تیتر امروز

پیروزی مجدد بایدن در انتخابات ریاست جمهوری، به جنبش اعتراضی دانشجویان گره خورده است
از چشم جهان (۱۴۷)

پیروزی مجدد بایدن در انتخابات ریاست جمهوری، به جنبش اعتراضی دانشجویان گره خورده است

اعتراضات دانشجویی در مخالفت با حمایت آمریکا از جنگ اسرائیل در غزه، مانند آتشی خودسوز در این کشور شعله‌ور شده است؛ آنچه می خوانید ترجمه اختصاصی دیدارنیوز از مطلب مدیر موسسه اعراب آمریکایی است.
مطهرنیا: محاصره اقتصادی ایران در زمان اوباما و هیلاری کلینتون آغاز شد/ اسرائیل و آمریکا به ضد واقعه ۷ اکتبر نیاز داشتند
رئیس اندیشکده آینده‌اندیشی سیمرغ در گفت‌وگو با دیدارنیوز

مطهرنیا: محاصره اقتصادی ایران در زمان اوباما و هیلاری کلینتون آغاز شد/ اسرائیل و آمریکا به ضد واقعه ۷ اکتبر نیاز داشتند

گفت‌وگوی مهدی مطهرنیا با سرویس بین‌الملل دیدارنیوز حول محور جنگ ایران و اسرائیل و نقش و نقشه آمریکا را ببینید و بخوانید

اكنون، ما و شريعتي (در ضرورت عرفان، آزادي و برابري)

News Image Lead

با توجه به اينكه شريعتي يك جست‌وجوگر متحولي بوده است، ما نمي‌توانيم از يك شريعتي ثابت سخن بگوييم. شريعتي با وجود عمر كوتاهش، جهش‌هاي فكري و تحولات زيادي داشت و اين امر سبب مي‌شود كه نتوان از او به صورت ايستا (static) سخن گفت. شريعتي را بايد به صورت پويا (dynamic) در نظر گرفت.

کد خبر: ۳۴۴۱
۱۱:۱۰ - ۳۰ خرداد ۱۳۹۷
دیدارنیوز - دکتر هاشم آقاجری، استاد تاریخ دانشگاه تربیت مدرس تقریر یک گفتار ارائه شده در بنیاد دکتر علی شریعتی را در روزنامه اعتماد منتشر کرد که در زیر می خوانید:

پيش از پيگيري طراحي و توليد پروژه نوشريعتي، بايد تكليف چهار موضوع روشن شود:

١- موقعيت كنوني ما: ضرورت اين بحث از آنجاست كه پروژه شريعتي نه يك پروژه مدرسي و فلسفي، بلكه يك پروژه روشنفكرانه معطوف به تغيير و تحول تاريخي است. در نتيجه نسبتي با زمينه و زمانه خودش دارد. در نتيجه شناسايي تفاوت‌هاي موقعيت كنوني ما با موقعيتي كه شريعتي در آن به سر مي‌برد، لازم است. زيرا با فهم اين تفاوت زمينه و زمانه، خوانش تازه و معطوف به واقعيت‌ها و ضرورت‌ها صورت مي‌گيرد.

٢- كدام شريعتي: با توجه به اينكه شريعتي يك جست‌وجوگر متحولي بوده است، ما نمي‌توانيم از يك شريعتي ثابت سخن بگوييم. شريعتي با وجود عمر كوتاهش، جهش‌هاي فكري و تحولات زيادي داشت و اين امر سبب مي‌شود كه نتوان از او به صورت ايستا (static) سخن گفت. شريعتي را بايد به صورت پويا (dynamic) در نظر گرفت. در اين نگاه شريعتي را مي‌توان به دو شريعتي متقدم و متاخر تقسيم كرد. به نظر من زمينه و پايه اصلي كه بازسازي پروژه شريعتي بايد بر آن استوار شود، شريعتي متاخر است، هر چند اين سخن به اين معنا نيست كه در اين برسازي نمي‌توان عناصري از شريعتي متقدم را برگرفت.

