تیتر امروز

اکبر حسنی: بانک‌ها برای تسهیلات تولید هزار بهانه می‌تراشند/ می‌توانستم با پولم دلار بخرم
بررسی موانع تولید در گفت‌وگو با مدیر عامل آریا چوب نفیس آفرینش+ویدیو

اکبر حسنی: بانک‌ها برای تسهیلات تولید هزار بهانه می‌تراشند/ می‌توانستم با پولم دلار بخرم

موانع، مشکلات و کارشکنی‌های مسیر تولید از ثبت درخواست و اخذ پروانه تا وارد کردن سخت افزار و موضوع ترخیص آن در گمرکات ایران در گفت‌وگوی دیدار با یک کارآفرین.
گزینه‌های اصولگرا‌های تندرو برای حذف قالیباف
چه کسی رئیس مجلس دوازدهم خواهد شد؟ دیدار گزارش می‌دهد:

گزینه‌های اصولگرا‌های تندرو برای حذف قالیباف

محمدباقر قالیباف گرچه نفر اول انتخابات مجلس دوازدهم از تهران نشد، اما همچنان انتظار دارد که در مقام شیخ مکلای جریان اصولگرا، در جایگاه خود ابقا شود، گزینه‌های دیگری نیز برای ریاست بر مجلس مطرح...
آینده معماری؛ از دانشگاه تا کف بازار کار
دیدار نخستین برنامه از "پریسکوپ" را منتشر می‌کند

آینده معماری؛ از دانشگاه تا کف بازار کار

با توجه به طیف گسترده علاقه مندی‌ها در دهه‌های اخیر در زمینه‌های شغلی و به طبع سردرگمی و عدم آگاهی نسل نوجوان و جوان (نسل Z) نسبت به آینده، بازار کار، میزان درآمد، جایگاه شغلی و اجتماعی هر حرفه...

سرگذشت عجیب دزد فوق لیسانس!

مرد ۴۵ ساله‌ای است که هنگام دستبرد به اموال داخل یک خودرو به همراه یکی از دوستانش در چنگ قانون گرفتار شد درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری توضیحاتی ارائه داد.

کد خبر: ۸۲۱۶۳
۱۵:۳۳ - ۲۷ بهمن ۱۳۹۹

سرگذشت عجیب دزد فوق لیسانس!

 

دیدارنیوز ـ روزی که از سر کنجکاوی و به پیشنهاد یکی از دوستانم موادمخدر مصرف کردم تا به قول معروف سرخوشی و لذت را تجربه کنم، هیچ گاه فکر نمی‌کردم در مدت کوتاهی مدرک فوق لیسانسم را روی تاقچه می‌گذارم و ابزار سرقت را به دست می‌گیرم تا ...

این‌ها بخشی از اظهارات مرد ۴۵ ساله‌ای است که هنگام دستبرد به اموال داخل یک خودرو به همراه یکی از دوستانش در چنگ قانون گرفتار شده است. این سارق جوان پس از بازجویی در دایره تجسس در حالی که مدعی بود به دنبال احساس و عاطفه یخ زده اش می‌گردد، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری احمدآباد مشهد گفت: اگرچه در خانواده‌ای فرهنگی رشد کردم که هیچ وقت رنگ و بوی موادمخدر در منزل مان وجود نداشت، اما از زمانی که به خاطر دارم قهر و آشتی، ناسازگاری و مشاجره‌های پدر و مادرم، فضای زندگی ما را زجرآور و غیر قابل تحمل کرده بود. با این حال پدرم به شدت مراقب تحصیل من بود و برای درس و مدرسه ارزش ویژه‌ای قائل بود.

در عین حال هیچ ارتباط عاطفی خوبی با هم نداشتیم و محبتی را نیز از جانب مادرم احساس نمی‌کردم. همه تلاشم این بود تا خلأ‌های عاطفی زندگی ام را با درس و مدرسه جبران کنم. بالاخره همزمان با پایان تحصیلاتم در مقطع کارشناسی، بلافاصله در یکی از رشته‌های مهم و با اعتبار کارشناسی ارشد پذیرفته شدم. ولی قبول شدن من در مقطع تحصیلات تکمیلی با طلاق پدر و مادرم همزمان شد. با آن که خواهر و برادرانم ازدواج کرده بودند و هر کدام شان موقعیت و منزلت اجتماعی آبرومندانه‌ای داشتند، اما این ماجرا ضربه روحی و عاطفی شدیدی به من وارد کرد، زیرا دیگر بیشتر از گذشته احساس پوچی، تنهایی و افسردگی می‌کردم. به گونه‌ای که حتی توانایی برقراری ارتباط با کسی را نداشتم و نمی‌توانستم آلام درونی ام را با کسی در میان بگذارم.

