دیدارنیوز ـ عفت امانی: شناخت آفتهای فرهنگی و اجتماعی و واکاوی اسباب خِردزدایی از مهمترین اموری است که نویسندگان از دیرباز به آن پرداختهاند. آسیبهایی که گاه روزمرگی به نظر میرسد و دمِ دستی، اما پیشرو بودن و پیشبین بودن یک فرهیخته سبب بازشناسیِ ویرانگری آن شده تا از ذهن و زبان به کاغذ آید. این آسیبها درونمایهای در آفرینشهای ادبی است. مضمون سخنان سعدی و حافظ و مولانا و اندیشمندانِ امروز، افزون بر آنچه گفتهاند و میدانیم، روزمرگیهای زیانبار دوران نیز بود که زهرش بر آن فرهیختگان پوشیده نماند و از آن نوشتند تا تلخیاش نمایان شود و پرهیزش نیاز.
چه شد که اندیشمندان و نویسندگان بهویژه در دو دهه اخیر در برابر این آسیبهای روزمره سکوت کردند؟ بازنمایی این موضوعات را شایسته خود ندیدند یا سکوت را بلندتر دانستند؟ یا بیفایده دانستند و کناره گرفتند؟ عموماً در شأن خود ندانستهایم که پاسخ و واکنشی دهیم به آنچه در تقابلِ خرد و فرهنگ است. بیتوجه به اینکه، این آسیبهای پنهان همچون زهری شیرین به جامعه خورانده میشود و کمکم حکمت و خرد را میزداید.
زهر کلام سرشناسان و ستارهها و چهرهها و دستاندرکاران رسانه (مثلاً مجریان)، که از سر ندانستن، خوشنمکی، جَوگیری، خودبزرگپنداری یا خیرهسری است، خطاب به داشتههای فرهنگی و هویّتی این بار تضاد بسیاری در من برانگیخت. هم دلم برای گویندگانش سوخت که چه توقعی از اینها است و هم اندوهگین شدم که همینها کم بودند!
چندی پیش در برنامهای سرگرمکننده از میهمانان برنامه که دو فوتبالیست بودند خواسته شد که نام سه نویسنده ایرانی را بگویند. شگفتا که یکی از ایشان اصلاً نمیدانست که ایران نویسنده هم دارد! نیازی نبود که ایشان حتی پا از زادگاهش بیرون نهد، اگر فقط خراسانِ خود را میشناخت گوی بُرد را ربوده بود.
شگفتتر پاسخ دیگری که نویسندگان را نمیشناخت، چون نویسندگان بیکارند و مهم نیستند و ایشان را با بیکاران و بیاهمیتان کاری نیست! و میزبان برنامه، به رسم میهماننوازی شاید، به نظر رسید که با خنده دَم به دَم ایشان داد. گرچه روشن شد که خندههای ایشان از شدت ناراحتی بوده!
اینکه فوتبالیستی نویسندهای نشناسد چندان دردآور نیست، دردآور گفتههای ایشان است که افزون بر بدآموزی، ننگآور است. نوجوانان بسیاری چشم به کردار و گفتار شما دوختهاند، چرا که چشماندازشان در رسانهها شمایید نه نویسندهها و پژوهشگران و فرهیختگان.
بدیهی است که شما نویسندگان را نشناسید، اما ما شما را میشناسیم نهتنها به این سبب که مانند دیگر ایرانیان شریک بودهایم در شور و هیجان فوتبال، این تنها امکان شور دستهجمعی ایرانیان در دورهای که همنسلان من ازجمله خود شما در بیبهرهگی کامل بودیم و آرزو و استعداد وافر. ما شما را میشناسیم به این دلیل که ما پژوهشگریم، شناخت و جویندگی اساس کار ما است، حتی شناخت شما. ما شما را میشناسیم، چون میشنویم پول کشورمان بدون خروجی چگونه خرج شما میشود. ما شما را میشناسیم، چون خود را تافتهای جدا از بافته جامعه نمیدانیم. ما شما را میشناسیم، چون شناخت آسیبهای فرهنگی و اجتماعی کار ما است.
آنچه بر سر دادههای فرهنگی و شمارگان کتابها آمده باید حتی شما را هم نگران کند، ما با دغدغههای یکسانیم از یک خاک و از یک نسل. گفتار و کردار ما آینده کودکانمان است نه فقط حساب بانکی.
گفتنی است که نویسندهنشناس نبودن شما، دیگر فوتبالیستهای باشناخت را در دید ما کتابنشناس نکرد. همچنان، جادوگر و عقاب و ببر کرد کوهستان و آقای گلِ اسطورهای ما ماندگارند.
البته دور نروم در این میان رسانه کم اسباب این بیشناختی و بیارزشی نیست، وقتی حتی لبو پختن و دمنوش دم کردن و جوراب رفو کردن و گل سر درست کردن، موضوع برنامههای برنامهسازان است، چه داخلی و چه خارجی، اما بیگانهاند با معرفی کتاب و تازههای نشر، همین است اوضاع. آقای فوتبالیست شما چندان هم مقصر نیستید چشماندازتان گفتارتان شده. چشماندازی که تغییر آن بر عهده رسانه است. اگر اندازه مردم خود را بشناسند و شأن آنها را بالاتر ببینند و به خِرد آنها احترام گذارند، خوراکی درخور به آنها میدهند نه همینی که هست! به یاد بیاوریم گفته خیام را: فضیلت نوشتن است فضیلتی سخت بزرگ که هیچ فضیلتی بدان نرسد.
زیرنویس: منظور از ما در این نوشتار خِرد جمعی است نه منِ گوینده این سخنان. من خود، خاکم و کمتر.