٣- حوزه حضور نوشريعتي: در بحث از پروژه نوشريعتي بايد مشخص شود كه حوزه مورد نظر اين پروژه چيست؟ تقسيم قدرت يا تغيير زندگي، اسلام دولت يا اسلام انتقادي و رهايي بخش؟

٤- فاعلان تاريخي اكنون: از آنجا كه پروژه شريعتي، صرفا تفسير نيست بلكه يك پروژه تغيير نيز هست و هر پروژه تغيير كارگزاران تغيير مي‌خواهد، بايد ديد در زمانه ما كارگزاران تاريخي تحول و تغيير چه كساني هستند؟ زيرا همچنان كه كارگزار كلاسيك دوره ماركس كه كارگزار تغيير در سرمايه‌داري صنعتي قرن نوزدهم است، با تكامل و تحول سرمايه‌داري در قرن بيستم با پديده‌هاي دولت رفاه و آمبورژوازه شدن پرولتاريا، تغيير مي‌يابد، كارگزار تاريخي تغيير مي‌يابد و نوماركسيسم با كارگزاراني چون روشنفكران و گروه‌هايي كه از دهه ١٩٦٠ مطرح شدند، مشخص مي‌شود، در مواجهه با شريعتي نيز بايد فاعلان تاريخي جديدي مشخص شود. با توجه به تحولات صورت گرفته مي‌توان گفت ما در جهاني متفاوت با جهان شريعتي زندگي مي‌كنيم. يعني تفاوت ما با شريعتي، صرفا تدريجي و مبتني بر تطور (evolution) نيست، بلكه نوعي تفاوت انقلابي و گسست آميز و مبتني بر نوعي انقلاب (revolution) است؛ به عبارت ديگر ما در جهان جديدي زندگي مي‌كنيم. اين جهان جديد، متاثر از دو روند يا دو نيرو است: ١- نيرو و روند حاصل از انقلاب ١٣٥٧ و نظام مستقري كه در ايران وجود دارد. ٢- نيرو و روند حاصل از روند جهاني كه در كل سياره وجود دارد.

تفاوت‌هاي ايران امروز با ايران عصر شريعتي

تفاوت‌هاي جدي‌اي كه در موقعيت ما با موقعيت شريعتي وجود دارد، بسيار زياد است. تا آنجا كه به جامعه ايراني مربوط مي‌شود، شريعتي در زمان خود مي‌خواست قرائت منفعل و غيرسياسي از اسلام را نقد و قرائتي رزمنده و مهاجم ارايه كند. در حالي كه امروز خوانشي سياسي و فعال در سطح گفتمان مسلط از اسلام ارايه مي‌شود. اين قرائت برخلاف شريعتي كه بر قدرت بود، امروز در قدرت و با قدرت است و تبلور و تجسد نهادي در قالب يك نظام سياسي دارد. اين امر در طول چهار دهه گذشته تاثيرات فراواني به جا گذاشته است. همچنين در زمانه شريعتي، پروژه ايدئولوژيك كردن دين درگير با ايدئولوژي‌هاي مطرح زمانه بود. زمانه شريعتي، زمانه ايدئولوژي بود و او ايدئولوژي‌اي برساخت كه بتواند به ستيز با آنها برخيزد. ويژگي غالب اين فضا نيز نوعي انقلابي‌گري چپ راديكال بود كه نه فقط در ايران بلكه در سطح جهان موقعيت هژمونيك داشت. بنابراين پروژه شريعتي در آن زمان در مقدمات با رقبايش مشكلي نداشت، بلكه در نتايج با آنها متفاوت بود. مثلا در اينكه بايد كارگزار جمعي تغيير به صحنه بيايد و اقدامي راديكال صورت دهد، شريعتي با رقبايش مشكلي نداشت. اما در زمانه ما رقباي پروژه شريعتي در همين مقدمات منتقد آن هستند. مفاهيمي مثل ايدئولوژي و تغيير راديكال نه فقط در سطح جهان بلكه در ايران امروز بحث‌برانگيز هستند. حتي مبارزان ديروز امروز به اين نتيجه رسيده‌اند كه ديگر بايد انقلاب را فراموش كرد و راديكاليسم به يك ضدارزش بدل شده است و همه سعي مي‌كنند از اعتدال و اصلاح‌طلبي سخن بگويند. تاريخ جهان با اين پديده آشناست. مثلا در انقلاب فرانسه، طبقه بورژوا تا قبل از انقلاب، يك طبقه انقلابي است، اما وقتي به قدرت مي‌رسد، به يك طبقه غيرانقلابي بدل مي‌شود، زيرا در جايگاه قدرت قرار گرفته است. اين امر در نسل ما به عنوان يك گفتمان فراگير وجود نداشت، اما در ايران امروز به يك گفتمان مسلط و فراگير بدل شده است. يعني مي‌توان سه يا چهار نسل در جامعه ما را بر شمرد كه اين گفتمان را پذيرفته‌اند. زمانه شريعتي، دوران عدالتخواهي با رويكرد سوسياليستي بود و نقد سرمايه‌داري از جانب همه روشنفكران مورد پذيرش بود. امروز چنين نيست. در ايران شاهد گرايشي فراگير در سطح طبقات جديد و متوسط و روشنفكران به گفتمان نوليبرالي هستيم. يعني نوليبراليسم در ايران امروز به گفتمان شايع و رايج براي طبقه متوسط و سخنگويان آن بدل شده است. در سطح جهان نيز چنين است. همچنين امروز به معناي آزادي فردي هم بر دموكراسي مستقيم شورايي از نوع روسويي و هم بر مبارزه ضداستثماري و عدالتخواهانه طبقاتي تقدم يافته است.

