تیتر امروز

سردار علایی: نابودی اسرائیل حتمی است، چون امام (ره) فرمودند
گزارش اختصاصی دیدارنیوز از مراسم چهل و چهارمین سالگرد شهادت محمد منتظرالقائم

سردار علایی: نابودی اسرائیل حتمی است، چون امام (ره) فرمودند

سردار حسین علایی در مراسم چهل و چهارمین سالگرد شهادت محمد منتظرالقائم ضمن بیان روایت خود از عملیات آمریکایی طبس و نحوه به شهادت رسیدن منتظرالقائم، در دفاع از عملیات ایران علیه اسرائیل گفت: اسرائیل...
در جستجوی روزنه‌ای حدفاصل ساختار حقیقی و حقوقی
عماد بهاور، عضو شورای مرکزی نهضت آزادی ایران در تنگنای بیست و نهم

در جستجوی روزنه‌ای حدفاصل ساختار حقیقی و حقوقی

در بیست و نهمین برنامه از تنگنا و فصل سوم آن، حامد شجاعی میزبان عماد بهاور، عضو شورای مرکزی نهضت آزادی ایران است و درباره تحولات درونی این تشکل و برخی مسائل مهم فضای سیاسی گفت‌وگو کرده است.

اندر احوالات این «بنده حقیر»: بازی با آبرو و عرض ملک و ملت

لختی درنگ کردیم دیدیم مغرور میرزاخان که به سیّاسی شهره است پر بیراه نمی‌گوید. اصلا او خواسته، آن ضعیفه هرزه چرا قبول کرده؟ حال هزینه‌اش را ما بدهیم؛ هیچ عقل سلیمی نمی‌پذیرد. قبل از رفتن گفتیم من بعد هر ضعیفه‌ای که هم‌خوابه اجنبی‌ها شد را سنگسار کنند تا دیگر هیچ کس به خود اجازه ندهد با آبرو و عرض ملک و ملت بازی کند.

کد خبر: ۹۰۸۹
۱۰:۱۷ - ۱۸ شهريور ۱۳۹۷

دیدارنیوز ـ روز جمعه بود گرمای طاقت فرسای تیرماه در سنه ۱۲۰۵؛ فی‌الواقع تدبیر و رتق و فتق امور مملکتی خستگی را بر ما مستولی کرده بود. به گمانم حال مزاجی‌مان هم خیلی مساعد نبود. احساس فرمودیم جهت تمدد اعصاب احتیاج داریم مختصر استراحتی به خودمان بدهیم. اردلباشی که آن اطراف در حال پرسه زدن بود را اشارتی فرمودیم و مرتیکه با آن سبیل‌های از بناگوش بیرون زده‌اش فی‌الفور خود را به محضر همایونی رساند و تا کمر خم شد. گفتیم قدری نزدیکتر بیا؛ گوشش را نزدیک دهان مبارک کرد به او گفتیم غلامبچه باشی را صدا کن و به او بگو خیزان سلطان را که چندی است به حضور نطلبیده‌ایم را مهیا کنند که قصد داریم فردا علی‌الطلوع به باغ نگارستان جهت تفرج برویم. چالانچی و رامشگران را نیز خبر کنید که عیش و عشرت‌مان را کامل کنند. فقط پدر سوخته حواست را جمع کن که بی سر و صدا و بدون اینکه امیر تومان و سایر خدم و حشم شاهانه متوجه شوند، می‌خواهیم راهی نگارستان شویم. مخصوصا آن مستوفی‌الممالک ناخن خشک متوجه نشود که اگر همراه‌مان شود آنقدر عجز و لابه می‌کند که مجبور می‌شویم یا دهانش را گل بگیریم یا چاره‌ای برایمان نمی‌ماند جز اینکه با چند کیسه زر آرامش کنیم.

سپردیم به میرآخور هم خبر دهند که اسب شاهانه را مهیا سازد. با تدابیر کافی و وافی صبح خروس‌خوان آماده عزیمت بودیم که یادمان آمد تفرج بدون حضور رحیم منقلی هیچ صفایی ندارد و پدر سوخته از اسلافش خوب آموخته که چطور گره از ابروهایمان باز کند تا مختصر تبسمی بفرماییم. سربرگرداندیم چالانچی را دیدیم او را صدا فرمودیم که کسی را بفرست عقب رحیم منقلی و الساعه او را حاضر کنید. نمی‌دانیم چه کردند که مجدالدوله و معین‌الفقرای قرمساق هم ملتفت شدند و مثل جن بوداده با چشمانی پف کرده حاضر شدند. گفتیم باز بو کشیدید، مجدالدوله لبخند موذیانه‌ای زد و بریده بریده گفت: تصدق قبله عالم گردم عرضی داشتیم و اگر اجازت فرمایید در رکابتان باشیم.

