مریم از آن به بعد قدرت تکلم خود را از دست داد. از آن زمان تا به حال همسر مریم که توان مالی درمان او و یا دادن نفقهاش را نداشت، از جانب پدر مریم طرد شد.
از آن به بعد مریم نیز که از تمام وظایف یک زن ایل، تنها میتواند لباس بشوید، به دلیل ناتوانی جسمی و ترس از سقط دوباره جنین، از جانب مادر محمد، دیگر به عنوان عروس پذیرفته نشد و این آغاز جدایی زوجی ست که ۵۱ سال است با وجود نزدیکی چادرهایشان به هم، نه اجازه و روی دیدار یکدیگر را دارند و نه توان طلاق و جدایی را. اما در طول همه این ۵۱ سال مریم چشم از چادر شوهرش محمد برنداشته و حالا خانواده محمد درگیر دامادی پسر کوچکشان هستند، اما صدای ساز و آواز سیاه چادر محمد، کابوس پنهان مریم است که دردش را در تنش مچاله کرده است.
ماجرای مریم و محمد یکی از هزاران ماجراهایی است که با فرهنگ و سنتهای مردم گوشه و کنار ایران و بخصوص عشایر ایران نسبت دارد. فرهنگ و سنتهایی ناهنجار و ناخوشایند برای آدمهای امروز که هنوز در بخشهایی از ایران لاینحل مانده و انسانهای زیادی مثل مریم و محمد را معطل خود کرده است.
این گزارش حاصل یکی از سفرهای کمیته امداد امام خمینی (ره) به مناطق محروم است.