تیتر امروز

سردار علایی: نابودی اسرائیل حتمی است، چون امام (ره) فرمودند
گزارش اختصاصی دیدارنیوز از مراسم چهل و چهارمین سالگرد شهادت محمد منتظرالقائم

سردار علایی: نابودی اسرائیل حتمی است، چون امام (ره) فرمودند

سردار حسین علایی در مراسم چهل و چهارمین سالگرد شهادت محمد منتظرالقائم ضمن بیان روایت خود از عملیات آمریکایی طبس و نحوه به شهادت رسیدن منتظرالقائم، در دفاع از عملیات ایران علیه اسرائیل گفت: اسرائیل...
در جستجوی روزنه‌ای حدفاصل ساختار حقیقی و حقوقی
عماد بهاور، عضو شورای مرکزی نهضت آزادی ایران در تنگنای بیست و نهم

در جستجوی روزنه‌ای حدفاصل ساختار حقیقی و حقوقی

در بیست و نهمین برنامه از تنگنا و فصل سوم آن، حامد شجاعی میزبان عماد بهاور، عضو شورای مرکزی نهضت آزادی ایران است و درباره تحولات درونی این تشکل و برخی مسائل مهم فضای سیاسی گفت‌وگو کرده است.

اندر احوالات این «بنده حقیر»: بر این آب و خاک چه می‌گذرد!!

در پارلمانی که رجال وجیه المله‌ای همچون سیدحسن مدرس، محمدرضا مساوات، میرزا محمدعلی خان تربیت و محمد ولی خان تنکابنی حضور داشته‌اند جایشان را باید به کسانی بدهند که سند رقیت را «سندرقیت» می‌خوانند.

کد خبر: ۹۵۵۳
۱۰:۰۵ - ۲۲ شهريور ۱۳۹۷

دیدارنیوز ـ زمستان سنه ۱۱۷۹ آسمان بی‌وقفه باریدن گرفته و خطه ایران را سپیدپوش کرده بود. سپردیم در تکایا و مساجد مراسم شکرگزاری برپا کنند و رعیت نیز رسم ادب به‌جا آورده و یحتمل بارش‌ها را به یُمن وجود ذی‌جودمان می‌پنداشتند که جهت طول بقای سلطنت همایونی ثناگو بودند. معذلک بارش‌های بی‌پایان شورش را در آوردند و نعمت به نقمت مبدل شد و رعیت را به دردسر انداخت. هر چند رعیت هفته‌ای هفت روز زبان نفهم است و مستوجب عذاب، اما دل رئوف‌مان به درد آمد و غصه‌مان شد.

میرزا ابراهیم خان دربه‌در که رفته و از فرنگ ضعیفه‌ای کمر باریک اختیار کرده و او را میرزا آبراهام کان صدا می‌زند، به فراست دریافت که رنجشی بر خاطر همایونی عارض شده؛ تخم حرام نیک به خلقیات‌مان واقف است و همین‌طور که نیش‌اش تا بناگوش‌اش باز بود عرض کرد نظر قبله عالم جهت برگزاری مسابقه نرم‌تنان چیست؟ نگاه عاقل اندر سفیهی به مرتیکه مارموز انداختیم که تعجیل کن و در کار خیر هیچ حاجت استخاره نیست.

تالار اصلی گلستان، میزبان لعبتکانی بود که پیش‌دستی می‌کردند تا نگاه‌های نافذمان را به خود جلب کنند. در آن میان دخترکی بود که جمیله‌اش می‌خواندند، البته به نظرمان آمد گلبدن نامی نیکوتر بر آن ماه قصب‌پوش است. میرزا ابراهیم خان قرمساق نیز قصد سیاحت داشت که او را پی نخود سیاه فرستادیم.

کیفور که شدیم به ترانه و کچول افتادیم. خواستیم رحیم منقلی را خبر کنند که دیدیم پدرسوخته زیر تخت همایونی لم داده و دمق است. پرسیدیم چه شده؟ گفت: ما نیز می‌خواستیم تماشا کنیم. با تغیر فرمودیم: مرتیکه نیم وجبی تو به گور پدرِ پدر سوخته‌ات خندیدی که می‌خواستی تماشا کنی که ناگه صدراعظم که به واقع با پیشنهادش فتح‌الفتوح کرده بود، همراه پیرمردی جعلق اذن حضور خواست. ما نیز سرخوش و شنگول، چون ضعیفه فرنگی‌اش فرمودیم وارد شو میرزا آبراهام کان؛ تعظیم کرد و پس از دست‌بوسی گفت: قبله عالم به سلامت باشد. فی‌الحال اگر اذن دهید کاری کنم کارستان که حظ تام ببرید. پرسیدم دیگر در سر چه داری پدرسوخته؟ عرض کرد: این پیرمرد جامی جهان‌نما دارد که به واسطه آن قادر است از آینده خبرمان کند.

