1- بهار سال ۱۳۸۸ در ستاد جوانان منطقه ۷میرحسین موسوی فعالیت میکردم. ساختمان ستاد خانه دو طبقه شیکی با کاربری اداری ، وسط یکی از کوچههای پر درخت و مسکونی خیابان هویزه بود. یک ماهی مانده به انتخابات، صبحها کار چندانی در ساختمان ستاد نبود. آن ساعتها معمولا به مرتب کردن ستاد و آماده کردن اقلام تبلیغاتی و پذیرایی بچهها میگذشت که عصرها حیاط و طبقات ستاد را لبریز میکردند. تنها مشتریهای ستاد در آن ساعتهای صبح دو پسر نوجوان بودند از ساکنان همان کوچه که پر تلاش و پیگیر هر روز اقلام تبلیغاتی را به خانههای کوچه میرساندند و یک پسربچه به نام سپهر که در همسایگی دیوار به دیوار ستاد زندگی میکردند. با خانوادههای هر سه آنها صحبت کرده بودیم و خیال ما و خانوادهها راحت بود. اولین بار نام تتلو را از سپهر شنیدم. با ذوق و شوق تعریف میکرد که تتلو هم برای میرحسین آهنگی خوانده و از او حمایت کرده، وقتی هم میخواستیم چند آهنگ برای پخش در ستاد انتخاب کنیم، اصرار داشت آهنگ تتلو جزو آنها باشد. اثر تتلو را به اصرار سپهر شنیدم. به جز اسم عجیب خواننده چیز دیگری توجهم را جلب نکرد. ابتدای آهنگ چند جملهای همه را به دادن رای تشویق میکرد.
2- نام تتلو را مدتها بعد دوباره شنیدم. گویا روی عرشه یک ناو جنگی رفته و آهنگی با محوریت مقاومت خوانده بود. آهنگ را هیچ وقت نشنیدم اما تصاویر حضور یک خواننده زیرزمینی بدون مجوز روی یک ناو جنگی توجهم را به خود جلب کرد. آن روزها دوران اوج شبکههای اجتماعی و پیام رسانهای موبایلی و تلویزیونهای اینترنتی هم آغاز شده بود و نام تتلو جسته و گریخته بیشتر به گوش میرسید. کانال تلگرامیاش به سرعت پر مخاطب شد. یادم هست که داستان بغ بغو کردن خود و هوادارانش در اینستاگرام دهان به دهان نقل میشد یکبار هم فایل فوروارد شدهای از کانالش دیدم که صدای بز در میآورد! تصمیم گرفته بود بازیکن فوتبال شود و با تهدید و تطمیع میخواست در پرسپولیس یا استقلال بازی کند. همزمان پستهایش در شبکههای اجتماعی به سمت تبلیغ سبک زندگی مورد نظر اصولگرایان تغییر کرده بود. توصیه به حجاب میکرد و حتی در فایلی شنیدم که از وضعیت حجاب خانمها در خیابان به شدت و با پرخاش و با ادبیات ناخوشایندی انتقاد میکرد. این حرفهای جدید علاوه بر آن که پرخاشگرانه بود با سبک زندگی و سابقهاش به عنوان خواننده زیرزمینی نمیخواند. جلب توجه تتلو ادامه داشت تا زمانی که کارش با مقامات قضایی افتاد. گویا احضاریهای به در خانه او ارسال و مادرش را وحشتزده کرده بود. تتلو از طریق همین شبکههای اجتماعی با توهین و پرخاش به مقام قضایی مربوطه اعتراض کرد. کارش به بازداشت و زندان کشید و زنجموره کردن هوادارانش برای آزادی او مدتی به سوژه طنز بدل شده بود.
3- تتلو مدتی بعد آزاد شد و البته از مقام قضایی مربوطه عذر خواهی کرد، اما به نظر رویهاش برای ابراز نزدیکی به اصولگرایان تغییری نکرده بود. بهار سال ۱۳۹۶ این بار در یکی از ستادهای انتخاباتی حسن روحانی فعالیت میکردم. عصر آخرین روز تبلیغات وقتی از ستاد بیرون آمدم، در خیابان عکسهای تتلو در کنار ابراهیم رئیسی را دیدم. عکسها را فعالان ستاد روحانی چاپ کرده بودند تا خبر ملاقاتی را که آن روز ظهر بین این دو نفر رخ داده بود، به گوش عالم و آدم برسانند. هواداران ابراهیم رئیسی سوار بر موتور از مقابل ستاد میگذشتند و بچهها شعارهایی در مورد تتلو میدادند که موتورسوارها ترجیح میدادند، نشنود. آن روزها بود که شنیدم تتلو به هوادارنش وعده داده که به زودی در برج میلاد کنسرت خواهد داشت. همان جا بود که فکر کردم این چهره پرحاشیه بیش از هر چیزی برای همان کنسرت دست و پا میزند. نوسانش بین اصلاحطلبان و اصولگرایان هم از همین امید و تمنا بلند میشود. تتلو کنسرت میخواست؛ کاری با اصلاحطلب و اصولگرا نداشت. برای همان کنسرت هم حاضر بود کم و بیش پسر خوبی شود و حتی از تتوهایش با پشیمانی حرف بزند!
