تیتر امروز

هشدار فرمانده ارتش به تل‌آویو پس از حادثه اصفهان/ واکنش بلینکن/ شعار مرگ بر اسرائیل و آمریکا پس از نمازجمعه
تنش میان ایران و اسرائیل پس از حمله تروریستی دمشق

هشدار فرمانده ارتش به تل‌آویو پس از حادثه اصفهان/ واکنش بلینکن/ شعار مرگ بر اسرائیل و آمریکا پس از نمازجمعه

بعد از حمله تروریستی روز ۱۳ فروردین رژیم اسرائیل به کنسولگری ایران در سوریه، که باعث شهادت چند فرمانده سپاه شد، ایران شنبه شب ۲۵ فروردین‌ماه حملات گسترده پهپادی و موشکی خود را به اسرائیل انجام...
به ما رعایا ربطی ندارد، شما بکنید!
افاضات اضافه

به ما رعایا ربطی ندارد، شما بکنید!

در هفته‌ای که گذشت، عوام‌الملک به مسایل مهم و حساسی چون موی نسوان پرداخته و درباره حوادث اخیر در کشور گفته ما عوام، رعیتی بیش نیستیم و نباید این را فراموش کنیم.
«دیدار آدینه» ۲

هیچ کس حریف «حافظ» نیست! حتی کرونا!

کد خبر: ۶۴۲۱۵
۱۲:۵۴ - ۰۶ تير ۱۳۹۹

دیدارنیوز ـ بهناز جلالی‌پور: چراغ‌راهنمایی چشمک می‌زند و یکی در میان قرمز و سبز می‌شود. چراغ قرمز چشم و ابرو بالا می‌اندازد و چشم‌غره می‌رود که «برو منزل» و رنگ سبز هم انگار صدا نازک کرده و مهربان می‌گوید که «منزل بمان». اثر خشم و ناز و رنگ بازی و چشمک‌زدن‌ها را می‌توان زیر پل حافظ و در جوار ساختمان علاءالدین دید. همان جا که موتور‌ها یکسره کنار خیابان و زیرپل صف بسته‌اند در ردیف‌های چندتایی.

 

یکی از مسافر‌هایی که کنار خیابان ایستاده و موتوری پیدا نکرده، می‌پرد وسط خیابان و داد می‌زند «اووووی بچه محل، یواش‌تر برو» راننده مرد میانسالی است، نیش ترمز می‌زند که ببیند کی بود؟ کی نبود؟ مرد مسافر ترکش می‌نشیند و از همان‌جا سر و صورتش را می‌بوسد و آدرس می‌دهد. موتور‌های دیگر می‌رسند و در خط ویژه ردیف می‌شوند در انتظار مسافر. پیر و جوان کنار هم هستند، حق انتخاب هم با مسافر است و شانس موتور.

 

پیاده‌رو و خیابان فرق نمی‌کند، یک‌سره جای سوزن انداختن نیست. همه کیپ و کیپ هم ایستاده‌اند و نشسته‌اند. آفتاب هم تیغ می‌زند به جان و آدم نفس‌اش بند می‌آید، بوی کالباس و کوکوی سبزی و کوکوی سیب‌زمینی و سوسیس در هوا پیچیده، روغن سوخته هم که سنجاق شده به سرتاسر خیابان. حتی تا بیمارستان نجمیه که میان دست‌فروشان محصور شده و کمی پایین‌تر از ساختمان علاءالدین است. آنجا دیگر با ساندویچی که در جوارش است چنان می‌آمیزد که تنها راه نجات نایستادن و رفتن است.

 

ساختمان علاءالدین خالی است، حتی پاساژی که پایین‌تر از آن است و حسابی برند‌ها قد و قامت کشیده‌اند در آن. فروشنده‌ها بیشتر گپ می‌زنند، بی ماسک، بی‌دست‌کش و در حداقل فاصله‌ای که دو نفر می‌توانند داشته باشند مثل همه آن‌ها که در پیاده‌رو و خیابان و تاکسی هستند. یکی ذوق‌زده قیمت دلار را می‌دهد و آن میان یکی هم می‌گوید: «وزیر بهداشت گفته هنوز دور اول کرونا تموم نشده. قرار نبود تابستون تموم بشه؟ این‌ها چرا این طوری برنامه می‌ریزند؟» یکی دیگر یک «ای بـــــابــــــای» کشیده می‌گوید و مثل یویو میان راهرو و مغازه‌اش می‌رود و می‌آید. می‌رود و می‌آید.