رحیم منقلی پرید وسط که می‌تواند از گذشته‌ها هم بگوید؟ گفتیم مرتیکه زنگی! گذشته‌ها را که می‌دانیم به چه کارمان می‌آید؟ نیشخندی زد و پرسید مثلا از گذشته‌های دور میرزا آبراهام کان سوال‌هایی داشتیم. مختصر خنده‌ای فرمودیم دیدیم میرزا ابراهیم خان دندان قروچه می‌کند.

در جواب میرزا ابراهیم خان فرمودیم: آن را که نیک می‌دانیم تا قرن‌ها در کوی و برزن از ما به نیکنامی یاد خواهند کرد و افسوس خواهند خورد که مادر دهر دیگر، چون ما نزاده و نخواهد زائید.

رحیم منقلی تخم حرام صدائی از خودش خارج کرد که شبیه شیشکی بود خواستیم چیزی به سمت‌اش پرت کنیم دیدیم مثل موش مرده‌ها نگاهمان می‌کند و با جنباندن سر تأییدمان می‌کند.

رو به پیرمرد کردیم و خواستیم هنرش را نشان دهد. پیرمرد جام بلورینش را با وسواس خاصی روی زمین قرار داد و چشم‌های ترسناکش را به جام بلورین دوخت و پس از لختی چیز‌هایی گفت که بیشتر به یاوه شباهت داشت. او از ما گفت و سلاطین پس از ما. هر چه بیشتر یاوه سرایی می‌کرد، اوقاتمان بیشتر تلخ می‌شد. خون خونمان را خورد تا طاقتمان طاق شد. امر فرمودیم کمتر یاوه بگوید و دست از این قبیل خزعبلات بردارد. مرتیکه یه لاقبا با آن چهره کریه‌المنظرش عرضه داشت: قبله عالم آن گفتم که در جام دیدم و الا چاکر غلط زیادی بکند که باعث رنجش خاطر همایونی شود. قبله عالم بفرماید چه دوست دارد بشنود تا همان را بگوییم.

خواستیم بر خودمان مسلط شویم و خشم‌مان را بروز ندهیم که پیر خرفت ادامه داد: چه کنم که طالع فضاحت‌بار قاجار چنین است، شکر ایزد که بی‌نام و نشانم و پس از مرگم نفوس آتیه لگد به گورم نمی‌زنند. خشم بر ما مستولی شد و با فریاد میرغضب را صدا کردیم تا گردن میرزا ابراهیم خان الدنگ و این پیر خرفت را بزند که درسی برای آیندگان شود تا بدانند هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد.

میرزا ابراهیم خان که هوا را پس دید دستپاچه گفت: قبله عالم خون خود را کثیف نکنید، این مرتیکه جفنگ تف داده، می‌دهم به صلابه‌اش بکشند. بر افروخته فرمودیم مرتیکه حرامی یابو ورت داشته که با این جفنگیات می‌توانی حکومت خاندان قدر قدرت ما را به زانو در بیاوری؟ مرتیکه نمک به حرام خبث طینت تو از سگ هم بیشتر است بر فرض محال اگر بشود جلد کلب را با دباغی پاک کرد تو با دباغی هم همچنان نجسی.

میرزا ابراهیم خان لاینقطع وراجی کرد که جان نثار مگر مغز خر خورده‌ام که موجبات تکدر خاطر همایونی را فراهم سازم. این نمک به حرام به سبب کهولت سن عقلش زائل شده که چنین مزخرفاتی را بلغور می‌کند. رو به پیرمرد کرد و گفت: این چه ژاژ است که می‌گویی؟ نقلی، حدیثی که موجبات سُرور قبله عالم را فراهم سازد در آن گوی گور به گور شده نمی‌بینی؟ چشمان کورت را باز کن و چندی از کمالات قبله عالم و ایل قاجار بگو.

پیرمرد باز دقت کرد و گفت: قربان محاسن بلندتان شوم اگر اجازت فرمائید آنچه در ادامه خواهم گفت: موجبات خشنودیتان را فراهم می‌سازد.