تفاوت‌هاي جهان امروز با جهان شريعتي

تفاوت‌هاي روزگار ما با شريعتي در سطح جهاني نيز بارز است. ما از سال‌هاي آخر قرن بيستم شاهد تحولاتي جدي هستيم كه فروپاشي اتحاد جماهير شوروي يكي از علائم آن بود؛ به عبارت ديگر فروپاشي اتحاد جماهير شوروي حاكي از روند جهاني‌اي بود كه هم اتاتيزم (دولت سالاري) شرقي و هم سرمايه‌داري صنعتي را به چالش كشيد، به عبارت ديگر علت نهايي فروپاشي شوروي اين بود كه اتاتيزم شورويايي، توان مديريت جهاني را كه به سرعت از عصر صنعتي وارد عصر اطلاعاتي مي‌شد، نداشت و نتوانست خود را با اين تحول هماهنگ كند. البته اين ناهماهنگي و فروپاشي در خيلي از زمينه‌ها خودش را نشان داد، مثل برآمدن هويت‌هاي جديد مثل هويت‌هاي قومي و ملي كه پس از اتحاد جماهير شوروي خودشان را نشان دادند؛ به عبارت ديگر ايدئولوژي تحميلي شورويايي در روسيه و سرزمين‌هاي پيراموني آن نتوانسته بود با اتكا بر اتاتيزم، ملت شورويايي ايجاد كند و خلأ آن را نخست هويت‌هاي قومي و ناسيوناليستي و سپس هويت‌هاي بنيادگرايي ديني پر كردند، مثل اتفاقي كه در چچن و تاجيكستان رخ داد.

مبناي تحولات جهان

مبناي تحولاتي كه از اواخر قرن بيستم در دنيا رخ داد، مسائل تكنولوژيك بود. يعني تكنولوژي اطلاعاتي و سايبرنتيكي سرمايه‌داري را وارد دوره تازه‌اي كرده است. در نيمه دوم قرن بيستم و زماني كه شريعتي كار مي‌كرد، شاهد صف‌آرايي دو ايدئولوژي اتاتيزيم و كاپيتاليسم در برابر هم بوديم. اما در دو- سه دهه اخير، با توجه به اينكه از عصر سرمايه‌داري صنعتي عبور كرده‌ايم، (در ايران در حال عبور هستيم)، اين روند جهاني در ايران نيز تاثير مي‌گذارد. البته رويكرد من به تاريخ حال و آينده اروپامحورانه نيست. اما فكر مي‌كنم در موقعيتي كه ما و كشورهاي آسيايي و آفريقايي داريم، از آنجا كه هيچ پارادايم ديگري در مقابل روند جهاني ساخته نشده است، مي‌توان گفت تا حدودي كه اكنون امريكا و اروپا، آينده ما است. يعني ما مي‌توانيم تصور كنيم روندهايي را كه همين حالا در امريكا و اروپا رخ مي‌دهد، ١٥-١٠ سال ديگر در كشور خودمان ببينيم. بنابراين مطالعه روندهايي كه در غرب وجود دارد، براي شناخت و آينده‌نگري ولو اينكه بخواهيم با آن به چالش برخيزيم، لازم است. مثلا با توجه به مطالعاتي كه در مورد امريكا و ساير كشورهاي اروپايي در دهه ١٩٩٠ شده مي‌توان ديد روندهايي كه در آن دوره صورت گرفته، الان ديده مي‌شود. يعني برآمدن ناسيوناليسم خودگرا و درون‌گراي حمايتي ترامپي- لوپني در غرب و گرايش ضد جهاني شدن را پيش ‌بيني كرده بودند.

