متخصصان انستیتو پاستور ایران از سختترین روزهای زندگی کاریشان میگویند
دیدارنیوز - اول حس تب داشتیم، بعد حس بدن درد، بعد گلویمان یک طوری میشد، با هر علامتی که در فهرست میآمد و در بدنمان حس میکردیم یکبار غزل خداحافظی سر میدادیم و فکر میکردیم همین حالا است که مثل آن تصویرهایی که مدام دست به دست میشد نقش بر زمین شویم؛ روز بعد باز همین بساط به راه بود. ما هیچ چیز نمیدانستیم، هر کدام یک بطری وایتکس دم دست گذاشته بودیم و در و دیوار خانه و لباسها و ریههایمان را به فنا میدادیم. بسیاری از ما در دو ماه ابتدای ورود کرونا به کشور ترسهای فلجکنندهای را تجربه کردیم، گاهی هوارزنان راهی بیمارستانها شدیم، گاهی گوشی به دست پی دکتر آشنایی میگشتیم که بگوید الان چه میشود و باید چه کنیم. ما و دنیا همچنان درگیر آن پاندمی هستیم که از نیمه دوم زمستان سال قبل رفته رفته و سنگر به سنگر همه جا را فتح کرد، بیماری و مرگهای بسیار دیدیم، اما هر چه گذشت دستکم از آن بار ترسناک ندانستنهایمان اندکی کم شد. اغلب وایتکسها را غلاف کردیم و ماسک به صورت زدیم و علایم را روشنتر فهمیدیم و هر سردردی را مساوی مرگ ندانستیم. در پس همه این روزها کسانی بودهاند که به موازات پزشکان و کادر درمان، در آزمایشگاه روز و شب را به هم دوختند تا به مدد علم گوشهای از مبهمترین روزهای زندگی ما را به دست بگیرند. انستیتو پاستور ایران پیش از اعلام رسمی ورود کرونا به کشور برای روز مبادا داشت آماده میشد، اما یک روز چشم باز کرد و دید که این روز مباداتر از آن بوده که فکرش را میکردند. آزمایشگاهنشینان، پژوهشگران و اساتید و اعضای هیات علمی ناگهان تبدیل شدند به اصلیترین دریافت نمونههایی که هر روز از تمام کشور به سویشان سرازیر میشد. روزهایی که بخشی از ما به در و دیوار خانه زل میزدیم و از شدت ندانستن زمینگیر بودیم، بخشی از نیروهای پاستور که از قضا برخی از همان ترسها را تجربه میکردند باید به جای فرار از ویروس تازه، نمونههای آن را توی لولههای آزمایش میگذاشتند و بررسی میکردند. آمیتیس رمضانی، فاطمه فتوحی و تهمینه جلالی سه نفر از چهرههای علمی انستیتو پاستور ایران هستند که زمستان سال گذشته زندگی کاریشان زیرورو شد. هر یک از این زنان در گفتگو با «اعتماد» از روزها و ماههای ابتدایی ورود کرونا به کشور گفتند و شکل ترسیدنها و جنگیدنهای خودشان را شرح دادند. حالا نزدیک به یک سال از آن روزها میگذرد.
