تیتر امروز

سردار علایی: نابودی اسرائیل حتمی است، چون امام (ره) فرمودند
گزارش اختصاصی دیدارنیوز از مراسم چهل و چهارمین سالگرد شهادت محمد منتظرالقائم

سردار علایی: نابودی اسرائیل حتمی است، چون امام (ره) فرمودند

سردار حسین علایی در مراسم چهل و چهارمین سالگرد شهادت محمد منتظرالقائم ضمن بیان روایت خود از عملیات آمریکایی طبس و نحوه به شهادت رسیدن منتظرالقائم، در دفاع از عملیات ایران علیه اسرائیل گفت: اسرائیل...
در جستجوی روزنه‌ای حدفاصل ساختار حقیقی و حقوقی
عماد بهاور، عضو شورای مرکزی نهضت آزادی ایران در تنگنای بیست و نهم

در جستجوی روزنه‌ای حدفاصل ساختار حقیقی و حقوقی

در بیست و نهمین برنامه از تنگنا و فصل سوم آن، حامد شجاعی میزبان عماد بهاور، عضو شورای مرکزی نهضت آزادی ایران است و درباره تحولات درونی این تشکل و برخی مسائل مهم فضای سیاسی گفت‌وگو کرده است.
تیم اقتصادی دولت، دردی که درمان نمی‌شود/ خلجی: بیکاری، تورم و نقدینگی کاهشی و اقتصاد در حال رشد، تیم اقتصادی دست نمی‌خورد
«دیدارنیوز» چالش‌های تیم اقتصادی دولت را بررسی کرد:

تیم اقتصادی دولت، دردی که درمان نمی‌شود/ خلجی: بیکاری، تورم و نقدینگی کاهشی و اقتصاد در حال رشد، تیم اقتصادی دست نمی‌خورد

از ابتدای شروع به‌کار دولت سیزدهم تحلیل‌گران از تیم اقتصادی انتقاد کرده‌اند و معتقدند دولت و مجلس به دلیل نگاه‌‌های سیاسی دست به تغییر مثبت در کابینه نمی‌زند. گزارش جای نکاهی اجمالی به این موضوع...
چند روایت از زنان سرپرست خانوار و اشتغال آنها

افتاده است نعش زندگی روی شانه‌ام!

زن بسیار تکیده‌ای بود با دندان‌های زرد و دست‌های استخوانی. با خودم فکر کردم این زن رو با این سر و وضع کی سوار می‌کنه. گفت که سالهاست مواد مصرف می‌کنه و برای خرج موادش تن‌فروشی می‌کنه. ادامه داد: «شوهرم معتاد بود. الان سه ساله که گم و گور شده. من با شوهرم مصرف می‌کردم، اون کارتن خواب شد و یه روز دیگه برنگشت خونه».

کد خبر: ۸۷۳۹
۱۲:۵۱ - ۱۴ شهريور ۱۳۹۷

متروی تجریش - هفت غروب 

دیدارنیوز - مرضیه حسینی - با اون قد خمیده و دستای لاغر کم‌توان، پلاستیک سیاه بزرگی که پر از ظروف پلاستیکی بود رو به دنبال خودش می‌کشید. پیاده شد پلاستیکش رو برداشتم و باهاش پیاده شدم. گفت خداخیرت بده مادر! از صبح تو قطارم، دارم هلاک میشم. حدودا ۷۰ ساله بود. ازش پرسیدم چرا تو این سن کار می‌کنی اونم صبح تا شب؟ با چشمای بی‌فروغش بهم نگاه کرد، آهی کشید و گفت: شوهرم ۱۳ سال پیش مرد که ای‌کاش منم باهاش مرده بودم. بعد اون، من و موندم و یه پسر معتاد، پسرم رو خدا بعد سالها نذر و نیاز بهمون داد. نمی‌دونم چی شد که اینجور گرفتار شد. الانم پولی که من با این سختی بدست میارم به زور ازم می‌گیره و خرج مواد می‌کنه، زورم بهش نمی‌رسه. کار که نمی‌کنه و من مجبورم کرایه خونه و خرج خودمونو بدم. در قطار باز شد و پیرزن پلاستیکش رو با یه یاعلی بلند کرد. قطار به راه افتاد و من به ظرف پلاستیکی صورتی رنگی که تو دستم بود نگاه کردم و فکر کردم پیری چقد می‌تونه ترسناک باشه.

بازارخودکفایی ـ۴عصر

بین یک عالمه گلدون‌های خوشگل با گلهای قرمز و زرد و صورتی، یه جفت چشم سبز برق می‌زد. سلام کردم و اجازه خواستم کنارش بنشینم. خودم را معرفی کردم و گفتم چه کاری باهاش دارم. لبخندی زد و چایی تعارف کرد.