روندهاي بين‌المللي در تلفيق با روندهاي داخلي نوعي هم‌افزايي دارند. يعني مثلا حركت به سمت جامعه سرمايه‌داري- اطلاعاتي- مالي و از بين رفتن و فروپاشي هويت‌هاي قبلي مثل هويت طبقاتي و اتميزه شدن جامعه در كنار تنظيم كلي از طريق اينترنت و شبكه‌هاي مجازي و فروپاشي جامعه مدني در غرب، در ايران نيز مشاهده مي‌شود. در ايران نيز جامعه مدني تقريبا در حال فروپاشي است. جامعه مدني مربوط به عصر دولت‌هاي ملي مدرن است. يعني دولت ملي مدرن و جامعه مدني دو وجه يك بسته هستند. امروز هم دولت ملي با بحران روبه‌رو شده است و هم جامعه مدني. امروز دولت ملي مدرن در اروپا زير فشار روندهاي جهاني‌سازي و جهاني شدن عملا به دولت بي‌قدرت بدل مي‌شود. شبكه وسيع جهاني در زمينه انتقال سرمايه، انتقال كار، ايجاد يك جامعه مجازي، عملا دولت ملي را به يك دولت بدون قدرت بدل مي‌كند. اما اينكه اين قدرت به كجا منتقل مي‌شود، قابل بحث است. اين به اصطلاح جامعه مدني كه در عين حال در همبستگي با دولت ملي يك هويت مشروعيت‌بخش پيدا مي‌كرد، يعني كساني كه در جامعه مدني زندگي مي‌كردند و داراي يك دولت ملي بودند، از يك هويت مشروع برخوردار بودند. با تضعيف دولت ملي و امحاء تجربي جامعه مدني، هويت‌هاي ديگري در حال برساخته شدن است. يعني به دليل اين روند جهاني شدن و اين جامعه شبكه‌اي و اطلاعاتي، هويت‌هاي تازه‌اي در حال شكل‌گيري است كه يا در مقابل سرمايه يا در مقابل كار يا در مقابل دولت عرض اندام مي‌كنند؛ ضمن اينكه توجه كنيم اين ميثاقي كه در عصر سرمايه‌داري صنعتي ميان سرمايه و كار دولت بود، از هم پاشيده است. يعني دوره دولت رفاه غربي تمام شده است و بعد از آن هم با توجه به جهاني شدن و اطلاعاتي شدن سرمايه و فردي شدن كار، اين روند تسريع يافته است. يعني در اين جامعه شبكه‌اي جهاني عصر اطلاعاتي كار به سرعت فردي مي‌شود و همبستگي طبقاتي به سرعت محو مي‌شود. بنابراين با توجه به اينكه دولت ملي در حال تضعيف است و روندهاي جهاني‌سازي گسترش مي‌يابد و قرارداد كار و دولت و سرمايه عملا به پايان رسيده است، در نتيجه ما امروز فقر و فاصله طبقاتي بسيار بيشتري از دوره شريعتي و عصر سرمايه‌داري صنعتي داريم. يعني فقري كه امروز وجود دارد، هم در ايران و هم در جهان به مراتب از دوره شريعتي بيشتر است. اما در عين حال در دوران ما كارگزار كار و نيروي كار به صورت يك هويت همبسته كه بتواند در مقابل هجوم سرمايه‌داري مقاومت كند را نداريم. اما هويت‌هاي ديگر را داريم. يعني آنچه به آن هويت مقاومت گفته مي‌شود، براي اينكه در مقابل روند جهاني شدن و جامعه شبكه‌اي بايستد، عنصر تشكل‌دهنده آن فرد است. اين ايستادگي و مقاومت برسازنده هويت‌هاي تازه‌اي است. يكي از اين هويت‌ها، هويت قومي و هويت ملي است كه در همه جاي جهان بر مي‌آيد. يكي ديگر از اين هويت‌ها، هويت جنسيتي است. نهضت زنان و نهضت‌هاي فمينيستي نمونه‌اي از آن هستند. زيرا هم سرمايه‌داري پدرسالار و هم دولت پدرسالار در بحران هستند. دولت پدرسالار در بحران قرار گرفته است. امروز جامعه اطلاعاتي و جامعه شبكه‌اي و ارتباطات افقي ميان همه در سطح جهان؛ كمااينكه در ايران نيز مي‌بينيم، پدرسالاري و ارزش‌هاي پدرسالارانه را به چالش كشيده است. البته اين روند در غرب زودتر شروع شد يعني به طور مشخص موج نيرومند و سازمان‌يافته آن از ١٩٦٨ و ١٩٦٩ شروع شد. اما در ايران با تاخير صورت گرفت. اما امروز اين هويت‌هاي ضد پدرسالارانه كه خواهان برابري حقوق و مشاركت در سياست ميان زنان و مردان است، بسياري از آنچه متعلق به جامعه صنعتي و جامعه پيشاصنعتي است را به چالش كشيده است.