من آدم یک سال قبل نیستم
تهمینه جلالی، دکترای بیوتکنولوژی و هیات علمی بخش آربو ویروس انستیتو پاستور ایران است. آربو نام دستهای از ویروسها است که معروفترینشان تب کنگو است. آزمایشگاه آربو ویروس هم یک آزمایشگاه مرجع کشوری است که سیستم پایشش همواره برقرار بوده، اما نهایت فشار کاریشان دریافت و بررسی ۱۵۰۰ نمونه در سال بوده است. اما وضعیت در زمستان سال ۹۸ تغییر کرد؛ وقتی پای کمیته پاسخ سریع پاستور به میان آمد معلوم بود که ورق برگشته است. او عضو این کمیته هم هست و وقتی که حرف کرونا به میان آمد دست به کار شدند: «جمع شدیم، طراحی تست کردیم و پایش بیماری تقریبا از دی و بهمن شروع شد. ما با شروع بهمن در همان آزمایشگاه آربو ویروس، کارهای تیم پاسخ سریع را زیر نظر دکتر آزادمنش شروع کردیم. هسته اولیه شکل گرفت و بعد از طراحی تست شروع کردیم به بررسی نمونههایی که مرکز کنترل بیماریها از کل کشور برای ما پیدا میکرد. دانشجویان کشورمان که از ووهان آمدند را در مدت قرنطینه تست کردیم تا اینکه در قم اولین مورد پیدا شد.» آنها یک ماه پیش از اعلام رسمی شیوع کرونا در قم کارشان را شروع کرده بودند. اما این کار اغلب بررسی یکی، دو نمونه در روز بود که برایشان ارسال میشد و بیشتر انرژی صرف بهبود کیفیت فرآیند تستگیری میشد. هنوز خودشان هم تصور نمیکردند سر پیچ بعدی چه حجمی از کار انتظارشان را بکشد. «تصورمان اصلا این نبود که قرار است به ظرفیت روزانه ۲ هزار تست برسیم. فکر میکردیم قرار است یک تست را طراحی کنیم و بعد دیگر آزمایشگاههای آنفلوآنزای زیادی وجود دارند که میتوانند کنار ما قرار بگیرند و ما فقط به آنها بگوییم کار را چطور انجام دهند. نقش خودمان را خیلی موقت میدیدم.»، اما اینطور نشد و به قول او «سوپرایز» شدند: «روز اولی که اولین نمونه پیدا شد، بلافاصله روز بعدش ۳۰۰ نمونه دریافت کردیم، روز بعدش هزار نمونه دریافت کردیم. یعنی هر روز از همه ایران نمونه دریافت میکردیم در حالی که ظرفیت و زیرساختمان این نبود و اصلا چنین نقشی را هم برای خودمان تصور نمیکردیم.» مدیریت انستیتو پاستور ایران تصمیم گرفته بود که کار انجام شود. از این نقطهبه بعد آنچه اتفاق افتاد از نظر او با «همت عالی، مدیریت خیلی خوب و تیم خیلی خوب» ممکن شد. تیم پاسخ سریع همه مانند او از نیروهای نسبتا جوان انستیتو پاستور ایران هستند. جلالی متولد ۶۴ است و باقی هم کمی کوچکتر یا بزرگتر از او ایستادند پای کار: «دریافت نمونه در روزهای اول خودش یک دغدغه بود. هنوز سیستم اتومات وجود نداشت. نمونهها را با آمبولانس و شرایط خاص میفرستادند، اینجا نمونهها را دریافت میکردیم و کد میزدیم و با روشهای دستی آزمایش میکردیم.
۲۴ ساعته مشغول کار بودیم تا کمکم دستگاههای اتومات اضافه شدند و البته این اتفاق هم شاید ظرف ۱۵ روز افتاد.» همه آنچه تعریف میکند در عرض همان ۳۰، ۴۰ روز آخر زمستان اتفاق افتاد؛ از زمان دریافت اولین نمونه از قم تا وقتی که نمونهها مانند گلوله برف غلت خوردند و هر روز چند برابر بزرگتر به دستشان میرسیدند تا زمانی که دستگاههای اتومات مستقر شدند و به کمکشان آمدند. به موازات شب و روزهای آنها که تقریبا با هم یکی شده بودند و با کار بیوقفه تعریف میشدند، یک کار مهم دیگر به گفته او راهاندازی شبکه آزمایشگاهی کشور بود تا دیگر تهران تنها مقصد و مرجع تست نمونهها نباشد. نخستین مراکزی که میشد روی آنها حساب کرد آنهایی بودند که قبلا سابقه برگزاری تستهای Real Time یعنی رصد لحظه به لحظه آنفلوآنزا را داشتند. همان روزهای اول این مراکز به پاستور آمدند: «یکی از نقشهای من آموزش به نمایندگان این مراکز بود که چطور باید تستها را انجام دهند. از طرف دیگر باید به آنها مواد و متریال میدادیم