دیدارنیوز ـ سرویس بینالملل: در ۱۲ فوریه ۲۰۱۱، جوانان مصری ثمره شجاعت و تصمیمشان را گرفتند. اما یک دهه بعد، آنها به یک داستان عبرتآمیز تبدیل شدند که برای همیشه در زندانهای ذهنی خود هستند.
منبع: میدلست آی middle east eye
نویسنده: Rania al-Malky، مستندساز
مترجم: علی جعفری
سالها پیش، بهار عربی صدها هزار نفر از مصریان را، با فریاد نان، آزادی و عدالت اجتماعی به خیابان آورد. جوانان مصری انقلاب خود را آغاز کرده بودند و ابزار آنها صفحه کلید (کیبورد)، وبلاگ و رویای بزرگ تغییر بود.
سال ۲۰۰۶ بود. جوّ وبلاگی در مصر در حال شکلگیری بود. متاثر از وبلاگهای عراقی که واقعیت تهاجم آمریکا به کشورشان را نشان میدادند. فضایی خالص بود، جایی که حکومت کنترلی بر آن نداشت و محتوا خام بود. در کل فضایی بود فردی، بدون هیچ گونه محدودیت، تلقین و سانسور. همچنین آغاز باز بیداری سیاسی بود. جنبش «کفایه» بسیج عمومی را آغاز کرده بود و مردم را از تمامی طیفهای سیاسی کنار یکدیگر جمع میکرد. خواسته آنها جلوگیری از انتقال قدرت به پسر حسنی مبارک، دیکتاتور مصر بود. «نه به جانشینی» شعار و آواز آنها بود و این هدف آنها را کنار هم گرد آورد.
در کنار این پتانسیل، جنبش خیابانی محدودیت هم داشت و آن محدودیت این بود که جوانههای این جنبش مجازی توسط بلاگرهایی از تمام گروههای فکری سکانداری میشد. بعضی از این امکان جدید نشر عقاید به عنوان پلت فرمی برای انتقال نظرات و ستایش از کار کمپین مردمی روی مشکلات مهم سیاسی و اجتماعی نظیر: نقض حقوق بشر، شکنجه پلیس و آزار و اذیت جنسی استفاده میکردند. بعضی هم از آن به عنوان دفترچه خاطرات روزانه عمومی، نگارش نظر و عقیده درباره مطالب تحریکآمیز، به امید گشودن یک مباحثه و بازاریابی موضع خوانندگانشان در خصوص تابوهایی مانند مسائل جنسی استفاده میکردند.
از فضا چنین بر میآمد که اتفاقی عظیم در شرف روی دادن است. فضای بلاگنویسی، رسانههای پرمخاطب را با جسارت موجود در مباحث تابوشکنانه خود شوکه کرد و سرعت تبدیل شدن افراد بهحاشیه رانده شده در این فضا به نقاط توجه در رسانهها چنان بالا بود که باعث غافلگیر شدن مقامات شد. به طوری که فرصت کافی برای واکنش نشان دادن به آن نداشتند.
از سرویس بینالملل بخوانید:
در آن زمان، من در لندن مشغول اتمام کارشناسی ارشد خود در رشته روزنامهنگاری به همراه یک پروژه بودم. پروژه آنلاینی که در آن با بیش از ۱۵ بلاگر مصاحبه کردم که بعضی از آنها، در سال ۲۰۱۱، دهها هزار دنبالکننده در توییتر داشتند. زمانی که رویای تغییر آنها سرانجام به حقیقت پیوست.
در سال ۲۰۰۶ یکی از آنها برنامه آغاز یک سازمان مردم نهاد حامی دموکراسی را برای حمایت از حقوق مدنی داشت. اخیرا از یک دانشگاه در ایالات متحده آمریکا فارغالتحصیل شد تا یک بانکدار سرمایهگذار باشد. او هیچ برنامهای برای سر و کله زدن با اعداد ندارد. او ندای خود را در ۳۱ سالگی، در میدان تحریر، هنگام چیدن ثمره فعالیتهای آنلاین و آفلاین خود، پیدا کرده بود.
میآییم به سال ۲۰۱۹ و گزیده آخرین پست وبلاگ او، یک بازگشت پس از سالها ننوشتن: اینطور به نظر میآید همه ما داشتیم *Genocide Bingo بازی میکردیم، که اگر اینطور است کدام فاجعه قرار است رخ دهد؟ در آخر چه نصیب ما میشود و چقدر باید بابتش نگران باشیم؟
اخیراً دوباره با او در توییتر ارتباط برقرار کردم، گفت: من اگر جای تو بودم یک کار سخت انجام میدادم. این را «نسل اضطراب» نامگذاری میکردم. تمام کاری که تو باید بکنی این است که شش نفر که میشناسی را انتخاب کنی، سی و خردهای ساله و مجرد و برای یک هفته از زندگیشان فیلم بگیری. هر روز چه احساسی دارند، چه داروهایی مصرف میکنند و چگونه خودشان را درمان میکنند. برای فهمیدن خسارت لازم نیست به عقب نگاه کنیم، همین جاست! و این داستانیست که ارزش روایت کردن دارد.
