دیدارنیوز ـ شلیک مرد برای کشتن سگهای بدون صاحب، در حوالی دماوند حادثه تلخی را رقم زد. گلوله شلیکشده به پسربچهای که ترک موتور پدرش نشسته بود برخورد کرد و سینهاش را شکافت. با مرگ پسر ۹ ساله، پلیس مرد تیرانداز را شناسایی و دستگیر کرد.
سکانس اول
ابوالفضل لباسهای پلو خوریاش را پوشید و جلوی آینه خودش را برانداز کرد و چرخی زد. یقه اش کمی خراب شده بود، آن را درست کرد و لایکی در آینه به خودش داد و مقابل در ایستاد تا پدر هم آماده شود. به آشپزخانه رفت و دستمالی برداشت و شروع به برق انداختن کفش هایش کرد. بعد از مدتها خانه نشینی برای کرونا بالاخره جشن عروسی در میان طایفه به پا شده بود و میتوانست دوباره با بچههای فامیل بازی کند.
کفش هایش را به پا کرد. چند بار پدر و مادرش را صدا کرد. «بیایید دیگه خسته شدم. شب شد. پس چرا لفتش میدید.» پدر با لباسهایی که موقع مهمانی میپوشید از اتاق بیرون آمد. نگاهی به پسرش انداخت. ابوالفضل برای خودش مردی شده بود. به میز چوبی کنار دستش چند ضربه زد و در حالی که کمربندش را میبست گفت: «هزارماشاا...، الان حرکت میکنیم. عجله نکن. بهموقعمیرسیم.»
پدر، ابوالفضل را روی باک موتور نشاند و راهی جشن عروسی شدند.
سکانس دوم
میلاد میخواست استراحت کند و صدای واق واق سگ ما در مقابل باغ کلافهاش کرده بود. چند وقتی میشد که اطراف ویلا، پاتوق سگهای ولگرد شده بود. چند بار دنبالشان کرده بود، اما انگار بازی شان گرفته بود و بعد از بازگشت میلاد به ویلا دوباره سر و کله شان پیدا میشد و صدایشان را روی سرشان میانداختند. میلاد در حالی که زیر لب غرغر میکرد به سمت انباری رفت. «با من لج میکنید. اشکالی نداره. خودتان خواستید... به مفت خوری عادت کردید...»
اسلحه اش را برداشت و از انباری بیرون آمد. آن را مسلح کرد و در جایی که دیده نشود روی زمین زانو زد. لوله را به سمت سگ بی صاحب گرفت و نفسش را در سینه حبس کرد. انگشت را روی ماشه گذاشت و آن را چکاند.
سکانس سوم
«کوچه تنگه بله... عروس قشنگه بله... دست به زلفاش..» ابوالفضل ترک موتور پدر شعر میخواند و غرق در شادی کودکانه اش بود که ناگهان ساکت شد و روی دسته موتور افتاد. پدر به سختی موتور را کنترل کرد تا زمین نخورند. موتور را روی جک یک طرفه گذاشت و دو طرف شانه پسرکش را گرفت و بلند کرد. حس کرد دستانش گرم شد. به دستانش نگاه کرد، مثل روزهایی که با ابوالفضل میرفتند شاتوت خوری، قرمز شده بود. سینه پسرش شکافته بود و لباس سفید ابوالفضل به قرمزی میرفت. پسرک ترسیده بود و به سختی نفس میکشید. «نترس بابا چیزی نیست. خوب میشی الان میرسونمت درمانگاه ... بابا طاقت بیار» با یک دست پسرک را در آغوش گرفته بود و با دست دیگر دسته گاز موتور را میچرخاند. انگار موتور میخواست ناجی پسرک باشد و با سن بالایش مثل موتورسیکلتی صفر میگازید وقتی به درمانگاه رسیدند، ابوالفضل را به اتاق احیا بردند امادیر شده بود و پزشکان بعد از تلاش زیاد گفتند خونریزی زیاد بوده و تلاش هایشان بی فایده ماند.
سکانس چهارم
سمند پاسگاه با چراغ گردان آژیر کوتاهی کشید تا جمعیت را بشکافد و به محل تیراندازی برسد. اهالی روایتهای متفاوتی برای این ماجرا داشتند. برخی میگفتند ابوالفضل قربانی کینه شده و عدهای دیگر تیراندازی اشتباهی را علت حادثه میدانستند. آنطور که سرهنگ حسین فاضلی فرمانده انتظامی شهرستان دماوند روایت میکند؛ ماموران با بررسی مسیر شلیک به باغی در آن منطقه رسیده و متهم را شناسایی و دستگیر کردند. متهم به قتل پسر بچه ۹ ساله اعتراف کرد و مدعی شد، قصد کشتن سگهای بدون صاحب اطراف ویلا را داشته که گلوله اشتباهی به پسر بچه اصابت کرده و جان باخته است.
به گفته فرمانده انتظامی شهرستان دماوند، متهم بعد از این تیراندازی با کمک دوستش اسلحه را همراه هفت فشنگ مخفی میکند که با اعترافش پیدا شد.
سکانس آخر
ظهر دو شنبه ۲۳ تیر ماه، روستای محل حادثه، در نزدیکی شهر دماوند. عکس ابوالفضل بر روی بنری در ورودی روستا خودنمایی میکند. از اهالی سراغ خانواده اش را میگیرم. میگویند، اینجا نگهبان بودند و چندی روزی هست آنها را ندیده اند. با کمک یکی از همبازیهای ابوالفضل، خانه شان را پیدا میکنم، اما کسی در را باز نمیکند. دوست ابوالفضل میگوید: کسی که شلیک کرده از شهر دیگری به اینجا میآمد. آن روز ابوالفضل در حال رفتن به عروسی بود و روی باک موتور پدرش نشسته بود که گلوله به سینهاش خورد.
منبع:جام جم