تیتر امروز

سردار علایی: نابودی اسرائیل حتمی است، چون امام (ره) فرمودند
گزارش اختصاصی دیدارنیوز از مراسم چهل و چهارمین سالگرد شهادت محمد منتظرالقائم

سردار علایی: نابودی اسرائیل حتمی است، چون امام (ره) فرمودند

سردار حسین علایی در مراسم چهل و چهارمین سالگرد شهادت محمد منتظرالقائم ضمن بیان روایت خود از عملیات آمریکایی طبس و نحوه به شهادت رسیدن منتظرالقائم، در دفاع از عملیات ایران علیه اسرائیل گفت: اسرائیل...
در جستجوی روزنه‌ای حدفاصل ساختار حقیقی و حقوقی
عماد بهاور، عضو شورای مرکزی نهضت آزادی ایران در تنگنای بیست و نهم

در جستجوی روزنه‌ای حدفاصل ساختار حقیقی و حقوقی

در بیست و نهمین برنامه از تنگنا و فصل سوم آن، حامد شجاعی میزبان عماد بهاور، عضو شورای مرکزی نهضت آزادی ایران است و درباره تحولات درونی این تشکل و برخی مسائل مهم فضای سیاسی گفت‌وگو کرده است.

اندر احوالات این «بنده حقیر»: من‌بعد پوز بی پوز!

ما عاشق برق سکه‌ایم و با دیدن آن کیفور می‌شویم؛ اما فی‌الحال دستگاهی آورده‌اند که مردم پول نقد ندهند و با این دستگاه جیره و مواجب ما را تسویه کنند. علی‌رغم میل باطنی‌مان دم نزدیم و سعی وافر کردیم به‌روز باشیم و خودمان را قانع فرمودیم که به واسطه آن، تنه به تنه ممالک راقیه می‌زنیم اما لختی نگذشته بود که دیدیم بقال و چقال هم از همین قبیل دستگاه‌ها دارند که پوزَش می‌خوانند.

کد خبر: ۷۶۹۴
۱۶:۴۳ - ۰۳ شهريور ۱۳۹۷

دیدارنیوز ـ بنده حقیر - جد اندر جد نوکر خانه‌زاد یکی از اعیان و اشراف طهرون قدیم بودیم. پدر خدا بیامرزمان که کله‌ای پر باد داشت یابو ورش داشته بود که چی؟ این شجره منحوس باید جایی پاره شود و از زیر لوای بندگی شازده قجری خارج شویم. اصلا شازده که باد به دماغ می‌اندازد از صدقه سری ما رعیت است و الا او نیز یک پاپتی بود همچو ما؛ از جد بزرگمان که تا آخر عمر رخت نوکری به تن داشت اصرار که از خر شیطان پیاده شو و از پدرمان انکار که الا و بالله باید از یوغ شازده رها شوم. اصلا می‌خواهم بروم و خر خودم را برانم. اجالتا بحث شازده نیست اون کریم نمک به حروم که تا دیروز کسی به چارواداری هم قبولش نداشت حالا تقی به توقی خورده اونم یه وری نگامون می‌کنه انگار شوهر ننشو می‌بینه خرده فرمایشات کریم دیگه هیچ جوره تو کت من یکی نمی‌ره.
 
القصه پدرمون رفت که برای خود کسی بشه و بین سرها سری پیدا کنه. ننه بتول بخت برگشته‌مان هم نه یه دل که صد دل عاشق پدرِ پدر سوخته‌مان شده بود و آخوندی خبر کردند و صیغه نکاحیه را جاری با بقچه‌ای زیر بغل روانه کجا؟ الله اعلم!!

چند سالی پدرمان از خروس خون تا پاسی از شب مثل سگ حسن دله از این ور به آن ور برای تکه‌ای نان سگ دو می‌زد اما چرخ نابکار روزگار سر ناسازگاری داشت؛ می‌چرخید اما نه آن‌طور که حظی به ما دهد بلکه بر مراد شازده می‌چرخید. آخرالامر پدر بخت برگشته ما سرشکسته و نادم خدمت شازده رسید و با مد و تشدید گفت گُه خوردم، غلط کردم و مادرمان با بچه‌ای در بغل و دیگری به شکم که با هزار امید و آرزوی واهی سر سفره عقد بله را گفته بود مویه‌کنان خواستار غمض عین شد و البته شد اما دیگر جایمان در امارت شازده نبود. امر ملوکانه بر این قرار گرفت تا روانه ده کوره‌ای شویم که مسلمان نشنود کافر نبیند.
 
روزگار که نحسی‌اش نصیب ما شده بود به سختی می‌گذشت و ما همیشه خدا با آب زیپو شکم کارد خورده‌مان را پر می‌کردیم هر چند هیچوقت یک شکم سیر نخوردیم و همیشه ایام یک طرف شکممان خالی بود. تازه پدرمان هر وقت خیلی تنگش می‌گرفت سر سفره می‌گفت مثل افعی دهانتان را باز کردید که من کار کنم تا بریزید تو اون خندق بلا.

 پدرم که تمام آرزوهای بر باد رفته‌اش را در من یه لاقبا و جلنبور می‌دید به ضرب دگنگ فرستادم مکتب‌خانه‌ای که یه ملاباجی داشت عجوزه مانند.

