موجود نازنین و جذابی به نام برف از دوران کودکی ما بسیار جذاب و خواستنی بوده و همانطور که پسر کوچک ۱۰ ساله من را به وجد میآورد برای پدر کهنسالم نیز جادویی و دوست داشتنی است. با این همه، جذابیت برف در شهرهای بزرگی مثل تهران اصولا در همان حد پشت پنجره و نهایتا برف بازی در پارکها یا جنگلهای اطراف شهر باقی میماند. به محض آنکه در یک روز برفی مثل امروز بخواهید به امور یومیه خود بپردازید و ساز زندگی تان را کوک کنید تبدیل به یک بلای بزرگ میشود. هنوز بلد نیستیم که چطور معابر را برف روبی کنیم یا خودمان آستین همت بالا بزنیم و شن و نمک در مسیرهای خطرناک بریزیم. همیشه منتظر یک عدهای هستیم که تکالیف اجتماعی ما را انجام دهند. اگر راننده تاکسی هستیم در این روز خاص بیشتر به کار نکردن یا مسافر دربستی سوار کردن فکر میکنیم. اگر مدیر تصمیم گیرنده در زمینه ترافیک هستیم و میتوانیم مشوقهایی برای عوامل حمل و نقل در روزهای برفی در نظر بگیریم و برای آنها انگیزه ایجاد کنیم، همه چیز را در قالب وظیفه میبینیم.
دیدارنیوز ـ آرش راهبر: صبح امروز وقتی چشمم به سپیدی برف که همچون لحافی روی تهران را پوشانده بود افتاد سراسر وجودم را شوق و ذوق کودکانهای فرا گرفت. نمیدانم چه رازی در بلورهای برفی وجود دارد که اینطور همه آدمها و همه نسلها را غرق در لذت و تماشا میکند. شاید دلیلش این است که در کشور نیمه بیابانی ما کمتر برف میآید و اصولا چیزهایی که کم هستند عزیزتر میشوند وگرنه اگر از اهالی آلاسکا در مورد لذت برف و برف بازی بپرسیم ممکن است با پارو به جانمان بیفتند!
به هر حال موجود نازنین و جذابی به نام برف از دوران کودکی ما بسیار جذاب و خواستنی بوده و همانطور که پسر کوچک ۱۰ ساله من را به وجد میآورد برای پدر کهنسالم نیز جادویی و دوست داشتنی است. با این همه، جذابیت برف در شهرهای بزرگی مثل تهران اصولا در همان حد پشت پنجره و نهایتا برف بازی در پارکها یا جنگلهای اطراف شهر باقی میماند. به محض آنکه در یک روز برفی مثل امروز بخواهید به امور یومیه خود بپردازید و ساز زندگی تان را کوک کنید تبدیل به یک بلای بزرگ میشود.
مثلا همین امروز اگر مدارس تعطیل نمیشد احتمالا قفل ترافیکی بزرگی به وسعت همه خیابانهای شهر را مشاهده میکردیم. با اینکه همه مدارس تعطیل شد و حجم خودروهایی که راهی خیابانها شدند بسیار کمتر از حد معمول بود باز هم برخی از معابر اصلی دچار تنگی نفس شدند و در عین حال بسیاری از مسافران هم کنار خیابانها سرگردان و معطل مانده بودند.
کاری به قدیمها نداریم که سالی دست کم ۱۰ مرتبه برف سنگین در تهران یا شهرهای دیگر میآمد، اما حتی حالا که گرمایش زمین تعداد بارشهای برفی را کاهش داده و سالی یکی دو بار بیشتر برف جاندار نمیآید باز هم در برابر تاثیرات بارش برف بر شهر ناتوانیم و از پس مشکلات بر نمیآییم. هر بار انگار اولین دفعه است که در تهران برف آمده و ما هم تا به حال چنین سطح لیز و خطرسازی را در خیابانهای شهر ندیده ایم. موقع رانندگی دستپاچه ایم یا از فرط اعتماد به نفس بیجا برای دیگران دردسر درست میکنیم. تصادفها در روزهای برفی به شدت بالا میرود و پلیس راهنمایی باید به همه جای شهر سرکشی کند و کروکی بکشد و باقی قضایا...
هنوز بلد نیستیم که چطور معابر را برف روبی کنیم یا خودمان آستین همت بالا بزنیم و شن و نمک در مسیرهای خطرناک بریزیم. همیشه منتظر یک عدهای هستیم که تکالیف اجتماعی ما را انجام دهند. اگر راننده تاکسی هستیم در این روز خاص بیشتر به کار نکردن یا مسافر دربستی سوار کردن فکر میکنیم. اگر مدیر تصمیم گیرنده در زمینه ترافیک هستیم و میتوانیم مشوقهایی برای عوامل حمل و نقل در روزهای برفی در نظر بگیریم و برای آنها انگیزه ایجاد کنیم، همه چیز را در قالب وظیفه میبینیم. خلاصه اینکه روزهای برفی با اینکه به مدد تکنولوژی از قبل برای همه ما مشخص هستند، اما اصرار داریم که غافلگیر شویم و لذت بارش برف را از دست دهیم، به همین سادگی...
فروغ فرخزاد میسراید:
آن روزها رفتند
آن روزهای برفی خاموش
کز پشت شیشه در اتاق گرم.
هر دم به بیرون خیره میگشتم
پاکیزه برف من، چو کرکی نرم
آرام میبارید
بر نردبام کهنهی چوبی
بر رشتهی سست طناب رخت
بر گیسوان کاجهای پیر
و فکر میکردم به فردا، آه
فردا
حجم سفید لیز...