بازی حساس استقلال و سپاهان در جام حذفی، در یکی از حساسترین روزهای زندگی امیر قلعه نویی برگزار میشود و زمزمههای متفاوتی پیرامون موفقترین مربی لیگ برتر فوتبال ایران به گوش میرسد. برخی معتقدند دوره او به پایان رسیده و عدهای نیز ایمان دارند که ژنرال میتواند ققنوسوار از میان خاکستر خود برخواهد خواست و این توان را دارد که دوباره به اوج و قهرمانی بازگردد. یادداشتی که در ادامه خواهید خواند به قلم یک طرفدار امیر قلعه نویی است و با تکیه بر گزارشی مبسوط از دوران حرفهای او، معتقد است که با توجه به ویژگیهای اخلاقی و اجتماعی بارزی که از قلعهنویی میشناسیم، او در برابر ناملایمات و موانع موجود تسلیم نخواهد شد. به هر حال این شرح مفصل از مربی بزرگی که به هر حال فوتبال ایران به او مدیون است، با وجود جانبداری نویسنده، اما بر منطق تحلیل و پیشبینی استوار است و آینده میتواند صحت یا سقم آن را مشخص کند. این نوشته لزوما با دیدگاه دیدارنیوز مترادف نیست.
مازیار بالایی: در یکی دو هفته اخیر خبری به شدت شوکهکننده و حیرتآور، تبدیل به سرخط اخبار ورزشی کشور شد. حمله عصبی به امیر قلعهنویی و بستری شدنش در بیمارستان. اتفاقی که در یکی دو سال اخیر هم گهگاهی پیش آمد اما خیلی جدی گرفته نشد. تصویر پرافتخارترین مربی ایران روی تخت بیمارستان، حتی برای مخالفان پر و پا قرص قلعهنویی هم خبری نگران کننده بود. مخصوصا اینکه حالا پزشکان توصیه کردهاند که او به فکر خداحافظی با شغل پراسترس مربیگری هم باشد.
بازیکنی ریزنقش، تکنیکی و باهوش که در سال ۶۴ و در ۲۲ سالگی بازوبند کاپیتانی شاهین را میبست و در میانه میدان آقایی میکرد، در سال ۶۶ به السد قطر پیوست و با این تیم به نیمهنهایی جام باشگاههای آسیا رسید و در حالیکه در آستانه فتح این جام بود، با پیشنهاد استادش منصورخان پورحیدری، بار سفرش را بست و به تهران آمد. حتما این جمله را بارها از زبان امیر قلعهنویی شنیدهاید که "منصورخان سه دانگ نمایشگاه ماشینش را فروخت تا من را به استقلال ببرد" . حضور امیر در استقلال همزمان با دورهای شد که بهترین تیم تاریخ این باشگاه با معماری منصورخان شکل گرفت. تیمی که از عابدزاده درون دروازه، تا شاهین بیانی و حسنزاده و زرینچه و ورمزیار در دفاع، شاهرخ بیانی و فنونیزاده و نامجومطلق و قلعهنویی در خط میانی، و سرخاب و مرفاوی و هاشمیمقدم و کلی ستاره دیگر را در خود میدید.