خواستیم همانجا عرضشان را معروض بدارند، مقداری فکر فرمودیم ترسیدیم در این اثنا چند سر خر دیگر نیز پیدایشان شود این بود که به ناچار قبول فرمودیم آن پدر سوخته‌ها هم راهی شوند.

ساعتی نگذشته بود که قبل از آفتاب به نگارستان رسیدیم و رحل اقامت افکندیم. بساط صبحانه را فراهم ساختند، از کله‌پاچه میل‌مان بیشتر به پاچه و بناگوشش رفت. سبیل‌های همایونی که چرب شد خواستیم مختصر استراحتی بفرماییم. حوالی ظهر از خواب برخاستیم. اردلباشی را مورد عتاب قرار دادیم که چرا بیدارمان نکرد و روز رفت. تمبانش را مختصری بالا کشید و در حالی که تعظیم کرده بود عرض کرد: تصدقتان بروم خواب همایونی چنان عمیق بود که دلمان نیامد صدایتان کنم. دیدم همینطور که وراجی می‌کند صدایش کم کم خفه می‌شود گویی صدایش از موال می‌آید. دقت کردیم دیدیم ننه مرده همینطور که تا کمر دولا شده، سخن می‌گوید و عن‌قریب است که نفس‌اش بند بیاید. چون حوصله نداشتیم در این روز نعشی روی دستمان بماند و خاطرمان مکدر شود، گفتیم منقلی آماده کنید که دهان‌مان از خمیازه باز مانده است. زود مرخص شد و لختی نگذشته بود که منقل و وافورمان را مهیا ساختند. از چیدمان ذغال‌های اخته روح‌مان شاد شد و به طیران درآمد. چالانچی و رامشگران به صف شده بودند، خیزان سلطان چای نبات‌مان را دست‌مان داد و عرض کرد مقداری گلوی مبارک را‌تر کنید. رامشگران مشغول نوازندگی شدند و خیزان سلطان که تبحری ویژه در پختن تریاق و آماده ساختن وافور داشت آن را به لبان مبارک نزدیک کرد و افتخار انبرداری را خود به عهده گرفت و عرض کرد قبله عالم مختصری فوت بفرمایید. هنوز مختصری فوت نفرموده بودیم که دیدیم سر وصدایی بر پا شد. اردلباشی به همراه سرکشیکچی‌باشی شرفیاب شدند و بعد از تعظیم سرکشیکچی‌باشی پیش‌دستی کرد و با دستپاچگی عرض کرد قربان سبیل مبارک! ننه مرده‌ای را با سر و صورتی خونی و حال نزار آورده‌اند که مزاحم جماعت نسوان شده است. تغیر فرمودیم که مردک هوسرانی کرده تأدیبش کنید، دیگر چرا مزاحم ما شدید آن هم در این روز؛ خیر سر اموات دربار را ترک کردیم که امروز سرخر نداشته باشیم، حال برای امری، چون دله‌بازی یک تخم حرام وقت ما را می‌گیرید.

با تته پته عرض کرد قربان وجود ذی‌جودتان گردم حکماً امری مهم است که محمد رحیم‌خان موثق‌الدوله و مغرور میرزاخان حکیم الملک به همراه میرغضب نیز آمده‌اند. اوقات‌مان تلخ شد که این نمک به حرام‌ها به لطایف‌الحیلی می‌آیند که مقداری لفت و لیس کنند وگرنه چه اتفاقی می‌توانست آنقدر مهم و حیاتی باشد. کارشان فقط منقص ساختن بزم‌مان است. اشارتی کردیم که رامشگران مرخص شوند و حکیم‌الملک و موثق‌الدوله به حضور شرفیاب شوند. خیزان سلطان قصد خروج داشت، اما گفتیم هیچ مانع و رادعی وجود ندارد و به شغل شریفش مشغول باشد.

همین که وارد شدند نهیب‌شان زدیم که پدر سوخته‌ها چه امری پیشامد کرده بود که مجبوریم در این آدینه نیز ریخت نحس‌تان را ببینیم و صدای انکر الاصوات‌تان را بشنویم. بعد از تعظیم اجازت فرمودیم که سخن بگویند. مغرور میرزاخان حکیم‌الملک خواست عرض کند که محمد رحیم‌خان موثق‌الدوله پابرهنه پرید وسط که قبله عالم به سلامت باشد در بیخ گوشمان اجنبی به ناموس ایران تجاوز کرده و سعی داشته آن‌ها را که خوشایندش بوده جهت عیش و عشرت به ممالک محروسه عثمانی برده و به بردگی جنسی بگمارد.

رو در هم کشیدیم که خوب چرا مصدع اوقات همایونی شدید؟ مرتیکه تخم حیض را برعکس سوار خرش کنید و در کوی و برزن جار بزنید، بعد هم سرش به تن کثیفش سنگینی می‌کند، سرش را برای دولت عثمانی بفرستید و بدن نجس‌اش را هفت شب و روز بر دروازه شهر آویزان کنید تا درس عبرتی شود برای دیگران.

