سراغ تاریخ گذشته بروند. ما نباید تاریخ دیروز را با منطق و با سطح شناخت امروز محاکمه کنیم. این آفت دومی است در کنار آن آفتی که ما با پیش‌فرض‌های مشخص، تاریخ دیروز را تحریف کنیم تا به نتایج امروزی برسیم.
 
فیلم کامل این گفتگو را ببینید:
 
 
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر:
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی : ۰
غیر قابل انتشار : ۰
ناشناس
|
France
|
۰۷:۱۳ - ۱۳۹۷/۰۴/۲۹
0
0
موفق باشی برادر واقعآ دوست‌داشتنی هستی. احمد
بنر شرکت هفت الماس صفحات خبر
رپورتاژ تریبون صفحه داخلی
شهرداری اهواز صفحه داخلی