تا تستها را با آنها انجام دهند. بعد هم کار پایش و بررسی کارشان بعد از برگشت به مراکز خودشان بود.» آزمایشگاه مرجع سلامت وزارت بهداشت در این زمان مشغول نظارت بر روند کاری و کیفیت این مراکز بود تا هر کدام که توانستند استانداردهای لازم تستگیری را اجرا کنند و مهر تایید به کارشان بزند. اینگونه بود که دامنه آزمایشگاههای تست کرونا در کشور گسترده و گستردهتر شد. تعداد این آزمایشگاهها در حال حاضر به بیش از ۳۰۰ آزمایشگاه در سراسر کشور رسیده است. حالا اگر یک قدم به عقب برداریم و به روزهایی برگردیم که نخستین تصاویر «بیماری عجیب» از ووهان برگردیم چه؟ همه ما که تخصصی در حوزه پزشکی و علوم آزمایشگاهی و ویروسشناسی و ... نداریم اول شاهد یک ماجرا در خبرها بودیم و سری به تاسف هم تکان میدادیم، اما شاید معدودی از ما بودند که قبل از صددرصد مشخص شدن ماهیت عالمگیر این ویروس فکر میکردیم که نوبت ما هم خواهد رسید. در آن روزها کسی با تخصص و دانش او چه تصوری از شرایط داشت؟ «ما به خاطر ماهیت کار که میکنیم آمادگی ذهنی برای وقوع پاندمی داشتیم. خود من اصلا سال ۲۰۱۵ یک دوره ویروسشناسی را در هنگکنگ برای مدیریت همهگیریها گذرانده بودم. ماهیت کار آربو ویروسها به گونهای است که ما همیشه منتظر همهگیری بودهایم. اینکه یکهو یک انفجار ویروسی در یک جمعیتی رخ بدهد. برای همین مدام پایش میکنیم که این اتفاق نیفتد.» برای همین بود که پیگیر کارهای یکی از همان اساتید دوره هنگکنگ بود، وقتی همه ژنوم ویروس جدید را شناسایی کردند میدانست که با یک ماجرای تازه روبهرو هستیم، اما با همه اینها میگوید که خودش هم فکر نمیکرده که کار به اینجا برسد: «نمیدانم شاید هم خیلی جوان و کم تجربه بودم. الان دیگر آدم پارسال نیستم، الان شاید کوچکترین اتفاقات را خیلی بزرگتر و نزدیکتر ببینم.» بعد حرف ترس به میان میآید، ترس که میگوییم در واقع در مورد ترس اسفند تا فروردین حرف میزنیم، آن هفتههایی که هر کدام از ما به خبرها چسبیده بودیم و فکر میکردیم کرونا یعنی آدم ناگهان وسط خیابان مثل برگ خزان بیفتد. انبوهی خبر راست و ناراست به دستمان میرسید و از فکر اینکه چه اتفاقی دارد میافتد و از حجم تمام ناآگاهیهایی که داشتیم وحشتزده میشدیم. متخصصان آیا چنین ترس و ابهامی را تجربه کردهاند؟ خود او فکر کرده بود که حالا چه بلایی سرمان میآید؟ «ببینید آن چیزی که برای من ملموس و محسوس بود این بود که ما نمیدانیم چه اتفاقی دارد میافتد. میدانستیم که ویروس است و تنفسی است و میتوانستیم پیشبینی کنیم که چقدر ممکن است گسترده شود. اما این چیزهایی که الان داریم میبینیم خیلی مجهول بود اتفاقا حالا که علامت سوالها کمتر شده ترس بیشتر شده، چون مثلا میبینیم عوارض بیماری گاهی مثلا تا هفت ماه با کسی که مبتلا شده بود میماند. الان میبینیم حق داشتیم که اگر میترسیدیم.» آن موقع حس پررنگتر این بود که «من میتوانم مفید باشم». حجم و اهمیت کارشان خیلی وقتها وقتی برای نشستن و ترسیدن باقی نمیگذاشت. تنها زمانی که به خانه میرسید چند ساعتی وقت استراحت داشت و البته آن ترسهایی که ما تجربه کردیم هم به نوعی در همین زمانها بود که به سراغش میآمد: «من بچه ندارم، اما وقتی به خانه میرسیدم همسرم پر از سوال بود، میخواست بداند که مثلا مادرهایمان باید چه کار کنند. اینها یکهو من را از آن حس جنگنده بودن میآورد به دختر یک خانواده بودن و آن موقع خیلی ترسناک بود. یا برادرزادههایم که عاشقانه دوستشان داشتم مدام دغدغهام بودند. یعنی همان ترسی که شما تجربه کرده بودید را من هم در آن وقتها تجربه میکردم. با این حال نقش جنگنده بودن به کمکمان میآمد. من خیلی از همسرم ممنونم. خیلی به من فرصت داد که همان نقشی که میخواهم را ایفا کنم.»