 

 یکی دو نفری که در پاساژ هستند ویترین تماشا می‌کنند و شاید از شر گرما پناه آورده‌اند. در عوض پیاده‌رو یکسره جمعیت است، بی‌تنه نمی‌توان قدم از قدم برداشت. تکه یخ زیر نور و میان یخچال یونولیتی برق می‌زند. شیشه‌های نوشابه تگری شده؛ مثل خاکشیر و شربت آبلیمو که در تشت آبی با هر قدم صاحبش موج‌دار می‌شود. مرد سینی بزرگ ساندویچ‌های کوکو سبزی را چسبانده به یخچال و تشت آبی، تا میان مشتری‌های آنها، او هم دشتی کند و اتفاقا هم می‌کند. فقط این‌ها هستند که میز و صندلی ندارند؛ وگرنه آن‌ها که انواع گلس امنیتی و ضد خش، شارژر فندکی و هندزفری وایرلس و... که همه اصل است را می‌فروشند، همه مجهز هستند و تبلیغ جنس‌هایشان را دورتادور میز و گاهی بالاسرشان جای سایبان زده‌اند. مشتری که ندارند، اما قیمت‌های پاساژ‌ها را شکسته‌اند، گاهی هم اگر چشم به میزشان بدوزی و خیره شوی، بازار گرمی می‌کنند و مدام جنس پشت جنس معرفی می‌کنند، با قیمت‌هایی عجیب که با جیب هر مشتری سازگار است و گاه یک دهم قیمت مغازه است، آن‌ها خریدار می‌طلبند که نیست. مدام هم مدل گوشی را می‌پرسند و آن میان دست‌های بی‌دستکش و صورت بی‌ماسک را هی نزدیک و نزدیک‌تر می‌کنند و راه گریز هم بسته است.

 

میان این داد و ستد بی‌نتیجه و اصرار و انکار ادامه دار، یکی می‌گوید: «توی مترو ماسک اجباری شده، حالا خوبه اجباری شده، وگرنه این آدم‌ها رعایت نمی‌کنند که. دیشب ما رفته بودیم پارک، باورت نمی‌شه، جای سوزن انداختن نبود. بی‌خودی قرنطینه تموم شدها.»

 

هر چه از علاءالدین پایین‌تر بروی و به آن پاساژ شیک و شیشه‌ای نزدیک شوی،  قیمت‌ها بالا می‌کشد، هر چند به اندازه ۵ هزار تومان. موقع قیمت دادن، هرم نفس‌شان می‌زند توی صورت. راه فراری هم نیست، به ازای هر چند متر که در پیاده‌رو بروی، حداقل ۵-۶ باری تنه می‌خوری، نه به عمد، جای رفتن نیست؛ نه حتی آمدن. راه فرار به خیابان هم نیست، میله‌های آهنی را که رد کنی، موتور‌ها سر راهت سینه سپر کرده‌اند و هیچ جوره راه نمی‌دهند. درست مثل زیرپل حافظ. جای رفتن نیست؛ چنان که برای ماندن هم جایی نیست.

 

چراغ راهنمایی، همچنان قرمز می‌شود و سبز می‌شود و باز می‌گوید «برو منزل»، «منزل بمان».


می‌گوید: «کجا برم؟ کجا بمونم». دست‌فروش‌ها شکم‌شان سیر نیست، این عید و خانه‌نشینی و کرونا و تعطیلی و هزار چاله دیگر هم شده قوز بالای قوزشان. باز می‌گوید: «این سوسول‌بازی‌ها مال شکم سیرهاست.»

 

صدای رادیوی تاکسی که پشت چراغ «منزل بمان» ایستاده، بلند است و او و مسافرانش با بی‌خیالی منتظرند آمار روزانه صد و چند نفری که حریف کووید ۱۹ نشده‌اند، تمام شود و موسیقی که گوینده نویدش را داده، شروع شود، بلکه در این گرما لحظه خوبی هم داشته باشند.

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر:
بنر شرکت هفت الماس صفحات خبر
رپورتاژ تریبون صفحه داخلی
شهرداری اهواز صفحه داخلی