«خورشید» مجید مجیدی یک درام کلاسیک با ضرباهنگی ریتمیک است که تا لحظهی آخر، مخاطبش را همراه خود مینماید. کودک مبارز فیلم که نامش علی است همچون کودکان دیگر مجیدی در برابر سختیها و سدها محکم میایستد و در همان نوجوانی بزرگ میشود. «خورشید» به هیچ چیز باج نمیدهد و دوربینش به سمت شعار نرفته، بلکه یک زندگی سخت را به تصویر میکشد که قهرمانان کوچکی در آن میزیند؛ قهرمانانی که خیلی زود در کودکی طعم بزرگسالی و جوانی را چشیدهاند. این بچهها میخواهند پای خانواده بایستند و در آرزوی خورشیدها به سر میبرند. اگر روزی پرسناژ علی در «بچههای آسمان» برای بردن مسابقه میجنگید، این بار کاراکتر علی برای بقای بودن مبارزه میکند و با اینکه میشکند، مچاله میشود، اما سر آخر با سیل خروشان آب از داخل تونل تو در توی فاضلاب به بیرون پرتاب میگردد.
دیدارنیوز ـ ایمان رضایی: مجید مجیدی پس از سالها فاصله از سینمای شخصی و جهان خودش بار دیگر با «خورشید» رجعتی به دنیای خود نمود. او بعد از ساخت فیلم شکست خوردهی «محمد رسولالله» و اثر آخرش «آنسوی ابرها» که در هند مقابل دوربین برد، با «خورشید» ما را به یاد جهان کوچک بچههای بزرگمرد همچون «بچههای آسمان»، «بدوک»، «رنگ خدا» و «آواز گنجشک ها» انداخت. در روز پایانی جشنواره فجر سی و هشتم پس از دیدن آثار بد و منفعل و یکی دو اثر نصفه و نیمهی خوب، بلاخره بهترین فیلم جشنواره را دیدم.
«خورشید» یک درام کلاسیک با ضرباهنگی ریتمیک است که تا لحظهی آخر، مخاطبش را همراه خود مینماید. کودک مبارز فیلم که نامش علی است همچون کودکان دیگر مجیدی در برابر سختیها و سدها محکم میایستد و در همان نوجوانی بزرگ میشود. داستان فیلم بسیار جذاب روایت شده و مرکز دوربین علی است و بقیهی دوستانش مکمل کنشهایش. شخصیتپردازی مجیدی و همراه کردن مخاطب در سیر پیرنگ و درامش بدون کوچکترین سکته و انفعالی، بی نظیر است و دوربین هومن بهمنش به حدی فضا ساز عمل میکند که به خوبی تونلهای تنگ زیر زمین را در جایی که نشستهایم حس کرده و با کاراکتر همراهیم. هدف علی یافتن گنجی زیر تونلهای مدرسهی خورشید است، اما گنج اصلی در تلاش و ایستادگی اوست که معنا میگیرد. هر ضربهی کلنگ علی بر دیوارههای گلی، برخورد با تمام سدهای زندگی کودکانهاش میباشد، اما اگر هر چه زیر زمین باشد باز نور خورشید از منافذ باریک تونل به سمتش تابیده میشود.
مجیدی این بار به جای انتخاب بچههای جنوب شهری در یک خانوادهی فقیر مانند «بچههای آسمان» یا یک معلول روستایی مثل «رنگ خدا»، کودکان کار و فضای بیرحمانهشان را نشانه رفته و با اینکه نمایش وضعیتشان در آن گاراژ فرتوت، حول یک رئالیسم بیرحمانه و عریان جریان دارد، اما فیلم، تبلیغ سیاهنمایی نمیشود؛ چون این بچهها هر چه که باشند تلاش و ایستادگیشان همچون مردان بزرگ است. برای نمونه سکانس یورش بچهها به مدرسه را به یاد بیاورید.. مدرسه در حال بسته شدن است و مامور مورد نظر داخل حیاط ایستاده و اجازهی ورود نمیدهد که یک دفعه بچهها با فرمان مدیر مدرسه از دیوار بالا رفته و به داخل حیاط میریزند؛ این اعتراض کودکانِ کار به تمام بیعدالتیهای محیطشان است. مجیدی در این سکانس یک اینسرت خوب از کوبیده شدن پاهای بچهها به کف حیاط مدرسه به تصویر میکشد و بعد، این نما به نمایی های ـ انگل از بالا کات میخورد که این کودکان کار تکتک کیفهای خود را از روی زمین برداشته و به سمت کلاسشان میروند و در پایان فیلم هم علی زنگ همین مدرسهی خالی را به صدا در میآورد. این سکانس به عنوان بروز واکنش جمعی است و حتی سببیت دوربین دیگر، حول اکت علی و زیر زمین جریان ندارد و میتوانیم آن را به عنوان بینامتنیت درام حساب کنیم.