نبرد با دشمن نامرئی
آمیتیس رمضانی، متخصص عفونی و استاد بیماریهای عفونی است، مدیرگروه تحقیقات بالینی انستیتو پاستور ایران و دبیر انجمن متخصصان عفونی ایران. اغلب فعالیتهایش در انستیتو پاستور ایران تا قبل از کرونا فعالیتهای پژوهشی با تمرکز بر بیماریهای ویروسی بود. از همان زمانی که اپیدمی شروع شد (و قبل از آنکه تبدیل به پاندمی شود) نگرانیهایی به وجود آمده بود که شاید پای بیماری به کشورمان برسد. وقتی که آن نگرانی به واقعیت پیوست نوع کار دکتر رمضانی هم مانند بسیاری از همکارانش در انستیتو پاستور ایران تغییر کرد. تا پیش از آن میگوید که تقریبا تمام بیماریهایی که با آنها سروکار داشت شناخته شده بودند و رویه تشخیص و درمان هم همینطور، بعد با انبوهی از مجهولات روبهرو شدند: «اولین مشکل این بود که اطلاعاتمان در این مورد بسیار کم بود و دومین مشکل هم اینکه یکسری اطلاعات جعلی داشت به راحتی در جامعه منتشر میشد که همه اینها سبب انحراف مردم میشد و افزایش دغدغههای ما. در آن روزها دو اولویت در برابر ما قرار گرفت: اول نجات جان مردم و بعد هم نجات جان همکاران، خودمان و خانوادههایمان.» بیماری مانند انفجاری بود که نه تدریجی که ناگهان از راه رسیده بود و برای همین او شرایط روزهای مواجهه اولیه با بیماری را به «جنگ» تعبیر میکند: «فقط ما دشمنمان را نمیدیدیم، اصلا نمیدانستیم باید با آن چه برخوردی داشته باشیم. هر روز در بیمارستانها تعدادی از بیمارها از دست میرفتند و هر چند وقت یکبار هم پزشکان و پرستاران و یکی از اعضای کادر درمان جانشان را از دست میدادند. شرایط روحی خیلی سختی برایمان ایجاد شده بود.» برای همین است که میگوید اولین اقدامی که باید انجام میدادند این بود که «خودمان را جمع کنیم و ببینیم چه باید بکنیم.»
کار تیمی شروع شد تا با یکی از بزرگترین مشکلات آغاز پاندمی رودررو شوند؛ مراجعه سیل جمعیت به بیمارستانها، مراجعه کسانی که سالم بودند و فقط خودشان را در معرض جمعیت و ویروس قرار میدادند. این هجمه هم البته به دلیل نبود اطلاعات کافی بود. برای همین کار از آگاهی بخشی (با همان میزان اطلاعات در دسترس جامعه پزشکی) بود: «تلفنها خود انستیتو پاستور ایران بود، یکسری تلفنهای همراه را هم در اختیار سایت انستیتو قرار دادیم و اجازه دادیم در فضای مجازی منتشر شود و دست به دست شود تا مردم به ما دسترسی داشته باشند. هدفمان این بود که کسانی که به دلیل نگرانی مراجعه میکردند غربالگری کنیم که سالمها به بیمارستان نروند که آلوده نشوند و کسانی که علایم خفیف دارند هم منزل بمانند تا دیگران را آلوده نکنند. فقط افرادی را شناسایی میکردیم که نیاز داشتند سریع به بیمارستان ارجاع داده شوند.» وقتی حجم افراد اضافه کم میشد، به بیماران سرویس بهتری تعلق میگرفت.
با وجود همه مراقبتها و مواظبتها عاقبت خودش و اعضای خانوادهاش هم به کرونا مبتلا شدند. در زمان خانهنشینی و قرنطینه هم جواب آزمایشها و سیتیاسکن بیماران و آموزش برای نحوه مصرف داروها را از طریق گوشی همراه در دستش انجام میداد، چون زمان ابتلایش مهر ماه بود، پیک دوم بیماری با میزان سرایت گسترده از راه رسیده بود و باز هم به حداقل رساندن فشار مراجعههای حضوری به بیمارستانها در اولویت قرار گرفت. مهر ماه خودش دیگر میتوانست از نقش پزشکی یک قدم آنطرفتر برود و حالا در نقش بیمار مبتلا به کووید ۱۹ قرار بگیرد. آیا ترس و نگرانیهای پزشک مبتلا هم مانند سایرین است؟ «وقتی اطلاعاتتان کامل باشد و سیر بیماری را بدانید و در ضمن دقیقا بدانید در چه مرحلهای ممکن است تشدید شود ممکن است این اطلاعات زیاد هم خیلی خوب نباشد. این بیماری در اغلب مریضها دو مرحله دارد؛ مرحله اول هفته اول است که اغلب افراد آن را به خوبی میگذرانند و کمی تب و بدن درد و علایم گوارشی پیدا میکنند و میگذرد. مرحله دوم هفته بعدی است که تشدید علایم هست و مرحله جدیتر بیماری است و آن مشکلات تنفسی و روزهای خطرناکتر در این مرحله است. وقتی اطلاع داشته باشی، کمی در مورد علایمت حساستر میشوی. اما تمام سعیام این بود که در این مراحل همان توصیهای که به بیماران میکردم عملی کنم: حتما ارتباط تلفنیتان را با دوستان و خانواده حفظ کنید و سعی داشته باشید در مرحله شدید علایم از خبرهای کرونایی دور بمانید و استرستان را کم کنید. استرس باعث تشدید بیماری میشود.»
