اینطور که پیداست پرونده حضور مربی ایتالیایی استقلال در ایران برای همیشه بسته میشود و رویاهای بسیاری از هواداران تیم به گور خواهد رفت اما اتفاقاتی که در این مدت بین استقلال و استرا افتاد شبیه قصههای کهن بود.
دیدارنیوز ـ آرش راهبر: به حکایتهای تو در تو و افسانههای هزار و یک شب میماند این ماجرای آندرهآ استراماچونی. اگر در افسانههای هزار و یک شب، شهرزاد قصهگو تنها راوی ماجرا بود اینجا هر روز و هر ساعت راوی تازهای از راه میرسد و قصه تازه و پررمز و رازی را برای هزاران گوش شنوا و مشتاق روایت میکند. قصههایی که با امید آغاز شدند و با یأس به پایان رسیدند اما هر شب و هر روز شنوندگان را پای کار نگه داشتند. صفحه آخر قصه را اما خود استرا نوشت و گفت که اصلا قصهای در کار نیست و همه یکسره خیال من و تو بوده است! نه خانی آمده، نه خانی رفته...
***
مربی عجیب استقلال در فصلی که انگار نمیخواست تمام شود با هزار ابهام و بدگمانی وارد ذهن هواداران شد و آنجا که مثل یک جوان ناکام از دنیای فوتبال ایران رفت تازه مِهرش در دل بسیاری افتاد. وقتی رفت تازه فهمیدند که کی آمده بود؟! استراماچونی در ذهن طرفداران استقلال برای چند ماهی در مقام یک منجی دور از خانه باقی ماند تا اینکه از دو هفته قبل دوباره زمزمههایی به گوش رسید با این امید که: «اون که رفته، قراره که دوباره بیاد!» داستان آنقدر جذاب شد که حتی وقتی فرهاد مجیدی هم استعفا کرد و عطای کار در استقلال را به لقایش بخشید، همه گفتند:«عیب نداره استرا برمیگرده».
پیغامهایی که از رُم میرسید امیدوارکننده بود و نامههای عاشقانه با امضای پاستورلو و دیمارتزیو، اوج قصههای هر روز شد. مدیران استقلال هم دست از شترسواری دولا دولا برداشتند و رسما گفتند که با استراماچونی حرف زدهاند. هیجان دوید در قلب علاقمندان استقلال ـ استرا و بازگشت منجی بسیار نزدیک به نظر میرسید. میان این همه خبر بد، یک اتفاق خوب در راه بود...
***
قصه استراماچونی به سر رسیده و راوی امروز تعریف میکند که قهرمان قصه از بازی خارج شد و به جای ایشان الکساندر (اسکندر) نوری وارد زمین خواهد شد! البته نه به همین سادگی. خزانه مملکت بیپول است و اگر هم الکس نوری را یک مربی وطنی بنامند باید قراردادش هم بر مبنای وجه رایج کشور یعنی «ریال» باشد! راستش همین ما که الان قراردادمان با زندگی با ریال بسته شده، دادمان درآمده و ناراضی هستیم و نمیدانیم فریادمان را در کدام چاه سرازیر کنیم، آن وقت انتظار داریم که اسکندر ایرانی و استرای رومی بیایند و با مُشتی آدم نابلد و بدهکار قرارداد ببندند! ما چه خیری دیدیم که آنها چند برابرش را ببینند؟ حقیقتا که چه انتظاراتی از دنیا داریم...
قصه اِسترا، الکس و ما هم احیانا عاقبت مشابهی دارد؛ سرگردانی میان یک پایان تلخ یا تلخی بیپایان... مانده به این که چه کسی قصه را روایت کند؟!