دیدارنیوز ـ علیرضا کیوانینژاد: یکم): دهه چهل. اینجا مردانگی جور دیگری تعریف شده بود، حداقل برای بخش اعظمی از مردها. میگفتند «منزل» که با نامحرم حرف میزند باید انگشت بکند توی لپش، که مبادا طرف مقابلِ صدای ظریفش را بشنود. یک نخود زیر زبان هم همان کارکرد را دارد، اگر انگشتی در کار نباشد.
دوم): دهه نود. باورش سخت است، ولی چاره نداریم، باید باور کنیم عمر ما در عصری سپری میشود که فاصله تبدیلشدن شوخی به واقعیت، هرلحظه کمتر و کمتر میشود و به قول مشیری، همین درد سخت مرا میآزارد. شده حکایت خردهفرهنگهای دهه چهل که امروز دستمایه شوخی ما هستند. مثلا میگفتند به فلانی رو بدهی فردا آستری میخواهد، پُر رو میشود و میخواهد برود سینما یا «روم به دیوار» تختگاز وقاحت را پر کرد و صافصاف توی چشمهایم نگاه کرد و گفت میخواهد دیپلم بگیرد؛ و بعد هم انتظار داشتند که توِ نوعی بگویی واقعا حق دارید، این یکی را کجای دلتان میگذارید. حالا که به آن روزها نگاه میکنی، به روزهایی که پادشاهی از آنِ ذهنهای منجمد بود، میبینی بعضا فرزندان همان ذهنهای مسموم که همسرشان را «منزل» صدا میکردند یا «مادرِ بچه» یا هر چیز دیگری جز اسم واقعی آن خانم، امروز فرزندشان را به جرم بلند بودنِ صدای تلویزیون، پیشکش خاک میکنند؛ و یکهو تصویر کات میخورد به زمان حال، جایی که در قیاس با آنچه در دهههای قبل رخ داده بود، حکم جهل مرکب را دارد. اصلا با خودت میگویی باز صد رحمت به همان بیسوادها. همانها که نسل به نسل معتقد بودند وقتی تبخال میزنی باید لبت را به دستگیره در بچسبانی تا خوب شود، یا خواب بد که میبینی، شیر آب را باز کنی و خوابت را برایش تعریف کنی، تا به تفسیر و قول امروزیها، بشویَد و با خود ببرد.
سوم): همین امروز. اجاره گوشیهای آیفون ۱۱. باورش سخت است، اما حقیقت دارد، که در عصر امروز ما، فاصله تبدیلشدن یک شوخی به واقعیت، دیگر چند دهه نیست و شاید چند ماه، بلکه کمتر هم باشد. در صفحات مجازی مثل مور و ملخ آگهی دادهاند که «اگر جلسه مهمی پیش رو دارید حتما از آیفون ۱۱ استفاده کنید. فقط با کارت ملی و معرف معتبر.» که این آخری حکما همان ضامن دوقبضه است، مثلا یک کارمند محترم با فیش حقوقی معتبر که اگر خدای ناکرده، گوشه گوشی سایید، حقوق مکفی با سودش برود به جیب آن که داشته و این گوشی شیک و مجلسی را خریده. به شماره مندرج در آگهی زنگ میزنم. میگویم برای یک شب هزینهاش چهقدر میشود: «شبی یک و نیم.» که یعنی اگر کار به آپشنهای دیگر بکشد و آنها را بخواهم، باید حدود ۲ میلیون تومان هزینه کنم. بعد اصلا یادم افتاد زمانی که خیلی هم دور نیست، یکی ماشینی را زیر پای دیگری میدید که به قوارهاش نمیخورد و همین که میخواست تبریک بگوید، طرف لبخند گلوگشادی تحویلش میداد و میگفتای بابا، مبارک صاحبش باشد، مال من نیست، یکی دو روز دست من بود و خلاص. یعنی از فردا دست هر کسی گوشی دیدیم باید بپرسیم مال خودت است یا اجاره کردهای؟ بگذریم. تو هنوز هم حریص بوی نان هستی؟
من میترسم. میترسم که شوخیهای کج و معوج ما، همین فردا، فردا که نه، همین حالا رنگ واقعیت به خودشان بگیرند. یکی در صفحه اینستاگرامش آگهی کُند، پیازِ کار کرده در حد نو! بعد بخندیم و بگوییم دیگر کار به اینجا نمیرسد و در همین حال، ناغافل یکی از همسایهها در بزند و بگوید صاحبخانه فدایت شوم، برای همان آگهی پیاز آمدهام، راستش برنج خیس کردهام، چون قومالظالمین – اشارهاش به قوموخویش شوهر است- آمدهاند، اما یکهو دیدم پیاز ندارم. بعد هم صاحبخانه جَلدی برود و با دوتا پیاز «درست و درمون» بیاید، شماره کارت بدهد، خداحافظ و فدایت شوم و تمام.