بعد از دو هفته با وجود اینکه کمی بیماریاش شدید شد بدون بستری شدن از آن عبور کرد، اما پسر و همسرش بعد او گرفتار شدند. یکی از بزرگترین ترسهایی که پزشکان، متخصصان و کسانی که به هر نوعی باید به کارشان در محیط بیمارستانی و آزمایشگاهی ادامه میدادند، با آن روبهرو بودند: ابتلای عزیزان. درگیری اخلاقی و دوراهی بین کمک به بیماران یا مراقبت از کسانی که دوستشان دارم. او با این دغدغه چطور مواجه شد؟ «از زمانی که کرونا آمده من، پدر و مادرم را ندیدهام. اما همسرم، چون پزشک است شرایط مشابه من را دارد و پسرمان هم که به هر حال در خانه بود. وقتی من مبتلا شدم پسرم باید از من مراقبت میکرد، چون نمیخواستیم کسی دیگر را در معرض قرار بدهیم. پسرم ۱۸ ساله است و وقتی نیاز به مراقبت بیشتری داشتم تماسش با من بیشتر شد و به این ترتیب مبتلا شد و بعد او هم همسرم. اما فکر میکنم ما ناچاریم، سوگندی خوردهایم و مجبوریم کمی قربانی شویم. به هر حال خانوادههایمان صدمه میبینند، اما خب همسرم به خاطر شرایط مشابه کاری کاملا درک میکرد و توانستیم این موضوع را پشت سر بگذاریم.» در تمام مدت ابتلا و قبل و بعدش پسر تازه در حال پا گذاشتن به جوانی در معرض انبوهی از مکالمات در مورد کرونا قرار گرفت. از گفتگوهای پدر و مادرش تا مکالمههای تلفنی او با بیماران و رسانهها و غیره. راهکاری که پسرش برای گذر از این شرایط برگزید این بود که تبدیل به رسانهای برای اطلاعرسانی به دوستانش شود: «تمام حرفهایی که از ما میشنید را یاد گرفته بود و به دوستانش آموزش میداد که مثلا چطور باید رعایت کنند. اینکه چطور باید ماسک بزنند و حتی اینکه چطور باید از الکل برای ضدعفونی استفاده کنند. بعد از مدتی به این نتیجه رسیده بود که نگران بودن کمکی نمیکند و باید در کنار ما یک قدمی بردارد.»
بنا بر کار داوطلبانه بود
فاطمه فتوحی، متخصص ویروسشناسی است و رییس بخش آنفلوآنزا و ویروسهای تنفسی شایع در انستیتو پاستور ایران است. آزمایشگاه همکار مرجع آنفلوآنزا در پایش بیماری آنفلوآنزا با آنها همکاری دارد و در طول سال نمونه برایشان ارسال میکنند تا نوع آنفلوآنزاها مشخص شود. سامانه الکترونیکی آنفلوآنزا سالها است که در کشور ایجاد شده و این اطلاعات در آنجا جمعآوری میشود و ارتباط به مراکز درمانی از این طریق بوده است. ۱۰ سال گذشته این یکی از کارهای معمول او و همکارانش بوده و از قضا همین شبکه به هم پیوسته بود که در بحث کرونا به کمکشان آمد.
