یاد دارم زمانی بنا به درخواست دفتر یا مرکزی مرتبط با وزارت امورخارجه، اسناد و نوشتههایی تاریخی روابط بین الملل ایران در دوران قاجار و پهلوی را ویرایش میکردم. من به عنوان عضوی از گروه ویراستاری و آماده سازی کتاب مسئولیت تبدیل کردن این اسناد و نوشتههای تاریخی به کتاب را برای ماندگاری در تاریخ مکتوب کشورمان عهده دار بودیم.
دیدارنیوزـ*اشکان تقی پور: یاد دارم زمانی بنا به درخواست دفتر یا مرکزی مرتبط با وزارت امورخارجه، اسناد و نوشتههایی تاریخی روابط بین الملل ایران در دوران قاجار و پهلوی را ویرایش میکردم. من به عنوان عضوی از گروه ویراستاری و آماده سازی کتاب مسئولیت تبدیل کردن این اسناد و نوشتههای تاریخی به کتاب را برای ماندگاری در تاریخ مکتوب کشورمان عهده دار بودیم.
در جایگاه یک مدعی میهنپرستی و فارغ التحصیل کارشناسی ارشد فرهنگ و زبانهای باستانی ایران، در آن روزها با خواندن سطرهایی از این اسناد ناخودآگاه تصویر سازی ذهنی و جاری شدن اشک هایم رخ میداد که پرداختن به آن در شرایط این روزها شاید سودمند باشد.
چون سالها از آن روزگار میگذرد بنابر اصل اخلاقمداری و امانت داری ماجراها را نقل به مضمون میکنم تا خللی در امانتداریام رخ ندهد. قطعا به همین سطور نیز با نگاههایی از زوایای مختلف میتوان نگریست.
به خاطر دارم در سطرهایی از واقعهی جنگهای ایران با روسیه تزاری که منجر به قرارداد گلستان و بعدها ترکمنچای شد آمده بود که پس از جنگ و غلبه روسها و توافق بر نگارش پیمان صلح، الحاق بخشهای بزرگی از خاک ایران روزگار قاجار به روسیه محرز شد.
این قراردادهای غمانگیز که ضربهی بزرگی به تمامیت ارضی ایران بود، عباس میرزا، نایب السلطنه و سردار سپاه ایرانیان، را سخت برآشفته کرده بود. سرداری که نه راه پیش داشت و نه راه پس. شکست خورده و غمگبن و شاهد از دست دادن سرزمینهایی از سرزمین مادری... در این بین چند خط به اندازهی یک دنیا غم خاک میهن و حس استیصال و تلخترین تجربهی زیستهی یک ایرانی را که همانا جدا شدن عضوی از پیکرهی واحد سرزمینیِ ملتی بزرگ است آشکار میکند.
خود را به جای عباس میرزا میگذارم که در سرحدات تعیین شده در قرارداد صلح (مرزهای جدید) با استیصال از مشاوران و سربازان ایرانی گویا در خفا میخواست که تا جای ممکن نقاط مرزی را مبهم جانمایی کنند تا مگر روزی و در جنگ دیگری با پیروزی ایرانیان بخشهایی از بخشهای از دست رفته به آغوش ماممیهن باز گردند.
از آن روزگار افزون بر دویست سال میگذرد و با وجود آنکه بنابر قوانین بین المللی، ایرانیان حق مالکیت و تمامیت ارضی دولتها و ملتهای کشورهای نو پدید در اراضی اشغالی آن روزهای ایران را پذیرفتهاند و به تمامیت ارضی ایشان احترام میگدارند، اما رنج استیصال عباس میرزا همچنان در چشمان و قلب ما هم وجود دارد. هر چند دوران کشور گشاییهایی بمانند آن دوران گذشته است و آنچه در این روزگار برای ایرانیان در اولویت است گسترش و ماندگاری فرهنگ و تمدن کهن ایرانی با ویژگیهای منحصر به فرد و رنگارنگش در حوزهی ایران فرهنگی بزرگ و حفظ تمامیت ارضی ایران کنونی است. اما بواسطهی تجربهی تاریخی مستمرِ غم جدایی و ترس از تجزیه، همواره مهمترین محرک و عامل انگیزانندهی ملی ایرانیان برای اتحاد ملی، پاسداشت از آب و خاک خودشان بوده است.
این مثال تاریخی را بدان جهت آوردم که دولت و ملت با آگاهی ار تاربخ بدانند قدرتهای بزرگ و کوچک ایرانستیز همواره در انتظار و جتی پیش دست در ایجاد نفاق بین ایرانیان به روشهای گوناگون هستند تا شاید پارههای تن دیگری را از بدنِ تنومند هزاران سالهی شیر بزرگ جغرافیای ایران جدا کنند. هر اعتراض و حتی دعوا و منازعهای میکنیم فراموش نکنیم که آب بر آسیاب ایشان جاری نسازیم تا جدایی های، چون جدایی مناطق بزرگ شمال رود ارس در دوران قاجار و جدایی جزیرهی زیبا و استراتزیک بحرین در دوران پهلوی رخ ندهد.