کلماتش من را غمزده کرد. به عنوان یک مستندساز میدانستم که این داستان ارزش روایت کردن دارد، ولی به عنوان یک مصری، نمیدانم بتوانم از پس آن بربیاییم یا نه. مصر بدون شک تبدیل به یک سلول بزرگ شده بود، که حتی از زندانی کردن کسانی که ترکش کرده بودند هم دریغ نمیکرد.
من، وائل غنیم را به خاطر میآورم. کارمند سابق گوگل و ادمین صفحه «همه ما خالد سعید هستیم» که تظاهرات ژانویه ۲۰۱۱ را ساماندهی کرد. حضور او در یک گفتگوی تلویزیونی در ماه بعد باعث شد ملت شیفته اصالت او شوند. او ۱۲ روز در بازداشت به سر برد. سپس به صفحه توییتر او نگاه انداختم. او دچار تحولی عظیم شده است که به نظر میرسد به سبب دستگیری ناعادلانه برادر دندانپزشکش باشد که گویا تنها جرمش داشتن دیانای یکسان با وائل غنیم است.
اما آنچه که برای وائل غنیم اتفاق افتاده اصلاً عجیب و شوکهکننده نیست و از آن مهمتر، یگانه هم نیست. موج ضدانقلابیگری سراسر مصر را پس از ۱۸ روز بست نشینی در میدان تحریر فراگرفت.
لیست قدیمی فعالان و مدافعان حقوق بشر پشت میلهها یک قطره است در برابر اقیانوس بازداشتشدگان اسلامگرا که اکنون در شرایط غیر انسانی و کثافتوار زندانها رنجور و خموده شدهاند و به حقوق بنیادین آنها تجاوز میشود.
به عنوان یک مستندساز میدانستم که این داستان ارزش روایت کردن دارد، ولی به عنوان یک مصری، نمیدانم بتوانم از پس آن بربیاییم یا نه. مصر بدون شک تبدیل به یک سلول بزرگ شده بود، که حتی از زندانی کردن کسانی که ترکش کرده بودند هم دریغ نمیکرد.
امروزه به وسیله قوانین مضحک و مارپیچگونه رسانه، آزادی رسانهها کاملا برچیده شده و به سبب همین قوانین هزاران وبسایت بسته شدهاند. یک قانون دیگر وجود دارد که با پوشش قانون ضدتروریسم، روزنامهنگاران و فعالان فضای مجازی، مانند فعالان فیسبوک و توییتر، را محدود میکند. اساساً هر پلتفرم آنلاینی که بیش از ۵ هزار دنبالکننده داشته باشد به عنوان یک بستر رسانهای قلمداد میشود و تحت پوشش این قانون سخت قرار میگیرد.
مقامات حتی سرودهای ملی و حماسی ساخته سازنده مشهور، سید درویش را هم ممنوع کردهاند و در پس این بازشکلدهی عمده مالکیت رسانهها، یک هیولای خوب روغنکاری شده، مدرن، دارای پشتیبانی نظامی و ماشین پروپاگاندا پرورش یافته که نه تنها حوزه عمومی را خفه میکند بلکه فرهنگ خودسانسوری را، بدتر از بدترین دوران مبارک، به شکلی بینظیر تقویت میکند.
از انقلابیون تندرو تا میانهروها، این نسلی است که بر روی لبهای تیز قرار دارد. این نسل شاهد مرگ بوده است. آنها محرومیت از حقوق اولیه، ترور شخصیتها، تهدید و اتهام خیانت به کشور را تجربه کردهاند. کشوری که برای آن حاضر بودند بمیرند.
در ۱۲ فوریه ۲۰۱۱ جوانان مصری شجاعت و راهحلشان را به دست آوردند. اما ۱۰ سال بعد، آنها تبدیل به یک داستان عبرتآموز شدند. بازداشت شدند یا تبعید خودخواسته شدند، پس از بازپروری ضربه خوردند و برای همیشه زندانی ذهن خود شدند. آنها شاید از مرگ و خشونت نجات پیدا کرده باشند، ولی آیا از روان خرد شده و درد کشیده هم نجات مییابند؟
*یک بازی که در آن نباید برنده شوی چرا که در این صورت بشر نابود میشود.