با تغیر فرمودیم: تو ما و تخم و ترکه‌مان را زنباره و عیاش و بی‌سواد خواندی، خشنودیش کجاست؟

رحیم منقلی زبان دراز گفت: سخنان این مردک مثل ته خیار می‌ماند. او از ما هم دریده‌تر است.

پیرمرد بدون توجه به نیش و کنایه رحیم منقلی عرض کرد قربان خاک پایتان شوم دل قوی دارید که بعد از خاندان مکرم قجر گروهی می‌آیند که خبث طینت‌شان آب رفته را به جوی باز می‌گرداند.

گفتیم یعنی آنها چه می‌کنند؟ عرض کرد شاه قجر حرمسرایی دارد که اجازه نمی‌دهد نگاه نامحرم به بیوتات سلطنتی بیفتد و حتی رابطین نیز از خواجه‌ها و غلامبچه‌ها هستند و طبق شرع انور، شاه جنت مکان می‌توانند به مقدار معتنابهی از جماعت نسوان را به نکاح خود در آورند، اما دوره‌ای را می‌بینم که چندین مرد با زنی نزدیکی می‌کنند و ککشان هم نمی‌گزد؟

از تعجب دهان مبارک‌مان باز ماند و نوک ریش‌های پوش زده‌مان به زمین رسید. گفتیم یعنی چه؟ عرض کرد فی‌المثل در سرحدات شمالی گروهی تحت عنوان شورا که باید به امور بلدیه برسند ضعیفه‌ای را به کار می‌گیرند و با او مؤانست بر قرار ساخته و هکذا از این قبیل موارد بسیار است.

گفتیم تو ما و ایل و تبار ما را به امی بودن و جهالت متهم ساختی؟ این را چه می‌گویی؟ عرض کرد قربان کمر باریکتان بشوم من را چه به این اراجیف صد من یه غاز؟ عرض کردم خاندانی پس از قاجار می‌آیند که خود هرّ را از برّ تشخیص نمی‌دهند، اما این قبیل اتهامات را به زبان جاری می‌کنند که شکر زیادی خورده‌اند. چرخ روزگار آبروی نداشته‌شان را بر باد می‌دهد. در پارلمانی که رجال وجیه‌المله‌ای همچون سیدحسن مدرس، محمدرضا مساوات، میرزا محمدعلی خان تربیت، محمد ولی‌خان تنکابنی و مشیرالدوله پیرنیا حضور داشته‌اند جایشان را باید به کسانی بدهند که سند رقیت را «سندِرقیت» می‌خوانند. کسی که سعی بلیغ داشت تا خاندان قاجار را به سخره بگیرد بی‌ناموسی را در میان جماعت نسوان جار می‌زند، ضعیفه‌ای وکیل‌اش می‌شود که در سالروز آن بی‌ناموسی با تبختر می‌گوید: «اعلیحضرت رضا شاه سِندِرقیت ما زنان را پاره کرد». یا در دوره‌ای دورتر نماینده‌ای دیگر در پارلمان اسباب ریشخند و تأسف جماعت را با نطقش فراهم می‌سازد و موزه لوور فرانسه را لووِر، لور، لووُر یا لوبر می‌خواند و برای فرهنگ و تمدن جماعتی نیز تصمیم‌سازی می‌کند.

از اعماق ته وجودمان نفسی به راحتی کشیدیم و گفتیم نمک به حرام‌ها تا سایه میرغضب بالای سرتان نباشد فهم نمی‌کنید چگونه با ولی نعمتتان سخن بگویید. از این قبیل داستان‌ها برایمان بگو! قرار شد در مجالی دیگر خاطر همایونی‌مان را از نگرانی خارج سازد و عرض کرد: قربان جقه همایونی بشوم اگر بخواهید بدانید بر این آب و خاک چه می‌گذرد باید مانند شهرزاد قصه‌گو قصه‌های هزار و یک شب برایتان بگویم. فرمودیم در فرصتی دیگر بیا، ولی هوس نکن که هزار و یک شب مزاحم اوقات‌مان بشوی. شهریار اگر هزار و یک شب داستان شنید از شهرزاد شنید نه از کریه‌المنظری چون تو، سوگلی‌مان گلبدن را نیز هزار و یک شب تحمل نمی‌کنیم تو که دیگر جای خود داری. 
 

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر:
بنر شرکت هفت الماس صفحات خبر
رپورتاژ تریبون صفحه داخلی
شهرداری اهواز صفحه داخلی