ارکستر هماهنگی که رهبرش منصور پورحیدری بود به هرچه که در توان داشت رسید. قهرمانی تهران و ایران و آسیا، پنج سال شکستناپذیری در دربی، دو فینال پیاپی آسیا و... اوج هنرنمایی قلعهنویی دربی سال ۶۸ بود که با دو پاس گل طلایی وی، آبیها بازی باخته را در مقابل پرسپولیس با برد عوض کردند. سال ۷۱ اما برای قلعهنویی سالی تلخ بود. او مصدومیت شدیدی را متحمل شد و نتوانست در دومین فینال پیاپی آسیایی استقلال را همراهی کند. البته اینجا نیز نقش منصورخان در حمایت از امیر کاملا بارز است:"منصورخان ۱۲ ساعت پشت در اتاق عمل ایستاد تا جراحی زانویم تمام شود". پس از ماهها خانهنشینی، بازگشت امیر به میادین مصادف شد با سقوط عجیب و من درآوردی استقلال به دسته سوم و رها شدن تیم، وقتی که همه رفته بودند:"جلسات تیم هم در منزل ما در امیرآباد برگزار میشد". امیر علیرغم پیشنهادات مالی چشمگیر در آن زمان، پای استقلال در دسته سه ایستاد و تیم را به سطح اول فوتبال ایران بازگرداند. قهرمانی جام حذفی با گلزنی قلعهنویی، جابجایی پورحیدری با حجازی و مصدومیت، سکانسهای آخر فوتبال هافبک شماره هشتی بود که همیشه چیزی فراتر از یک هافبک معمولی بود. کریم باوی، دوست قدیمی امیر که بعدها به پرسپولیس رفت در مصاحبهای میگوید:"در بین همنسلان ما همه به کلاس مربیگری رفتند، اما امیر مربی خوبی شد، چون از اول هم اهل مدیریت کردن بود و جنمش را داشت". جوان ۲۲ سالهای که روزگاری کمسنترین بازیکن شاهین بود اما بازوبند کاپیتانی را میبست و در وسط زمین سر همه داد میزد، به سودای سرمربیگری استقلال وارد کادرفنی شد و دستیار اول ناصرخان.
مردی که با مذاکره قلعهنوییِ کاپیتان به استقلال آمد و پس از اتفاقات اردوی سالاردره جانشین پورحیدری شد. قلعهنویی اما خیلی تاب نمیآورد که دستیار باشد، مخصوصاً اینکه میدید برخی تصمیمات حجازی، از جمله نحوه بازی دادن هافبکها و حضور هافبک بیکیفیت وقت تیم در ترکیب اصلی با آنچه که او در ذهن داشت متفاوت است. او عطای کار با حجازی را به لقایش بخشید و از کادر تیم جدا شد. همان جدایی که بعدها باعث ساختن سکانسهایی شرمآور در فیلم "من ناصر حجازی هستم" شد. در سالهای بعد خیلی از قلعهنویی خبری نبود. فقط شنیده میشد که او در یک دوره یکی دو ماهه در آلمان و در تمرینات لورکوزن - که در آن مقطع رابطه نزدیکی با استقلال داشت- شرکت کرده و آماده مربیگری در استقلال است. پس از بازگشت از آلمان هدایت کشاورز را در سطح دوم فوتبال ایران به عهده گرفت که یکی از ماندگارترین بازیهای این تیم، دیدار با پرسپولیس در جام حذفی بود که شاگردان پروین به زور و زحمت و در وقت اضافه بر تیم قلعهنویی غلبه کردند. سال ۸۱ که استقلال در روز آخر قهرمانی اولین لیگ حرفهای ایران را در انزلی به رقیب سنتی واگذار کرد، منصورخان استعفا کرد و قلعهنویی جایگزین وی شد. امیر استقلال را به قهرمانی جام حذفی رساند، اما برای فصل بعد از او خواسته شد تا دستیار رولند کخ آلمانی شود.
قلعهنویی بعد از چند هفته کار کردن با کخ، و به دلیل کمبود اختیارات از استقلال جدا شد و در اوایل همان فصل فوتبال ایران به عنوان مربی جانشین در استقلال اهواز به کار گرفته شد. او استقلال اهواز را در لیگ برتر حفظ کرد، و در شرایطی در تهران استقلال را متوقف کرد که رقیب تیمی پرستاره بود. همان روز روی سکوهای استادیوم پیر تختی، هواداران خواهان سپردن هدایت تیم به قلعهنویی بودند. او کاپیتان محبوب سالهای دور استقلال بود که حتی در دوران مصدومیت هم روی سکوها تشویق میشد:"میگفتند امیر رابطه خوبی با سکوها دارد و هوای لیدرها را دارد". در حقیقت بنبست نتیجهگیری تیم کخ را مصاحبههای طوفانی روزانه حجازی در روزنامهها و شعار لیدرهای منصوب به قلعهنویی در روی سکوها تکمیل کردند.