«سال پیش متارکه کردم. شوهرم معتاد بود. چند بار بردمش کمپ اما فایده نداشت یعنی کلا کمپ فایده نداره، دیدم با مردی که یا خماره یا نشه‌اس نمیشه زندگی کرد. مهریه‌ام رو بخشیدم که فقط طلاقم بده. پدرم فوت شده، مادرم شهرستان بود و من نمی‌تونستم اونجا زندگی کنم. می‌دونید زندگی یه زن بیوه تو شهرستان خیلی سخت‌تره. توی یه گلخونه کار پیدا کردم. عصرا هم میام گلدون‌ها رو اینجا می‌فروشم. شکر خدا راضی‌ام.
 
اتوبوس متروی حر ـ ۸شب

خیلی خسته بودم وسط خواب و بیداری بودم که گفت میشه برید اونور منم بشینم؟ سرم را بلند کردم، سلام دادم و رفتم اونور، لباس نخی مشکیِ گل ریزش منو یاد مادرم انداخت، دلم براش تنگ شد. آهی کشید و گفت «خانم می‌بینی تو رو خدا؟ این ساعت وقت آمدن خونه‌اس، تازه هنوز یه ساعت مونده برسم، وقتی هم برسم نمی‌تونم استراحت کنم. باید هول هولی شام درست کنم و ناهار فردارو.

- «شماهم از سرکار برمی‌گردین؟»
 
- « آره تو یه کلنیک خدمه‌ام، زمین تی می‌زنم، مریض جابه جا می‌کنم، یکی از مریض‌های امروز خیلی سنگین بود، کمرم درد گرفت اما چه فایده از کار کردن؟ تمام پول کارگری رو باید بریزم حلق دولت».
 
- «چرا»
 
- «پسرم سربازه. تو ماه اول، متهم از دستش فرار کرد ۶۰میلیون جریمه شد. هر چی التماس کردم که پدرش فلجه، منم یه خدمه‌ام، ماهی ۱.۵ بیشتر نمی‌گیرم اما فایده نداشت. خلاصه قسط بندیش کردن. شوهرم از داربست افتاد فلج شد. نمی‌تونه کار کنه البته یه کارهایی میتونه کنه اما نمی‌کنه. حداقل می‌تونه توخونه کمک کنه که من بدبخت این موقع که میام ظرف نشورم و آت و آشغال‌های اونو جمع نکنم.

حرفاش که به اینجا رسید منم رسیده بودم، شب بخیر گفتم و چند دقیقه تو ایستگاه نشستم. به اتوبوس که دور می‌شد نگاه کردم و فکر کردم قطعا زنی مثل گلبانوخانم از بزرگترین قهرمان‌های ورزشی دنیا قوی‌تره.
 
افتاده است نعش زندگی روی شانه‌ام!

رستوران عالی قاپو ـ ونک ، ساعت 10شب

من اصلا آدم رستوران برویی نیستم مخصوصا از رستوران‌های گرون بالای شهر که یه مشت بورژوای پولدار میان اونجا  و بریز و بپاش می‌کنند بدم میاد. پول یه بشقاب پیش غذاشون اندازه چند وعده غذایی آدمهای مثل منه. اما دوستم مشعوف از اینکه تونسته بود پسر رئیس شرکتشون رو بالاخره تویِ تورِ عریض و طویلش بندازه، اصرار کرد که تو یه رستوران خیلی شیک به من شیرینی بده. دوستم داشت از درودیوار رستوران و موزیک تعریف می‌کرد و من فکر می‌کردم چنین جایی با استثمار چندتا کارگر درست شده یا درآمدش تو ماه چقدره. رستوران شلوغ بود و بوی عطر فرانسوی و سیگار آمریکایی تو سالن پیچیده بود. زنها و مردها با لباس و جواهرات خیلی شیکی پشت میزها نشسته بودند.

من که حوصله سفارش غذا نداشتم روی یک از میزها نشستم تا دوستم بیاد. یه خانواده سه نفره اتوکشیده که خیلی تمیز و مرتب بودند میز بغلی نشسته بودند. من داشتم به آرایش و مدل موی خانمه و مانتوی عجیب و غریبش نگاه می‌کردم. مرده، زن پیشخدمت رو صداکرد و گفت «آی خانم بیا این لیوان‌ها رو ببر». خانم قدکوتاهی که مقنعه زرشکی داشت و کمی هم می‌لنگید، نزدیک میز اومد، لیوان‌ها رو توی سینی گذاشت. نمی‌دونم چی شد که مایع یکی از لیوان‌ها روی کت کرم رنگ خیلی شیک مرد ریخت. مرد عصبانی شد و تقریبا فریاد زد «مگه کوری؟ دیدی چکار کردی؟ وقتی یه چلاق میذارن برا کار کردن اینجوری میشه دیگه!». زن مقنعه زرشکی با دستپاچگی، ملتمسانه گفت: «آقا معذرت می‌خوام به خدا نمی‌دونم چی شد که یهو سرم گیج رفت. ببخشید تو رو خدا». مرد با دلخوری جواب داد: «عذرخواهی تو به چه درد من می‌خوره! برو اینجا واینسا». همسر مرد، در حالی که لبهاشو می‌گزید گفت «چرا اینقدر شلوغش می‌کنی؟ گناه داشت زنه همه داشتن نگاه می‌کردن».

