تیتر امروز

بچه‌ها! نخندین!
افاضات اضافه

بچه‌ها! نخندین!

عوام‌الملک در هفته‌ای که گذشت از حمایت مردم و خواص از یک طرح جدید نوشته و ترانه‌ای هم به گوشش رسیده که می‌گفت: "بچه‌ها! نخندین!"
به بهانه متروپل آبادان:

قصه کول کَمَری

ارسلان شهنی فعال اجتماعی، در یادداشتی که برای دیدارنیوز ارسال کرد، با تمثیلی از وضعیت پرندگان، وقتی لانه‌هایشان ویران می‌شد، بال بال زدن برادری که در خرابه‌های متروپل، برادرش مفقودش را جستجو و زجه و مویه می‌کرد، را به تصویر کشیده است.

کد خبر: ۱۳۰۷۴۱
۲۰:۲۹ - ۱۰ خرداد ۱۴۰۱

قصه کول کَمَری

 

دیدارنیوز ـ ارسلان شهنی*: کلیپ مرد آبادانی که میان ویرانه‌های ساختمان فرو ریخته متروپل دنبال برادرش می‌گشت و زجه و مویه می‌کرد را دیدید؟ هر بار که آنرا می‌بینم یاد «کول کمری» می‌افتم. حتما یا به احتمال زیاد تا حالا کلمه «کول کَمَری» به گوشتان نخورده است.

برایتان بگویم، بچه که بودیم در‌ایل و کوچ همه پرندگان را به اسم می‌شناختیم. مثلا می‌دانستیم بلبل انواع مختلف دارد، می‌دانستیم هر نوع بلبل چطور و‌کجا آشیانه می‌سازد، کجا و چطور غذای خودش و جوجه هایش را فراهم می‌کند یا معمولا چه وقت و کجا آب می‌خورد و چه و چه.

حال‌ آیا دانستن‌اینکه چند نوع بلبل داریم و چگونه زیست می‌کند، چه کار ما می‌آید؟ در محیط عشایری به‌این صورت نیست که انبوهی از داده‌های مفید و غیر مفید بار ذهن کنید، در آنجا فقط چیز‌هایی را یاد می‌گیری که به نحوی به درد زندگی ات بخورند و به کارت‌اید. درست مثل اندک وسایل زندگی‌شان که سبک و چابک هستند. یعنی فقط چیز‌های واجب برای سکونت‌های کوتاه و سفر‌های مداوم. باری برگردیم به حکایت «کول کَمَری».

میان بلبل‌ها، بلبلی وجود دارد با پر‌هایی به رنگ بین خاکستری و آبی آسمانی، سینه‌ای سفید به آغشته به زرد و نوک نسبتا بلندِ سیاه با رگه‌هایی باریک از رنگ سرخ که امتداد آن بصورت خطی سیاه می‌رود تا کنج چشم و ادامه پیدا می‌کند تا نزدیک گوش بلبل چیزی شبیه همین زن‌های خودمان که گاه خط چشم را می‌کشند تا نزدیک گوش. این بلبل خصلتش‌این است که هرگز روی زمین نمی‌نشیند و همیشه بر بلندی‌ها و نوک کوه‌ها و درختانِ بلند می‌نشیند.

سپیده دمان که هنوز هوا تاریک است شروع می‌کند به چهچه‌ای بلند و می‌خواند و می‌خواند تا طلوع آفتاب و بعد آرام ساکت می‌شود. اما بخاطر‌این‌ها اسمش را «کول کمری» نگذاشته اند. کول در زبان بختیاری به دره‌های عمیق میان کوه‌های صخره‌ای بلند می‌گویند و کمر هم همان کوه صخره‌ای است که سعود از آن سخت است. بلبل کول کمری وقتی می‌خواهد لانه بسازد می‌رود شیره چسبناک درخت‌های «بَن و کلخونگ» که دو نوع پسته کوهی هستند را با خاک نرم رس ذره ذره مخلوط کرده و ملاطی محکم درست می‌کند، هر بار به قدری که در نوک کوچکش جا بگیرد، بعد می‌رود در صعب‌العبورترین نقاط کوه‌های سنگی و بلند آن را کم‌کم به هم می‌چسباند و آشیانه‌ای درست می‌کند. شکلا درست مثل کیسه بچه حیوان کانگورو که در فیلم‌ها دیده‌اید، یا درست مثل جیب عقب شلوار‌های جین مردانه، البته اگر ورودی‌اش را یک دایره کوچک لوله‌ای فرض کنیم. در استحکام هم چیزی شبیه بتن نازک می‌شود.