سال ۸۲ و بعد از کسب عنوان نهمی لیگ برتر، در حالیکه همه آماده معرفی مجدد پورحیدری به عنوان سرمربی آبیها بودند، امیر قلعهنویی ۴۰ ساله به عنوان سرمربی دائم استقلال معارفه شد. او در بدو ورود بازیکنان اسمی و بزرگ استقلال را کنار گذاشت و جوانان تیمهای پایه و پدیدههای کمنام و نشان لیگ را جذب کرد. از باتجربههای استقلال فقط دو نفر با او ماندند که از قضا هر دو همبازی وی بودند. محمود فکری که در ماجرای دربی سال ۷۳ و ضرب و شتم قلعهنویی و محرمی در متن دعواها قرار داشت و به حمایت از کاپیتان تیمش برآمده بود و طعم محرومیت را نیز چشید، و علیرضا منصوریان که مرید قلعهنویی بود و با تلفن او به استقلال آمد و بعد از خداحافظی قلعهنویی پیراهن شماره ده خود را درآورد و وارث پیراهن شماره هشت امیر شد. در زمان مربیگری کخ، منصوریان به جاسوسی برای امیر قلعهنویی در استقلال معروف بود.
استقلال قلعهنویی فصل را پرنوسان آغاز کرد و کمکم صدای نارضایتیها شنیده میشد، اما وقتی که اوج گرفت دیگر کسی جلودار تیم جوان امیر نبود. استقلال فصل را با بدشانسی و نایب قهرمانی در لیگ و حذفی به پایان برد، بعد از بازی فینال جام حذفی و آخرین بازی لیگ، هواداران ورزشگاه را ترک نکرده و ایستاده به تشویق قلعهنویی پرداختند. ژنرال جام نیاورده بود اما در اوج محبوبیت قرار داشت. فصل بعد با عنوان سومی به پایان رسید. حجازی مصاحبههای گاه و بیگاه داشت و به عملکرد تیم اعتراض میکرد، اما کیفیت تیم قلعهنویی به قدری خوب بود که امیر مرد اول هواداران استقلال بود. فصل سوم امیر به وعدهاش وفا کرد و استقلال را به قهرمانی ایران رساند. در این سالها او تبدیل به مرد شماره یک دربیها هم شد، استقلال با هدایت او در شش دربی سه برد و سه مساوی کسب کرده بود. او در قله محبوبیت قرار داشت. هرچقدر که ارتباط با سکوها را بلد بود، مدل کار با رسانهها را نمیشناخت. هرچند اخلاق خاصی هم داشت:"من فقط روز باخت تیم مصاحبه میکنم، برای بردها آقای مرفاوی میآید".
دولت در ایران تغییر کرده و تندروهای اصولگرا جانشین اصلاحطلبان شدند، فدراسیون فوتبال تعلیق شد و تیم ملی مربی نداشت، محمد دادکان میگوید:"پشت فرمان بودم که امیر زنگ زد و برای هدایت تیم ملی مشورت خواست. گفتم امیر قبول نکن، اینها دنبال کسی میگردند تا کاسه کوزهها را روی سرش خراب کنند." قلعهنویی اما توصیه دادکان را نپذیرفت و مربی تیم ملی شد. به صورت همزمان رئیس سازمان فوتبال استقلال هم شد و دستیارش مرفاوی را روی نیمکت تیم نشاند. عدم ارسال لیست استقلال به AFC که به گواه صفایی فراهانی، دستهگل کادر مدیریتی باشگاه استقلال و مقداد نجفنژاد بود، با یک مصاحبه نسنجیده به پای امیر نوشته شد:"فوقش جریمهاش را میدهیم". همین جمله را رسانهها به دست گرفته و به مربی تیمملی تاختند. فضا کمکم روی سکوهای آبی به ضرر او شد.