پیش از کرونا تمرکز آنها روی آنفلوآنزا بود، سالهایی هم پیش میآمد که تعداد نمونههای آنفلوآنزا زیاد میشد و وقتهایی پیش میآمد که روزانه ۱۰۰ نمونه برایشان ارسال میشد و کار سنگینی بود که آخر هفتههای یکی، دو کارشناس را هم میگرفت در سریعترین زمان ممکن پاسخ تست این نمونهها داده شود. با وقوع کرونا، قبل از اینکه دامنه بیماری به ایران برسد تیم واکنش سریع وارد عمل شد، آمادهباشی که به عنوان نمونه هنگام شیوع ابولا هم داده شده بود. کار در آن مرحله هنوز در مرحله بایدها و شایدها بود، کیتهای تست سازمان بهداشت جهانی هنوز نرسیده بود و بررسیهای آنها هم همانگونه که دکتر جلالی پیشتر اشاره کرد، مبتنی بر چگونگی تستگیریهای احتمالی بود. او هم ۲۴ تا ۴۸ ساعت اول پس از اعلام اولین مورد تشخیص داده شده کرونا را اینگونه به یاد میآورد: «روز بعد، روز تعطیل با صف طویلی از نمایندگان مراکز درمانی شهرستانها با تعداد زیادی نمونه که اصلا نمیدانستیم باید چه کنیم. نمونههای تنفسی با نمونههای دیگر فرق میکند، چون عفونت تنفسی است، شرایط دریافت نمونهاش هم متفاوت است و باید بیشتر دقت کنیم. زنگ زدیم بچهها آمدند و تمام امکانات بخش را اختصاص دادیم و شروع کردیم به نمونهگیری.» آمد و رفت در آن روزهای اول چنان زیاد شده بود که از برخی همکارانشان که کارهایی غیر از کرونا داشتند خواهش کردند فضایشان را به آنها اختصاص دهند تا جای کار کردن داشته باشند. دیگر روزهای کار آرام به دور از مواجهه با سایرین گذشته بود. نیروها و توان آنها برای دوران اوجهای آنفلوآنزا و ۱۰۰ نمونه در روز بود، به فاصله چند روز دیدند باید از پس هزار نمونهای که در روز به دستشان میرسید برآیند. این را باید اضافه کرد به موج تشویش روزهای ابتدایی شروع همهگیری در ایران و ترس از جان خانوادهها. فتوحی میگوید بنا را بر کار داوطلبانه گذاشتند تا اگر کسی مثلا به دلیل زندگی با والدین کهنسال معذوریتی دارد، در فضای بخش نمونههای کرونا قرار نگیرد: «یک تیم ۱۰، ۱۲ نفر شدیم که وقتی ۸ صبح کار را شروع میکردند گاهی تا ۱۰ شب فقط مشغول ثبت نتیجه نمونهها بودند، چون اگر یک خطای کوچک پیش میآمد تمام زحمات بچههای بخش تست به هدر میرفت. واقعا برای این حجم از نمونه آمادگی نداشتیم، اما همکارانمان از خود گذشتگی کردند. بچههای خدماتی هم خیلی به ما لطف کردند.» میگوید در تمام این مدت یکی از کمکهای خود انستیتو پاستور ایران این بود که ماسک و کاورهای محافظتی را «بیدریغ» دراختیارشان قرار میداد. این وضعیت کار شبانهروزی تا ماه رمضان ادامه داشت و برخی نیروهای داوطلب از دانشگاههای علوم پزشکی هم به کمکشان آمدند. حالا این نقش دیگر به کنترل کیفی و هدایت تبدیل شده است. انستیتو و متخصصانش به همان روال کاری خود بازگشتهاند و میگوید خوشبختانه به خاطر رعایتهای دوران کرونا دیگر موارد آنفلوآنزا نسبت به سالهای گذشته به صورت چشمگیری کاهش داشته است.
سال ۹۴ بود که یک اپیدمی خیلی بد آنفلوآنزای نوع A داشتیم. در طول دو، سه ماه نزدیک دو هزار نمونه را مجبور شدیم تست کنیم و به نظرمان میآمد که چه کار سنگینی را انجام دادهایم. اما پارسال تازه فهمیدیم کار سنگین یعنی چه. این امتحانی بود که بر سر راه پاستور قرار گرفت و خوشحالم بگویم که پاستور سربلند و موفق از این امتحان بیرون آمد. روزی که ما شروع کردیم به نمونه گرفتن اصلا نمیدانستیم باید چه کنیم، اما واقعا همه چیز را به جان خریده بودیم؛ احتمال میدادیم هر اتفاقی برایمان بیفتد، اما کار را زمین نگذاشتیم.»