مجیدی هم برای ساخت اتمسفر در کلیت روی بچهها زوم است و در جزئیت بر روی علی؛ این شیوهی دراماتورژی کاری انجام میدهد که ما میان این دو سطح درام به صورت ریتمیک شاهد دو جریان پیشبردی هستیم و در پایان هم شاهد انسجام و برخورد ماکزیمال اشتراکی این دو لایه میباشیم. حال با ساخت این دو حدود خردهپیرنگی ما قصه را دنبال مینماییم و در ساختار فرم دائماً کنشها پاسکاری میشوند. از سوی دیگر در گوشه و کنار داستان برای بسط انسجام و پیشبرد درام در بطن ساختار، با کاراکترهای مکملی طرفیم که بازی اندازهی علی نصریان در نقش یک پیرمرد قاچاقچی هم اندازه است و هم در حدِ درام میگنجد و با کمیتش، میل آنتاگونیستی این خطوط را میآفریند. اما مهمترین کاراکترها دوستان علی هستند؛ رفقایی با معرفت که به او کمک کرده، اما دست روزگار رهایشان نمیکند.
یکی دیگر از سکانسهای فیلم که خروش بچههاست لحظهی ریختن بر سر پدر معتاد است. گویی در این خروش همهی این کودکانِ کار دارند انتقام پدران نداشتهشان را از این مرد میگیرند، ولی پسر میآید و از پدر معتاد دفاع میکند. زاویهی دوربین به حدی واقعگراست که مخاطب را مسخ خود نموده و میزانسن در صحنه حکمفرمایی مینماید؛ نمایی مدیوملانگشات و مرکز هجوم که فیلمساز به شکل زیبایی سوژهی مفلوک را نمیخواهد بزجراند بلکه هدفش نمایش همان کلیت در پرتو سببیت جزئیات است. اگر در آن صحنه علی حضور فیزیکال ندارد، به جایش همهی دانشآموزها خودشان یک علی هستند، یک علی دستفروش، یک علی طرد شده، یک علی تنها و یک علی شورشی. با همین سیر کاراکتر جواد عزتی به عنوان ناظم مدرسه هم سمپاتیک عمل کرده تا حدی که گویی با پوست و خونش این بچهها را درک میکند و او هم یک علی است و در بچگی این علی بودن را گویی تجربه نموده است. در نهایت هم سکانس اعتراضی وی با آن ضربه به صورت مامور، کنش برون گرای او در موازات با شورش همان علی کوچولوهاست.
در کلام آخر «خورشید» به هیچ چیز باج نمیدهد و دوربینش به سمت شعار نرفته، بلکه یک زندگی سخت را به تصویر میکشد که قهرمانان کوچکی در آن میزیند؛ قهرمانانی که خیلی زود در کودکی طعم بزرگسالی و جوانی را چشیدهاند. این بچهها میخواهند پای خانواده بایستند و در آرزوی خورشیدها به سر میبرند. اگر روزی پرسناژ علی در «بچههای آسمان» برای بردن مسابقه میجنگید، این بار کاراکتر علی برای بقای بودن مبارزه میکند و با اینکه میشکند، مچاله میشود، اما سر آخر با سیل خروشان آب از داخل تونل تو در توی فاضلاب به بیرون پرتاب میگردد.