تیم ملی با قلعهنویی فقط یک باخت ۴-۰ در بازی دوستانه با مکزیک به دست آورد و با حذف مقابل کره در ضربات پنالتی، در یک چهارم نهایی جام ملتها کنار کشید:"از شانس من بود که مهدویکیا پنالتیاش را خراب کرد". قلعهنویی برگشت و در یک دادگاه تلویزیونی به صحنهگردانی عادل فردوسیپور مورد محاکمه حاجرضایی و ذوالفقارنسب قرار گرفت. حاجرضایی به عدم حضور چند بازیکن در تیم ملی ایراد گرفت که قلعهنویی میگفت سلیقه کادرفنی بوده، حاجرضایی هم گفت: "آقای قلعهنویی تیم ملی متعلق به همه مردم است نه کادر فنی". هرچند که همان حاجرضایی بعدها و در زمان کیروش در واکنش به دعوت نشدن چند بازیکن نامدار گفت:"باید به سلیقه کادرفنی احترام بگذاریم". وقتی قلعهنویی آمار دوندگی ملیپوشان را ارائه کرد، فردوسیپور با جمله تحقیرکننده:"اگر قرار به دوندگی بود، احسان مهاجرشجاعی را میبردید!" به استقبالش رفت، اما بعدها همان عادل میزان دوندگی بازیکنان در دوره کیروش را به عنوان یک پارامتر مهم و اساسی قلمداد کرد.
قلعهنویی محاکمه شد و بذر کینهای عجیب در دلش کاشته شد. او تبدیل به دشمن شماره یک رسانهها نیز شد. حالا علاوه بر روزنامهنگارانی با علائق قرمز، فردوسیپور و نود نیز به صف مخالفان قلعهنویی اضافه شدند. جریان مسلط رسانه - نود و روزنامههای تاثیرگذار- از هیچ تلاشی برای تخریب قلعهنویی فروگذار نکردند. از لمپن بود تا سنتی بودن، و البته برچسب "رئیس مافیا" . قلعهنویی هم همیشه یک اصل داشت :"بچه نازیآباد کم نمیاره". بعد از تیم ملی به مس کرمان در شرف سقوط رفت و با احیای این تیم به رتبه تکرقمی رسید. پرسپولیس طوفانی قطبی را متوقف کرد و "شانس آوردیم که مساوی گرفتیم" دیالوگ افشین قطبی بود. امیر با مس استقلال را برد و بعد از سوت پایان مشتهایش را گره کرد و پیراهن عثمان جدیدی ساخت، رسانهها روی این مشت مانور دادند و هواداران استقلال دلچرکین شدند، اما کسی نبود بگوید همین چند سال پیش وقتی در بازی خواهرخواندگی استقلال و الوصل فرهاد مجیدی به استقلال گل زد با مشتهای گره کرده و بعد از یک دور افتخار کامل به نیمکت استقلال دهنکجی کرد، یا ناصرخان با هدایت استقلال اهواز در بازی مقابل استقلال در آزادی نود دقیقه کنار زمین بالا و پرید و اعتراض کرد. امیر سیبل شد چون تعامل با رسانهها را بلد نبود. زبان تند او در برخورد با اصحاب جراید بدجور تیز شد:"بعضی از این خبرنگارها نطفهشان خراب است".