همچنين هويت‌هاي حاشيه‌نشين سر برآورده‌اند. زيرا جامعه سرمايه‌داري فراملي جهاني شبكه‌اي و اطلاعاتي، ساز و كار حذف دارد. يعني ما امروز با بخش عظيمي از طردشدگان و حذف‌شدگان مواجه هستيم. رايي كه در امريكا به ترامپ داده شده بود، واكنش بخشي بود كه در حال حذف شدن بود. يعني كارگر سفيدپوست مربوط به دوره صنعتي كه از روند سريع جهاني شدن زيان كرده و عقب مانده بود و نتوانسته بود با اين روند خودش را هماهنگ كند به حاشيه رانده شده بود. اين حاشيه نشيني گسترده ساختاري، زمينه‌اي براي ظهور پوپوليسم است. اينها روندهايي است كه در همه جاي جهان هست.

بنابراين ساختاري كه در مقياس خيلي وسيع نيروهاي حاشيه‌اي توليد مي‌كند، بستري مساعد براي ظهور پوپوليسم است. اين پوپوليسم وقتي با ناسيوناليسم تلفيق مي‌شود، نوعي عوام‌گرايي ملي‌گرايانه‌اي به عرصه مي‌آورد كه در كشورهاي خاورميانه با گفتمان بنيادگرايان اسلامي و در اروپا با گفتمان بنيادگرايان مسيحي يا با نوعي احياي هويت مسيحي همراه است. يعني حتي ممكن است فردي در اروپا واقعا سكولار باشد، اما براي برجسته كردن هويت ملي از كليسا و مسيحيت به عنوان بخشي از هويت اروپايي دفاع مي‌كند و در نتيجه به بيگانه هراسي و نژادپرستي دامن مي‌زند. اين روند در امريكا و غرب از اواخر قرن بيستم شروع شده بود. منتها امروز به دليل جنگ‌هاي خاورميانه و مهاجرت‌هاي وسيع چند صد ميليوني به مرزهاي وحشتناكي رسيده است. يعني بيگانه‌هراسي و آپارتايد و نژادپرستي و پوپوليسم، حاشيه‌نشين‌هاي قومي، جنسيتي، نژاد، اقتصادي و طبقاتي و ارتش بيكاران و محرومان را نشانه گرفته است. زيرا اين اقشار و گروه‌ها در جهان نماينده مترقي متناسب با زمانه ندارند و نمايندگان آنها پوپوليست‌هاي محافظه‌كار و نومحافظه‌كار و پوپوليست‌هاي بنيادگرا شده‌اند.

جريان‌هاي فكري مذهبي در ايران

در زمينه موقعيت فكري به خصوص در حوزه انديشه‌اي سه جريان را در نيروهاي مذهبي ايران مي‌بينيم؛ نخست محافظه‌كاري مذهبي كه شامل انواع و اقسام سنت‌گراها و نوسنت‌گراها به صور مختلف است. دوم بنيادگرايي مذهبي و سوم ليبراليسم مذهبي. جريان سوم ليبراليسم و نوليبراليسم مذهبي است كه با تسامح مي‌توان كساني چون دكتر سروش و دكتر مجتهد شبستري و آقاي مصطفي ملكيان را ذيل آن تعريف كرد؛ ضمن تفاوت‌هايي كه با هم دارند. اين جريان كم و بيش وجه غالب جريان اصلاح‌طلبي و اعتدال گرايي را نيز در ايران نشان مي‌دهد. در نتيجه امروز در ايران از نظر فكري و گفتماني شاهد يك خلأ جدي هستيم. اين خلأ علل و عواملي دارد. اما اين خلأ فقدان يك چپ مذهبي است. يعني نوعي چپ مذهبي كه متناسب با موقعيتي است كه امروز چه در سطح جامعه داخلي و چه در سطح جامعه جهاني شاهد آن هستيم تا بتواند با كارگزاران و فاعلان مناسب تاريخي امروز در ايران خودش را با جامعه شبكه‌اي موجود و در حال گسترش، همنوا كند. امروز ارتباطات افقي به تدريج جاي ارتباطات عمودي را مي‌گيرد و هويت‌سازي از كوچك‌ترين واحد هويت‌ساز كه هويت‌هاي فردي است، صورت مي‌گيرد. يعني افراد به صورت فردي هويت‌سازي مي‌كنند. شايد يكي از دلايل توفيق كساني چون مجتهد شبستري و ملكيان اين است كه توانستند اين بخش را مخاطب خود قرار دهند. يعني بر تجربه شخصي و تكوين هويت شخصي براي توليد معنا براساس تجربه فردي تاكيد كردند.

