دیدارنیوز: علیرضا کیوانینژاد: «چپ چپ، راست راست. شست دستت باید نوک بینیات را لمس کند. فرض کن توی یک دایره ضربه میزنی. فقط یک دایره. وقتی حریف مستقیم ضربه زد، کمی بنشین، روی سرپنجهات، بعد بلند شو و بنگ، بنگ، بنگ، بنگ. تمام. حالا دوباره از اول.» و این دور تسلسل ادامه دارد، برای کسی که میخواهد یک مبارز تمامعیار شود، برای کسی که میخواهد حریفش را در یک قفس توری گیر بیندازد و به هر شکل ممکن، توی همان راند اول «ناکاوت» ش کند. اما اینها را تو میدانی، تو میفهمی، فقط تویی که آنچه میبینی با آنچه در ذهنت نقش میبندد، فرقی ندارد. درخت همان درخت است، زمین همان زمین. اینجا من بهارم، تو زمین.
ولی برای جان هاوارد اینجوری نبود. یک جای کار میلنگید. کسی نبود که ناجی لبتشنگیاش باشد. چپ چپ، راست راست. شستش نوک بینیاش را لمس میکرد، ولی شش دانگ حواساش توی رینگ نبود که بهموقع سرش را بدزدد تا حریف نقش زمینش نکند: بنگ، بنگ، بنگ. همین که بلند میشد اینقدر گاردش باز بود که «بکفیست» میخورد و بعد هم جایی نداشت جز گوش قفس توری «اماماِی» و تفکردن توی سطل و گریهکردن، ولی از شانس بدش برای گریهکردن هم شانه کم میآورد: نه از مربی کاری ساخته بود نه از دوستانش.
داستان جان هاوارد این روزها ورد زبان مفسرانی است که مسابقات هنرهای رزمی تلفیقی یا همان اماماِی را دنبال و تفسیر میکنند. مبارز ۳۷ سالهای که تازه ۲۰۱۶ متوجه شد چرا آنچه دیگران از درخت یا هر چیز دیگری توصیف میکنند با آنچه میبیند فرق دارد، تازه دستگیرش شد چرا نمیفهمید که در فوتبال آمریکایی باید سریعتر از سایرین بدود و چرا هر روز سرکوفت میخورد و چرا و چرا و چرا. تازه اینجا بود که به پیشنهاد مربیاش با یک پزشک صحبت کرد و متوجه شد ریشه تمام آن نابسامانیهای کودکی و عدم فراگیری بسیاری از فرامین مربی، در یک کلمه نهفته است: اوتیسم. این مبارز امریکایی که متولد دورچستر ایالت ماساچوست است بعد از دوران دبیرستان که گهگداری فوتبال امریکایی بازی میکرد، به کُشتی روی آورد. بعد هم رفت سراغ بوکس و یواشیواش فهمید که چپ چپ، راست راست برایش جذابتر است، اما شده بود مثل آدمی که از جای دیگری ناراحت است و دق دلش را سر کس دیگری خالی میکند: انگار شیر دهانش را سوزانده بود و به دود فوت میکرد. هر جا کم میآورد نمیدانست که دلیلش میتواند اوتیسم باشد و به مربی و دوست و داور گیر میداد، اما سال ۲۰۰۹ که اولین مسابقهاش را با پیروزی پشت سر گذاشت هنوز نمیدانست که بهسرعت معروف میشود و پول و پلهای به جیب میزند. او که عاشق «ویلِن» است، همان شخصیت نهچندان معروف کمیک که سوپرمن را کشت، هی تمرین کرد و شد یک مبارز سر پا. هاوارد که برقکار هم است سه دختر از دو ازدواجش دارد: یکی از ازدواج اول و دوتا از ازدواج دوم. عاشق بازیهای کامپیوتری هم است. خودش میگوید: «تازه متوجه شدم آنچه در کودکی بر من گذشت، ریشه تمام آن زجرها و مشکلات، کجا بوده. ولی من مچ اوتیسم را خواباندهام.»
حالا دوباره برگردیم به قفس توری. هاوارد آماده مبارزه است: چپ راست، چپ راست، چپ. بعد هم «اِلبو»، ولی نه پسر. باید یادت بماند که البو- ضربه آرنج- در امامای ممنوع است، ولی مهم نیست. تو که مچ اوتیسم را خواباندهای، البو را نگه دار برای همان اوتیسم کریه و به تمام کسانی فکر کن که خواسته یا ناخواسته در کودکی به تو تبر زدند و مدام زیر لب زمزمه کن «هر چه تبر زدی مرا، زخم نشد جوانه شد...» همین.