او حاضر نبود که ضعفش در برخورد با رسانهها را قبول کند، چرا که یک اصل در زندگیاش ثابت بود:"بچه نازیآباد کم نمیاره". در پایان آن فصل تاریک برای استقلال، قلعهنویی با کشتن گاو و گوسفند در جلوی پایش به تمرین استقلال بازگشت، و با قهرمانی در جام حذفی دوباره با هواداران آشتی کرد. سال بعد او تیمی را بست که با ۷۰ گل زده قهرمان ایران شد:"لیگ هشتم، سال ۸۸، شهر امام هشتم". شماره هشت سابق عدد هشت را برای خودش خوشیمن میدانست. از میانههای فصل خبر اختلاف او با مدیرعامل وقت به گوش میرسید. بازی ماقبل آخر که با مساوی مقابل سایپای مایلیکهن، قهرمانی دور از دسترس شد، هواداران قلعهنویی را تشویق کردند و واعظ استادیوم را ترک کرد. هفته آخر اما ورق به نفع امیر برگشت:"مجید جلالی خیلی مَرده" قلعهنویی قهرمان شد و در جمعی گفت:"میروم سپاهان را قهرمان میکنم و برمیگردم، اما روزی که آقایان نباشند". تیم استقلالی که قهرمان شد این بازیکنان شاکله اصلیاش بودند: طالبلو، قربانی، کوشکی، منتظری جوان، تقیپور، هادی شکوری، امیرآبادی، بیکزاده، منیعی، خسرو حیدری ناشناخته که به دستور امیر از پاس همدان آمد، کاظمی، جباری، جانواریو از فولاد سقوط کرده، روانخواه همیشه مصدوم، مجیدی ناآماده، برهانی، اکبرپور، عباسفرد، علیزاده. قلعهنویی با این تیم قهرمان ایران شد و به سپاهان رفت. اصفهانیها اما برای امیر بریز و بپاش زیادی کردند. قلعهنویی از استقلال تنها بیکزاده را به اصفهان برد. با خرید حسینی از سایپا و حضور رحمتی از فصل پیش و کشف ستارهای از لیگ یک، یعنی امید ابراهیمی، سپاهان قبل از پایان فصل قهرمان شد.
سال بعد استقلال درگیر بحران مدیریتی بود و تا چند روز قبل از آغاز لیگ مدیرعامل نداشت. امیر، جانواریو را از استقلال به سپاهان برد. خسرو حیدری که تمایلی به کار با مظلومی نداشت و در آستانه پیوستن به رقیب سرخپوش بود، با تماس امیر به سپاهان رفت، و الا شاید دیگر نمیتوانست به استقلال برگردد. سپاهان باز هم قهرمان شد. سپاهان در شرایطی که موقعیت مناسبی در آسیا داشت، به دلیل رعایت سقف قرارداد، بازیکنان زیادی را از دست داد و قلعهنویی جدا و راهی تبریز شد و سپاهان هم مجددا دست به بریز و بپاش زد، موضوعی که با اعتراض محرم نویدکیا همراه شد:"حرف من این بود که چرا تیمی که شانس قهرمانی آسیا داشت با بیدرایتی مدیران از هم پاشید". استقبال باورنکردنی در فرودگاه تبریز آغاز یک فصل خوب و یک ماجراجویی جدید برای امیر بود. تیم او با بازیکنانی چون ثابتی و فروزان بینام و نشان، محسن حسینی، امیرحسین صادقی و اسدی، حاجصفی، آشوبی، فخرالدینی بیست ساله، اکبرپور، علیزاده، محمد ابراهیمی گمنام، حاتمی و یکی دو بازیکن خارجی با اختلاف یک امتیاز قهرمانی را به سپاهان واگذار کرد و دوم شد و آسیایی.
پایان فصل امیر با سلام و صلوات به استقلال بازگشت. مدیرانی که قهرمانی میخواستند و بدون امیر این عنوان میسر نبود او را آوردند. قلعهنویی با استقلالی که فقط چندین نام از جمله رحمتی، نکونام، صادقی، برهانی، جباری و مجیدی مدعی کاپیتانیاش بودند قهرمان ایران شد و محبوبترین مرد آبیها. تیم در آسیا نیز از گروه مرگ به عنوان صدرنشین صعود کرد. در پایان فصل اما فتحاللهزاده با جباری به مشکل خورد و مجتبی را رد کرد، حمودی نیز جدا شد. استقلال بدون هافبک طراح در نیمهنهایی به افسیسئول کره جنوبی باخت و حذف شد. در طول فصل اما اتفاقاتی عجیبتر رخ داد، منتظری بدون هماهنگی مدیرعامل با سرمربی به قطر ترانسفر شد، جواد نکونام به ظاهر به حمایت از یک بازیکن جوان تیم در مقابل اطرافیان سرمربی درآمد و تیم را شب بازی با پرسپولیس ترک کرد، فرهاد مجیدی هم در تصمیمی عجیب و علیرغم مخالفت جدی قلعهنویی تصمیم به خداحافظی گرفت! قلعهنویی با تعداد کمی از بازیکن(در بعضی بازیها با یکی دو ذخیره) لیگ را در رتبه پنجم به پایان رساند، در شرایطی که تا بازی آخر شانس قهرمانی داشت. سال بعد او ماند تا برای استقلال جبران کند اما اوضاع بدتر شد. قبل از فصل رحمتی به دلیل مساله مربی دروازهبانی تیم با قلعهنویی دچار مشکل شد، هرچند که تا آخرین روزهای نقل و انتقالات بنا بود که در تیم باشد. در طول فصل باز هم قلعهنویی با چند بازیکن به مشکل خورد که از قضا عمده آنها ملیپوش بودند، اتفاقی که سال قبل برای نکونام و منتظری هم افتاد حالا برای آندو، صادقی و بیکزاده تکرار شد.