به نظر من با توجه به بحران‌هايي كه امروز در ايران وجود دارد، ما نيازمند احياي چپ مذهبي هستيم. امروز در ايران بحران هويت و بحران معنا و بحران فرهنگ پدرسالارانه داريم. يعني هويت و معنا و فرهنگ پدرسالارانه توسط هويت‌ها و معناهاي برساخته شده جديد به چالش كشيده شده‌اند. ما امروز بحران به حاشيه رانده شدن فرودستان را داريم. يعني بخش عظيمي از جامعه در حال حذف هستند و در تهران روز به روز به پايين رانده مي‌شوند. يعني يك مارپيچ نزولي حذف و طرد اجتماعي داريم كه در سطح جهان هم هست. زيرا ايران كم و بيش چه در دوره آقايان هاشمي و خاتمي و چه در دوره آقاي روحاني با نوعي ناهم فازي در راستاي تجديد ساختار سرمايه‌داري حركت مي‌كند. سرمايه‌داري در اواخر قرن بيستم تجديد ساختار كرد و اين تجديد ساختار آثارش را بر همه جهان مي‌گذارد و بر كشور ما نيز گذاشته است. تعابيري مثل تعديل ساختاري و خصوصي‌سازي و دولت كوچك و... بحران و يك ارتش بيكاران و طبقه جديد محذوفاني ايجاد كرده است. متاسفانه اين بخش حذف شده هيچ نماينده‌اي ندارد. يعني نه اصلاح‌طلبان نماينده اين بخش بودند و نه روشنفكران مذهبي ليبرال. ما همچنين بحران دموكراسي داريم. اين بحران در يك سطح جهاني نيز وجود دارد. اما در ايران به شكل بسيار دم‌دستي و ابتدايي هست.

ما به‌شدت در امروز ايران نيازمند چپ مذهبي متناسب با امروز و در راس آنها درك درستي از مفهوم فرديت هستيم. من در آثار شريعتي بر خلاف كساني كه شريعتي را استالينيستي ارزيابي مي‌كنند، يك فرديت بسيار اصيل مي‌بينم. در آثار شريعتي يك فرديت اگزيستانسيال هست و او از نوعي تفرد و تشخص وجودي سخن مي‌گويد. يعني نوعي فردگرايي معنوي وجودي در آثار و انديشه شريعتي هست. اما مشكل ليبرال‌هاي ما مثل مشكل سنت‌گرايان ما است. نقد شريعتي به سنت‌گرايان اين بود كه نگاه‌شان به اسلام، گسيخته است. يعني جهان‌بيني و اصول‌شان از اخلاق و احكام‌شان جدا است و ميان اين عناصر ارتباطي نيست. به نظر من در روشنفكران مذهبي ليبرال نيز شاهد نوعي گسيختگي هستيم و به همين دليل ما نيازمند چپي هستيم كه فرديت معناگرا و اگزيستانسيال و يك سمت‌گيري ضدسلطه داشته باشد، يعني دولت‌گرا و اتاتيست نباشد و متعلق به جامعه شبكه‌اي باشد و از اسلام انتقادي سخن بگويد و از دموكراسي و آزادي نيز دفاع كند. يعني نوعي سوسياليسمي كه با دو بعد ديگر هم بسته باشد. بايد شريعتي را بر اساس شريعتي متاخر بازشناسي كرد. يعني شريعتي درس‌هاي اسلام‌شناسي ارشاد را بايد به شريعتي سال ١٣٥٥ تحويل كرد كه از عرفان و آزادي و برابري سخن مي‌گفت.

منبع: روزنامه اعتماد / چهارشنبه ۳۰ خرداد ۹۷

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر:
بنر شرکت هفت الماس صفحات خبر
رپورتاژ تریبون صفحه داخلی
شهرداری اهواز صفحه داخلی