عشایر می‌گویند گاه چند نسل «کول کمری» در یک آشیانه بدنیا می‌آیند. حالا حساب کن اگر درخت‌های بن و‌کلخونگ نزدیک نقاط صعب العبور یا بقول دقیق‌تر بختیاری‌ها «هَلیک» یعنی غیرقابل صعود نباشند کول کمری هربار چه مسافتی را بابد برود و بیاید و شیره درخت را با خاک قاطی کند و ببرد تا لانه اش را بسازد. درست کردن این آشیانه آنقدر فنی و سخت و زمان بر است که این بلبل به سبب شهرت لانه‌اش، «کول کمری» نام گرفته است.

اما هنوز نگفتم دانستن قصه کول کمری به چه درد ما می‌خورد! درست از میانه بهار به بعد، بلبل کول کمری عاشقانه‌هایش را می‌خواند و در داخل آن لانه و دوراز دسترس انواع حیوانات، تخمگذاری می‌کرد. ما بچه حیوانات دوپا اگر به قبایتان برنخورد، می‌گشتیم و می‌گشتیم تا لانه «کول کمری»‌ها را پیدا کنیم، بعد آن را تحت نظر می‌گرفتیم تا زمانی که بلبل رفت و آمد مداوم و مکرری پیدا می‌کرد. چند روزی صبر می‌کردیم تا جوجه‌ها رشد کنند و گوشت بگیرند، اما نه چندان که توانایی پرواز پیدا کنند و‌همه این‌ها را باید از روی نشانه‌ها حدس می‌زدیم.

دسترسی به کول کمری حتی برای خبره‌ترین عشایر هم غیرممکن بود. ما بچه‌های عشایریاد می‌گیریم سنگ را ماهرانه پرتاب کرده و به هدف بزنیم. جمع می‌شدیم مشورت می‌کردیم و از نقطه‌ای مناسب کول کمری را هدف سنگ‌هایمان قرار می‌دادیم. معمولا اصابت سنگ‌ها به هدف‌های دور و‌کوچک سخت بود و حتی اگر اصابت هم می‌کرد به سادگی فرو نمی‌ریخت، به همین خاطر چندین بچه هم بازی یک‌ریز به سمت آشیانه بلبل سنگ می‌انداختیم و هر کس سنگش به هدف می‌خورد از جانب بقیه تشویق می‌شد.

بلبل چکار می‌کرد؟ او که جز پرواز کردن و آواز خواندن کاری بلد نبود! اغلب چرخی می‌زد اطراف کول کمری و چهچه می‌زد و باز پرواز می‌کرد دور آشیانه! و ما شاد و شنگول دوباره سنگ می‌زدیم و سنگ می‌زدیم تا بالاخره آن آشیانه بلند ناگهان می‌شکست و از بلندای کوه فرو می‌ریخت، به سمتش می‌دویدیم که جوجه‌ها را از میان قطعات شکسته آشیانه گِلی در بیاوریم.

بلبل بیچاره هم بالای سر ما می‌کرد و گاهی به حالت حمله و تهدید نزدیک‌مان می‌شد و صدا‌های شبیه جیک جیکی کوتاه در می‌آورد، بلبل که جز پرواز کردن و چهچه زدن کاری بلد نبود! ما چکار می‌کردیم؟ با دست، با همین دست‌هایی که اکنون این مطلب را برایتان تایپ می‌کند! کله جوجه‌های بلبل را می‌کندیم و بعد هلهله کنان آتش کوچکی درست می‌کردیم تا کباب شان کنیم.

بلبل چکار می‌کرد؟ پرسیدن دارد آخر؟! گفتم که بلبل جز پرواز کردن و آواز خواندن کاری بلد نبود! از سر ناتوانی و نا امیدی روی سخره‌ای بالاتر از آشیانه تخریب شده‌اش ساکت می‌نشست. بعد از رفتن ما می‌آمد در محل لانه مخروبه‌اش، بال بال می‌زد و دنبال جوجه‌هایش می‌گشت؛ و گاهی به پر‌های نرم بازمانده از آن‌ها نوکی می‌زد، ساکت! دیگر نای ناله کردن هم نداشت.

ببین الان هم کمی از میانه بهار گذشته است! این مرد را ببینید! عین بلبل کول کمری بال بال می‌زند میان قطعات لانه‌اش و گویی به دنبال جوجه‌هایش می‌گردد! چه کسی لانه اش را خراب کرد؟ با دست‌هایی شبیه همین دست‌ها که الان دارد برایتان تایپ می‌کند!

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر:
بنر شرکت هفت الماس صفحات خبر
رپورتاژ تریبون صفحه داخلی
شهرداری اهواز صفحه داخلی