4- تتلو به کنسرت نرسید. بدشانس بود که این بار هم کاندیدای مورد حمایتش رای نیاورد. اگر هم رای میآورد باز هم بعید بود تتلو به سن سالن برج میلاد برسد. جنس خبرهای جسته و گریخته در مورد تتلو به تدریج تغییر کرد. حالا همه آدمهای عجیب و غریب ایران و حتی دنیا شبکههای اجتماعی را کشف کرده بودند و فضای عمومی به تدریج از کارهای عجیب و غریب آنها پر میشد. تندگویی و پرده دری و فریاد زدن از خط قرمزها و تابوهای جنسی بخش روزمره کار آنهاست. هر چه دیوانهتر؛ به کامتر و شهرهتر! تتلو که ستاره این فضای دیوانه بود، ستارهتر هم شد. از خارج از ایران سر در آورد، تتوهایش بیشتر شد و صورتش را هم در بر گرفت. هرزهگوییهایش بالا گرفت. فحاشی میکرد، آشکارا از مسائل جنسی سخن میگفت، حتی مادر و خواهرش را با رکیکترین الفاظ خطاب میکرد، روایت جنونش به حکایت هر روزه شبکههای اجتماعی بدل شد. لایوهای اینستاگرامیاش با دیگر سلبریتیهای فضای مجازی بسیار فراتر از عرف و تابوهای جامعه ایران بود. حالا چهرهای تماما پردهدر و فحاش و دیوانه است، حرفها و اعمالش آدمی را شرمسار و مشمئز کرده است و میکند، هر چند همه با ولع میبینند و میشنوند. چند روز پیش شنیدم که خواستار راهاندازی حرمسرا با دختران 15 تا 20 ساله شده. وقاحت آزاردهنده این خواست به کنار، کارش چنان شنیع بود که اینستاگرام هم صفحهاش را بست و فریاد فعالان حقوق زنان و کودکان بلند شد. گویا در غیاب صفحه اینستاگرامی، از یوتیوب به همان روال سابق مشغول است. هر چه باشد بعید است در دنیای فعلی بشود کسی، حتی دیوانهها را، سانسور کرد.
5- چند ماه قبل فیلم «جوکر» اثر تاد فیلپیس را دیدم. روایتی از زندگی شخصیت شریر فیلم شوالیه تاریکی اثر کریستوفر نولان. این که چطور آرتور فلِک، که تنها آرزویش به رسمیت شناخته شدن و کار کردن به عنوان یک دلقک است؛ به هیولایی بدل میشود که دشمن اجتماع است و دلبسته آشوب. آرتور فلِک کودکی آسیب دیده است که در هیچ کجای گاتهام (شهر وقوع حوداث فیلم) برای او جایی نیست. آرزویش دلقکی مشهور بودن است و شرکت در یک برنامه تلویزیونی. وقتی اوباش خیابانی کتکش میزنند و کارفرما اخراجش میکند و دولت از تامین هزینه درمان روان آسیبدیدهاش سر باز میزند، او به مسیری میافتد که پایانش جنایت است و ستایش آشوب و لذت بردن از حمله به هر چیزی که میخواست و نمیتوانست داشته باشد. فلِک روانی رنجور دارد اما سهم جامعه و حکومت در جنونش اندک نیست.
6- این روزها گاهی فکر میکنم که روایت تتلو بیشباهت به جوکر نیست. خواننده جوانی که برای یک کنسرت بین قطبهای سیاست ایران نوسان کرد، روانی آشفته داشت و دارد و صبر و محاسبه در کارش نیست. تتلو دوست داشتنی نیست، سهل است که رفتارش مشمئز کننده و نفرتانگیز است. با این حال شاید اگر میتوانست یک بار روی سن برج میلاد برود و هیاهوی هوادارنش را ببیند این طور با سرعت در جاده وقاحت پیش نمیرفت. شاید امیدی بود که این گونه ویران نشود و ویران نکند. هر چه هست اگر مسئولان محترم شهر گاتهام با خودشان خلوت و به سرنوشت جوکر و تتلو فکر کنند؛ شاید ردی از تقصیر را در وجدانشان بیابند.