مغرور میرزاخان حکیم‌الملک با ترس و لرز عرض کرد قربان سرت شوم این امر رابطه ما و دولت عثمانی را شکرآب می‌کند. صلاح در آن است تا او را کت بسته تحویل قنسولی عثمانی دهیم و مراتب اعتراض خودمان را اعلام داریم.

موثق‌الدوله که قائل بود باید شدت و حدت به خرج دهیم و زهر چشمی از این اجنبی‌های از خدا بی‌خبر بگیریم مخالف بود و آنچه را که فرموده بودیم را با سر تأیید کرد و گفت: خبر آورده‌اند که یکی و دو تا نیستند و کار از اعتراض و این قبیل اقدامات گذشته باید کاری کرد که دیگر هیچ کسی به خود جرأت ندهد در بیخ گوش همایونی چنین کند و چنان کند که روح نیاکان‌مان در گور نلرزد؛ و صد البته مجدالدوله و معین‌الفقرا نیز موافق و هم رأی موثق‌الدوله بودند.

میرغضب را صدا کردیم که فی‌الحال در باغ سر از بدنش جدا کند. خود نیز قصد کردیم که در مراسم گردن زنی آن نابکار حاضر شویم و البته دیدن این منظر سیاحت تام و تمام داشت و در تواریخ ثبت و ضبط می‌شود که شاه غیرتمند ایرانی اجازه دست درازی به اجنبی نداد. شاید مرحمی باشد بر خفت و خواری که سابق بر این از دول روسیه و عثمانی و بریتانیایی کشیدیم.

با جلال و جبروت شاهانه به محوطه باغ رفتیم و منتظر اجرای امر ملوکانه بودیم. ننه مرده که شمشیر میرغضب را بالای سر خود دید گفت: ارحمنی أیها السلطان لیس هو کما یقولوه، کانت المرأه راضیه بنفسها و أعطیتها حقها! از این خزعبلاتی که گفت: هیچ متوجه نشدیم الا همان سلطان را، فقط فهمیدیم خطابش متوجه ماست. پرسیدیم این مادر به خطا چه گفت؛ حکیم‌الملک عرض کرد سرورم این ننه مرده می‌گوید: قبله عالم رحم کنید آن طور که می‌گویند هم نیست. آن زن خود راضی بود و پولش را هم دادم.

لگدی حواله شکم گنده‌اش کردیم که حرام لقمه، خودش راضی بود؟ می‌دهیم تو سرت پِهن بار بزنند و مادرت را به عزایت بنشانند و خواهرت را برای عشرت درباریان به حرمسرا بیاورند. از نگاهش معلوم بود هیچ از سخنان‌مان دستگیرش نشد و فقط از رگ گردنمان و چشمان بلق شده‌مان فهمید تن نجس‌اش خوراک مور‌ها می‌شود.

حکیم‌الملک پیش آمد و گفت: تصدقتان بشوم برای کشتن این تن لش وقت بسیار است. امر بفرمایید او را حبس کنیم. اوقات همایونی که سر جایش آمد تدبیری مناسب می‌اندیشیم که به صواب نزدیکتر باشد.

لگدی نیز حواله حکیم‌الملک کردیم که مرتیکه بی‌غیرت تدبیر سالوس‌هایی چون تو است که گند و کثافت یسار و یمین کشور را در بر گرفته؛ نکند سر و سری با این تخم حرام داری که سنگ او را به سینه می‌زنی؟

مقداری جای لگد همایونی را مالید و نالید که خیر قربان چه سر و سری می‌توانم با او داشته باشم. غرض حقیر این است که در این بلوایی که پیشآمد کرده قنسولی عثمانی خبر شده و اگر تن کثیفش را خوراک مور‌ها کنیم عواقب نامیمونی در انتظارمان هست. فی‌الحال که روسیه تزاری چشم طمع به خاک‌مان دارد امکان مناقشه با دولت عثمانی را نداریم. نباید به خاطر یک اجنبی و چند ضعیفه پایه‌های سلطنت را به مخاطره بیندازیم. اگر اجازه دهید او را به من بسپارید تا به سختی او را تدبیر کنم. حضرتتان به کار‌های جاریه بپردازید و به خاطر شریف ملال راه ندهید.

لختی درنگ کردیم دیدیم مغرور میرزاخان که به سیّاسی شهره است پر بیراه نمی‌گوید. اصلا او خواسته، آن ضعیفه هرزه چرا قبول کرده؟ حال هزینه‌اش را ما بدهیم؛ هیچ عقل سلیمی نمی‌پذیرد. قبل از رفتن گفتیم من بعد هر ضعیفه‌ای که هم‌خوابه اجنبی‌ها شد را سنگسار کنند تا دیگر هیچ کس به خود اجازه ندهد با آبرو و عرض ملک و ملت بازی کند.

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر:
بنر شرکت هفت الماس صفحات خبر
رپورتاژ تریبون صفحه داخلی
شهرداری اهواز صفحه داخلی