دیدارنیوز ـ
سید محمدجواد هاشمی*: چندی پیش رسانههای خبری از جان باختن تعدادی از کارگران فصلی افغان در مرز ایران سخن گفتند. اما هیچیک از دو کشور ایران و افغانستان مسئولیت آن فاجعه را به عهده نگرفتند. فارغ از اینکه بار مسئولیت آن به عهده کدام کشور است از بعد انسانی باید به چند نکته توجه کرد:
۱. جان باختن مردم برای دست یابی به زندگی آرام در این سالها یک رویه شده است، از مهاجرانی که به سمت اروپا حرکت میکنند که نماد آن آلان کودک کرد سوری بود تا کارگران مکزیکی که در مرزهای آمریکا گرفتار میشوند و کارگران فصلی منطقه یا کولبران درمانده. متاسفانه تکرار این گونه حوادث برای سیاستمداران عادی شده است و این فاجعهای بسیار بزرگ است. بی تفاوتی یا بی توجهی به این نوع حوادث میتواند بحرانهای انسانی بزرگی در آینده به دنبال داشته باشد که روشنفکران و فعالان مدنی باید به آن توجه کنند.
۲. با کمال تاسف وجدان عمومی جامعه و روشنفکران در واکنش به این فاجعه و از بین رفتن جان ۱۸ انسان بسیار به بی تفاوتی گذشت. اگر این فاجعه با مرگ آمریکائیهایی که در یازده سپتامبر جان باختند و روشنفکران و فعالان مدنی برای ابراز همدردی از مردم خواستند که برای شان شمع روشن کنند، مقایسه شود به ارزش گذاری میان جان یک آمریکایی و یک افغان منجر میشود که خطر بزرگی از منظر انسانی و حقوقی است. مهمترین رخداد انسانی روشنفکری مبتنی بر قضیه دریفوس است و اگر آن مبنا هنوز کارکرد داشته باشد فعالان و روشنفکران مدنی از نظر فعالیت انسانی گامی به پس نهادهاند.
۳. ایران و افغانستان مرزهای گستردهای دارند، و حداقل در دویست سال گذشته علیرغم تفاوت مذهبی و طایفهای، هیچ کدام از این دو کشور برای دیگری تهدیدی جدی نبودهاند و در بدترین شرایط نیز مرزهای شرقی از نظر نگاه دوستانه یا خصمانه امنترین مرزهای کشور بودهاند. سنت حضور کارگران فصلی و تردد مهاجران و حتی قاچاق انسان در آن مرزها برای مردم هر دو سوی مرز بیشتر جنبه اقتصادی دارد تا هر گونه تهدید امنیتی و سیاسی؛ بنابراین انتظار میرود که سیاستمداران به این پیوند و پیوستگی نگاه واقع بینانه داشته باشند.
۴. دو جنگ بزرگ انگلستان با افغانستان در قرن نوزده و اوایل قرن بیستم و شکست در آن کشور به عنوان قدرت برتر جهان و بایکوت اقتصادی و توسعهای افغانستان نزدیک به صد سال و شکست شوروی و عدم توفیق آمریکا، افغانستان را برای کشورهای بزرگ به عنوان یک کشور یاغی بینالمللی معرفی کرده است و یکی از مهمترین دلایل عقب ماندگی آن نیز همین یاغیگری است. از سوی دیگر امنیت مرزهای شرقی ایران، علیرغم وجود اختلافات طایفهای و مذهبی و همچنین یاغیگری بهزعم قدرتهای بزرگ، برخی از سیاستمداران آن کشورها را ترغیب میکند با بزرگنمایی کوچکترین حوادث ذهن مردم دو کشور را نسبت به یکدیگر آزرده نماید. در گذشته شهادت دیپلماتهای ایرانی توسط طالبان پاکستان میرفت تا جرقه جنگ را بزند که با درایت رهبران نظام آن توطئه خاموش شد؛ بنابراین سیاستمداران و تصمیم سازان دو کشور باید این خطرات بالقوه را در نظر داشته باشند.
۵. طبق اعلام رسمی حدود ۱.۵ میلیون مهاجر و غیر رسمی سه میلیون مهاجر افغان حدود چهل سال است که در ایران زندگی میکنند. این افراد جمعیتی بی صدا و بی تصویر هستند که نه از سوی نظام و نه از سوی مردم به رسمیت شناخته نشدند و هیچ حقوقی برای آنان در نظر گرفته نشده است. اگر تصویری هم از آنان انتشار یافته تصویری مخدوش است. آنان حتی حق داشتن یک کارت بانکی یا گواهینامه رانندگی یا... را در قرن بیست و یکم ندارند که مضحک به نظر میرسد. اینگونه برخوردها تا پیش از گسترش رسانههای عمومی و مهاجرت به سوی اروپا اهمیت چندانی نداشت، اما برای نسلهای دوم و سوم مهاجران، این شیوه رویکردی غیر اسلامی، غیر انسانی و غیر حقوقی به نظر میرسد. آنان با قیاس خود با مهاجران ایرانی و غیر ایرانی که در کشورهای اروپایی و آمریکا از فرصتهای برابر برخوردارند، دچار دوگانگی و سرخوردگی و گاه خشم میشوند که نمونه آن از زبان یکی از نمایندگان مجلس افغانستان خود را نشان داد. این رویه در آینده نمیتواند ادامه پیدا کند و دولت ایران باید بپذیرد که یا همچون همه کشورها بعد از ۳۰ ـ ۴۰ سال برای مهاجران، حقوق اولیه طبیعی و انسانی و اسلامی را برای آن به رسمیت بشناسد یا آنان را صریحا اخراج کند ـ که البته مغایر با قوانین بینالمللی است ـ و یا منتظر خشم نهفته و بزهکاری کودکان کار و نسلهای بعدی مهاجران باشد.
۶. ماجرای هریرود فاجعهای است که اکنون بیش از آنکه برای دشمنان ایران موضوعی انسانی باشد موضوعی سیاسی است، اما ایران باید با مدیریت دقیق از رخ دادن چنین فجایعی جلوگیری نماید و واقعیات پیوند دو کشور را در نظر بگیرد.
*کارشناس مسائل بینالملل