در همه این اختلافات نام ملیپوشان مطرح بود و رد پای کارلوس کیروش، دشمن شماره یک قلعهنویی پیدا بود. رسانههای حامی کیروش هم به رسانههای قرمز اضافه شدند، اما اینبار چون هواداران هم بابت نتایج از امیر ناراحت بودند، او تنهای تنها بود. حتی دستیارانی که کمکش کنند هم وجود نداشتند. امیر فصل را در رتبه ششم به پایان رساند، شکستناپذیریاش در دربی از بین رفت، و با "حیا کن رها کن" استقلال را ترک کرد، روی سکوها حالا او پاتکی از منصوریان خورد که جا پای استادش گذاشته بود. فصل بعد اما در تصمیمی عجیب به ملوان رفت اما با هوشمندی تا رفع مشکلات مالی برای عقد قرارداد دست نگه داشت و بعد از دو هفته جدا شد. طلبش را هم خرج ایجاد کانکس پزشکی در محل تمرین ملوان کرد تا خاطرهای خوب برای انزلیچیها به یادگار بگذارد.
بعد از چند ماه استراحت، از میانههای فصل هدایت تراکتور رده یازدهمی را بدست گرفت. با تراکتور برای اولین بار در تاریخ این تیم، در آسیا از مرحله گروهی عبور کرد. نقطه اوج کار او در دیدار با استقلال بود. جایی که به تحریک رحمتی هواداران به قلعهنویی فحاشی کردند، اما آخر بازی این نتیجه روی تابلو نقش بست:استقلال۲- تراکتورسازی۳:"تعز من تشاء و تذل من تشاء". امیر استقلال را برد، و در پایان فصل چهارم شد. فصل بعد تراکتور را خودش بست. تا نیمفصل شانه به شانه پرسپولیس آمد، در نقل و انتقالات نیمفصل سروش رفیعی به پرسپولیس رفت تا عالیشاه و نوراللهی عازم تراکتور شوند، شب بازی برگشت با پرسپولیس در تهران، خبر محرومیت تراکتور از نقل و انتقالات رسید، یعنی این دو بازیکن بعلاوه بیکزاده و شهباززاده از حضور در نیمفصل دوم محروم شدند. اینها با مصدومیت ادینیو، کرار و ایرانپوریان، باعث شد که تراکتور فصل را با رتبه سوم و نایبقهرمانی جام حذفی و در شرایطی که ۱۳-۱۴ بازیکن بیشتر نداشت به پایان برساند، هرچند که امیر، رفت و برگشت استقلال منصوریان را شکست داد.
برای ماجراجویی جدید دوباره به اصفهان برگشت و این بار به ذوبآهن رفت. نیمفصل اول دهم شد اما "بچه نازیآباد کم نمیاره". فصل با رتبه دوم برای ذوبآهن به پایان رسید. ذوبآهن در آسیا از دور گروهی صعود کرد و در مرحله حذفی علیرغم برد استقلال پرمهره شفر در بازی رفت، در بازی برگشت شکست خورد و حذف شد، تماشاگران اما باز هم به امیر فحاشی کردند. انگار در همه این سالها چون مخالفانش آلترناتیوی برای او نیافتند، فقط توانستند به او فحش بدهند اما "بچه نازیآباد کم نمیاره". در همان فصل او از ۴ رویارویی با استقلال صاحب دو برد و یک مساوی و یک باخت شد. هر دو برد او مقابل شفر آلمانی بود، او در این فصل علیرغم باخت ۴-۰ به پرسپولیس، در بازی برگشت جبران کرد و سرخهای برانکو را هم شکست داد. در پایان فصل و چند کیلومتر دورتر از فولادشهر، در نقشجهان، هواداران سپاهان نام امیر را صدا میزدند.