هشت سال جنگ با صدام اشغالگر با پشتیبانیِ بیش از ۳۰ کشور حامی مستقیم او با دست خالی و از دست ندادن غباری از خاک میهن ماحصل درک این واقعیت از شاهنامهی فردوسی در دوران جنگ تحمیلی بود که "چنین دارم از موبَد پاک یاد/ بِه ایران نباشد تن من مباد". سُنت شوم فکر تجزیه ایران، سنت کهن دشمنان ایران است که آگاهی و هوشیاری در برلبر آن از سوی دولت و ملت باید امری بدیهی تلقی شود. شکست این نقشههای شوم نیز نخست بر مبنای اتحاد ملی برآمده از احترام متقابل دولت و ملت به یکدیگر و سپس تقویت نیروی دفاعی قوی محقق میشود.
فارغ از اغتشاشگران، تروریستها و عوامل بیگانه، باور راسخ دارم مردم معترض به شرایط اقتصادی و اجتماعی هر چند عصبانی و نیروهای نظامی و انتظامی که گاه مقابل هم قرار میگیرند همانهایی هستند که هنگام یورش ارتش بعثی صدام به خوزستان، ایلام، کرمانشاه و کردستان دست در دست هم دیواری مقاوم در برابر حفظ "زن و کودک و بوم ایرانیان" شدند و وجبی خاک به بیگانه ندادند.
اتفاقات تلخ در چند هفتهی گذشته کم نبودند، اما دریابیم و بیندیشیم که بدترین اتفاق ممکن جدایی و تجزیهی سرزمینی است که نتیجه اش خدای ناکرده مرگِ مام میهن خواهد بود. مشکلات را در فضایی مردمسالار و منطقی چنان حل کنیم که چشم طمع بیگانهی ایران ستیز در مرزهای شرقی و غربی و جنوبی مرز پرگهر باز نشود و حتی خیال خام دست اندازی بر وجبی از خاک ایران را نتواند لحظهای در سر بپروراند. هر چند بسیار امیدوارم که این کشمکش درون خانوادگی سخت با گفتمان و ایجاد فضایی بازتر و کنترل شده و صبر و صبوری ورزیدن ملت و دولت در درون خانوادهی بزرگ ایرانیان به مصلحانهترین شکل ممکن حل شود و ترسِ من از تجزیه سرزمینمان یا از دست رفتنِ بخشی از آن وحشتی کاملا بیجا باشد.
اما در جایگاه یک تاریخخواندهی عاشقِ میهن پیشنهاد میکنم حال و احوال عباس میرزا و قشون ایران در حال جانمایی مرزها در جنگ با روسیه تزاری و احوال خراب نمایندگانی از مجلس شورای ملی و میهن پرستان دیگر در جامعه را در دوران پهلوی دوم به هنگام جدایی بحرین از ایران را تصویر سازی کنیم.
از استاد بزرگوار شاهنامه پژوه، شرق شناس برجسته و ادیبم، دکتر جلال خالقی مطلق، شنیدم که میگفتند بیندیشید که فردوسی در روزگاری میزیست که بخشهای مختلف ایران تحت سلطهی خاندانهای مختلف و همگی به نوعی فرمانبردار خلافت بغداد بودند و "ایران" به معنای یکپارچه واقعیت بیرونی نداشت و نیمه مستقل و بر روی کاغذ بخشی از خلافت بغداد بود. استاد میفرمودند با این اوصاف، حالِِ فردوسی را دریابیم که در اشعارش هر آنجا که از ایران به عنوان اصلیترین اِالمان جغرافیایی و فرهنگیِ شاهنامه در جایگاه "حماسه ملی ایرانیان" نام میبرد، بدیهی و غمانگیز است که، چون ایران یکپارچهی کاملا مستقل همچنان پس از سقوط ساسانیان محقق نشده بود، فردوسی و یاران و همفکرانش چه احوال ناخوشی داشته اند و تحقق ایران یکپارچهی مستقل برای او و بسیاری ایرانی میهن پرستِ آن دوران، بزرگترین آرزو بوده است.
حال که ایرانی یکپارچه داریم که تنها میراث مشترک تمام ایرانیان است به هوش باشیم تا مبادا چنان شود که فردوسی بزرگ هزار سال پیش، احتمالا با چَشمانی نمناک از غم میهن، هشدارمان داده است؛ که ایران چوباغیست خرم بهار
شکفته همیشه گل کامگار
پراز نرگس و نار و سیب و بهی
چو پالیز گردد ز مردم تهی
سپرغم یکایک ز بن برکنند
همه شاخ نار و بهی بشکنند
سپاه و سلیحست دیوار اوی
به پرچینش بر نیزهها خار اوی
اگر بفگنی خیره دیوار باغ
چه باغ و چه دشت و چه دریاچه راغ
نگر تا تو دیوار او نفگنی
دل و پشت ایرانیان نشکنی
کزان پس بود غارت و تاختن
خروش سواران و کین آختن
زن و کودک و بوم ایرانیان
به اندیشهٔ بد منه در میان
کردستان ایران سینهی ستبر شیر جغرافیای ایران در برابر بیگانهی ایران ستیز و سیستان و بلوچستان و خراسان ستون فقرات این شیر تیزچنگال است که آگاهیِ یکایک ما به قدرت آن میافزاید. همانگونه که خوزستان در زمان جنگ تحمیلی مدافع جای جای دیگر ایران و همهی ایران نیز همراه و معنا و مفهوم ماندگاری خوزستان و ایران بودند.
*کارشناس ارشد فرهنگ باستانی ایران
فعال اجتماعی حوزهی کودک و نوجوان