خلاصه به هر سختی بود دانشگاه را به پایان رساندم و عازم خدمت سربازی شدم. در همان دوره آموزشی با پسری آشنا شدم که فرزند طلاق بود و سرگذشتی مشابه من داشت. «باقر» که مدعی بود مدتی است به خاطر عزیمت به سربازی مواد مخدر مصرف نمی‌کند، تصمیم داشت بعد از پایان خدمت در مشهد بماند و نزد خانواده اش بازنگردد که در تهران ساکن بودند. خیلی زود باقر به تنها مونس و همدم من تبدیل شد و تصمیم گرفتیم با هم کار کنیم، چون باقر همواره با پدرش بر سر مسائل مالی اختلاف داشتند. ب

الاخره هنوز خدمت سربازی ام تمام نشده بود که متوجه شدم باقر دوباره و به صورت تفریحی موادمخدر مصرف می‌کند. با آن که چند بار پیشنهادش را برای تجربه یک بار مصرف رد کردم، ولی بالاخره تسلیم وسوسه‌های کنجکاوانه شدم و برای اولین بار طعم حشیش را چشیدم. به خاطر لذت و سرخوشی که بر اثر مصرف پیدا کردم، چند روز بعد نیز پای بساط باقر نشستم تا به قول معروف غم و غصه هایم را فراموش کنم و به این بهانه به سرخوشی هایم ادامه بدهم، ولی طولی نکشید که چشمانم را باز کردم و خودم را گرفتار در مرداب مواد افیونی دیدم.

از آن روز به بعد همه سختی‌ها وتلاش هایم بر باد رفت و مدرک فوق لیسانسم را روی تاقچه گذاشتم چرا که دیگر برایم اعتباری نداشت و در هیچ جا به دلیل اعتیادم استخدام نمی‌شدم. شعله‌های مواد مخدر همه آرزوهایم را سوزاند و آینده ام را به آتش کشید، به طوری که احساس و عاطفه و عشق و علاقه ام یخ زده بود. در همین روز‌ها که حتی به ازدواج نمی‌اندیشیدم، پدرم از دنیا رفت، ولی مرگ او هیچ تاثیری در زندگی ام نداشت به گونه‌ای که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است.

بعد از مرگ پدرم مجبور شدم برای تامین هزینه‌های اعتیادم دست به سرقت بزنم؛ بنابراین با نقشه‌های باقر شروع به سرقت از خودرو‌ها کردیم، چون او قبلا به دلیل شاگردی در قفل سازی خودرو، باز کردن سریع در خودرو‌های مدل پایین را آموخته بود. خواهر و برادرانم برای حفظ آبروی خودشان چند بار برای ترک اعتیاد مرا بستری کردند و پول در اختیارم گذاشتند، اما همه این تلاش‌ها بی فایده بود و من با اولین تعارف باقر دوباره پای بساط می‌نشستم و از همان روز دوباره ابزار سرقت را به دست می‌گرفتم. این بار نیز در کوچه‌ای خلوت مشغول دستبرد به اموال داخل یک خودروی پراید بودیم که ناگهان ماموران گشت کلانتری احمدآباد بر سرمان آوار شدند ودر حالی که هنوز شوکه بودیم ما را به کلانتری انتقال دادند، ولی نمی‌دانم این بار احساس و عاطفه یخ زده و گم شده ام را خواهم یافت یا ... شایان ذکر است، تحقیقات نیرو‌های ورزیده تجسس با صدور دستوری از سوی سرگرد علی عسکری (رئیس کلانتری احمدآباد) در این باره ادامه دارد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
 
منبع: خراسان
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر:
بنر شرکت هفت الماس صفحات خبر
رپورتاژ تریبون صفحه داخلی
شهرداری اهواز صفحه داخلی