من سرتق در مکتب‌خانه پا گرفتم و هنوز پشت لبم سبز نشده بود که پدرم فرستادم شهر تا وردست عطار باشی کار کنم با این شرط و شروط که فلان کنم و بهمان تا بتوانم کمک خرج خانواده باشم و آخرالامر درسم را رها نکنم. خر حمالی کردم و زیر نور کم رمق چراغ موشی درس خواندم به امید اینکه طبیب بشوم تا خس خس سینه ننه بتول را درمان کنم و دست‌های قاچ شده پدرم را مرهم بذارم. شدم آنچه آرزویش را داشتم اما دیر! روزی که طبیب شدم فی‌الجمله نه از پدر خبری بود که پسرش را در لباس سفید ببیند نه از ننه بتول که سر سیاه زمستون یک شب از سینه پهلو دیگر نفسش بالا نیامد و رخت عزا تنمون کرد.

یکی از شبهایی که از زور سرمای زمستون سگ لرزه می‌زدیم شنیدم شازده تخم و ترکه‌اش را روانه دیار فرنگ کرده و من در رؤیاهای شبانه‌ام خود را جای اون ننرهای عزیز کرده تصور می‌کردم. هنوز مهر مدرک‌مان خشک نشده بود که عزم فرنگ کردیم اما شنیدم آنها از ما هم گشنه‌ترند و هر چه در می‌آوری را اداره مالیه به لطایف‌الحیلی از چنگت در می‌آورد که چه؟ امنیت و خدمات اجتماعی می‌دهد. تخم دو زرده می‌کنید؛ خوب مملکت داری همین است، تازه به وظایف‌تان عمل می‌کنید. از اونا که چیزی به ما نماسیده چرا باید پول بی‌زبون را به حلقوم اجنبی می‌ریختیم. کدوم شیر پاک خورده‌ای بهشون گفته که خوشگلند یا آوازشون خوبه؛ یه مشت سفید بی‌رنگ و لعاب. این شد که تصمیمان بر آن شد که همینجا خدمت خلق کنیم و صد البته جیبمان را پر پول!!!

غرض به درد آوردن سر شما نبود عرض حال کردیم که بدانید چه خون دل‌ها خوردیم تا به اینجا رسیدیم. هیچ تمبان به پائی دستمان را نگرفت و محض رضای خدا یه پاپاسی کف دستمون نذاشت. اگر می‌بینید حضرتمان خودزنی می‌فرمائیم و آبرویمان را گر منار کردیم و به حراج گذاشته‌ایم بابت آن است که بگوییم چه تعب‌ها کشیدیم و اکنون که می‌بینید جوع پول داریم ریشه در ایام ماضیه دارد.

ما عاشق برق سکه‌ایم و با دیدن آن کیفور می‌شویم؛ اما فی‌الحال دستگاهی آورده‌اند که مردم پول نقد ندهند و با این دستگاه جیره و مواجب ما را تسویه کنند. علی‌رغم میل باطنی‌مان دم نزدیم و سعی وافر کردیم به‌روز باشیم و خودمان را قانع فرمودیم که به واسطه آن، تنه به تنه ممالک راقیه می‌زنیم اما لختی نگذشته بود که دیدیم بقال و چقال هم از همین قبیل دستگاه‌ها دارند که پوزَش می‌خوانند. از فراست ذاتی‌مان بهره بردیم و به خود نهیب زدیم که ای دل غافل اداره فخیمه مالیه خودمان هم دست کمی از فرنگی‌های لامذهب ندارد و چشم طمع به دسترنج ما دوخته و عزم جزم کرده تا به‌واسطه این دستگاه بدشگون مو را از ماست بیرون کشد. اوقاتمان سخت تلخ شد و گفتیم من‌بعد پوز بی پوز؛ اصلا در دوره ماضیه که پوز نبود مردم چه می‌کردند؟ فی‌الحال هم همان کنند که سابق بر این می‌کردند و همان پول نقد را بدهند که چشمانمان اینطور بهتر سو می‌گیرد.
 
از بلاد راقیه فراری بودیم که پول زور ندهیم حال در موطنمان چشم طمع به انبانمان دوخته‌اند. آن زمان که در زمستان و تابستان یه جفت دمپایی پاره پایمان بود مگر دولت فخیمه چه گلی به سرمان زد که امروز طلبکارند. هر کس یک شاهی سیاه داده بیاید یک تومانش بدهیم. تا یادمان می‌آید جیب پدر مفلوکمان سوراخ بود و هر چه کار می‌کرد قسمت شازده می‌شد؛ امروز نیز باید مالیات بدهیم. نه قارداش کور خوندی؛ برو این دام بر مرغ دگر نه؛ حواس ملوکانه‌مان را جمع می‌کنیم که جیبمان سوراخ نباشد و نشتی ندهد. برای تومان به تومانش با عرق جبین و کد یمین زحمت کشیدیم. مالیات را هم از همان کسانی بگیرید که خدمت‌شان کردید. ما نم پس نمی‌دهیم نه اینکه نخواهیم بدهیم‌ چه کنیم که با خودمان عهد وثیق بسته‌ایم تمام نداشته‌های دیروزمان را امروز جبران کنیم.
 
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر:
بنر شرکت هفت الماس صفحات خبر
رپورتاژ تریبون صفحه داخلی
شهرداری اهواز صفحه داخلی