قلعهنویی به سودای تکرار روزهای قهرمانی به سپاهان رفت. با تیمی از بازیکنان متوسط که امیر هنر بازی گرفتن از آنها را داشت. شاید هیچکدام از سرخابیها بازیکنانی چون کیانی، ایرانپوریان، شهباززاده، پورقاز و ... را با ستارههای خودشان عوض نکنند اما امیر با همینها نایبقهرمان شد. در فصلی که در نیمهنهایی حذفی و در بازیای عجیب در شرایطی که ۹ نفره بود به پرسپولیس باخت. فصل جاری را امیر به نیت قهرمانی شروع کرد. او برخلاف سالهای ابتدای مربیگریاش که فصل را پرنوسان آغاز میکرد و پرشکوه به پایان میبرد، سالهاست که فصل را طوفانی شروع میکند و با نایبقهرمانی و کسب سهمیه به پایان میرساند. همه چیز خوب پیش میرفت. امیر پرسپولیس را در آزادی و در مقابل هوادارانی که شعار "رئیس مافیا" میدادند دو بر صفر شکست داد تا ثابت کند که رئیس کیست. او مثل فصل قبل که در واکنش به این شعار به سینه خود میزد بار دیگر یک چیز را ثابت کرد:"بچه نازیآباد کم نمیاره" . این جمله را اولین بار در واکنش به سوال خبرنگاری مبنی بر جدل او و کیروش به کار برده بود.
در همه این سالها امیر قلعهنویی بازیکنان گمنامی را روی بورس آورد، آنها از قبل امیر قراردادهای میلیاردی بستند و محبوب شدند، و در مقابل برای او قهرمانی آوردند. اما تاریخ مصرفشان تمام شد. این چیزی بود که امیر نمیخواست قبول کند. هرچند که او هر سال یکی دو بازیکن را به فوتبال ایران معرفی میکند که آخرینش محبی بوده، اما باید بپذیرد که آینده فوتبال و موفقیت او در گروی میدان دادن بیشتر به دهه هفتادیهاست، تاریخ دهه شصتیهای فوتبال تمام شده. همانطور که روزی به این نتیجه رسید که در کادرفنی نمیشود رفاقتی طی کرد و به سراغ تکسیرا و تاوارز رفت.
خبر بستری شدن امیر قلعهنویی که از سال ۸۱ بیوقفه در حال مربیگریست و حداقل تا ۱۲ سال آقای مربیان فوتبال ایران بوده، و هنوز هم اگر تیمهایش قهرمان نشوند، دوم و سوم شدنشان قطعیست، خبر بدی برای اهالی فوتبال بود. حتی دشمنان قسمخوردهاش هم میدانند که لیگ ایران بدون حضور رقیبی چون او دلچسب نیست. شاید نبود قلعهنویی مربیان لیگ را درگیر رویای رسیدن به رکورد تقریباً دستنیافتنی وی بکند، اما حضور امیر قطعا برای آنها هم جذابتر است. پزشکان به خانواده او توصیه کردهاند که بهتر است با دنیای مربیگری خداحافظی کند اما با شناختی که از امیر قلعهنویی داریم، او به توصیه پزشکان اعتنایی نخواهد کرد و بازهم به میادین باز خواهد گشت، چون هنوز یک طلب دارد و باید آن را صاف کند و به مخالفانش و هواداران استقلال ثابت کند که تمام شدنی نیست. امیر قلعهنویی از پس این بیماری برخواهد آمد، چون همچنان منطقش همانی بود که هست:"بچه نازیآباد کم نمیاره".