- «چه گناهی داشت؟ حالا من چطور برم مهمونی با این کت! اه‌ اه!»

خانواده خیلی شیک و تمیز رفتند. چشم گردوندم که زن مقنعه زرشکی رو پیدا کنم. یه گوشه رو یه صندلی نشسته بود و با گوشه مقنعه‌اش چشماشو پاک می‌کرد. خیلی دوست داشتم بغلش کنم، دستاشو گرفتم و گفتم: «ناراحت نباش هر شغلی سختی‌های خودش را داره».

- «چطور ناراحت نباشم؟ این آدم پولدارا فکر می‌کنند می‌تونن همه رو تحقیر کنند و صداشون ببرن بالا، بعضی وقتا که دو شیفت کار می‌کنم خیلی خسته میشم. بچه‌ام را از صبح گذاشتم پهلو خواهرم تا برسم ورش دارم 11شبه».
 
- خودتون سرپرست هستید؟

- «بله دوسال پیش مجبور شدم از شوهرم جدا شم. دست بزن داشت. شب و روز به هر بهانه‌ای منو به باد کتک می‌گرفت».
 
زخم بالای ابرویش رو نشون داد و گفت: «اینم اون کرده، دستش بشکنه».
 
گفتم از کمیته امداد یا بهزیستی کمک نگرفتید؟
 
- «کمیته امداد که هیچ. اولا صدتا سنگ جلو پات میندازن. بعدشم با ماهی ۶۰ هزارتومن و وام ۵ تومنی که با بدبختی ضامن‌هاش جور کردم چکار کنم؟ بهزیستی هم که اینقد زنهای مثل من زیاد شدن که دیگه با طلاق‌نامه هم با کلی محدودیت پوشش میده».
 
زن مقنعه زرشکی رفت تا به درخواست یه مشتری میز رو پاک کنه، من به فاصله اینور و اون ور میز، به زنی که میز پاک می‌کرد و زنی که شاتوبریان می‌خورد نگاه کردم، زن آن ور میز سیگاری روشن کرد و دودش رو پاشید توی لیوان روی میز، زن مقنعه زرشکی آهی کشید و با سینی لیوان‌ها دور شد.

دور میدان شوش ـ یازده شب

دور میدان تقریبا ۶ زن ایستاده بودند. ظاهرشون اصلا شبیه روسپی‌ها نبود. البته ظاهرا تصور کلیشه‌ای من از ظاهر و شکل و لباس یه روسپی ایراد داشت. ماشین کنار پای یکی از زنها ایستاد، سوار شد پرسید کجا باید بریم؟ دوستم گفت جایی نمی‌ریم کاری هم نمی‌کنیم شما فقط به سوالهای این خانم جواب بده. ترسید فکر کرد ماموریم، در ماشین را باز کرد که برود. از او خواهش کردم که بماند و قسم خوردم که مامور نیستم و اینکه اساسا هیچ ماموری با صنف او کاری ندارد. گفتم فقط یه کلیاتی درباره کارش می‌خواهم بپرسم. پولش را هم می‌دهم.
 
افتاده است نعش زندگی روی شانه‌ام!
زن بسیار تکیده‌ای بود با دندان‌های زرد و دست‌های استخوانی. با خودم فکر کردم این زن رو با این سر و وضع کی سوار می‌کنه. گفت که سالهاست مواد مصرف می‌کنه و برای خرج موادش تن‌فروشی می‌کنه. ادامه داد: «شوهرم معتاد بود. الان سه ساله که گم و گور شده. من با شوهرم مصرف می‌کردم، اون کارتن خواب شد و یه روز دیگه برنگشت خونه. منم که کاری بلد نبودم هرجا هم می‌رفتم می‌فهمیدند اعتیاد دارم، حتی برا کلفتی قبولم نمی‌کردن. اومدم تو این کار درآمدم  مث زنهای ترگل و ورگل بالاشهری یا اینترنتی نیست، در حدی که نمیرم درمیارم. حتی به ده هزارتومن و کمتر از اونم راضی میشم».
 
از مشتری‌هایش پرسیدم. گفت « آدم درب و داغونی مثل من که وکیل و کارمند بانک و معلم نمیاد سراغش، یا فلک‌زاده‌های مثل خودم یا راننده‌های کامیون که حتی نیازی به مکان هم ندارن.

پولش را گرفت و رفت سرجاش وایساد. چنددقیقه‌ای به ماشین‌ها و مدلهاشون که جلو زنها می‌ایستادند نگاه کردم. به زنهایی که برای یک لقمه نان یا یک گرم مواد، بدن‌های نحیف‌شان به تاراج می‌رفت.
 
 
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر:
بنر شرکت هفت الماس صفحات خبر
رپورتاژ تریبون صفحه داخلی
شهرداری اهواز صفحه داخلی